نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
جامعه و حوادث

داستان مرگ محمد و فرهاد که جاودانه شدند

منبع
روزنامه شهروند
بروزرسانی
داستان مرگ محمد و فرهاد که جاودانه شدند
روزنامه شهروند/ زندگي بخشيدند تا شايد بتوانند داغي را که بر دل‌شان نشسته کمي آرام کنند. عزيزترين‌شان را از دست داده بودند، ‏اندوه و دلتنگي برايشان تابي باقي نگذاشته بود. با اين حال سعي کردند با اهداي زندگي به کساني‌که با مرگ فاصله‌اي ندارند، کمي ‏خود را تسکين دهند. خانواده‌هاي کلبعلي و محمودي توانستند با اين بخشش مرهمي بگذارند بر دل تنگ و پر دردشان؛ فرهاد و ‏محمد هردو جوان بودند. هيچ‌کس حتي تصورش را هم نمي‌کرد که به اين زودي پر بکشند. آنها جان دادند اما جان هم بخشيدند. با ‏مرگ‌شان، زندگي شدند براي آناني که اميدي به زنده ماندن نداشتند. اعضاي بدن اين دو جوان سي‌وهفت و هجده ساله به بيماران نيازمند ‏بخشيده شد. بيماري آسم و تصادف، اين دو جوان را از زندگي محروم کرد تا چند نفر ديگر بتوانند جاني دوباره بگيرند‎. رفتگري که جان بخشيد فرهاد سي‌وهفت ساله بود و در ملاير زندگي مي‌کرد. با رفتگري، هزينه زندگي همسر و پسر دَه‌ساله‌اش را تأمين مي‌کرد. تمام ‏زندگي‌اش خانواده‌اش بود. بيماري آسم داشت و با اين حال هرگز تصورش را هم نمي‌کرد که به چنين سرنوشتي دچار ‏شود. با پاي خودش به دليل تنگي نفس جزئي به بيمارستان رفت، اما ديگر نفس نکشيد و همسر و پسرش را براي هميشه ‏تنها گذاشت. فرهاد وقتي به علت تنگي نفس به بيمارستان رفت تا اقدامات هميشگي را انجام دهد، جلوي در بيمارستان از حال ‏رفت. تلاش پزشکان براي نجات جان او نتيجه‌اي نداد و فرهاد براي هميشه رفت. اما با رفتنش جان بخشيد و خانواده‌اش ‏سعي کردند با اهداي اعضاي بدنش او را زنده نگه دارند. عموي فرهاد که حکم پدرش را هم دارد، درباره اين ماجرا به ‏خبرنگار «شهروند» گفت: «پدر فرهاد سال‌ها پيش فوت کرد. براي همين من هميشه سعي کردم برايش پدري کنم. فرهاد آسم ‏داشت، ولي حالش خوب بود. مشکل خاصي نداشت. آن روز هم فقط دچار کمي تنگي نفس شده بود. حالش آن‌قدر بد نبود. حتي ‏خودش به تنهايي به بيمارستان رفت تا با پزشک مشورت کند. اما گويا جلوي در بيمارستان ناگهان از حال مي‌رود. او را به داخل ‏بيمارستان منتقل مي‌کنند، ولي فرهاد ديگر زنده نبود. او دچار سکته مغزي شده و به کما رفته بود. دو سه روز از بستري شدنش ‏گذشت که پزشکش با من تماس گرفت. آنها گفتند فرهاد دچار مرگ مغزي شده و ديگر هيچ اميدي براي بازگشتش وجود ندارد. ‏با صحبت‌هاي آنها بود که فهميدم مي‌توانيم اعضاي بدنش را اهدا کنيم. با همسر و مادرش صحبت کردم. مادرش کمي دل نگران ‏بود. اما با او حرف زديم و وقتي فهميد مي‌توانيم با اين کار چند نفر را از مرگ حتمي نجات دهيم راضي شد. او گفت حالا که مي‌‏دانم از دست دادن عزيز چقدر سخت است، دوست ندارم فرد ديگري اين حال و روز را تجربه کند. همين شد که با اهداي اعضاي ‏بدنش موافقت کرديم. قلب، کليه‌ها و کبدش را اهدا شد‎.» خانواده فرهاد حالا با اين بخشش حال و روز بهتري دارند. همين که تصور مي‌کنند توانسته‌اند جان چند نفر را نجات دهند، حال‌شان ‏خوب است. ولي آنها گله هم دارند: «برادرزاده‌ام رفتگر شهرداري بود. از صبح تا شب کار مي‌کرد تا زن و بچه‌اش زندگي ‏راحتي داشته باشند. با اين حال کلي مشکلات مالي داشت. حالا که مرده، هيچ‌کس از شهرداري حتي يادي از او نکرد. زن و بچه‌اش مانده‌اند با کلي مشکلات مالي؛ هيچ‌کس حتي از او تقدير هم نکرد. محمد صالح هر روز گريه مي‌کند و ياد پدرش لحظه‌اي ‏او را رها نمي‌کند‎.» استقبال روستاييان از اهداي زندگي محمد هجده ساله بود. تنها ٦روز قبل از آن تصادف شوم، جشن تولدش را برگزار کرده بود. آن شب مي‌رفت تا با دوستانش براي ‏امتحان درس بخواند. با چند نفر از هم‌کلاسي‌هايش قرار داشت. با موتور رفت، اما سر پيچ با موتور ديگري برخورد کرد و به ‏کما رفت. دوستش هم ترک موتورش بود، اما او آسيب جدي نديد. فقط محمد بود که دچار مرگ مغزي شد. محمد رفت اما جان چند ‏نفر را نجات داد و اين تصميم خانواده‌اش به يکي از اخبار خوب روستاي ازندريان در ملاير تبديل شد. دايي محمد در اين باره به خبرنگار «شهروند» گفت: «حال خانواده محمد اصلا خوب نيست. داغ از دست دادن او آن هم ٦ روز پس از تولدش، همه ‏را شوکه کرده است. محمد پسر بزرگ خانواده بود. يک خواهر و برادر کوچک‌تر از خودش داشت. پسر درسخواني بود و کلي ‏براي آينده‌اش برنامه داشت.‌ سال آخر دبيرستان بود. هميشه آرزو داشت مرد موفقي شود تا بتواند زندگي راحت‌تري براي ‏خانواده‌اش فراهم کند. پدرش چرخکار و خياط بود. با اين حال مشکلات مالي زيادي داشت. بيستم خردادماه بود که محمد رفت تا ‏با دوستانش درس بخواند. چهار يا پنج نفر بودند که مي‌خواستند دور هم جمع شوند.
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره