نماد آخرین خبر

حکایت/ استقبال و بدرقه عجیب

منبع
حوزه
بروزرسانی
حکایت/ استقبال و بدرقه عجیب
حوزه/ اسمعي مي گويد : روزي در قبيله اي نزول کردم . در ميان باديه در هنگام وصول ، زنان و دختران قبيله پيش آمده و مرحبا گفتند و بار مرا گشوده ، به منزل بردند و تا وقتي که در آن قبيله بودم ، مرا خدمت مي کردند و از پذيرايي هيچ گونه کمبودي احساس نمي کردم . بعد از سه روز تصميم گرفتم بروم . خواستم شتر خود را بار کنم ، اما چون بارم سنگين بود ، به تنهايي نمي توانستم آن را بار کنم . هرچه منتظر و چشم به راه ماندم ، هيچ کس به کمک من نيامد . از اين رفتار خيلي ناراحت و در عين حال متعجب بودم . درمانده صدا زدم : شما در وقت آمدن انواع دلداري را تقديم کرديد و اکنون مرا تنها گذاشته ، مدد نمي کنيد ، تا شترم را بار کنم ؟! علت اين برخورد چيست ؟ مگر ازمن خطايي سرزده است ؟ يکي از آنها جواب داد : ما قومي هستيم که از ورود مهمان خوشحال مي شويم و هنگام آمدن او را خدمت مي کنيم ، اما چون دوست نداريم مهمان از پيش ما برود و از رفتن او ناراحت مي شويم ، از اين رو در وقت رحيل براي ما عار است او را مدد کنيم . وقتي اين جواب را شنيدم ، متعجب شدم و هر طور بود بارم را به تنهايي بر شتر گذاردم و از آنها خداحافظي کردم . (1) 1 ) زينة المجالس ، ص 518 ، با کمي تصرف .
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره