نماد آخرین خبر

طنز/ چه کسانی چه کتاب هایی می خوانند

منبع
خراسان
بروزرسانی
طنز/ چه کسانی چه کتاب هایی می خوانند
خراسان/ به مناسبت آغاز نمايشگاه کتاب چرخي در شهر زديم تا نظر شهروندان را درباره کتاب‌هاي مورد علاقه‌شان جويا شويم. همان اول کار از مقابل اداره‌اي گذشتيم که آقاي مديرش براي شرکت در جلسه‌اي داشت خارج مي‌شد. نظرش را پرسيديم، پاسخ داد: «بنا بر آماري که در اختيار بنده گذاشته‌اند، تمامي همشهريان عزيز از خدمات ما راضي هستند و مراتب قدرداني خود را هر روز به ما اعلام مي‌کنند...» نيم ساعتي گذشت تا آقاي مسئول پس از تقدير از خودش سرانجام گفت: «... در همين راستا بنده به‌عنوان عضو کوچکي از اين جامعه خواندن کتاب «ملت عشق» را به شما پيشنهاد مي‌کنم تا ببينيد چه ملت باعشقي داريم.» پس از خداحافظي و در حالي که باتري ضبط صوت‌مان در حال تمام شدن بود، ديديم يک خودروي آخرين مدل با شيشه دودي پشت چراغ‌قرمز نگه داشته است. به شيشه زديم تا نظر اين هموطن را هم بشنويم. راننده جوان در حالي که نصف شيشه را پايين داد و برق گوشي و ساعت چند ميليوني‌اش چشم‌مان را مي‌زد، گفت: «با تشکر از ددي که اين‌قدر براي من و آجي جونم و شما مردم زحمت مي‌کشه، من خوندن کتاب‌هاي «من، پيش از تو» و «پس از تو» رو به همه پيشنهاد مي‌کنم تا بيشتر قدر باباهاي ما رو بدونن که اگر نبودن کارمون زار بود.» متاسفانه در اين لحظه چراغ سبز شد و آقازاده گازش را گرفت و رفت و نشد بپرسيم پدر اين «شازده کوچولو» کيست و چه گلي به سر ما زده است. مصاحبه‌شونده بعدي دانشجويي بود که پاسخ داد: «راستش من «جزء از کل» اين مملکتم و اگر «هنر شفاف انديشيدن» داشته باشيم، مي‌بينيم که همه کتاب‌ها خوبن. البته اينا «عقايد يک دلقک» نيستن و عقيده خودمه.» نفر بعدي پيرمرد بازنشسته‌اي بود که گفت: «شما فکر کن من «پيرمرد صدساله‌اي که از پنجره بيرون پريد و ناپديد شد» هستم که با اين حقوق بازنشستگي بايد بهم بگي «مردي به نام اوه»! باور کن اون‌قدر «از سرد و گرم روزگار» چشيدم که ديگه ناي کتاب خوندن هم ندارم...» و عصازنان از صحنه دور شد. دخترخانمي روي نيمکت پارک نشسته بود که پس از پرسش ما آهي کشيد و گفت: «دنياي من شده عين «دنياي سوفي»، بيزارم از «جستار‌هايي در باب عشق» و عاشقي... کاش يکي به نامزدم بگه «دختري که رهايش کردي» داره غصه مي‌خوره... آه...» اين دختر خانم را هم با شکست عشقي‌اش تنها گذاشتيم . دنبال آخرين نفر مي‌گشتيم که ناگهان يک موتوري وارد پياده‌رو شد و نزديک بود بزند له‌مان کند. در حالي که خودمان را کنترل کرديم تا نگوييم: مگه «بيشعوري»؟ که موتورسوار که انگار از «قلعه حيوانات» فرار کرده بود، پيش‌دستي کرد و فرياد زد: «مگه «کوري»؟»! نويسنده : عليرضا کاردار | طنزپرداز ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره