داستان شب/ شازده کوچولو (قسمت ششم)

آخرين خبر/شازده کوچولو يا شاهزاده کوچولو (به فرانسوي: Le Petit Prince) داستاني اثر آنتوان دو سنت اگزوپري است که نخستين بار در سپتامبر سال ۱۹۴۳ در نيويورک منتشر شد.
اين کتاب به بيش از ۳۰۰ زبان و گويش ترجمه شده و با فروش بيش از ۲۰۰ ميليون نسخه، يکي از پرفروشترين کتابهاي تاريخ محسوب ميشود. کتاب شازده کوچولو «خوانده شدهترين» و «ترجمه شدهترين» کتاب فرانسويزبان جهان است و به عنوان بهترين کتاب قرن ۲۰ در فرانسه انتخاب شدهاست. از اين کتاب بهطور متوسط سالي ۱ ميليون نسخه در جهان به فروش ميرسد. اين کتاب در سال ۲۰۰۷ نيز به عنوان کتاب سال فرانسه برگزيده شد.
در اين داستان سنت اگزوپري به شيوهاي سوررئاليستي به بيان فلسفه خود از دوست داشتن و عشق و هستي ميپردازد. طي اين داستان سنت اگزوپري از ديدگاه يک کودک، که از سيارکي به نام ب۶۱۲ آمده، پرسشگر سؤالات بسياري از آدمها و کارهايشان است.
ترجمه: احمد شاملو
فصل ششم:
آخ، شهريار کوچولو! اين جوري بود که من کَم کَمَک از زندگيِ محدود و دلگير تو سر درآوردم. تا مدتها تنها سرگرميِ تو تماشاي زيباييِ غروب آفتاب بوده. به اين نکتهي تازه صبح روز چهارم بود که پي بردم؛ يعني وقتي که به من گفتي:
-غروب آفتاب را خيلي دوست دارم. برويم فرورفتن آفتاب را تماشا کنيم...-هوم، حالاها بايد صبر کني...
-واسه چي صبر کنم؟
-صبر کني که آفتاب غروب کند.
اول سخت حيرت کردي بعد از خودت خندهات گرفت و برگشتي به من گفتي:
-همهاش خيال ميکنم تو اخترکِ خودمم!
-راستش موقعي که تو آمريکا ظهر باشد همه ميدانند تو فرانسه تازه آفتاب دارد غروب ميکند. کافي است آدم بتواند در يک دقيقه خودش را برساند به فرانسه تا بتواند غروب آفتاب را تماشا کند. متاسفانه فرانسه کجا اينجا کجا! اما رو اخترک تو که به آن کوچکي است همينقدر که چند قدمي صندليت را جلو بکشي ميتواني هرقدر دلت خواست غروب تماشا کني.
-يک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم!
و کمي بعد گفت:
-خودت که ميداني... وقتي آدم خيلي دلش گرفته باشد از تماشاي غروب لذت ميبرد.
-پس خدا ميداند آن روز چهل و سه غروبه چهقدر دلت گرفته بوده.
اما مسافر کوچولو جوابم را نداد.
قسمت قبل: