برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

تجاوز وحشتناک مرد متاهل به همکارش

منبع
خراسان
بروزرسانی
تجاوز وحشتناک مرد متاهل به همکارش

خراسان/ يک اشتباه بزرگ در دوران جواني زندگي ام را به آتش کشيد و همه آرزوهايم را بر باد داد. به گونه اي که حتي حسرت پوشيدن لباس سفيد عروسي هم در دلم باقي ماند و خبر بارداري ام چون پتکي بود که بر سرم فرود آمد و ...
زن 39ساله که به اتهام ترک انفاق از همسرش شکايت کرده بود، درباره سرگذشت اسف بار خود گفت: پدرم بازنشسته اي آبرودار و بسيار مظلوم است که هيچ وقت در برابر خواسته ها و توقعات من و خواهر و برادرم «نه» نمي گفت و به خانواده اش عشق مي ورزيد.
در اين شرايط من تا مقطع ليسانس تحصيل کردم و چند سال بعد، در حالي که 27سال داشتم، در يک آزمايشگاه صنايع غذايي مشغول کار شدم. آن روزها در محيط کارم به دختري مغرور و خشک معروف بودم، به طوري که حتي همکاران مرد مرا دختري «غد» مي دانستند.
در ميان مشتريان آزمايشگاه که نمونه هايي از مواد غذايي را هر هفته به آزمايشگاه مي آوردند، مرد ميان سالي به نام «حبيب» بود که توجهم را به خودش جلب کرد ، او همواره با ادب و متانت رفتار مي کرد و با ابراز علاقه هاي عاميانه سخن نمي گفت.
او در حالي سعي مي کرد به من نزديک شود که متوجه شدم هر دو نفر در يک محله زندگي مي کنيم. اين بود که من هم تلاش مي کردم با رعايت حد و حدود و احترام با او برخورد کنم. خلاصه خودم هم نفهميدم چگونه شيفته آن مرد شدم و به او دل باختم.
هيچ کس نمي تواند باور کند که اين رابطه شوم در حالي 10سال طول کشيد که او در اين مدت خودش را مجرد معرفي مي کرد و من حتي نفهميدم او متأهل است و چهار فرزند دارد.

اشتباه بزرگي که مرا درگير عشقي سياه کرده بود و ارتباط هاي خياباني و ديدارهاي پنهاني ادامه يافت تا اين که بالاخره حبيب به خواستگاري ام آمد، اما پدرم با اين ازدواج مخالفت کرد.
در همين گير و دار «سامان» که تنها برادرم بود، بر اثر يک حادثه اتفاقي از دنيا رفت و همه ما را عزادار کرد. به همين دليل ماجراي ازدواج ما چند ماه مسکوت ماند تا اين که حبيب دوباره موضوع را با پدرم مطرح کرد. در حالي که پدرم اين بار کمي نرم تر شده بود، حبيب از من خواست براي ديدن يک واحد آپارتماني همراهش بروم تا با اجاره آن منزل به صورت رسمي از من خواستگاري کند و بعد زندگي مشترک مان را در همان خانه آغاز کنيم.
من هم به همراهش رفتم ولي زماني که مشغول ديدن اتاق هاي آن واحد آپارتماني بودم او خودش را به من نزديک کرد و ...
آن روز با چهره اي پريشان به خانه بازگشتم اما نمي توانستم از بلايي که به سرم آمده بود با کسي سخن بگويم. تا صبح خوابم نبرد و فقط گريه مي کردم. نمي دانستم چگونه بايد از اين آبروريزي جلوگيري کنم. مدام به حبيب پيامک مي دادم و از او مي خواستم چاره اي بينديشد.
اما از سوي ديگر همسر حبيب با ديدن اين پيامک ها پي به ماجرا برده بود و حالا من با مشکلي حادتر رو به رو بودم. نمي دانستم به ننگي که به بار آورده ام بينديشم يا به دروغي فکر کنم که 10سال باورش کرده بودم. وقتي از حبيب توضيح خواستم فقط گفت: «مي ترسيدم تو را از دست بدهم!»
در همين گير و دار همسر حبيب با من تماس گرفت تا يکديگر را ملاقات کنيم. من که نمي توانستم اين راز را در خانواده ام فاش کنم، ماجرا را براي خاله کوچکم شرح دادم و او را به جاي خودم نزد همسر حبيب فرستادم ولي «پوپک» اصلا عصباني نبود و تنها قصد داشت بر اشتباه فاحش شوهرش سرپوش بگذارد.
به همين دليل خودم در قرار بعدي نزد پوپک رفتم. او توقع داشت من از حقم بگذرم و شکايتي را مطرح نکنم چرا که پوپک ادعا مي کرد پشت همسرش را خالي نمي کند! درگيري هاي ما چند ماه ادامه داشت تا اين که روزي حبيب به محل کارم آمد و مدعي شد به خاطر عذاب وجدان قصد دارد مرا عقد کند. با آن که ديگر از او نفرت داشتم اما به ناچار پيشنهادش را پذيرفتم و نام من وارد شناسنامه حبيب شد.
چند ماه بعد و در حالي که از شدت شرم نمي توانستم به چهره پدر و مادرم نگاه کنم، زندگي مشترکم را در يک سوئيت اجاره اي آغاز کردم و آن جا بود که تازه فهميدم به طور ناخواسته باردار شده ام. در اين وضعيت آشفته، ناگهان تنها خواهرم نيز بدون هيچ دليلي سکته کرد و دوباره همه خانواده در حالي داغدار شديم که من نيز جنينم را سقط کردم.
اکنون بيش از يک سال از آن روزها مي گذرد اما حبيب نه سراغي از من گرفته و نه حتي نفقه اي پرداخت کرده است. حالا من مانده ام و دنيايي از خاکستر آرزوهاي بر باد رفته!.... شايان ذکر است، به دستور سرگرد احسان رسايي (رئيس کلانتري سيدي) پرونده اين زن جوان در دايره مددکاري اجتماعي مورد بررسي قرار گرفت.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره