خراسان/ ابراهيم ادهم گفت:«شبي جست وجو ميکردم که کعبه را خالي از طُواف بينم و حاجتي بطلبم. آن شب پيش آمد، دست در حلقه کردم و گفتم:«خدايا عصمت ميخواهم از گناه.» ندا آمد:«همه خلق، عصمت از گناه ميخواهند. اگر همه را عصمت دهم، درياهاي غفاري و غفوري و رحماني و رحيمي من کجا بشود؟!» پس گفتم:«اللهم اغفر لي ذنوبي...»
تذکرة الاولياء
بازار