نماد آخرین خبر

طنز/ استانداردهای فیلمنامه ای بگیر و بفروش

منبع
راه راه
بروزرسانی
طنز/ استانداردهای فیلمنامه ای بگیر و بفروش
راه راه/ نوشتن فيلمنامه‌اي بفروش تقريبا مثل خوردن آب در ليواني است که قبلا در آن شربت آبليمو خورده‌اند، صرفا يه کم يه جوريه! نه سخت است نه بعدش چيزيت ميشود. اما نوشتن فيلمنامه‌اي بفروش که جماعت «نان به هيچ نرخي نخور، مگر آنکه باگت باشد» از آن خوششان بيايد داستان ديگري دارد. اينکه طرف وقتي از سينما ميرود بيرون حس کند روح نيچه شخصا او را مورد عنايت قرار داده کم چيزي نيست. هم تکنيک ميخواهد هم تجربه، ولي مانند تمام اصول زندگي پساپستمدرن و نيورئال اينهيبيتوري، اساس همان «نوشتن چيزي که خودت هم نميفهمي چيست» است. مفيد و کارآمد استانداردهاي تيپيکاليزه شده اين دست فيلمنامه‌ها را به عرض ميرسانم. ۱: بين متن و حاشيه داستان، يعني قسمتي که نه خيلي پرت باشد که جدي نباشد و نه خيلي رو که نتوان اسمش را گذاشت لايه‌هاي پنهان قصه، بايد يک‌جايي يک‌چيزي خورده باشد تو سر يک زني. اين‌روزها زن مثل محيط‌زيست است، جان ميدهد براي حمايت و پرداختن، لعنتي همه‌جا بحثش خريدار دارد. نقد خورش ملس است، اصولا از آن چيزهاست که ياراي مقابله با آن در هيچ بني بشري نيست. خود لباس شاه کريستين اندرسن است. شده در بسته‌ترين حالت ممکن حداقل يک‌بار بايد گشت ارشاد به يک دختر دبيرستاني گير بدهد. ۲: اولي از دومي خوشش مي‌آيد، دومي مي‌رود با سومي. سومي محتاج اولي مي‌شود. اولي به دومي نمي‌گويد ولي به سومي کمک مي‌کند. يک‌جايي هم دومي مي‌فهمد و خيره در چشمان اولي گريه‌کنان به او مي‌گويد مجبور بودم. چرايش مهم است. پول عمل جراحي پدرم دليلي قديمي است. خلاقيت داشته باشيد. اگر قضيه جنايي بود، پدر سومي کارخانه پدر دومي را فروخته و پدر دومي سکته کرده و مادرش براي خرجي در خانه مردم لباس مي‌شسته است. دومي هم به فکر انتقام. اگر اجتماعي بود، دومي دنبال گرين‌کارت سومي است و فرار از مملکت و اينها. اگر بستر اصلي عاشقانه بود، چهارمي عاشق اولي بوده و به دومي التماس کرده کمکش کند. ته فيلم هم جوگير نشويد. منطقي جلو برويد. پر واضح است سومي بايد در اوج پشيماني بميرد. ۳: لوکشين‌ها بايد از بيخ در نور کم باشند. زمان اغلب شب باشد، هوا ابري، رنگ‌ها تنها سياه و سفيد و کمي آن گوشه‌موشه‌ها خاکستري. پنجره‌ها خيس باران باشند. حياط خانه نيم متر زير برگ خشک درختان باشد. دود باشد، چه از خانه‌اي روستايي، چه از آلودگي هوا. جاسيگاري پر از فيلتر هم که متواتر است. در نهايت يک حرکت يادتان مي‌دهم ولي خرابش نکنيد. گل با کسره. آن وسطاي فيلم چيزي بايد گلي بشود. چطور و چرايش مهم نيست. فضاسازي مي‌کند در حد خدا. ۴: اين تخم لق را اولين‌بار اصغر در دهان سينماي بي‌صاحب ما شکست. جهنم، هفتاد درصد فيلم که جلو رفت، يا بعد از يک ساعت اول فيلم، نقشي (که به نظر تخصصي بنده بين سوم تا پنجم باشد) بايد بدود و دوربين هم روي دست صاحبش بيفتد دنبالش. چندبار هم زاويه جلو عقب بشود که بگويند مثلا آره! وقتي ميگويم روي دست يعني دوربين بلرزدا، نه اينکه صاف برود از خط‌کش دقيق‌تر. نما را طولاني بگيريد. خوب است وسطش هم چندثانيه کلوز بگيريد. ۵: فيلم بدون پاتوق نمي‌شود. چايخانه بالاي تپه اصغر آقا، رفيق قديمي بچه‌هاي کلاس تئاتر را هم همه حفظند. اينها از تيپ هم رد شده‌اند. دنبال فکر جديد باشيد. مهم همان قالب سنتي با پس‌زمينه نوگرايي سرکوب شده است. مثلا کارگاه قالي‌بافي تعطيل شده با چندتا فرش نيمه‌کاره و صداي کبوتر که آن تهش يک اتاق براي جمع شدن بچه‌ها است. اين شد قالب، پس‌زمينه را هم با چند قاب از شاملو و فروغ و کوچکترش سهراب که هميشه جواب است برويد. بودجه داشتيد مجسمه چوبي هم بگيريد، از آن کله درازها. ۶: مورد ششم سليقه خاص بنده است. در بطنش البته از يک عده سوءاستفاده مي‌کنيد. اما قضيه لباس شاه اينجا هم جواب است. قضيه استفاده از شخصي است که از نظر جسمي محدوديت دارد. کر يا لال يا کور. اگر حرف نمي‌زند بايد بچه باشد تا در پلاني کوبنده يکهو يک جمله بگويد و ملت پفک در دهانشان خيس بخورد. اگر نمي‌بيند در جايي که نقش اول حرکتي ميزند، خيره در چشمانش نگاه کند، يعني مثلا آره. اگر هم که نمي‌شنود، وقتي شخصيت فرعي مؤنث ويولون مي‌زند، با صداي آن شروع به چرخيدن کند و به نوعي برقصد و روحش به پرواز درآيد و صد البته صداي موسيقي تا اوايل سکانس بعدي کش بيايد. بي‌پدر خود تناقض است، نمي‌دانم چرا يک عده با اين‌چيزها کيف مي‌کنند. افشار جابري
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره