ماجرای چپ گرایی اصولگرایان
شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
چرا اصولگرايي يا همان راست اسلامي در سالهاي اخير به گفتمان چپ جهاني علاقهمند شده و گزينشي، نمادها يا تکههايي از اين گفتمان را که زماني محبوبيتي جهاني داشت، استفاده ميکند؟ آيا بخشي از جناح راست به سمت پوپوليسم حرکت ميکند؟ آيا اين به معناي آن است که گفتمان اصولگرايي هم به اين نتيجه رسيده که ديگر براي همه مردم آن جذابيت لازم را ندارد و انبانش براي جذب تودهها خالي شده است؟ آنچه در بخشي از رفتار رئيس سابق دولت و اين روزها در رفتار يکي از نامزدهاي انتخاباتي 1400 متعلق به گفتمان اصولگرايي ميبينيم، صرفا مصرف انتخاباتي- تبليغاتي دارد؟ عزتالله ضرغامي از علاقهاش به چگوارا و گلسرخي گفته؛ از اينکه نه اصلاحطلب است و نه اصولگرا، بلکه خاکستري است. اين نفي هويت و شناسنامه سياسي درحاليکه همچنان مورد حمايت جريان اصولگرايي و آبشخور آن است، همزمان چه معنايي ميدهد و چه تناقضي را بازنمايي ميکند؟ عباس سليمينمين، تحليلگر سياسي و پژوهشگر حوزه تاريخ، در همين زمينه با «شرق» گفتوگو کرده است.
به نظر شما چه همسويي يا شباهتي بين گفتمان اصولگرايي و گفتمان چپ وجود دارد؟
عليالقاعده بين همه گفتمانها يا انديشهها ارتباطات و اشتراکاتي وجود دارد؛ حتي ما با گفتمان سرمايهداري نيز اشتراکاتي داريم و اينطور نيست که نداشته باشيم. ما در بهرسميتشناختن سرمايهداري در بخش خصوصي با اين گفتمان وجه اشتراک داريم؛ اما بايد ديد که وجه افتراق چقدر است؟
فکر نميکنيد رويآوردن بخشي از جريان يا چهرههاي اصولگرايي به گفتمان چپ، آنهم نه بهصورت اصيل، بلکه گزينشي، صرفا براي جذابيت آن است؟ يعني صرفا نگاه ابزاري به گفتمان چپ.
بايد مصداقي صحبت کرد.
مصداق، صحبتهاي اخير آقاي ضرغامي در ابراز علاقه به چگوارا و حتي گلسرخي و شعارهايي مانند نان، مسکن و آزادي.
نميتوانم کلي نظر بدهم، ممکن است افرادي هم چنين انگيزههايي داشته باشند. ما قبل از انقلاب جريان چپي را داشتيم که علي را سمبل عدالت مطرح ميکرد و بهصراحت احترامش را ابراز ميکرد؛ يعني همانطور که ما در اسلام عدالت را پيگيري ميکنيم، برخي نيروهاي چپ هم با انگيزه عدالت در اين وادي قدم ميگذارند، اما چون تفکرشان اومانيستي است، طبيعتا عدالت را نميتواند محقق کند.
سؤال را اينطور مطرح ميکنم که گفتمان اصولگرايي اصلا چه نيازي دارد که امروزه و در اين روزگار و زمان که چپگرايي هم ديگر آن همهگيري گذشته را ندارد، يکباره سراغ نمادهاي آن برود؟
همان نياز که شما داريد. زماني که روزنامه شما چند سال قبل در يک مطلبي به تقدير از جريان چپ پرداخته بود، من جوابيهاي براي شما ارسال کردم. شما شايد فراموش کردهايد. با همان نيازي که شما به تقدير و تجليل دستودلبازانه از چريکهاي فدايي پرداختيد. تعريف عجيبوغريبي از چريکهاي فدايي کرده بوديد. همان زمان بود که چپ در برخي دانشگاهها مجدد مطرح شده بود، شما هم در اين وادي گامهايي برداشتيد. من جوابيه دادم که اينها (چپها) حتي در دوران مبارزه هم بههيچوجه دموکرات نبودند.
فقط قصد داشتيد به ما واکنش نشان بدهيد؟ الان قصد نداريد به اصولگراها واکنش نشان بدهيد؟
الان که دارم با شما گفتوگو ميکنم، يعني دارم واکنش نشان ميدهم.
ولي داريد کاملا آن را طبيعي جلوه ميدهيد و نقدي نداريد.
بحث آمريکاي لاتين بحث ديگري است که مستقل بايد بررسي شود. قطعا ما با خيزشهاي آمريکاي لاتين عليه ظلم شديد آمريکاييها از سالها قبل از انقلاب که ايران وارد مبارزه با سلطه شده و سابقه يک قرني دارد، همدلي داريم. با ملتهاي آمريکاي لاتين احساس سمپاتي داشتيم و با کوبا و ساير نهضتهايي که در آمريکاي لاتين پا گرفتهاند نيز همينطور. البته همه اينها را نميشود مارکسيست ناميد. جنبشهاي رهاييبخش هستند. آيا ميشود نفي کرد که در گذشته، ما براي ملتهاي آمريکاي لاتين که مظلومانه ايستاده بودند، احترام قائل نبوديم؟ کاسترو مورد احترام ما بود؛ چون ميدانستيم آمريکا يک غول است که کساني در برابر آن ميايستند. البته من نميدانم انگيزه آقاي ضرغامي چيست، ولي شخصا خودم هم براي نهضتهاي رهاييبخش در آمريکاي لاتين احترامي جدي قائلم. البته در آستانه انتخابات طرح اين بحثها موجب ميشود که مثلا يک نگاه بازانديشانه به فرد ايجاد شود.
ايشان در عين حال گفته که من خاکستريام؛ نه اصلاحطلب و نه اصولگرا. آيا اين رد هويت سياسي و قرضگرفتن يک هويت سياسي ديگر، اصالتي دارد؟
شايسته نميبينم نقدي يکسويه به نامزدها داشته باشم. شايد در بحثي مفصل همه را بتوان سبک و سنگين کرد تا اينکه جزئي وارد برخي موضعگيريها شد.
بحث صرفا ايشان نيست. ما مشابه اين رفتارها را در رئيس سابق دولت هم ديديم. پس ميشود گفت تمايلي جديتر از يک فرد يا يک شخص وجود دارد و احتمالا با يک جرياني در اصولگرايي روبهرو هستيم که چنين رويهاي در پيش گرفته است.
ماجراي آقاي احمدينژاد فرق داشت. ايشان رئيسجمهوري بود که ميخواست در قدرت بماند؛ براي همين در مقام نقدش برميآييم. الان هم کسي است که ميخواهد در قدرت باقي بماند و قدرت را رها نکند. يک افت است که البته در دوران آقاي خاتمي هم برخي داشتند اين را ترويج ميکردند. زمان هاشمي هم همينطور. اما در آنها تمايل به قدرت ضعيفتر بود و در احمدينژاد خيلي شديد است. آقاي احمدينژاد ميخواهد يک وجه جهاني به خودش بگيرد و با استفاده از اين نمادها در قدرت بماند يا قدرتش را با استفاده از اين ابزارها تثبيت کند و نقدش ضروري است. نميدانم اظهارات آقاي ضرغامي را تا چه حد ميتوان يک رويکرد انحرافي پنداشت؛ ولي احمدينژاد ميخواست بگويد نهتنها من براي رياستجمهوري مادامالعمر شايستهام، بلکه يک رهبر جهاني هستم و منت ميگذاشت که رياستجمهوري ايران را پذيرفته بود. خودش را در سطحي مطرح ميکرد که ملت را مرعوب کند. اين يک افت جدي است که با آن برخورد و مهار شد.
نامزدهاي رياستجمهوري ممکن است حرفهاي مختلفي براي جذب افراد با گرايشهاي مختلف بزنند و چهره آزادانديشانه از خودشان بروز دهند که به اين خيلي نبايد خرده گرفت؛ چراکه در رقابتهاي انتخاباتي از اين دست رفتارها زياد ديده ميشود. براي همين بايد با ديده اغماض نگاه کرد و خيلي سختگيري نکرد.
فکر نميکنيد اين به دليل آن است که برخي فکر ميکنند گفتمان اصولگرايي ديگر جذابيتي ندارد؟
دارد، اما بعضيها در آستانه انتخابات سعي ميکنند به همه اقشار نزديک شوند. حرفهايي بزنند که مثلا فلان اقليت سياسي يا ديني هم خوشش بيايد که خب اين متداول است؛ يعني فرد روي مباني خودش پايدار نيست و ربطي به اصولگرايي هم ندارد و شخصيتي است؛ يعني شخصيت قواميافته نيست.
ميشود گفت همان رفتارهاي پوپوليستي؟
حتما در آستانه انتخابات اين رايج است. نهفقط در ايران، بلکه در همه دنيا تلاش ميکنند با يکسري موضعگيريها به همه گرايشها نزديک شوند يا پلي بزنند به همه گرايشها يا براي خوشايند کانونهاي قدرت و جلب نظر آنها، حرفهايي بزنند.