چند شعر کودکانه درباره پدربزرگ و مادربزرگ

بيتوته/ شعر در مورد پدربزرگ
پدربزرگ خوبم
هميشه مهربونه
وقتي که پيشم باشه
برام کتاب مي خونه
مادربزرگ نازم
خيلي برام عزيزه
هرچي غذا مي پزه
خوشمزه و لذيذه
وقتي با اونها باشم
غصه و غم ندارم
دنيا برام قشنگه
هيچ چيزي کم ندارم
شعر کودکانه درباره مادربزرگ
آي قصه قصه قصه
نون و پنير و پسته
مادربزرگ خوبم
پهلوي من نشسته
موي سرش مثل برف
سفيد و نقره رنگه
لپهاي مادربزرگ
گل گلي و قشنگه
عينک او هميشه
سواره روي بيني
شيشه عينکش هست
بزرگ و ذره بيني
وقتي که مادربزرگ
قصه برام مي خونه
خانه کوچک ما
مثل بهشت مي مونه
آي قصه قصه قصه
نان و پنير و پسته
مادربزرگ برايم يه قصه خوب بگو
شعر کودکانه در مورد پدربزرگ
با صورتي مهربون
نشسته روي ايوون
از گل ياس و پونه
پدربزرگ ميخونه
مي گه براي زري
قصه ديو و پري
قصه سنجاب و ماه
قورباغه توي چاه
حرفاش هميشه حرفه
موهاش برنگ برفه
با اون لباي خندون
دوستش دارم فراوون
شاعر: اسدالله شعباني