صوت/ مثنوی خوانی- قسمت شانزدهم- قصه دیدار خلیفه و لیلی

آخرين خبر/ مثنوي خواني يکي از مواردي که افراد عاشق ادبيات پارسي اوقات فراغت خود را به آن اختصاص مي دهند. مثنوي معنوي از گنجينه آثار قديمي است که هنوز هم انسان ها به دنبال مطالعه آن هستند. اما شايد درک آن براي تمام افراد آسان نباشد. در اين پادکست علي عرفانيان با خوانش اشعار مولوي و توضيح آن ها اين کار را براي ما ساده تر کرده است.
مثنوي معنوي، اثر گرانسنگ محمد جلال الدين بلخي، شاعر و عارف پارسي گوست. اين کتاب از ۲۶۰۰۰ بيت و شش دفتر تشکيل شده است و يکي از برترين کتابهاي ادبيات عرفاني کهن فارسي و حکمت ايراني پس از اسلام است. اين کتاب در قالب شعري مثنوي سروده شده است که در واقع عنوان کتاب نيز ميباشد
اشعار مولوي به قدري جهان شمول است که ترجمه آن در ساير کشورها بسيار مورد استقبال قرار گرفته است به طوري که براي چند سال پياپي ديوان اشعار مولانا در صدر جدول پرفروشترين کتابهاي شعر در آمريکا قرار گرفت و اين شاعر ايراني بالاتر از شعراي نامي ادبيات انگليسي مانند شکسپير و بليک قرار گرفته است.
قسمت شانزدهم ابيات 407 تا 428
گفت ليلي را خليفه کان توي
کز تو مجنون شد پريشان و غوي
از دگر خوبان تو افزون نيستي
گفت خامش چون تو مجنون نيستي
هر که بيدارست او در خوابتر
هست بيداريش از خوابش بتر
چون بحق بيدار نبود جان ما
هست بيداري چو در بندان ما
جان همه روز از لگدکوب خيال
وز زيان و سود وز خوف زوال
ني صفا ميماندش ني لطف و فر
ني بسوي آسمان راه سفر
خفته آن باشد که او از هر خيال
دارد اوميد و کند با او مقال
ديو را چون حور بيند او به خواب
پس ز شهوت ريزد او با ديو آب
چونک تخم نسل را در شوره ريخت
او به خويش آمد خيال از وي گريخت
ضعف سر بيند از آن و تن پليد
آه از آن نقش پديد ناپديد
مرغ بر بالا و زير آن سايهاش
ميدود بر خاک پران مرغوش
ابلهي صياد آن سايه شود
ميدود چندانک بيمايه شود
بيخبر کان عکس آن مرغ هواست
بيخبر که اصل آن سايه کجاست
تير اندازد به سوي سايه او
ترکشش خالي شود از جست و جو
ترکش عمرش تهي شد عمر رفت
از دويدن در شکار سايه تفت
سايهٔ يزدان چو باشد دايهاش
وا رهاند از خيال و سايهاش
سايهٔ يزدان بود بندهٔ خدا
مرده او زين عالم و زندهٔ خدا
دامن او گير زوتر بيگمان
تا رهي در دامن آخر زمان
کيف مد الظل نقش اولياست
کو دليل نور خورشيد خداست
اندرين وادي مرو بي اين دليل
لا احب افلين گو چون خليل
رو ز سايه آفتابي را بياب
دامن شه شمس تبريزي بتاب
ره نداني جانب اين سور و عرس
از ضياء الحق حسام الدين بپرس
ور حسد گيرد ترا در ره گلو
در حسد ابليس را باشد غلو
کو ز آدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
عقبهاي زين صعبتر در راه نيست
اي خنک آنکش حسد همراه نيست
اين جسد خانهٔ حسد آمد بدان
از حسد آلوده باشد خاندان
گر جسد خانهٔ حسد باشد وليک
آن جسد را پاک کرد الله نيک
طهرا بيتي بيان پاکيست
گنج نورست ار طلسمش خاکيست
چون کني بر بيحسد مکر و حسد
زان حسد دل را سياهيها رسد
خاک شو مردان حق را زير پا
خاک بر سر کن حسد را همچو ما
سازنده علي عرفانيان
اپليکيشن castbox مثنوي خواني
صوت/ مثنوي خواني- قسمت پانزدهم- متابعت نصاري وزير (شرط لازم و کافي براي رشد سالک)
1399/05/05 - 14:00