داستان شب/ شازده کوچولو (قسمت پنجم)

آخرين خبر/شازده کوچولو يا شاهزاده کوچولو (به فرانسوي: Le Petit Prince) داستاني اثر آنتوان دو سنت اگزوپري است که نخستين بار در سپتامبر سال ۱۹۴۳ در نيويورک منتشر شد.
اين کتاب به بيش از ۳۰۰ زبان و گويش ترجمه شده و با فروش بيش از ۲۰۰ ميليون نسخه، يکي از پرفروشترين کتابهاي تاريخ محسوب ميشود. کتاب شازده کوچولو «خوانده شدهترين» و «ترجمه شدهترين» کتاب فرانسويزبان جهان است و به عنوان بهترين کتاب قرن ۲۰ در فرانسه انتخاب شدهاست. از اين کتاب بهطور متوسط سالي ۱ ميليون نسخه در جهان به فروش ميرسد. اين کتاب در سال ۲۰۰۷ نيز به عنوان کتاب سال فرانسه برگزيده شد.
در اين داستان سنت اگزوپري به شيوهاي سوررئاليستي به بيان فلسفه خود از دوست داشتن و عشق و هستي ميپردازد. طي اين داستان سنت اگزوپري از ديدگاه يک کودک، که از سيارکي به نام ب۶۱۲ آمده، پرسشگر سؤالات بسياري از آدمها و کارهايشان است.
ترجمه: احمد شاملو
فصل پنجم:
هر روزي که ميگذشت از اخترک و از فکرِ عزيمت و از سفر و اين حرفها چيزهاي تازهاي دستگيرم ميشد که همهاش معلولِ بازتابهايِ اتفاقي بود. و از همين راه بود که روز سوم از ماجرايِ تلخِ بائوباب ها سردرآوردم.
اين بار هم بَرّه باعثش شد، چون شهريار کوچولو که انگار سخت دودل ماندهبود ناگهان ازم پرسيد:
-بَرّهها بتهها را هم ميخورند ديگر، مگر نه؟
-آره. همين جور است.
-آخ! چه خوشحال شدم!
نتوانستم بفهمم اين موضوع که بَرّهها بوتهها را هم ميخورند اهميتش کجاست اما شهريار کوچولو درآمد که:
-پس لابد بائوباب ها را هم ميخورند ديگر؟من برايش توضيح دادم که بائوباب بُتّه نيست. درخت است و از ساختمان يک معبد هم گندهتر، و اگر يک گَلّه فيل هم با خودش ببرد حتا يک درخت بائوباب را هم نميتوانند بخورند.
از فکر يک گَلّه فيل به خنده افتاد و گفت: -بايد چيدشان روي هم.
اما با فرزانگي تمام متذکر شد که: -بائوباب هم از بُتِّگي شروع ميکند به بزرگ شدن.
-درست است. اما نگفتي چرا دلت ميخواهد برههايت نهالهاي بائوباب را بخورند؟
گفت: -دِ! معلوم است!
و اين را چنان گفت که انگار موضوع از آفتاب هم روشنتر است؛ منتها من براي اين که به تنهايي از اين راز سر در آرم ناچار شدم حسابي کَلّه را به کار بيندازم.
راستش اين که تو اخترکِ شهريار کوچولو هم مثل سيارات ديگر هم گياهِ خوب به هم ميرسيد هم گياهِ بد. يعني هم تخمِ خوب گياههاي خوب به هم ميرسيد، هم تخمِ بدِ گياههايِ بد. اما تخم گياهها نامريياند. آنها تو حرمِ تاريک خاک به خواب ميروند تا يکيشان هوس بيدار شدن به سرش بزند. آن وقت کش و قوسي ميآيد و اول با کم رويي شاخکِ باريکِ خوشگل و بيآزاري به طرف خورشيد ميدواند. اگر اين شاخک شاخکِ تربچهاي گلِ سرخي چيزي باشد ميشود گذاشت براي خودش رشد کند اما اگر گياهِ بدي باشد آدم بايد به مجردي که دستش را خواند ريشهکنش کند.
باري، تو سيارهي شهريار کوچولو گياه تخمههاي وحشتناکي به هم ميرسيد. يعني تخم درختِ بائوباب که خاکِ سياره حسابي ازشان لطمه خورده بود. بائوباب هم اگر دير بهاش برسند ديگر هيچ جور نميشود حريفش شد: تمام سياره را ميگيرد و با ريشههايش سوراخ سوراخش ميکند و اگر سياره خيلي کوچولو باشد و بائوبابها خيلي زياد باشند پاک از هم متلاشيش ميکنند.شهريار کوچولو بعدها يک روز به من گفت: «اين، يک امر انضباطي است. صبح به صبح بعد از نظافتِ خود بايد با دفت تمام به نظافتِ اخترک پرداخت. آدم بايد خودش را مجبور کند که به مجردِ تشخيص دادن بائوبابها از بتههاي گلِ سرخ که تا کوچولواَند عين هماَند با دقت ريشهکنشان بکند. کار کسلکنندهاي هست اما هيچ مشکل نيست.»
يک روز هم بم توصيه کرد سعي کنم هر جور شده يک نقاشي حسابي از کار درآرم که بتواند قضيه را به بچههاي سيارهي من هم حالي کند. گفت اگر يک روز بروند سفر ممکن است به دردشان بخورد. پارهاي وقتها پشت گوش انداختن کار ايرادي ندارد اما اگر پاي بائوباب در ميان باشد گاوِ آدم ميزايد. اخترکي را سراغ دارم که يک تنبلباشي ساکنش بود و براي کندن سه تا نهال بائوباب امروز و فردا کرد...».
آن وقت من با استفاده از چيزهايي که گفت شکل آن اخترک را کشيدم.هيچ دوست ندارم اندرزگويي کنم. اما خطر بائوبابها آنقدر کم شناخته شده و سر راهِ کسي که تو چنان اخترکي سرگيدان بشود آن قدر خطر به کمين نشسته که اين مرتبه را از رويهي هميشگي خودم دست بر ميدارم و ميگويم: «بچهها! هواي بائوبابها را داشته باشيد!»
اگر من سرِ اين نقاشي اين همه به خودم فشار آوردهام فقط براي آن بوده که دوستانم را متوجه خطري کنم که از مدتها پيش بيخ گوششان بوده و مثلِ خودِ من ازش غافل بودهاند. درسي که با اين نقاشي دادهام به زحمتش ميارزد. حالا ممکن است شما از خودتان بپرسيد: «پس چرا هيچ کدام از بقيهي نقاشيهاي اين کتاب هيبتِ تصويرِ بائوبابها را ندارد؟» -خب، جوابش خيلي ساده است: من زور خودم را زدهام اما نتوانستهام از کار درشان بياورم. اما عکس بائوبابها را که ميکشيدم احساس ميکردم قضيه خيلي فوريت دارد و به اين دليل شور بَرَم داشته بود.
قسمت قبل: