نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت بیست و هشتم)

منبع
اعتماد
بروزرسانی
داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت بیست و هشتم)

اعتماد/ روزآفتابي و گرمي است و من راه افتاده ام به سمت باغ هاي ده ونک ،به اميد اين که چيزي ازسايه درخت هاي توت که در بچگي از گرماي تابستان نجاتمان مي دادند ،باقي مانده باشد .
ده ونک اما نه آن ده ونک است  که بود،آدم ها بي مجوز توي باغ هاي گيلاس و توتش، خانه هاي زشت وشترگاو پلنگ غريبي ساخته اند و ديوارهاي دانشگاه مثل ديوي در حال جلو آمدن و بزرگ شدن است و کم کم دارد مي رسد به سرحد اتوبان و هرچه درخت است توي دلش مي برد و باز شکر خدا که درخت هاي توي دانشگاه سرجايشان هستند .
اين ها را به خودم مي گويم و کنار ديوار پشتي دانشگاه قديمي ام را مي گيرم و از کنار جوب آبي که ديگر بي رمق شده و سايه ديوارهاي گلي قشنگي که از کودکي به ياد دارم به سمت ميدان ده ونک مي روم .
قصد دارم به سمت انتهاي ونک بروم و ببينم آرايشگر پيرمامان زنده است يا  نه ،آن حياط کوچک  نقلي اش سرجايش مانده و عروسش که مهربان بود و لام تا کام حرف نمي زد ،آيا تبديل شده به زني ميانسال و پرحرف يا نه ؟
جوابم را توي کوچه‌اي در انتهاي ده ونک مي‌گيرم ،جايي که هنوز بساط خنزرپنزر فروشي و ساعت‌سازي و نانوايي هست و وقتي مي‌گويم آقاي گودرزي سلام ،مردي از جلوي ماشيني جلو مي‌پرد تا جوابم را بدهد و بگويد ديگر خرازي ندارد و مدتي است معاملات املاک کار مي‌کند .
من از کنار آقاي گودرزي مي‌گذرم و به تابلوي آرايشگاه الناز چشم مي‌دوزم و بعد مي‌دوم که حياط کوچک خانم مقدم را ببينم و نمي‌دانم چرا در خانه‌اش باز است و حياط هنوز پر از دارو درخت است و گرچه حوض را پرکرده‌اند و ساختمان را به خيال خودشان بازسازي کرده‌اند ،هنوز آرايشگاه همان اتاق درب‌وداغان و قشنگ است و آينه‌ها همان آينه‌هاي گل‌دار و عکس‌ها همان‌قدر دور از ذهن و غريب .
عروس خانم مقدم مي‌آيد جلو و مي‌خندد به من و اسم مادرم را به ياد مي‌آورد و بعد خانم مقدم رانشانم مي‌دهد که پير و خسته جلوي تلويزيون نشسته و غوره پاک مي‌کند .
مي‌گويم چقدر همه‌مان عوض شديم و بعد مي‌گويم آمده‌ام که راه بروم و عروس خانم مقدم مي‌خندد که وقتي بچه بودي هم قرار نداشتي و دور حوض راه مي‌رفتي و براي خودت حرف مي‌زدي.
اين را که مي‌گويد هردومان مي‌خنديم و من باز برمي‌گردم که از کنار غوره‌هاي چيده در آفتاب و کوچه‌هاي پيچ پيچ و تک‌درخت‌هاي باقي‌مانده ده ونک و آن جوب کم آبش بگذرم و براي خودم بخوانم که راه برو ،راه برو وگرنه مي‌ميري از اين همه قصه .

قسمت قبل:

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره