روزنامه شهروند/ «اين گروه براي بچههاست»، «اينها خودي هستند، براي همين هم توانستهاند مجوز بگيرند و آلبوم بدهند و کنسرت اجرا کنند»، «با اين نوع موسيقي و اختلاط دختر و پسر دارند قبحشکني ميکنند و اهداف ديگري پشت ماجراست، موسيقي فقط بهانه است».
در اواخر دهه هفتاد و در همان زمان کوتاهي که آريان نيامده همهگير شد، اينها و نقلهاي بيشمار ديگر همه حکايت از طلوع پديدهاي داشتند که نه فقط در عالم محدود طرفدارانش بلکه در فضاي موسيقي و بيش از آن هم از وزيدن نسيم تغييرات خبر ميداد. گروه آريان وقتي نخستين کارهايش منتشر شد، باورش سخت بود که توانسته از همه خط قرمزها و موانع رد شود و خود را به سطح جامعه برساند، اما اين اتفاق افتاده بود. تينيجرها دل باختهاش شدند و بزرگترها با دودلي دنبالش کردند. موسيقي زندهاي که اگرچه ساخت و پرداخت فوقالعادهاي نداشت، اما کاملا متناسب با زمانه خودش بود. سالها از جنگ ميگذشت و همه در تب و تاب رفرم و دنياي نويي بودند که داشتند رخ نشان ميدادند.
آريان براي همراهي با اين فضا همه چيزهايي را که بايد داشت. جوانهايي که معلوم بود مثل خيلي از بچههاي ميانه به بالاي جامعه دنبال کمي شوخ و شنگياند و از چهرههايشان انرژي و شور پيدا بود و موسيقي پرضربي که اگرچه به قول منتقدها ميشد خالتور محسوبش کرد، اما نميشد با گوش دادنش آرام نشست و اخم کرد. براي همين هم کارهاي آريان جزو نخستين ساختههايي شدند که به ميهمانيها رسيدند و توانستند جايي کنار موسيقيهاي آنور آب پيدا کنند. احتمالا همان هدفي که تئوريسينهاي ماجرا دنبالش بودند.
يک پاپ به مفهوم جهانياش. پاپي براي کنسرت و خلوت و محفل. فراتر از آنچه قبل از آن خشايار اعتمادي و عصار و ديگر خوانندهها ارايه کرده بودند. با يک رضا گلزار که قرار بود بعدا تبديل به ابرستاره شود و همه استعدادهاي اين ترکاندن را با خود و در ميان گروه به اين سو و آنسو ميبرد. آريان همان کاري را کرد که بايد ميکرد. زمينهساز نوعي از موسيقي شد که همزمان و در سالهاي بعد، با شادمهر و بقيه پاپخوانهاي شش و هشت، فاصلههاي موسيقي داخل مرزها و بيرون از آن را به حداقل رساند.
آريان به دليل همين ويژگيها، با وجود همه ضعفها، احتمالا مهمترين گروه موسيقي بعد از انقلاب است. يک نوستالژي براي دهه شصتيها که هنوز هم ميتوانند به آن گوش کنند و انتظار کار تازهاي را داشته باشند. کاري که سيامک خواهاني، پيام صالحي و بقيه با کارهاي متفرقهشان نتوانستند حتي به آن نزديک شوند.
آريان جز دوران کوتاه و درخشان کارياش در سالهاي پاياني دهه هفتاد و اوايل دهه هشتاد (يعني دقيقا همان دورهاي که تصور کردنش ما را به حال و هوايي ديگر ميبرد) جرقههاي ديگري هم داشت. انتشار کاري مشترک و کشاندن کريستيبرگ به ايران، اگر به دوران محدوديتها نخورده بود و اگر باهزار ترديد و بدبيني همراه نبود، لابد حسابي صدا ميکرد و کلي به آن خاطره ميداشتيم. حيف که اين هم مثل خيلي ديگر از لحظههاي زندگي لاي لايههايي از سياست، چرب و بياستفاده شد.
اما آريان ماند و بچههاي آن دوره بزرگ شدند. شايد يک روز هم مثل پينکفلويد، مثل گيلمور، واترز، رايت و ميسن در لايوايت، دور هم جمع شدند و با گيسهاي سفيد شده، خاطرههايشان را خواندند. روزي که تينيجرهاي آخر دهه هفتاد دوباره کبوترهايشان را پيدا کرده باشند و خوبي دست مهرباني را گرفته باشد.
بازار