logo

داستانک/ حتی یک قدم کوچیک

منبع
حوزه
بروزرسانی
داستانک/ حتی یک قدم کوچیک

حوزه/ پسرک کيف مدرسه اش را گذاشت کنار ديوار. مرد جوان کتري چاي را کنار دستش گذاشته بود و ليوان هاي يک بار مصرف را مي چيد. مرد ميان سالي، قندان را روي ميز گذاشت. اتوبوس کنار ايستگاه صلواتي ايستاد. روي پارچه اي که جلوي اتوبوس تاب مي خورد، نوشته شده بود: کاروان زيارتي مسجد مقدس جمکران.
پسرک به طرف مرد جوان رفت: آقا کمک نمي خواي؟
پسر جوان با مسافران اتوبوس خوش و بشي کرد. پسرک به سمت مرد ميان سال رفت.
ـ آقا مي ذاريد کمک تون کنم؟
مرد جواب داد: برو بچه! برو دست و پا تو مي سوزوني.
اشک توي چشم هاي پسرک حلقه زد. خم شد و ليوان هاي خالي چاي را که گوشه و کنار افتاده بود، جمع کرد.

- من به همينم راضيم. بابام گفته هر کي يه قدم کوچيکم برا آقاش برداره، آقام دعاش مي کنه.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره