حکایتهایی از «به من چه» و «به تو چه»؛ سرمان را از زندگی دیگران بیرون بکشیم!
روزنامه جوان/ دورهاي که ما در آن قرار داريم. رودربايستي يا ادب نابجا مارا واميدارد به همه کنجکاويها و دخالت ديگران روي خوش نشان بدهيم.
همه ما جايي حرفي زدهايم که نبايد ميزديم يا نظري داديم که نبايد ميداديم، ولي تا به حال با دقت به جادوي کلماتي مثل به من چه و به تو چه دقت کردهايد؟ شايد در نگاه اول بيادبانه باشد. ما ياد بچهاي ميافتيم که از روي سادگي در جواب سؤالمان ميگويد به تو چه. يا اگر به او بگوييم فلان کار را انجام بده، بگويد به من چه و ما به او يک چشم غره برويم کهاي بيادب. به من چه حرف زشتي است و. شايد نوع گفتارش غيرمحترمانه باشد، ولي همه ما حداقل يکبار در دلمان گفتهايم خوش به حال بچهها که رک و راست حرف دلشان را ميزنند. بعضي وقتها بايد از رفتارهاي کودکان درس گرفت. آنها هر سؤالي را دوست نداشته باشند، جواب نميدهند و هر کاري که دلشان بخواهد ميکنند. آنها براي نظر و کارهاي خودشان ارزش قائل هستند و اگر کسي در حريم آنها دخالت کند، واکنش نشان ميدهند. بياييد اين رفتار را به زندگي بزرگسالي تعميم دهيم. دورهاي که ما در آن قرار داريم. رودربايستي يا ادب نابجا مارا واميدارد به همه کنجکاويها و دخالت ديگران روي خوش نشان بدهيم.
آنان که به همه چيز ما کار دارند
يکي منعمان ميکند که صداي خوبي نداريم و با چه اعتماد به نفسي آواز ميخوانيم. همين يک عبارت منفي که شايد سر شوخي يا از سر حسادت به زبان آورده باشند، ما را از رؤياي خواندن و يا حداقل از لذت بردن هنر خود دور ميکند. يکي ميگويد با سرمايهات فلان کن يکي ميگويد همسري با فلان شرايط اختيار کن. يکي ميگويد اين خانواده قابلاعتماد نيست و يکي... وقتي به هوش ميآييم که بند را آب داده و اختيار تمام زندگي را به ديگران واگذار کردهايم. وقتي که دير است و ديگر قدرت تصميمگيري نداريم. به يک جايي ميرسيم که براي خريد يک کفش هم بايد نظر همراهمان را بپرسيم. کمکم افت اعتماد به نفس پيدا ميکنيم و وابستگي فکري و وسواس انتخاب، ما را دچار ميکند.
به تو چه را ياد بگيريم
براي جلوگيري از اين اختلالات لازم است عبارت به تو چه را در وجودمان نهادينه کنيم. يک تابلوي ورود ممنوع سر در زندگيمان بزنيم و عبارت به تو چه را بزرگ با خط درشت بنويسيم. تمرين کنيم اگر کسي سؤال نابجا پرسيد يا پا را فراتر از گليمش گذاشت، جواب ندهيم يا به مخاطبمان حالي کنيم که حق پرسيدن ندارد. عشق خواهر برادري به کنار حق ندارد بپرسد چقدر حقوق ميگيري. کسي حق ندارد آمار حساب و کتاب زندگيتان را بداند. بايد ياد بگيريد ديگران را از حرص دانستن و کنجکاوي رها کنيد. آن وقت زندگي روي خوش نشان ميدهد. ميتوانيد به سبک اختصاصي خودتان زندگي کنيد. در اين شرايط هر کسي حق دارد براي هر مدل زندگي کردن خود تصميم بگيرد و صاحب رأي باشد. اگر مخاطب ما روي خوشي نديد و مدام با پاسخهاي نامفهوم روبهرو شد، ديگر اخلاق شما دستش ميآيد و پرسشي نميکند.
البته هر قانوني تبصره دارد
ولي هر قانوني يک تبصره دارد. نميشود اين زندگي اختصاصي را براي همه نصب کرد. عدهاي داخل دايره هستند؛ يعني خودماني و از جنس خودمان. بايد تکليف اين آدمهاي بامحبت را جور ديگر روشن کرد. فرض کنيد مادر پسري دغدغه زندگي فرزند دارد و مدام نظر ميدهد يا از خوشبختي پسرش جويا ميشود. اين معنايش دخالت يا تجاوز به حريم نيست. اسمش را بگذاريم نوعي محبت افراطي که آن هم بايد يک جايي درمان شود.
بايد يک نفر به آن مادر عزيز گوشزد کند که مهرباني بي حدش دل را ميزند و مشکلآفرين ميشود يا اگر خواهرها از سر عشق به برادرشان نزديک ميشوند، مراقب عبور از خط قرمزها باشند. اگر در فرهنگ ما ايرانيها اين حريمها حفظ شود و عبارت مادرشوهر و خواهرشوهر و... از دايره لغات حذف شود، نيمي از مشکلات جوانها حل ميشود و احتمالاً با استقلال بيشتري زندگي موفق خواهند داشت.
و، اما به من چه...
حالا برويم سراغ عبارت جادويي به من چه. کاش هر روز جلوي آيينه بايستيم و براي هر کاري که دلمان ميخواهد نظر بدهيم، بلند تکرار کنيم به من چه فلان پسرفاميل چه همسري اختيار کرده است. به من چه آنها به جاي گرفتن جشن عروسي مفصل سفر را ترجيح دادند. به من چه فلاني براي دخترش جنس ايراني جهيزيه خريده است. به من چه فلاني مدام مرخصي ميگيرد و شغل دوم دارد. به من چه فلاني در گروه حرفي ميزند که از آن اطلاع درستي ندارد و هزاران به من چه ديگر. اگر خوب دقت کنيد و به من چهها را حذف کنيد، کمکم خالهزنکيها از فرهنگ عام حذف ميشود. آن وقت اگر دو نفر همديگر را ديدند، به جاي غيبت در مورد نفر سوم چيزي ياد هم ميدهند يا درباره مسائل مهمتري گفتگو ميکنند. اگر به من چهها را رعايت کنيم، کمکم ذهنمان عادت ميکند، حول زندگي خودمان بچرخد و به جاي اتلاف وقتهاي بسياري که پاي تلفنهاي زنانه هدر ميرود، به زندگي و آرزوهاي خودمان برسيم. در جامعهاي که هر کس حريمش را حفظ ميکند، زندگي زيباتر ميشود. گناهها کمتر ميشود و دخالتها به حداقل ميرسد. کافي است شعور زندگي جمعي را در خود تقويت کنيم و به من چه را مدام تکرار کنيم. آنقدر که ديگر ملکه ذهنمان شود.
معضلات به من چه
حالا بياييد به معضلهاي به من چه بپردازيم. دردي که اين روزها در زندگي اجتماعي آدمها بيداد ميکند. بسياري از مديران يک به من چه خاصي در نگاهشان موج ميزند. آنقدر که بيخيال مشکلات مردم شدهاند و کشور را کشتي سوراخ شده و به گل نشسته اقتصاد بيمار فلج کرده است. به من چه که قاچاق مواد ميکنم و خانوادههاي زيادي بدبخت ميشوند. به من چه مردم مجبورند فلان جنس را به سه برابر قيمت بخرند. من سودم را ميکنم. من جيبم را پر ميکنم و مهم نيست، اين پول را در خون کدام مظلومي فرو کنم. به من چه مردم نان شب ندارند؟ مگر مملکت دولت ندارد؟ مگر ما کشوري نشسته روي گنج نداريم؟ پس چرا ما بايد جور دولتمردان را بکشيم؟ با اين ترفند وجدانمان را آرام ميکنيم که نسبت به سرنوشت همنوعان خود بيتفاوت باشيم. درد ما امروز به من چهها و بيتفاوتيهاي ما نسبت به يکديگر است.
چند روز پيش با دخترم به فروشگاه نسبتاً بزرگ محلهمان رفتيم. داشت قفسهها را يکييکي ميگشت و دست روي خوراکيهاي دلخواهش ميگذاشت. کمي آنطرفتر دختري دامان مادرش را گرفته بود و با التماس يک چيپس ميخواست. مادر جوان سعي داشت با بيتوجهي به حرف دخترش وانمود کند، مشغول خريد است، ولي من صداي شکستن بند بند وجودش را شنيدم. او نميتوانست براي کودکش يک چيپس بخرد.
بغض گلويم را فشرد. خريدهاي دخترم را پس و ترجيح دادم کمي غرولند کند. اگر براي آن دخترک چيپس را ميخريدم، عزت نفس مادرش را تباه کرده بودم و اگر براي دختر خودم ميخريدم، داغ نگاه پرحسرتش را تا آخر عمر فراموش نميکردم.
اين روزها مردم ما روزگار سختي ميگذرانند. عدهاي سختتر! بياييد کمي با هم مهربان باشيم. در هر نقطه و هر جايگاهي که قرار داريم فقط کمي دلسوز ديگران باشيم و سعي کنيم در حد بضاعتمان ديگران را درک کنيم. آن وقت دنيا جاي بهتري ميشود براي زيستن و عاشقانههايش!