آرمان امروز/ اين روزها که دادگاه برخي از متهمان اقتصادي که از قضا و يکشبه هنردوست و هنرمند شدند برگزار ميشود و ارقامي که اين عزيزان با چشم و ابرو آمدن از روساي بانکها گرفتهاند، باعث شد که بهجاي تلفنزدن، اينبار حضوري به يک بانک رفته و در مورد شرايط گرفتن وام از مدير محترم، اطلاعاتي کسب کنم؛
من: سلام حالتون خوبه؟! جسارتا شرايط دريافت وام رو ميخواستم بپرسم!
مدير: سلام و زهر مار اولا... دوما بنده الان جلسه هستم، برو شنبه بيا!
من: جلسه کجا بود قربان؟! تلفن که نزدم، حضوري خدمت رسيدم و اين کلک توي اين وضعيت جواب نميده.
مدير: راست ميگيها! تو تازگيها خيلي باهوش و زرنگ شدي، چي مصرف ميکني؟! ها؟!
من: هيچي! بنده به نمايندگي از جواناني که مشکل ازدواج و اشتغال و مسکن و... دارن، خواستم شرايط دريافت وام رو بدونم.
مدير: تو خيلي غلط کردي با اون جووناي ديگه... نه! يعني چيزه! ببين وام نداريم به اين نمکي که روي ميزه!
من: پس چطوري به هرکس که مياد بانک به اسم کار فرهنگي بدون رعايت ضوابط وام کلان داديد؟!
مدير: ببين، سرتو بيار جلو...
من: چرا؟!
مدير: ميخوام عکس يکيشونو بهت نشون بدم.
من: که چي بشه؟!
مدير: که نگاهش کني و ببيني اگه جاي من بودي، يه همچين کسي وارد بانکت ميشد، جرات داشتي بهش وام که هيچي، کل بانک رو ندي؟!
من: آخ آخ! راست ميگي.فاميليشم آشناست.
مدير: اونو که اصلا ولش کن، اينا وارد شعبه که ميشن، من کليدو ميدم بهشون و ميگم قبل رفتن گازو حتما خاموش کنن، کليدم بذارن زير اون گلدونه!
من: صحيح! حالا بالاخره وام به ما ميدي يا نه؟!
مدير: تو فاميليت که خراباتيه، ظاهرتم که اينجوريه، نهايتا بتونم بيستتومن وام خريد کالا بهت بدم.
من: ورشکست نشيد؟! با بيست ميليون چي ميشه خريد آخه؟!
مدير: اونو ديگه من نميدونم.محبت ميکني، هشتميليون ميريزي به حساب، ششماه بهش دست نميزني، ترجيحا بعدا هم بهش دست نزن، اصلا کلا غلط ميکني دست بزني بيتربيت! دوتا ضامن کارمند با گواهي کسر حقوق، يه ضامن چکدار با پروانه کسب. فيش حقوقي و گواهي اشتغال به کار خودتم... کجا رفتي؟! بابا تو که مشتري نيستي چرا وقت آدمو ميگيري؟! لااقل بيا ضامن من شو، خودم يه وام بگيرم!
بازار