logo

ماجرای غافلگیری ۸ مادر زندانی با حکم آزادی

منبع
فارس
بروزرسانی
ماجرای غافلگیری ۸ مادر زندانی با حکم آزادی

فارس/ داشتند قالب تهي مي‌کردند از خبر آزادي‌شان. حسابي غافلگير شده بودند. اول صبح بيايند و حکم بدهند که آزاديد. حبس تمام مي‌شود بعد از ۱۱ سال. حبس تمام مي‌شود بعد از ۶ سال. بعد از ۴ سال . بشنوند : در روز ولادت مولا علي (ع) آزادند براي رفتن به خانه. به خانه‌هايي که سال‌ها آب‌وجارو نشده.
در بزرگ زندان، روي پاشنه مي‌چرخد. گل‌هاي سرخ از ساقه چيده شده از راه مي‌رسند. گل‌ها توي سيني پيغام آزادي آورده‌اند. روز ولادت حضرت علي (ع)، نيکوکاران شهر نيز به ميدان آمده‌اند تا مردانگي را به نمايش بگذارند. زن، اشک مي‌ريزد و گل‌هاي تو سيني را بين نماينده‌هاي خيران پخش مي‌کند. نماينده‌هايي که قرار است هرکدامشان گلي سرخي از داخل سيني بردارند، بعد حکم آزادي زنداني‌ها را بر گل‌ها سنجاق کنند و به ۸ نفر از مادران زنداني هديه دهند. زني که سيني گل‌ها را مي‌چرخاند ماسکش را تا زير چشم‌هايش بالا کشيده؛ اما به‌راحتي مي‌توان فهميد که زير لب با خودش حرف مي‌زند. گاهي سر تکان مي‌دهد و به‌يک‌باره سيل اشک‌هايش مي‌لغزند و پشت ماسک سفيدش پنهان مي‌شوند.

 

گل‌سرخي براي من


حالا رسيده به‌جايي که من ايستاده‌ام.شاخه گل‌هايش تمام‌شده؛ با سيني خالي لحظه‌اي روبه‌رويم مي‌ايستد. هرچند گلي ندارد؛ اما انگار کلامش را براي من آورده باشد: «يعني يه روز من هم آزاد ميشم؟ من هم مي تونم براي بچه هام مادري کنم؟ من هم مي تونم زير سقف خونه خودم باشم؟ يعني يه روزي به من گل سرخ مي دن با حکم آزادي؟ به من هم ميگن بفرما؛ تو آزادي برو خونه؟ همه آرزوي اين لحظه‌اش را ريخته در سؤال‌هايش و مرتب آن‌ها تکرار مي‌کند. باز با خودش مي‌گويد: «من مطمئنم يه روزي نوبت من هم ميشه. خودم خواب ديدم! تو همين روزهاي هشتم ماه، امام رضا (ع) هم به من نظر مي کنه. خبرداريد؟! هشتم هرماه، خيران به نيت امام رضا (ع)، امام هشتم، هشت نفر رو که جرائم مالي دارند، آزاد مي کنن.»

 نگاهش رو به در بزرگ زندان مي‌اندازد باز تکرار مي‌کند: «مي دونم نوبت من هم ميشه. خودم خواب ديدم.» زن جوان همه اين حرف‌ها را مي‌زند و دست‌هاي ملتمسش را به سمت آسمان مي‌گيرد و از ما دور مي‌شود.

 با شنيدن حرف‌هاي او مي‌توان فهميد جزء زنداني‌هاي خوش‌رفتاري است که در زندان به مددکارها و زندانبان‌ها کمک مي‌کند.

دري که روي پاشنه چرخيد
هنوز واگويِ و دعاهاي زن را مي‌شود از دور شنيد، به‌يک‌باره صداي صلوات بلند مي‌شود ۸ مادر و زن زنداني از چهارچوب در آهني يکي‌يکي قدم داخل مي‌گذارند. با چادرهاي رنگي سربه‌زير وارد مي‌شوند. شاخه گل‌ها همراه با حکم آزادي را نفربه‌نفرشان از دست نماينده‌هاي نيکوکاران شهر تهران مي‌گيرند و شتابان در سويي ديگر به انتظار مي‌ايستند. صداي نفس‌هاي به شماره افتاده‌شان را مي‌شود شنيد. غافلگير شده‌اند. حتي از زير ماسک هم مي‌شود لب‌هاي ورچيده شده و بغض‌هاي بي‌امانشان را حس کرد. از زن جواني که حکم آزادي‌اش را گرفته مي‌پرسم: شما مادري؟ چشمانش پرمي شود از اشک و مي‌گويد: «بله. مادرم؛ اما مادري نکردم.» اين را مي‌گويد و چادرش را به‌صورت مي‌کشد و هاي هاي گريه مي‌کند. در بين گريه‌هايش مي‌گويد: «پسرم ۸ سالش شده و من ۴ ساله در زندانم. خانم راستي راستي من آزاد شدم؟ کي ميرم خونه؟»

 

زنداني بي ملاقاتي

مي‌پرسم: بين شما کدامتان از همه بيشتر حبس کشيده است؟

همه نگاه‌ها به سمت دختري مي‌رود با چادر قهوه‌اي گل‌گلي که لاغراندامي‌اش هم زير چادر پنهان نشده يکي آن وسط مي‌گويد: «سارا بيشترين حبس را داشته. سارا در اين ۱۱ سال نخواسته  به مرخصي برود. سارا زنداني بي ملاقاتي است! همه او را مي‌شناسند در بند سرقتي‌ها است» سارا متحير فقط نگاه مي‌کند. بي‌آنکه چيزي بگويد سر تکان مي‌دهد به‌زحمت صداي لرزانش را کنترل مي‌کند و مي‌گويد: «من دست خيراني را مي‌بوسم که باعث آزادي ما شدند.»

 سارا مبلغي حدود ۴۰ ميليون تومان جرائم نقدي داشته است. با صداي بغض‌آلود مي‌گويد: «اگر خيري پيدا نمي‌شد و اين مبلغ را پرداخت نمي‌کرد من سال‌هاي سال در زندان مي‌ماندم. مثل همين ۱۱ سالي که بودم.»

 


پويش نذر هشتم همه را غافلگير کرد

«سيد حشمت اله حيات الغيب» مديرکل زندان‌هاي استان تهران در مراسم آزادسازي زنداني‌هاي مادر حضور دارد. او به‌عنوان نماينده خيران در پويش نذر هشتم آزادسازي مادران زنداني شرکت کرده مي‌گويد: «نذر هشتم، از برنامه و ابداعات رياست سازمان زندان‌هاست که هشتم هرماه، يا بدهي هشت نفر زنداني‌هايي که جرائم نقدي داشتند پرداخت مي شود ،يا به ۸ خانواده زنداني کمک شود ؛  اما خدا را شکر به حمايت مردم نيکوکار هر دوهفته يک بار براي ۸ نفر از زنداني هاي نيازمند  اين اقدامات  انجام مي شود. »

حيات الغيب مي‌گويد: «بدهي اين هشت نفر که امروز زمينه آزادي‌شان فراهم‌شده است بيش از ۴ ميليارد و ۸۰۰ ميليون ريال ارزيابي‌شده بود که از طريق کميته‌هاي صلح و سازش و مذاکرات مددکاران اين مبلغ به ۳ ميليارد و ۷۰۰ ميليون ريال کاهش پيدا کرد و پرداخت شد.»

زنداني که خانه‌دار شد

حيات الغيب به نيکوکاران کشور اشاره مي‌کند که در اين شرايط کرونا، خير و خوبي را در حق نيازمندان تمام کرده‌اند حتي دو هفته پيش يکي از نيکوکاران با کمک و مساعدت سازمان زندان‌ها، خانه مسکوني را براي يک خانواده زنداني خريداري کرد اين خانواده ۴ فرزند داشت و علاوه بر ايجاد شرايط اشتغال، آستان قدس رضوي از آن‌ها دعوت کرد که چند روزي را مهمان امام هشتم در مشهد باشند و بتوانند شروع دوباره‌اي براي يک زندگي خوب رقم بزنند.

 

۱۱ سال زندگي در يک ساک ورزشي

قدم‌به‌قدم با مادران وزنان زنداني آزادشده همراه مي‌شوم هرکدامشان براي جمع‌وجور کردن وسايلشان وارد اندرزگاه و بندهايشان مي‌شوند. زنداني‌هايي که همه زندگي‌شان در يک ساک ورزشي جا مي‌شود.

سارا کنار تختش نشسته و اسباب و اثاثيه‌اش را جمع مي‌کند کنارش مي‌نشينم باورم نمي‌شود ۱۱ سال زندگي سارا در يک کيف ورزشي است. تخت او طبقه پايين است. پرده سي سانتي‌متري که از تخت و شايد بگويم اتاق کوچک ۲ مترمکعبي او آويزان شده محدوده او را مشخص مي‌کند. مادامي‌که حرف مي‌زند پرده حريم شخصي دو مترمکعبي‌اش را مرتب مي‌کند، انگارنه‌انگار که قرار است برود و برود از اين خانه کوچک. حريمي که به‌اندازه‌اي است که فقط مي‌تواند پايش را در آن دراز کند و بخوابد. يکي‌يکي لباس‌هايش را تا مي‌کند و مي‌چيند توي ساک. معلوم نيست به چه فکر مي‌کند که گاهي لبخند مي‌لغزد گوشه لبش.

 

گفته بودم از بهزيستي آمده‌ام

سارا؛ اما آرام نشسته و از گذشته‌اش مي‌گويد از روزهايي که شرمندگي چنان بر او مستولي شده بود که حتي اجازه نداد خانواده تا سال‌ها به ديدارش بيايند. مي‌گويد: «نمي‌توانستم با پدر و مادرم و افراد خانواده‌ام روبه‌رو شوم. تا جايي که شش سال به همه هم‌بندي‌هايم گفته بودم من از بهزيستي آمده‌ام و هيچ خانواده‌اي ندارم. تا اينکه خبردار شدم، پدرم از فراق من و سرشکستگي که برايش گذاشته بودم نابينا شده. به‌قدري براي پدرم گريه مي‌کردم که رسوا شدم و همه زنداني‌ها فهميدند من خانواده‌دارم وبي قرار پدري هستم که ديگر حتي چشم بينايي ندارد تا نگاه شرمنده من را ببيند. سارا همه آرزوهايش را زير تختش نوشته يکي از آرزوهايش که به‌سختي مي‌توانستي آن را بخواني اين بود: «من بغل پدرم را مي‌خواهم. من آغوش گرم مادرم را مي‌خواهم.»

 مي‌خواهم چشم‌هاي پدرم باشم

 مي‌پرسم: بعد از ۱۱ سال که بهترين سال‌هاي زندگي‌ات را در زندان بودي حالا مي‌خواهي بعدازاينکه آزاد شدي آن بيرون چه‌کار کني؟

سربه‌زير مي‌اندازد و درحالي‌که با انگشت‌هايش بازي مي‌کند مي‌گويد: «مي‌خواهم بروم چشم‌هاي پدرم شوم. قبل از اينکه به زندان بيافتم دختر زرنگي بودم. پدرم مي‌گفت اين دختر براي من پسر است؛ اما من همه‌چيز را خراب کردم.»

تاوان گناهم را دادم

مي‌پرسم جرمت چيه؟

نگاهش را پايين مي‌اندازد و مي‌گويد: «وقتي مرتکب اشتباه احمقانه شدم ۲۴ سالم بود و حالا ۳۵ سال. ۱۱ سال تاوان يک اشتباه را دادم. حالا حتي حاضر نيستم اشتباهم را به زبان بياورم. خجالت مي‌کشم. توبه کردم. همان سال‌هاي اول توبه کردم. اصلاً دلم نمي‌خواهد حتي به زبان بياورم اشتباهم را.
 
«بري ديگه برنگردي»

سارا آن‌قدر آرام حرف مي‌زند که اگر کسي هم گوش تيز مي‌کرد حرف‌هايش را نمي‌شنود. از اينکه هرلحظه صدايش را آرام و آرام‌تر مي‌کند متعجب مي‌شوم. سربرمي گردانم هم‌بندي‌هايش پشت سر ايستاده‌اند آن‌قدر آرام و ساکت که متوجهشان نشدم. آن‌ها هم فهميده‌اند که قرار است سارا آزاد شود. اين‌طور است که وقتي اسم آزادي روي شخصي مي‌افتد انگار طور ديگري مي‌شود. حال و هوايش ديدني مي‌شود شايد ازنظر ديگر زنداني‌ها متبرک مي‌شود. برخي که شنيده‌اند سارا قرار است آزاد شود برايش اشک شادي مي‌ريزند. بعضي کف مي‌زنند. عده‌اي کل مي‌کشند و خلاصه غوغايي مي‌شود دربند سرقتي‌ها. برايش شعر مي‌خوانند همه باهم يک‌صدا: «بري ديگه برنگردي.»

سکوت شرمندگي

 در بين زناني که امروز آزادمي شوند يکي سن و سالش از همه بيشتر است مادري است ۵۶ ساله.

از او مي‌پرسم: خانواده‌ات مي‌دانند که قرار است آزاد شوي؟

کمي مکث مي‌کند و مي‌گويد: نه.

آن‌قدر در اين سال‌ها سکوت کرده که خودش هم‌صداي خودش را از ياد برده است. شکسته و خموده، پيرتر از آن‌که حتي هم‌بندي‌هايش به او توجه کنند. زنداني که هم سن و سالي ندارد. انگار به چشم هيچ زنداني ديگري هم نمي‌آيد براي رفاقت؛ الا مددکاران که همه تلاش خود را کرده‌اند تا زن سال‌خورده زودتر به خانه برود.

خودش معتقد است در همه اين سال‌ها آن‌قدر کم‌حرف بوده که از يادها رفته.

مي‌پرسم: چرا آن‌قدر کم‌حرف؟

مي‌گويد: آدم شرمنده حرفي براي گفتن ندارد! ۴ سال از زندگي‌ام را در زندان گذراندم براي شرمندگي.

ديدارمان به قيامت افتاد

 مي‌پرسم جرمت چيه؟

مي‌گويد: «از همين صندوق‌هاي خانگي توي محله داشتم. وام داده بودم و نتوانستم اقساط را از بين مردم جمع کنم. شاکي خصوصي داشتم. آه بلند بالايي مي‌کشد و ادامه مي‌دهد: «چند سال بچه‌هايم را با بي‌پدري زير بال‌وپرم گرفتم تا به ثمر برسند. بچه‌ها بزرگ شدند و باغيرت؛ اما خودم با دست‌هاي خودم آتش به زندگي‌ام زدم، آبروي بچه‌ها را با سهل‌انگاري بردم. پسرم به‌قدري ناراحت بود که هيچ‌وقت به ملاقاتم نيامد. چند باري که با او تلفني حرف زدم، هيچ‌وقت سرزنشم نکرد. يک‌بار نگفت اين چه‌کاري بود کردي مادر؟ هيچ حرف تلخي به من نزد. کاش چيزي گفته بود! کاش فرياد زده بود! کاش از من پرسيده بود که چرا؟!»


هيچ مادري حالش، حال من نباشد!
 زن چادر گلي‌اش را روي صورتش مي‌کشد و بغضش را نثار گريبانش مي‌کند و با صداي نحيف مي‌گويد: «يک‌شب که خوابيد ديگر بيدار نشد. پسرم دق کرد از دست من. نتوانستم در مراسم خاک‌سپاري‌اش شرکت کنم. يک سال است دندان روي جگر گذاشته‌ام. در خودم گريه مي‌کنم. پسرم از غصه من دق کرد. قلبش ايستاد. حالا من مانده‌ام يک‌عمر حسرت.»

 مي‌پرسم: روزي که از زندان بيرون بيايي کجا مي‌روي؟ بازهم اشک مي‌دود در چشمانش.

حالا از لحظه‌اي که ديدمش پيرتر به نظر مي‌رسد مي‌گويد: «بهشت‌زهرا، سر خاک پسرم.»

 مي‌پرسم: مي‌داني کجاست؟

مي‌گويد: «نه! از اطلاعات بهشت‌زهرا مي‌پرسم. شرم دارم آدرس خاک پسرم را از دخترم بپرسم.»

 مددکاران و زندانبان‌هاي دلسوز

«صغري خدادادي» مدير ندامتگاه زنان براي آزادي اين مادران بيش از همه اشتياق دارد و مي‌گويد: همه زنداني‌هايي که در پويش نذر هشتم آزاد مي‌شوند جرائم نقدي دارند. ۸ مادري که امروز آزاد مي‌شوند جرائمي به مبلغ ۴۰ تا ۵۰ ميليون توماني داشته‌اند و براي آزادي آن‌ها شاک خصوصي به کمک مددکاران زندان رضايت داده اند . مددکاران و زندانبان‌ها تلاش مي‌کنند اين مادران هر چه زودتر به کانون خانواده بازگردند. اغلب اين جرم‌ها در شرايط رخ‌داده است که زنان اطلاعات و آگاهي لازم بر جرمي که مرتکب شده‌اند را نداشته‌اند و بيشتر زناني آزاد مي‌شوند که قرباني بوده و طعمه شده‌اند.

 

دست خيران را مي‌بوسيم

 هر هشت نفر خانم زنداني آزادشده دوست دارند بدانند چه کسي باعث‌وباني آزادي آن‌ها شده است خيري که هزينه آزادي آن‌ها را پرداخته کيست؟ «محمود کلهري» شهردار منطقه ۵ نماينده خيران منطقه ۵ شهر تهران است. او براي پويش آزادسازي مادران زنداني، همه هم‌وغم خود را گذاشته تا بتواند تا قبل از شروع سال جديد ۵۰ مادر زنداني را به کمک خيران شهر آزاد کند در بين حرف‌هايش از حساسيتي که براي پيشبرد اين پويش دارد مي‌توان فهميد که با تمام قوا پاي اين پويش ايستاده است.

کلهري مي‌گويد: «وقتي مي‌گوييم کانون خانواده اهميت دارد. بايد بدانيم که هيچ خانه‌اي بدون مادر، کانون خانواده نمي‌شود. مادر اصل قصه يک خانواده است.»

مادر دل‌شکسته‌اي که به مقام مادر احترام گذاشت

 کلهري از مادري مي‌گويد که در جمع پويش آزادسازي مادران زنداني شرکت کرد و با همه وجود خود و قلب شکسته‌اش براي آزادي مادران کمک کرده است. مادري که در سخت‌ترين شرايط زندگي‌اش وقتي غم فوت همسر و دو فرزندش را داشته براي آرام کردن قلب خودش و آرامش روح همسر و فرزندانش ۵ سکه بهار آزادي به اين پويش کمک کرد. اين در حالي بود که اين مادر پيش‌ازاين اعضاي بدن فرزند خود را براي نجات جان ۵ نفر ديگر بخشيده بود.

کلهري مي‌گويد: کمک اين مادر براي همه ما الگو است او در سخت‌ترين شرايط زندگي‌اش با همه داشته‌هايش به مقام مادر احترام گذاشت حتي مادران وزنان آزادشده نيز بايد اين قصه را بدانند تا قدر آزادي‌شان را بيشتر بدانند.

 اشتغال مادران آزادشده

کلهري طي گفت‌وشنودهايي که با مدير کل زندان‌هاي استان تهران و خدادادي  مدير ندامتگاه  زنان داشت قول داد؛ بتواند در حد بضاعت شرايط اشتغال خانم‌هاي آزادشده را در مراکز شهرداري فراهم کند و در اين مسير نيز مساعدت‌هايي را با سازمان زندان‌ها داشته باشد.

 زنان و مادران زنداني با شنيدن اين خبرهاي خوب سر از پا نمي‌شناختند و حالا اميدشان براي ادامه زندگي و حفظ خانواده‌شان دوچندان شده بود.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره