نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت سی ام)

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت سی ام)

آخرين خبر/ کي گفته بود شهر مثل هيولايي ما را بلعيده ،هرچي جستجو مي کنم پيدايش نمي کنم ،اما وقتي توي کوچه هاي شهر گم مي شوم با خودم مي گويم که راست مي گويد اما همان طور که حضرت يونس در دل ماهي بزرگش زنده ماند ،ماهم راهي براي زنده ماندن پيدا خواهيم کرد .
اين را مي گويم و مي زنم به پس کوچه هاي غريبه ،از کنار نانوايي ها مي گذرم ،از کنار مغازه هاي خنزرپنزر فروشي ،عکاسي هاي گم شده در روزهاي قديمي ،سبزي فروشي هايي که آفتاب داغ بساطشان را از ريخت انداخته ،تند تند مي گذرم و بعد کنار آبخوري کوچکي قدم سبک مي کنم و مي ايستم .
اينجا کجاست ،جايي نزديک ميدان انقلاب ،کمي پايين تر ازتابلوي خيابان ابوريحان ، دريک خياباني است که نمي دانم چه اسمي دارد و يک مسجدي که آبخوري کوچکش سردترين آب دنيا را توي دلش قايم کرده و دست که مي گذاري روي دلش ،با خودت مي گويي چقدر دلسرد است .
بعد اما بعد از نوشيدن آن سردي ،کمر راست مي کنم و برمي گردم به کوچه پشت سرم نگاه مي کنم ،کوچه باريکي با يک درختي درست در ميانه خيابان ،که ماشين ها انتخاب مي کنند از اين طرفش رد شوند يا از آن طرفش ،دارم اين ها را با خودم مي گويم که کسي مي گويد خانم کتاب مي خري ؟
برمي گردم و با  مردي چشم در چشم مي شوم که با يک ساک پر از کتاب وسط خيابان ايستاده و مي خندد .
مي گويم آمده بودم توي راسته کتابفروشي ها راه بروم و بعد برمي گردم که به سمت خيابان انقلاب بروم که مي گويد من نويسنده ام و کتاب هاي خودم را براي فروش آورده ام.
مي گويم پس ناشر چي که مي گويد کتاب ها را به خودم داده و گفته برو بفروش ،مي گويم مگر خودشان پخش نداشتند که مي خندد و مي گويد نويسنده بودن کار سختي است .
اين را مي گويد و يک دانه کتاب به دستم مي دهد ،بازش مي کنم و مي بينم کتاب شعر است ،شعرهاي عاشقانه آن هم در اين شهر شلوغ که مثل نهنگي همه ما را بلعيده و راهمان را توي دلش هي عوض مي کند ،هي عوض مي کند .
مي گويم شعر عاشقانه گفتن کار سختي است ،مي گويد اگر عاشق باشي سخت نيست ،مي گويم حالا چند مي فروشي ؟ که باز مي خندد و مي گويد بيست تومن ،مي گويم عشق که فروشي نيست و بيست هزارتومن از کيفم در مي آورم و به دستش مي دهم و کتابش را پيش بقيه کتاب هاي توي کيفم مي گذارم و مي روم که توي دل سرد اين ماهي بزرگ و غريب براي خودم راه بروم ،تا کوچه مشتاق ،تا کوچه تنها ،تا کوچه زحل تا کوچه پارسا ،تا هرکوچه اي که دلم براي ديدنش يک جور ديگري بتپد و نهنگ بيچاره را بيندازد به تقلا که شايد دهن باز کند و من را تف کند يا لااقل به جاي ديگري بفرستد که شاعرهايش کنار خيابان شعر نمي فروشند .

قسمت قبل:

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره