نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت بیست و نهم)

منبع
اعتماد
بروزرسانی
داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت بیست و نهم)

اعتماد/ در کوچه پس کوچه هاي خياباني دور قدم مي زنم ، زبان کسي را نمي فهمم ،کسي هم زبانم را نمي فهمد ،غريبه اي هستم که راه مي رود ،زير درختان زيتون قدم سبک مي کند واز کاسه و کوزه مردم عکس مي گيرد .
کسي مي پرسد از چي عکس مي گيري ،مي گويم خانه هاي قديمي و بعد مي گويم خيلي خانه ها و کوچه هاي قديمي را دوست دارم و او هم مي خندد و به زن ديگري که دارد مي پرسد اين چي مي گويد ،جواب مي دهد غريبه است .
غريبه ؟
کي گفته بود اکثر مردم تهران در شهر خودشان غريبه اند ،بي راه هم نگفته بود ،خيلي از ما از شهرهاي دور آمده ايم و ساکن اين شهر دراندشت شده ايم ،خيلي از ما به جز محل خودمان و شايد چند خيابان محدود در مرکز و جنوب شهر يا چه ميدانم مکان هاي تفريحي شهر ،جايي را نمي شناسيم و توي کوچه پس کوچه ها و اتوبان ها گم و گور مي شويم و به در و ديوار مي خوريم .
من توي نارمک گم شده ام يک بار ،يک دوستي دارم که بارها توي خيابان فرشته گم شده و به موقع به سرکارش نرسيده،يکي ديگر هم هست که همه جا را ،فقط بايد از ميدان هفت تير برود .
در شهرهاي کوچک تر اما مردم به سنگ سنگ خيابان ها آشنايند ، کافيست در لاهيجان آدرس بپرسي يا در قشم بخواهي دنبال کسي بگردي ،به قول يک دوستي فقط کافيست اسم کسي که مي خواهي ببيني را بداني اما در شهر من ،آدم ها و اسم ها و خانه هايشان گم و گور مي شوند ،توي شلوغي و دوري راه ها و هرکي هرکي آدم ها قايم مي شوند و از چشم مي افتند .
همين هم هست که دوست دارم راه بروم ،دوست دارم توي شهر قدم بزنم و هر روز يک دوست جديد پيدا کنم ،مثلا راننده تاکسي اي که ما را تا فرودگاه برد و عاشق هواهاي سرد آذربايجان بود اما توي تهران گيرافتاده بود و يا پيرزني که در وسط تابستان تهران ژاکت پوشيده بود و يه کيسه خنزرپنزر را آورده بود منوچهري که به قول خودش تبديل به پول کند و فروشنده مغازه را به خنده و گريه انداخته بود .
به اولي گفته بودم من هم روزي در آذربايجان زندگي کرده ام و عاشق صداي کلاغ هاي روي درخت هاي تبريزي ام و به پيرزن گفته بودم مادر يادگاري هايت را نفروش و مغازه دار را از گفتن کلمه هايي که به زبانش نمي آمد خلاص کرده بودم.
چيزي در شهر من هست که هرچند غريب است ،اما دوستش دارم ،يک جور غريبي دست جمعي است ،راه رفتن به همين درد مي خورد ديگر اين قدر مي گردي که هزارتا غريب ديگر پيدا مي کني و از دلتنگي خلاص مي شوي ،هرجا که باشم دلم فقط و فقط براي غريبه هاي تهران و غريبي خودم در آن شهر تنگ مي شود و بس .

قسمت قبل:

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره