برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo
  1. برگزیده
تحلیل ها

روایت عزت الله سحابی از اشغال سفارت و دولت موقت: مهندس بازرگان با انقلابیون لجاجت می‌کرد

منبع
مثلث
بروزرسانی
روایت عزت الله سحابی از اشغال سفارت و دولت موقت: مهندس بازرگان با انقلابیون لجاجت می‌کرد
مثلث/ متن پيش رو در مثلث منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست مصاحبه با عزت الله سحابي بخشي از کتاب سقوط دولت بازرگان است که به‌عنوان مجموعه مصاحبه‌هاي غلامعلي صفاريان و فرامرز معتمد دزفولي با چهره‌هاي عمدتا نزديک به مهندس بازرگان منتشر شده است ديدگاه روشنفکران نسبت به دولت موقت چه بود؟ آنان مي‌گفتند که دولت بازرگان انقلابي نيست، دولت اعتدالي است و به درد نمي‌خورد. منظور اين دسته از روشنفکران چپ اين بود که دولت موقت به سبک لنين و مائو عمل نمي‌کند، اينان انقلابات چپ دنيا را الگو قرار مي‌دادند و مي‌گفتند دولت بازرگان بايد اينگونه عمل کند، يعني اموال سرمايه‌دارها را مصادره و صنايع را ملي اعلام کند. بخش خصوصي را کلا از بين ببرد و بعد يک عده را اعدام کند، نظام اداري را به هم بريزد و نظامي جديد بسازد. اما مهندس بازرگان مي‌گفت اين نهادها را بايد از درون اصلاح کنيم، از اين رو هيات‌هاي پاکسازي تعيين کرده بودند که داشتند کار مي‌کردند. ولي انقلابيون صبر و حوصله اين کارها را ندشتند و مي‌خواستند همه چيز يک شبه عوض شود، مهندس بازرگان هم مي‌گفت که اين نيازمند يک فرآيند تدريجي است. وضعيت شوراي انقلاب چگونه بود؟ آيا اين شورا هم در معرض انتقادات قرار داشت؟ بله، شوراي انقلاب هم از سوي جناح چپ و راست مورد حمله قرار مي‌گرفت. وقتي قضيه گروگانگيري مطرح شد، کورت والدهايم آمد و طرحي داد که در شوراي انقلاب تصويب شد و امام هم آن را تاييد کرد. اما بخشي از اين طرح که مربوط به بچه‌هاي سفارت بود اجرا نشد، حتي هياتي را که انتخاب شده بود، به سفارت راه ندادند که با گروگان‌ها ديدار کند. در اين مورد تصميم‌گيرنده چه کسي بود؟ تصميم‌گيرنده جناح چپ مذهبي بود. همه گروه‌ها حتي حزب توده و مجاهدين اشغال سفارت را عملي جسورانه و خطير تلقي کردند. در واقع جلوتر از ديگران رفتند؟ اين حرکت عواقب بدي داشت، تسخير يک سفارت خارجي به منزله تسخير بخشي از خاک آن کشور بود. آنان که اطلاعات سياسي، جهاني و ديپلماتيک داشتند مي‌دانستند که اين کار بدون واکنش نيست. مهندس بازرگان و دکتر يزدي پيش امام مي‌رفتند و از اين حادثه شکايت مي‌کردند؛ امام هم گفت که اين انقلاب دوم است؛ گويي با اين حرکت همسويي و همدلي داشت؟ من معتقدم که اين همدلي اصلا وجود نداشت‌. اين باعث شد که حسن نيت نسبت به مهندس بازرگان به سوء ظن تبديل شود؟ اشکال آقاي بازرگان اين بود که با شرايط انقلابي جامعه مقابله مي‌کرد. ولي امکان نداشت که شرايط را يک شبه تغيير داد؟ دو سال بعد از رفتن آقاي بازرگان همه فهميدند که برخورد با او اشتباه بوده است. آقاي دکتر پيمان در آن سال عليه دولت بازرگان تبليغ مي‌کرد و مي‌گفت اين دولت سازشکار است و دست آخر به دامن آمريکا مي‌افتد، يا ليبراليسم جاده‌صاف‌کن امپرياليسم است. ولي حدود دو سال بعد از سقوط دولت موقت خود گروه دکتر پيمان را نيز جمع کردند. بعد ايشان گفت که ما در زمينه سازي و ايجاد انقلاب شتاب کرديم. در حالي که مهندس بازرگان همان موقع مي‌گفت که بايد انقلاب کرد ولي گام‌به گام. بازرگان معتقد به اعتدال در انقلاب بود. بچه‌ها سفارت را گرفتند و شوراي انقلاب مرحوم باهنر را به‌عنوان نماينده تعيين کرد اما بچه‌ها او را نپذيرفتند، گفتند اگر سحابي بيايد ما با او صحبت مي‌کنيم. شوراي انقلاب هم پذيرفت که من به‌عنوان نماينده بروم. من خودم هم تعجب کردم و گفتم به اين بچه‌ها نبايد تسليم شد. جناح چپ مذهبي هم با شوراي انقلاب مخالف بود و هم با دولت موقت. اين مخالفت به‌خاطر روحانيت نبود، بلکه به خاطر ايدئولوژي انقلابي خودشان بود. اين جناح روحانيت را انقلابي مي‌دانست، روحانيت سنتي هم از اين موضعگيري استفاده مي‌کرد و از اين رو به جناح چپ – به‌رغم مخالفت با آن – حمله نمي‌کرد. خود آقاي [امام]خميني هم با جناح چپ مخالف بود ولي مصلحت نمي‌ديد با آن برخورد کند. آيا تبليغات آقاي مطهري عليه چپ‌هاي مذهبي – که آنها را به‌عنوان التقاطي معرفي مي‌کرد – بر ‌روي آقاي- امام- خميني موثر بود؟ نمي‌توان آقاي مطهري را روحاني سنتي دانست زيرا آقاي مطهري تا دم آخر به مهندس بازرگان اعتقاد داشت و بازرگان نيز. آقاي مطهري با آقاي بازرگان و انجمن اسلامي مهندسين خيلي خوب بود ولي با دکتر شريعتي مساله داشت. اوايل نيز با مجاهدين(منافقين) خيلي موافق بود ولي بعدها مخالف شد. منظورم اين است که در درون روحانيت همه يکدست نبودند، همين روحانياني که ديروز و امروز در قدرت بوده و هستند و در شوراي انقلاب هم حضور داشتند، بيشتر به روشنفکران نزديک بودند، يعني تمايل نداشتند که حکومت تنها در انحصار خودشان باشد. مي‌خواستند حکومت ائتلافي از روحانيان و روشنفکران مذهبي باشد. البته عده‌اي با روشنفکران مذهبي دشمن بودند ولي پشت پرده بودند. اينان از طريق آيت در درون روحانيت کار مي‌کردند. آيت هفته‌اي يک‌بار به جامعه مدرسين مي‌رفت و درسي به نام «تاريخ معاصر» مي‌داد. در اين درس بسيار به دکتر مصدق فحش مي‌داد............. پيش از انقلاب شوراي انقلاب تشکيل شد اما آقاي مطهري از آقاي طالقاني دعوت نکرد. من در دي ماه ۵۷ به پاريس رفتم و به آقاي [امام] خميني گفتم که آقاي طالقاني دست کم در تهران انقلاب را اداره کرده است. در واقع دفتر آقاي طالقاني، دفتر انقلاب بود، هيچ يک از روحانيان به اندازه آقاي طالقاني نقش نداشتند. من گفتم آقاي طالقاني باتوجه به سوابقي که دارند بايد عضو شوراي انقلاب باشد. آقاي [امام] خميني در جواب گفت که من الان با آقاي اردبيلي صحبت کردم و قرار شد که آقاي طالقاني رئيس شوراي انقلاب بشود. آقاي اردبيلي از همانجا – پاريس – مامور شد که اين خبر را به وسيله تلفن و خبرگزاري‌ها اعلام کند – و کرد. البته طالقاني چندان به شوراي انقلاب اعتقاد نداشت که خود را رئيس شوراي انقلاب معرفي کند و حتي شوراي انقلاب را اداره کند. اداره آنجا را به مرحوم بهشتي سپرده بود. آقاي طالقاني به آقاي [امام] خميني اعتقاد داشت و مي‌گفت ايشان فرد برجسته‌اي است و مي‌تواند کاري بکند...... از اين رو مي‌خواست رابطه‌اش را با آقاي [امام] خميني همچنان حسنه نگه دارد. من يکي، دوبار با آقاي حبيبي و چندبار هم با دوستان ديگر پيش آقاي [امام] خميني رفتيم. در اين گفت‌وگوها حاج سيداحمد آقا هم حضور داشت و اصرار مي‌کرد که بيشتر پيش آقا بياييم چرا که....... چرا ارتباط شما با امام که در آغاز نزديک بود، بعدا قطع شد؟ ماهر وقت مي‌خواستيم پيش آقا برويم بايد از دفتر بيت – که آقاي توسلي مسئول آن بود – عبور مي‌کرديم و چون اعضاي دفتر با من بد بودند، امکان ملاقات هم کمتر ميسر مي‌‌شد. براي مثال درباره موضوع ولايت فقيه وقتي مي‌خواستيم که پيش امام برويم آنان نگذاشتند، به ناچار آقاي قطب‌زاده، رئيس صداوسيما، وقت گرفت و با هم رفتيم. البته آقاي قطب‌زاده داخل نيامد و رفت. ولي دفتر آقاي [امام] خميني اعتراض کرد که قرار بود آقاي قطب‌زاده بيايد چرا فلاني آمده است. در آن موقع ما در پي دعواي قدرت نبوديم، به‌دنبال کار بوديم. از بين همه ما دکتر يزدي بيش از همه به آقاي [امام] خميني نزديک بود. به دفتر ايشان اعتنا نمي‌کرد و تلفن مي‌زد و مي‌رفت. از اين رو وضع آقاي يزدي با ما فرق داشت و تا آخر هم رابطه‌اش را با آقاي [امام] خميني حفظ کرد. آقاي [امام] خميني هم با آقاي يزدي نسبتا خوب بود. حتي يادم هست که آقاي [امام] خميني يک بار هم از دکتر يزدي دفاع کرد. متاسفانه روشنفکران چپ به سنتي‌ها بسيار خدمت کردند. به آنها برچسب مي‌زدند که شما ليبرال و غرب‌زده هستيد. آيا آقايان نزيه و بهشتي در شوراي انقلاب با هم برخورد داشتند؟ آقاي بازرگان بعد ديگر نزيه را تاييد نمي‌کرد، نزيه تند مي‌رفت. گرايش غربي و سلطنت‌ داشت. اصلا نزيه از جريان نهضت اخراج شد. آقاي اميرانتظام چگونه گير افتاد؟ آقاي اميرانتظام فردي غربگرا بود، خيلي سعي داشت که روابط دولت موقت و انقلاب را با آمريکا حسنه نگه دارد، اين را صريح مي‌گفت و انکار هم نمي‌کرد. اما به او نسبت جاسوسي زدند و........ البته ما نمي‌پسنديديم که آقاي اميرانتظام سخنگوي دولت موقت باشد زيرا خط‌مشي وي انقلابي نبود. آقاي بازرگان شرايط انقلاب را درک نمي‌کرد يا اگر درک مي‌کرد قصد لجاجت و مقاومت با آن را داشت. اختلاف من با آقاي بازرگان اين بود ولي نمي‌گفتم که آقاي بازرگان خلاف يا دروغ مي‌گويد و آنها راست مي‌گويند. به ايشان مي‌گفتيم که شما جلوي فضاي انقلابي نايستيد، زيرا از آن بهره‌برداري مي‌کنند؛ با جوانان که حالت شورشي دارند بايد با دلسوزي و خيرخواهي برخورد شود، برخي از آنان سال‌ها در زندان پخته شده بودند، درست است که آنان اسلحه به کار نمي‌بردند ولي با اسلحه حرف مي‌زدند. بحث‌هايي که هم‌اکنون هست از جمله بحث گفت‌وگو در آن زمان اصلا مطرح نبود........ مهندس بازرگان به اصول خود وفادار بود، مي‌گفت اصلاحات گام‌به‌‌‌گام است، ما مي‌توانيم در ذهن خود يک‌شبه به دنياي آرزويي جهش کنيم، ولي در روي زمين نمي‌توانيم. اگر مي‌خواهيد به طرف سوسياليسم برويد بايد از هزار پيچ و خم و تاريخي بگذريد که ممکن است ۵۰ سال طول بکشد. اين حرف‌ها را مهندس بازرگان مي‌زد. دولت موقت واقعا مظلوم بود، البته شخص آقاي بازرگان بي‌تقصير هم نبود، زيرا با انقلابيون لجاجت مي‌کرد. به نظر من اين لجاجت روش حکيمانه‌اي نبود. درست است که جوانان مي‌خواستند به سرعت به آرزوهايشان برسند ولي اين آرزوها ناحق هم نبود. اين لجاجت حذف بازرگان را تسريع کرد. زيرا رفتار مهندس بازرگان به‌گونه‌اي بود که همه آنها از دولت موقت سرخورده شدند و به سمت روحانيت رفتند. يکي از عوامل اصلي شکست دولت مهندس بازرگان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بود. همين آقاي بهزاد نبوي همه را فداي روحانيت کرد تا روحانيت بپذيرد که آنها خودي‌اند! در سالگرد اشغال سفارت در سال ۵۹ آقاي بهزاد نبوي در ميان دانشجويان مساله گروگانگيري را تحليل کرد و گفت گروگانگيري براي اين نبود که مي‌خواستيم با آمريکا مبارزه کنيم، ما مي‌خواستيم ليبرال‌ها و وابستگان آمريکا را از درون حاکميت اخراج کنيم. يعني اقرار کرد که اشغال سفارت براي حذف دولت بازرگان بوده است. بعدها به او پيغام دادم که خود دولت بازرگان سه‌بار استعفا داده بود، اين دولت خواهان ماندن در قدرت نبود،........ بنابراين آقاي بهزاد نبوي بايد مي‌دانست اشغال سفارت چه هزينه‌اي دربر خواهد داشت........ بايد سوال کرد که آقاي بهزاد نبوي مي‌داني چه کردي؟! به هنگام گروگانگيري ايشان آن قرارداد معروف را در الجزاير بست. مجلس او را استيضاح کرد، او هم پشت‌ تريبون مجلس آمد و گفت: آقا! در انقلاب که چرتکه نمي‌اندازند. الان بايد به او جواب داد که به‌خاطر همين چرتکه نينداختن بود که ۴۷۰ ميليون دلار درآمد نفت تلف شد. سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در اين ماجرا بسيار مقصر است. اين سازمان به‌دنبال افزايش توليد نبود؛ فقط مي‌گفت که حقوق کارگران و کشاورزان افزايش يابد، حال آنکه افزايش دستمزدها و حقوق‌ها مي‌بايست با افزايش توليد بالا برود. اگر حقوق بالا برود که توليد بالا نرود خيانت صورت مي‌گيرد. آيا سازمان برنامه توانست اثري بگذارد؟ سازمان برنامه در سال ۵۸ يک برنامه پنج ساله تهيه کرد. ‌آقاي بازرگان طي ۶-۵ جلسه اين برنامه را تشريح کرد. هدف اين برنامه اين بود که بعد از پنج سال تمام مردم ايران از حداقل زندگي برخوردار شوند، يعني بهداشت، آموزش و مسکن رايگان داده شود. اين برنامه آن موقع عملي بود‌، ولي الان نه. ملي کردن صنايع و بانک‌ها هم درون برنامه بود؟ نه، اين موارد نبود. اين موارد در شوراي انقلاب انجام مي‌شد. در آن زمان ما نيز تندروي کرديم، ملي کردن بانک‌ها کار اشتباهي بود. رئيس بانک مرکزي وقت آقاي مولوي مخالف بود و مي‌گفت اول بايد لايحه گذرانيد، بعد مديريت بانک‌ها را برعهده گرفت چرا‌که برخي از آنها در اثر سوءاستفاده ورشکسته شده بودند، بنابراين وقتي آنها را ملي مي‌کنيد، همه سود و ضررش را برعهده مي‌گيريد. اول يک صورت حسابرسي کنيد، بعد بانک‌هايي را که ورشکسته‌اند خارج کنيد؛ در نتيجه ارزش سهامشان پايين مي‌آيد؛ به خاطر کمبودهايي که دارند، سرمايه‌شان ضبط مي‌شود، آن موقع بانک‌ها را ملي کنيد. من و آقاي معين‌فر در برابر حرف آقاي مولوي مقاومت کرديم. در سال ۵۹ در مجمع عمومي بانک‌ها که من نيز عضو آن بودم، گزارش حسابرسي را آوردند؛ در ميان ‌ ‌۱۲،۱۳بانکي که بودند، چند بانک ورشکسته شده بودند و دولت کلا ۱۲ ميليارد تومان به خاطر ورشکستگي اين بانک‌ها پرداخت کرد. اين ضرر به خاطر اين بود که ما حرف مولوي را گوش نکرديم. البته در خصوص ملي کردن صنايع من الان هم توجيه دارم. آن موقع صنايع داشت از بين مي‌رفت، ما ناچار بوديم براي مدتي مديريت صنايع را برعهده بگيريم. از کارخانه مرتبا کالا بيرون مي‌رفت ولي پولش به کارخانه‌ها بر‌نمي‌گشت، صاحبان صنايع اين پول را مي‌گرفتند. بنابراين از موجودي و دارايي کارخانه‌ها مرتب خالي مي‌شد و فقط يکي دوتا ساختمان و ماشين آلات باقي مي‌ماند. وضعيت شوراها و ارتباطشان با صنايع چگونه بود؟ شوراها در چپ‌روي بيداد مي‌کردند. دست و پاي مديرکارخانه را مي‌گرفتند و مي‌آوردند سرکوره ذوب فلز و درون کوره مي‌کردند تا از او امضا بگيرند که ۵۰۰ تومان حقوق آنها را اضافه کند. اگر مدير يک کارخانه به کارگران امتيازي مي‌داد، تمام مديران کارخانه‌هاي ديگر نيز بايد اين امتياز را مي‌‌دادند. در شوراهاي کارگري جريان‌هايي از قبيل مجاهدين خلق، سوسياليست‌هاي‌ تروتسکيست، حزب توده‌ و پيکاري‌ها بودند. اگر کارخانه‌اي هنوز در دست صاحبانش بود، چپ‌ها آنجا را نابود مي‌کردند. از طرفي هم سر صاحبان صنايع که کلاه نمي‌رفت، آنها کارخانه را تخليه مي‌کردند، مواد و کالاي ساخته شده را خارج مي‌کردند و پولش را هم بر‌نمي‌گرداندند. ما ديديم صنايع بدين ترتيب دارد نابود مي‌شود. در وزارت صنايع دو دستگاه تلفن روي ميز بود و گويي در يک ستاد جنگي نشسته‌ايم، از کارخانه‌ها مرتب خبر مي‌آمد که در فلان کارخانه شورش شده يا مديرعامل فلان کارخانه را گروگان گرفته‌اند و... صاحبان کارخانه‌ها در کشور بودند اما جرات نداشتند به کارخانه بيايند. در اين شرايط ما مديريت کارخانه‌ها را برعهده گرفتيم. من در برخي جلسات عمومي شوراهاي کارگري شرکت مي‌کردم، گاه يکي از نمايندگان شوراي کارگري مي‌آمد و سخنراني مي‌کرد؛ گويي اين لنين است که دارد سخنراني مي‌کند! فرياد مي‌زد که شوراي کارگري بايد تمام امور کشور را در اختيار بگيرد، اين حرف‌ها تن مرا مي‌لرزاند. ما مديريت کارخانه‌ها را به‌طور موقت در اختيار گرفتيم تا چپ‌ها ببينند که با دولت انقلابي روبه‌رويند‌ و سرمايه‌داري در کار نيست و سرمايه‌دارها هم نتوانند کالاها را بيرون ببرند و بفروشند. در چنين شرايطي دولت بازرگان نتوانست بماند. جريان روحانيت که در آن بازرگان و روشنفکر‌ان جايگاهي نداشتند، قدرت را در دست گرفتند. همه ما موقت بوديم، از ما استفاده کردند براي تحکيم قدرت روحانيت. در هر حال ما نيز تندروي‌ها و اشتباهاتي داشتيم. البته نيروهاي چپ هم خيلي ضربه زدند. هويدا مي‌گفت من هيچ‌کاره بودم؛ آقاي بازرگان مي‌گفت چاقوي بي‌تيغه دست من است؛ آقاي خاتمي مي‌گويد دولت اختيار ندارد. آيا اين يک مشکل تاريخي است که دولت‌هايي که مي‌خواهند کار کنند، فاقد قدرتند؟ البته در اين ميان آقاي هاشمي کار مي‌کرد. البته کارهاي اقتصادي آقاي هاشمي همراه با اشتباهات نظري و عملي بود. کارهاي او هم هزينه توسعه اقتصادي را در ايران بسيار بالا برد و هم کارآمدي و سودآوري صنايع در کار نبود. آيا دولت موقت مي‌توانست در برابر اين شرايط مقاومت کند؟ نه، کساني که مي‌گويند مي‌توانست مقاومت کند در جريان اوضاع و احوال آن زمان نيستند. مهندس بازرگان بايد به اتکا حزب، جناح يا گروهي مقاومت کند، در حالي که اين جناح وجود نداشت. دولت موقت نه به گروه‌هاي مارکسيستي مي‌توانست تکيه کند که او را ليبرال مي‌دانستند، نه به کارگران که تحت تاثير جريان چپ بودند، نه به روشنفکران مذهبي که تحت تاثير افکار مجاهدين و شريعتي بودند. مهندس بازرگان هم با همه اينها مخالف بود. پس به اتکاي کدام نيرو بايد مقاومت مي‌کرد؟ آقاي مهندس بازرگان چگونه براي پذيرش نخست‌وزيري شرط مي‌گذاشت حال آنکه هيچ قدرتي در اختيار نداشت؟ چون عده و عده‌اي نداشت نمي‌توانست مقاومت کند، به اين شکل مقاومت مي‌کرد که پشت تلويزيون مي‌آمد و صريح و شفاف سخن مي‌گفت و عليه امام حرف مي‌زد. مخالفان مهندس بازرگان مي‌گويند او به تثبيت روحانيت کمک کرد. مهندس بازرگان و به‌خصوص پدر من آدم‌هاي سياست‌بازي نبودند، گرچه گروه سياسي داشتند و فعاليت سياسي مي‌کردند، ولي سياسي‌کار نبودند. مهندس بازرگان پيش از انقلاب هم کوشش مي‌کرد که انقلاب آرام پيش برود و قدرت به‌طور مسالمت‌جويانه به نيروهاي انقلابي منتقل شود. در آن موقع جو انقلابي آنقدر داغ بود که حرف بازرگان را نپذيرفتند. مجاهدين(منافقين)، آقاي دکتر پيمان، امام و حتي اعضاي جوان نهضت آزادي طرفدار شتاب در انقلاب بودند. مهندس بازرگان مي‌گفت که ما يک دوره انتقالي نياز داريم، شاه برود ولي رژيم نيفتد تا نيروهاي ملي و صالح کشور رفته‌رفته به راس کار بيايند و امور را در دست گيرند. وقتي چنين مديريتي نباشد، هرج و مرج به وجود مي‌آيد. مهندس بازرگان و پدر من اين وضعيت را مي‌ديدند. بنابراين مهندس بازرگان بر مبناي احساس مسئوليت نخست‌وزيري را پذيرفت. ولي از همان روز اول هم همه مخالفش بودند. نظر من اين است که وقتي مهندس بازرگان دريافت که همه با او مخالفند نبايد با آن جو رودررو مي شد و مقابله مي‌کرد. اين‌ يک اشتباه تاکتيکي بود. مهندس بازرگان بايد با آن جو همراهي و دمسازي مي‌کرد و دست به اصلاح تدريجي مي‌زد. سوال اين است که چطور مهندس در برابر شاه معتقد به اصلاح تدريجي بود اما در مقابل اين چپ‌گراهاي اول انقلاب – که ناحق ولي خودي بودند و سوء‌نيت نداشتند – اعتقادي به اصلاح تدريجي نداشت؟ اشتباه ديگر مهندس اين بود که فکر مي‌کرد شوراي انقلاب پرچمدار اين مخالفت‌هاست و مردم را عليه دولت موقت تحريم مي‌کند. درحالي که اينطور نبود.