برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

چطور از نیروی خشم برای رسیدن به خواسته‌ها استفاده کنیم؟

منبع
بروزرسانی
چطور از نیروی خشم برای رسیدن به خواسته‌ها استفاده کنیم؟

ترجمان/ کشته شدن جرج فلويد مرد سياهپوست آمريکايي به دست مامور پليس، موجي از اعتراضات عليه نژادپرستي را در جهان به راه انداخت. اين اعتراضات منبع الهامي شد براي همه کساني که به نوعي سال‌ها در تبعيض زندگي کرده و خشمگين بودند. مارتا نوسبام، فيلسوف آمريکايي با بررسي مبارزه مارتين لوتر کينگ راهي براي استفاده مثبت از خشم ارائه مي‌دهد.
 
مارتين لوتر کينگ
اگر قرار است براي ساختن آينده‌اي بهتر دست به اعتراض بزنيم، بايد فکر انتقام را از سرمان بيرون کنيم. مارتين لوترکينگ، رهبر مبارزه سياهپوستان در آمريکا، همچنان منبع الهام بزرگي براي مقاومت عليه ظلم و تبعيض است. روياي او، اگرچه هنوز محقق نشده، در جان معترضان زنده است.

مارتا نوسبام در کتاب «سلطنت ترس» که ناظر به آمريکاي دوران ترامپ نوشته شده است، از خشم پالوده مارتين لوتر کينگ نوشته است. خشمي که نه براي از ميان بردن که براي ساختن به ميدان مي‌آيد، نيرويي که به‌جاي آنکه در سوگ گذشته بنشيند، چشم به آينده دوخته است.


در فصل سوم، اعتراض بدون تلافي‌جويي کتاب سلطنت ترس نوشته مارتا نوسبام آمده است: گزينه بديل چيست؟ ما مي‌توانيم روح اعتراض مصمم عليه بي‌عدالتي را حفظ کنيم و، درعين‌حال، بي‌خيالِ فکر و خيالِ تاوان‌خواهي و تلافي‌جويي بشويم. اين استراتژي آينده‌نگرانه به اين معناست که وقتي خطا و تخلفي سر مي‌زند، عليه آن اعتراض مي‌کنيم، اما وقتي پاي بيشه تاريک اقتصاد جهاني در ميان است که نقش مديريت، برون‌سپاري و اتوماسيون امور را بر عهده دارد و در پي تطبيق امور با رفاه شهروندانمان است، ديگر به‌دنبال مقصر نمي‌گرديم. هرگز از سرزنش به‌عنوان جايگزيني براي ترس از عجز و ناتواني دست نمي‌کشيم، اما اجازه نمي‌دهيم که چنين سرزنشي به نوميدي منتهي شود. حتي وقتي‌که با اطمينان خاطر تقصير‌ها را گردن فرد يا گروه خاصي مي‌اندازيم، باز هم سرسختانه تلافي‌جويي و تاوان‌خواهي را پس مي‌زنيم و اميدوارانه به آينده نگاه مي‌اندازيم و استراتژي‌هايي را انتخاب مي‌کنيم که هدف آن‌ها بهبود اوضاع است و نه تحميل حداکثر درد و رنج بر مقصران ماجرا.

اجازه دهيد صرفا يکي از نمونه‌هاي اعتراضِ بدون تاوان‌خواهي را بررسي کنيم. اين نمونه عبارت است از ايده‌هاي مارتين لوتر کينگ که سهم زيادي در مبارزه جاري جامعه ما عليه نژادپرستي و به نفع برپايي عدالت داشته است. کينگ هميشه مي‌گفت که خشم ثمره محدودي دارد و فقط به اين درد مي‌خورد که مردم را به‌جاي آنکه زانوي غم بغل بگيرند به جنبش اعتراضي ما بياورد. اما وقتي آمدند، خشمشان بايد «تصفيه» و «هدايت» شود. منظور او اين بود که مردم بايد از ميل به تاوان‌خواهي دست بکشند و روحِ اعتراض موجه را حفظ کنند. آن‌ها به‌جاي تلافي‌جويي به اميد و ايمان به امکان برقراري عدالت نياز دارند. او در جستاري که سال ۱۹۵۹ منتشر شد گفته بود که مبارزه براي يکپارچگي تا برخورد با موانع ادامه خواهد داشت و آن هنگام نيز به دو شيوه کاملا متفاوت مي‌توان با اين موانع روبه‌رو شد.

يکي شکل‌گيري يک تشکيلات اجتماعي عمده براي اينکه با تدبيري موثر و مستحکم در برابر هر تلاشي که جلوي پيشرفت را مي‌گيرد مقاومت کند. راه ديگر، نيز عبارت است از حرکتي مغشوش و برآمده از خشم براي مقابله خشونت‌آميز و تحميل آسيب. اساساً اين روش به‌دنبال ايجاد جرح و رنج براي تلافي‌جويي رنج‌هاي ناحق است ... چنين روشي فقط براي تنبيه است و پيشرو و سازنده نيست.

البته کينگ نه فقط در مقام تحديد و توضيح يکي از تمايلات نهفته در نهاد انسان بلکه در پي نشان‌دادن ايده‌ها و اعتقادات مالکوم ايکس، طبق خوانش خودش، است. کينگ مدام تاکيد مي‌کرد که رويکرد او به معناي رضايت از بي‌عدالتي نيست. هنوز مطالبۀ فوري و اعتراض عليه شرايط غيرمنصفانه وجود دارد، اعتراضي که در آن معترضان با، به قولِ کينگ، «کنش مستقيم» خطرات بزرگي را به جان خود مي‌خرند. اما تمام هم‌وغم معترضان بايد ناظر به آينده‌اي باشد که همه بايد در کنار هم و با اميد و ايمان به امکان برقراري عدالت آن را بسازند.

خلاصه که کينگ طالب و مصداق همان چيزي بود که اسمش را خشم انتقالي گذاشته بودم، يعني مؤلفه اعتراضِ خشم منهاي مؤلفه تاوان‌خواهي. براي درک بهترِ موضوع، بياييد دنبالۀ احساسات را در سخنراني معروف او با عنوان «من رؤيايي دارم» بررسي کنيم. درحقيقت، او طوري شروع مي‌کند که انگار در مقام فراخواندنِ خشم است. کينگ اشاره مي‌کند به لطمات نژادپرستي‌اي که وعده‌هاي بي‌چون‌وچراي آمريکا براي برابري را مخدوش کرده است. صد سال پس از اعلاميۀ آزادي بردگان، «زندگي سياهان هنوز به‌طرز رقت‌باري اسير غل‌وزنجير تبعيض و جداسازي است.»

در ادامه، کينگ گام مهمي برمي‌دارد زيرا، به‌جاي آنکه از آمريکايي‌هاي سفيدپوست چهره‌اي شرير بسازد، با متانت آن‌ها را با آدم‌هايي مقايسه مي‌کند که از عهده ديون مالي‌شان برنيامده‌اند: «آمريکا به مردمان سياه چِک بدي داده است، چکي که با مهر «برگشت خورد» مواجه شده است». همين‌جاست که گذار به خشم انتقالي آغاز مي‌شود، زيرا ما را وامي‌دارد که به‌طرز غيرتلافي‌جويانه درباره آينده پيش رو بينديشيم. بدين‌ترتيب، سؤال اساسي اين نيست که چگونه سفيدپوستان را تحقير کنيم، بلکه بايد به اين بپردازيم که چگونه آن بدهي را پرداخت کنند. با تکيه به استعاره‌هاي مالي مي‌توان گفت که فکر نابودکردنِ بدهکار احتمالا گزينه چندان خوبي نيست.


در ادامه کينگ به زمانه‌اي اشاره مي‌کند که همه به جنبش عدالت‌خواهي پيوسته و الزامات را رعايت مي‌کنند. در همين‌جاست که آينده وارد ميدان مي‌شود و مهار اوضاع را به دست مي‌گيرد: «اما ما ابا داريم از اينکه بپذيريم بانک عدالت ورشکسته شده است. ما ابا داريم از اينکه بپذيريم گاوصندوق‌هاي بزرگِ فرصت‌هاي اين ملتْ موجودي ندارند». باز هم هيچ اسمي از رنج و تاوان نيست و فقط عزم راسخي را مي‌بينيم که مي‌خواهد آخرِ کار نسبت به حفاظت از حقوق مدني مطمئن باشد. او به مخاطبانش يادآوري مي‌کند که در لحظۀ حساسي قرار گرفته‌ايم که خطر سيطرۀ خشم و غضب وجود دارد اما، از قبل، چنين رفتاري را تقبيح و رد کرده است. «در فرايند دستيابي به جايگاه بحقمان، نبايد مرتکب گناهانِ ناحق بشويم. بياييد عطشمان براي آزادي را با نوشيدن فنجاني از تلخي و نفرت سيراب نکنيم ... دوباره و دوباره، ما بايد به قله‌هاي باشکوهي برسيم که در آن به کمک نيروي روحي در برابر نيرو‌هاي جسمي مي‌ايستيم.»

با اين اوصاف، «تاوان» در قالب تازه‌اي و به‌شکل تاييد حقانيت حقوق مدني عيان مي‌شود، يعني فرايندي که سياه‌پوستان و سفيدپوستان را در طلب آزادي و عدالت متحد مي‌کند. همه از اين ماجرا سود خواهند برد، درست همان‌طور که حالا خيلي از سفيدپوستان هم اذعان دارند که «آزادي آن‌ها به‌طرز تفکيک‌ناپذيري به آزادي ما گره خورده است.»

کينگ سپس نوميدي‌اي را که منجر به ترک تلاش و کوشش مي‌شود تقبيح مي‌کند. در همين‌جاست که مشهورترين بخش اين سخنراني، يعني فراز‌هايي با سرآغاز «من رؤيايي دارم»، به جوشش درمي‌آيند؛ و البته اين رؤيا نه رؤياي مجازات تلافي‌جويانه بلکه رؤياي عدالت و آزادي و اخوت است. در اين عبارت‌ها، از آمريکايي‌هاي آفريقايي‌تبار دعوت مي‌کند که اخوت و برادري حتي با شکنجه‌گرانِ سابقشان را نيز به ذهن بياورند:

«من رؤيايي دارم که روزي، در تپه‌هاي سرخ جورجيا، فرزندان بردگان سابق و فرزندان برده‌داران سابق خواهند توانست در کنار هم و دور ميز اخوت بنشينند.

من رؤيايي دارم که روزي ايالت مي‌سي‌سي‌پي، ايالتي که از حُرمِ بي‌عدالتي مي‌سوزد، ايالتي که از حُرمِ ظلم و تعدي مي‌سوزد، به بهشت آزادي و عدالت تبديل خواهد شد ...

من رؤيايي دارم که روزي آنجا در آلاباما با نژادپرستان پليدش، با فرماندارش که از لبانش کلمات «وساطت» و «لغو» مي‌چکد، روزي درست در همين آلاباما پسربچه‌ها و دختربچه‌هاي سياه‌پوست خواهند توانست مثل خواهر و برادر دست به دستِ پسربچه‌ها و دختربچه‌هاي سفيدپوست بدهند.»

راستش در اين سخنراني هم عصبانيت هست و همين عصبانيت تصوير تصفيه و پاکسازي‌اي را به ذهن مي‌آورد که به‌سادگي مي‌تواند شکل و شمايل تلافي‌جويي به خود بگيرد. اما کينگ بي‌درنگ دست به کار مي‌شود و تلافيگري را به کار و اميد تبديل مي‌کند. زخم بي‌عدالتي چگونه با تاوان‌گيريِ تلافي‌جويانه ترميم مي‌شود؟ درد و رنج ستمکار باعث رهايي ستمديده نمي‌شود. فقط تلاش هوشمندانه و خلاقانه به‌سوي عدالت است که از پسِ اين کار برمي‌آيد.

شايد مقايسه کينگ و آيسخولوس عجيب به نظر آيد، اما اگر مطالعات گسترده ادبي و فلسفي کينگ را مد نظر قرار دهيم، ديگر اصلا عجيب نخواهد بود. او اساسا همان حرف را مي‌زند: دمکراسي بايد از فکرِ تهي و ويرانگر تاوان‌گيري دست بکشد و به‌سمت آينده‌اي سرشار از عدالت قانوني و سعادت بشري حرکت کند. مخالفان کينگ موضع او را ضعيف نشان مي‌دادند. مالکوم ايکس به‌طعنه مي‌گفت که موضع او مثل قهوه‌اي است که آن‌قدر شير به آن اضافه شده که هم سفيد شده و هم سرد، و تازه حتي طعم قهوه هم نمي‌دهد. اما اين حرفْ غلط بود. موضع کينگ نه ضعيف بلکه قوي بود. او به‌خاطر آينده در برابر يکي از قدرتمندترين سائقه‌هاي انساني، يعني ميل به تلافي‌جويي، مقاومت کرد. يکي از بغرنج‌ترين مشکلات در عرصه سياست اين است که بر جست‌وجوي راسخِ راه‌حل‌ها پافشاري کنيم و اجازه ندهيم که ترس ما را به مسير خطا‌هاي خشم منحرف کند.

ايده مشترک ميان آيسخولوس و کينگ اين است که ما شهروندان جوامع دمکراتيک بايد با مشکلات و نيز با بي‌عدالتي‌هاي شنيعي که در زندگي سياسي و اجتماعي‌مان مي‌بينيم شجاعانه روبه‌رو شويم. تن‌دادن به خشم و ترس مشکلي را حل نمي‌کند بلکه، درعوض، مثل آنچه در يونان و روم اتفاق افتاد، به روح خشونت تلافي‌جويانه منتهي مي‌شود.

لوکرتيوس حکايت تلخي تعريف مي‌کند که در آن خشم و ترس انساني افسارگسيخته مي‌شود. او جهاني را تصور مي‌کند که بي‌شباهت به جهان خودش نيست، جهاني که در آن ناامني به اقدامات پرخاشگرانه منجر مي‌شود، اما اين اقدامات هم آن ناامني را از بين نمي‌برد (در آن زمان که اين حکايت را مي‌نوشت، جمهوري روم در حال متلاشي‌شدن بود و ناامني‌اي که کم‌کم در همه‌جا گسترش مي‌يافت خيلي زود راه را براي استبداد باز مي‌کرد). او نشان مي‌دهد که مردم براي فرونشاندنِ ترسشان روزبه‌روز بيشتر با اقدامات پرخاشگرانه درگير مي‌شوند، تا آنجا که راه تازه‌اي براي تحميل حداکثرِ آسيب و زيان بر دشمنانشان پيدا مي‌کنند: بهره‌گيري از حيوانات وحشي در ميدان نظامي.

«آن‌ها حتي نره‌فيل‌ها را به خدمت جنگ آوردند. آن‌ها به فکر افتادند که بگذارند گراز‌هاي وحشي به جان دشمنانشان بيافتند.
آن‌ها حتي از شير‌هاي وحشي به‌عنوان پيش‌گام لشکرشان بهره مي‌بردند، شير‌هايي که به نيرو‌هاي ويژۀ مسلح مجهز بودند و مربيان سنگدلي داشتند تا مهار آن‌ها را به دست بگيرند و زين و يراقشان کنند. اما حضور اين مربيان فايده‌اي نداشت. شير‌ها که از خون سرمست شده بودند وحشيانه به صف خودي‌ها زدند؛ و يال‌افشانْ سربازان خودي را درهم کوفتند.»

لوکرتيوس با هنرنمايي شاعرانه کشتاري را به تصوير مي‌کشد که حيوانات رقم زده بودند. سپس لحظه‌اي درنگ مي‌کند و مي‌پرسد: آيا اين اتفاق واقعا رخ داد؟ شايد اين رخداد‌ها در جهان ديگري در کهکشان به وقوع پيوسته باشند. دوباره مي‌پرسد: و آن آدم‌هاي خيالي مي‌خواستند با اين کار به چه چيزي برسند؟ تحميل دردي عظيم بر دشمن، حتي اگر به قيمت هلاکت خودشان تمام شود.

حرف لوکرتيوس اين است که احساسات تلافي‌جويانه ما همان جانوران وحشيِ اين قصه است. شايد آدم‌ها خشم را قدرتمند بدانند، اما هميشه از دست ما خارج مي‌شود و عليه ما برمي‌خيزد؛ و بدتر از همه اين است که مردم اغلب اوقات حواسشان به اين موضوع نيست. آن‌ها آن‌قدر در بطن خيالاتِ تاوان‌خواهانه‌شان غرق شده‌اند که حاضرند همۀ موفقيت‌هايشان را کنار بگذارند، به شرطي که آن مردمانِ ديگر رنج بکشند. حکايت علمي-تخيليِ تلخي که ترسيم کرد به ما نشان مي‌دهد که تا وقتي افسار خودمان را به دست ترس، خشم و سياست سرزنش بدهيم در حال تباه‌کردنِ خودمانيم.

اما اينجا گزينه بديل بهتري وجود دارد. آيسخولوس از آن خبر داشت و کينگ هم از آن خبر داشت و هم آن را زندگي کرد. ساختنِ آينده‌اي سرشار از عدالت و سعادت دشوار است. چنين اقدامي نيازمند خودکنترلي، ريسک شخصي، جست‌وجوي استدلال‌هاي نقادانه و ابتکارات بديعي است که بتواند آرمان مشترکي با رقبا بيابد. همه اين‌ها نيز بايد در سايه روح اميد و آن چيزي باشد که نامش را ايمان عقلاني مي‌گذاريم.

يکي از مولفه‌هاي مهمِ اين حرکتِ روبه‌جلو اين است که در تفکيک ميان فعل و فاعل از کينگ تبعيت کنيم و انسان‌بودن ديگران را بپذيريم و درعين‌حال، عليه خطا‌هايي که مرتکب شده‌اند اعتراض کنيم. در چنين حالتي مي‌توانيم شهروندانمان را دوستان خودمان بدانيم، حتي اگر مويد رفتار و گفتارشان نباشيم. اما در وضعيت ترس‌-‌سرزنش‌-تاوان‌خواهي هيچ خيري در ديگران نمي‌بينيم. البته مشخصا در روزگار فعلي ما، که جهان شبکه‌هاي اجتماعي است، ساده‌تر اين است که به‌جاي ساختن شبکه‌هاي سازنده سراغ شبکه‌هاي سرزنش و ملامت برويم. اگر به چنين افکاري تن بدهيم، آن‌وقت جانوران وحشي را براي کمک فراخوانده‌ايم و البته چندان عجيب نيست که افسار بگسلند و عليه خودمان پنجه به زمين بکشند.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره