نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان شب/ بابا لنگ دراز- قسمت هشتم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان شب/ بابا لنگ دراز- قسمت هشتم

آخرين خبر/  «بابا لنگ‌دراز عزيزم سلام…»؛ احتمالا اين عبارت براي خيلي از ما آشنا باشند. درواقع يا بارها آن را خوانده‌ايم يا موقع تماشاي کارتون محبوب دوران کودکي‌مان آن را از زبان دختر دوست‌داشتي قصه يعني جودي آبت شنيده‌ايم که هميشه مشغول نوشتن براي مردي مهربان است. 
جين وبستر درباره‌ي رمان بابا لنگ دراز (Daddy Long Legs)، جايي ‌در دفتر خاطراتش نوشته بود که نمي‌تواند بي‌احترامي دختران ثروتمند نسبت به دختران فقير را تحمل کند و همين مسئله باعث نوشتن رمان شد. در واقع مي‌توان گفت که اين کتاب با احساسات واقعي او آميخته شده است. او در رمان بابا لنگ دراز علاوه بر جنبه‌هاي سرگرم کننده به عواطف و احساسات لطيف انساني مثل بخشش، نوع دوستي، صبر و پايداري و… نيز اشاره مي‌کند. اين داستان به شيوه‎اي بيان شده که هر فردي، در هر سن و سال، ارتباط خوبي با آن برقرار مي‌کند.

قسمت قبل:

داستان شب/ بابا لنگ دراز- قسمت هفتم
داستان شب/ بابا لنگ دراز- قسمت هفتم

1399/11/11 - 22:15

25 سپتامبر
بابا لنگ دراز عزيز
توجه کنيد، من سال دوم دانشکده هستم! جمعه ي گذشته به دانشکده برگشتم. با ناراحتي لاک ويلو را ترک کردم ولي خوشحالم از اين که دوباره حياط دانشکده را ميبينم. برگشتن به يک محيط آشنا خيلي کيف دارد. کم کم دارم احساس ميکنم در دانشکده خيلي راحت هستم. در حقيقت دارم در دنيا احساس راحتي ميکنم، طوري که انگار واقعا مال همين دنيا هستم، نه اينکه دزدکي و با زجر و عذاب به آن وارد شده ام.
فکر نميکنم شما اصلا منظور مرا بفهميد. اشخاصي مثل شما که آنقدر مهم بوده اند که جزو هيئت امنا شده اند نميتوانند احساسات آدم فقيري را که آنقدر بي اهميت بوده که بچه ي سر راهي شده درک کنند.
حالا بابا، اين جا را گوش کنيد. فکر مي کنيد امسال با کي هم اتاق هستم؟ با سالي مک برايد و جوليا پندلتون. باورکنيد راست مي گويم. ما يک اتاق مطالعه و سه اتاق خواب کوچک داريم. اين است!

من و سالي بهار پيش تصميم گرفتيم که هم اتاق باشيم و جوليا هم تصميم داشت حتما پيش سالي باشد اما براي چه نميدانم. چون آنها يک ذره هم شبيه هم نيستند. ولي پندلتون ها ذاتا محافظه کارند و با هر تغيير وضعيتي سرناسازگاري (چه کلمه ي دقيقي!) دارند. در هر صورت فعلا باهم هستيم. فکرش را بکنيد جروشا ابوت يتيم و ساکن سابق پرورشگاه جان گرير هم اتاق يک پندلتون است. واقعا در اين کشور دمکراسي است.
سالي نامزد شده تا ارشد کلاس شود و اگر نشانه ها غلط از آب درنيايد انتخاب مي شود. بايد مي ديديد چه فضاي پر دسيسه اي است و ما چه سياست مدار هايي هستيم. بابا جون بايد خدمت تان بگويم وقتي ما زن ها حقوق خودمان را به دست بياوريم شما مردها بايد بجنبيد تا حقوق تان را از دست ندهيد. انتخابات شنبه ي ديگر شروع مي شود و هرکي ببرد فرقي نمي کند و ما شب دسته جمعي با مشعل توي دانشکده راه مي افتيم.

تازه درس شيمي را که يکي از عجيب ترين درس هاست شروع کرده ام. تا حالا هيچ درسي مثل اين يکي نديده ام. اين درس ها به چيزهايي مثل مولکول و اتم مي پردازد. ولي ماه بعد مي توانم دقيق تر درباره ي آن بحث کنم.
من درس جدل و منطق را هم انتخاب کرده ام.
هم چنين تاريخ عمومي جهان را.
و نمايشنامه شکسپير را.
به اضافه فرانسه.
اگر چند سال ديگر همين طوري پيش برود آدم کلا با سوادي مي شوم.
بيشتر دوست داشتم به جاي فرانسه اقتصاد بخوانم (چه درس مزخرفي) ولي جرئت نکردم اين کار را بکنم (کار خوبي کردي) چون مي ترسيدم اگر دوباره فرانسه را نگيرم استاد فرانسه نمره ي قبولي بهم ندهد.
توي امتحان ماه ژوئن هم به زور قبول شدم. چون توي دبيرستان پايه ام در اين درس قوي نبود.
دختري در کلاس هست که فرانسه را هم عين انگليسي مثل بلبل صحبت مي کند چون در بچگي با والدينش خارج بوده و سه سال در يکي از مدرسه هاي وابسته به صومعه درس خوانده. بنابراين ميتوانيد حدس بزنيد که در مقايسه با بقيه چه قدر زرنگ است. صرف افعال بي قاعده برايش مثل آب خوردن است. کاش والدين من هم وقتي بچه بودم به جاي پرورشگاه مرا توي يک همچين مدرسه اي به امان خدا ول کرده بودند. اما نه،چون شايد هيچ وقت با شما آشنا نمي شدم. آشنايي با شما را به درس فرانسه ترجيح مي دهم.
خداحافظ بابا جون. من بايد به ديدن هاريت مارتين بروم و بعد از اينکه راجع به وضع درس شيمي باهاش صحبت کردم خيلي منطقي و به طور اتفاقي چيزهايي درباره ي انتخاب ارشد بعدي بهش بگويم.
ارادتمند و سياستمدار شما، ج.ابوت
17 اکتبر
بابا لنگ دراز عزيز
فرض کنيد در سالن ورزش استخري پر از ژله ي ليموست و يک نفر مي خواهد در آن شنا کند. آيا او ميتواند خود را بالاي ژله نگه دارد يا غرق مي شود؟
امشب ژله ي ليمو داشتيم. براي همين اين سوال مطرح شد. نيم ساعتي با شور و هيجان درباره ي آن بحث مي کرديم اما نتيجه اي نگرفتيم. سالي ميگويد ميتواند در آن شنا کند ولي من مطمئنم که ماهرترين شناگرهاي دنيا هم در آن غرق مي شوند. غرق شدن توي ژله خنده دار نيست؟
دو مسئله ي ديگر هم ذهن ما را به خودش مشغول کرده بود:
اول: در يک خانه هشت ضلعي اتاق ها چه شکلي هستند؟
بعضي از دخترها اصرار داشتند که اتاق ها مربع اند ولي من فکر مي کنم شکل يک برش شيريني پاي سيب هستند، اين طور نيست؟
دو: فرض کنيد کره ي توخالي بزرگي از جنس آيينه داريم و شما داخل آن نشسته ايد. کجاي کره ديگر صورت شما را نشان نمي دهد و به جايش پشت شما را نشان ميدهد؟ هرچه شما بيشتر راجع به اين مسئله فکرکنيد معما پيچيده تر مي شود. ميبينيد که ما در اوقات فراغت به چه تاملات عميق فلسفي مشغوليم؟ راستي چيزي بهتان راجع به انتخابات نگفتم؟ اين موضوع مال سه هفته پيش است اما زندگي ما اينجا آنقدر سريع مي گذرد که سه هفته پيش مثل تاريخ باستان است. سالي به عنوان ارشد انتخاب شد و شب ما با مشعل و شعار زنده باد مک برايد و يک دسته موزيک چهارده نفره (سه سازدهني و يازده تا شانه) راهپيمايي کرديم. (خوشحالا ما در ساختمان شماره ي 258 آدم هاي مهمي هستيم. براي من و جوليا افتخار بزرگي است که با ارشدمان در يک خانه زندگي مي کنيم.

شب بخير باباي عزيز
با احترامات فراوان، جودي شما
12 نوامبر
بابا لنگ دراز عزيز
ديروز سال اولي ها را در بسکتبال شکست داديم. البته که خيلي خوشحاليم. آخ کاشکي بتوانيم سال سومي ها را هم ببريم. حتي من راضي ام براي اين پيروزي تمام بدنم کبود بشود و يک هفته در رختخواب بيفتم و بدنم را با عصاره ي ملج سفت ببندند.
سالي از من دعوت کرده که تعطيلات کريسمس را با او بگذرانم. خانواده ي او در ووستر ماساچوست زندگي مي کنند. فکر نمي کنيد خيلي به من لطف دارد؟ خيلي دلم ميخواهد بروم. تا حالا در عمرم توي يک خانواده نبوده ام غير از لاک ويلو که بين خانواده سمپل بودم. ولي آنها آدم هاي بزرگ و پيري هستند و به حساب نمي آيند. اما خانواده مک
برايد يک عالم بچه دارند (هرچه باشد دو سه تا را که دارند) به اضافه ي يک پدر، يک مادر، يک مادربزرگ و يک گربهي آنقوره. خانوادشان کامل کامل است! چمدان بستن و مسافرت رفتن کيفش خيلي بيشتر است تا در دانشکده ماندن. از شوق رفتن به آنجا خيلي شور و هيجان دارم.
زنگ هفتم بايد فوري براي تمرين نمايش بروم. من در تئاتر شکرگزاري نقش شاهزاده اي را در يک برج با پيراهن مخمل و موهاي حلقه حلقه ي طلايي بازي ميکنم. بامزه نيست؟
ارادتمند ج.ا
شنبه
ميخواهيد بدانيد چه شکلي هستم؟ بفرماييد اين عکس سه نفري ماست که لئونورا گرفته. آن که بور است و دارد ميخندد سالي است، آن که قدبلند و با فيس و افاده است جولياست و آن کوچولويي هم که باد موهايش را توي صورتش ريخته جودي است. البته خودش حيلي خوشگلتر از اين عکس است، اما آفتاب توي چشم هايش افتاده.

استون گيت
ووستر،ماساچوست
21 دسامبر
بابا لنگ دراز عزيز
ميخواستم اين نامه را قبلا بنويسم و بابت چک کريسمس از شما تشکر کنم. ولي زندگي در خانه ي سالي اين ها خيلي سرگرم کننده و جالب است، طوري که انگار دو دقيقه وقت پيدا نميکنم پشت ميز بنشينم و بنويسم.
من يک لباس تازه خريدم. اين لباس را لازم نداشتم فقط دلم ميخواست بخرم. هديه ي کريسمس امسال مرا بابا لنگ دراز فرستاده. خانواده ام فقط سلام رسانده اند.
الان پيش سالي دارم بهترين تعطبلات زندگي ام را ميگذرانم. آنها در خانه ي آجري قديمي و بزرگي زندگي مي کنند. جلوي ساختمان با رنگ سفيد تزئين شده و از خيابان عقب نشسته؛ درست عين همان خانه اي است که از پرورشگاه جان گرير با کنجکاوي به آنها نگاه ميکردم و از خودم ميپرسيدم داخلشان چه جوري است. آن موقع اصلا
اميد نداشتم که چنين خانه اي را به چشم خود ببينم.ولي حالا دارم ميبينم!
همه چيز مثل خانه ي خود آدم بسيار راحت و آرامش دهنده است و من از اين اتاق به آن اتاق ميروم و محسور اسباب اثاثيه ي خانه مي شوم.
خانه براي رشد و بزرگ شدن بچه ها از هر جهت کامل است. کنج هاي تاريکش براي قايم باشک بازي، شومينه هايش براي درست کردن پف فيل و زير شيرواني اش براي بازي و شيطنت در روزهاي باراني و نرده هاي ليزش براي سرسره بازي عالي است. آشپزخانه ي منزل بزرگ و آفتاب گير است و آشپز عالي، خنده رو و چاق و چله شان سيزده
سال است که پيش اين خانواده است و هميشه يک تکه خمير نان شيريني براي بچه ها کنار مي گذارد تا بپزد. آدم با ديدن اين خانه واقعا دلش ميخواهد دوباره بچه بشود.
و اما افراد خانواده! من به خواب هم نميديدم که اين خانواده تا اين حد مهربان باشند. سالي، پدر، مادر، مادربزرگ
ادامه دارد...

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره