راه راه/ هفته پيش که قرنطينه بهم فشار آورد، تصميم گرفتم به سبک يه آدم موفق زندگي کنم. چون از فيزيک خوشم نمياومد انيشتين رو انتخاب کردم که سخت باشه و موفقتر بشم. انيشتين هم که ميدونيد، روزي ۱۳ساعت ميخوابيده. خب من چيم از انيشتين کمتره؟ آباريکلا. خوابم کمتره که اونم کاري نداره که. يه کاري ميکنم تو همين سال۹۹، جايزه نوبلو ببرم بالاي سرم.
خلاصه آقا ما ساعت يک ظهر داشتيم پُر قدرت، به هدفهاي بعدي و بزرگتري براي برنامه روزانه خودمون ميرسيديم که يه مگس نامرد اومد و اَد روي دماغمون نشست. منم نه ميتونستم از خشونت استفاده کنم چون سازمان حشرات متحد ازم شکايت ميکرد و جايزه نوبلم ميپريد. نه ميتونستم برنامه روزي ۱۳ساعت خواب خودم رو کنسل کنم که باز جايزهم ميپريد. گفتم بذار با همين صداي ظريفم باهاش مذاکره کنم. گفتم: آقاي مگس! لطفاً بذار من برنامه خودمو انجام بدم. اونم گفت: خب مشکلي نداره. شما هم ساکت باش بذار من برنامه خودمو بخورم. ديدم اينطوري نميشه گفتم: ميرم به سازمان حشرات متحد شکايت مي کنما. گفت: هه! اتفاقاً همين پريروز توي طويلهي اصغر آقا صحبت از روي ماه شما بود. منم همون جا به همه گفتم ميخوام بيام سر وقتت. هرکي هم بخواد جلوم وايسه ميرم رو دماغ اصغر آقا ميشينم و اونقدر با موهاي دماغش ور ميرم که همه ما رو با اسپري کشتار جمعي بکشه. به همه هم فيلم اسپري رو تو تلويزيون اصغر آقا نشون دادم. تازه ميکروبا رو هم که حق وتو دارن سوار بالام کردم فيلمِ «شوينده دستشويي۳» رو نشونشون دادم. خلاصه به هرکي ميخواي شکايت کن. صدات به جايي نميرسه. داشتم ميگفتم که: برو حشره. من تنهايي اندازه ۲۵۰۰ نسل تو و اجدادت سن و تمدن دارم. تو رو يه خودکار به سمتت پرت کنم ضربه مغزي ملايم ميشي. ديدم پرواز کرد و گفت: حالا که اينطوره تحريم تحريم تا روز قيامت. بدبخت ميدوني من اگه نباشم اون کثيفيهاي صورتت کپک ميزنه از همون نقطه ميپوسي زامبي ميشي. فيلم زامبي رو نديدي؟ آخرشم رفت اون طرف خونه سر يه چيزي از خودش پذيرايي ميکرد! خلاصه دو سه ساعت خوابِ با عشق ما رو با طول دادن همين مذاکرات هدر داد و تهشم هيچي به هيچي و رفت.
حالا آقاي ملايي اين مگسه رو ميتونستم تحمل کنم، ولي اون بخش مغزم که هي ميگفت: راست ميگه ها. نکنه زامبي بشيم. نکنه در غذاي مگس غوطهوَر بمونيم و بميريم. نکنه سازمان حشرات متحد عليهمون قطعنامه صادر کنه و بقيه مگسا به ما به بگن ببين خاطر يه دقيقه چقدر خودشو غذاي مگس کرده.
اون بخش مغزمو اصلا ديگه نميتونستم تحمل کنم. نميدونم کجا جاي مغز گوسفند تو کله پاچهي ما مغز خر ريخته بودن که گوشش به هيچ استدلال و منطقي بدهکار نبود. يعني اين بخش مغز ما به بخش تحتاني مغز خر گفته بود استاد.
منم با خودم حساب کردم و ديدم با وجود اين بخش مغز، انيشتين که هيچ، چارلي چاپلينم نميتونم بشم. پا شدم و در راستاي حفاظت از حريم هوايي اتاقم يه دمپايي شهاب۳ زدم تو سر آقا مگسه و صورتمو ۲۰ ثانيه با آب و صابون شستم که مگسايي ديگه هوس نکنن بيان طرفم.
آقا چشمتون روز بد نبينه. ديگه خوابم نبرد. يعني برنامه مدون و جامع صد روزه من براي گرفتن جايزه نوبل عين مگس پريد و رفت هوا.
البته ما که دستبردار نيستيم و بازم به تلاش ادامه ميديم تا بالاخره يه روز هم بال مگس بچرخه و هم چرخه خواب ما درست بشه. با تدبير و اميد دير و زود داره ولي سوخت و سوز نداره. ما بريم به برنامه جامع اقدام مشترک خوابمون برسيم شما هم به زندگيتون.
ابراهيم کاظمي مقدم
بازار