برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان شب/ «شب سراب»_ قسمت بیست و دوم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان شب/ «شب سراب»_ قسمت بیست و دوم

آخرين خبر/ پس از انتشار کتاب بامداد خمار، که به يکي از پرفروش‌ترين کتاب‌هاي سال انتشار تبديل شد، کتابي منتشر شد به نام «شب سراب» نوشته ناهيد ا. پژواک از نشر البرز. اين کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با اين تفاوت که داستان از زبان رحيم (شخصيت منفي داستان) نقل شده که مي‌گويد محبوبه يک طرفه به قاضي رفته و اشتباه مي‌کند. اين کتاب هم به يکي از کتاب‌هاي پرفروش تبديل شد. شکايت نويسنده کتاب بامداد خمار از نويسنده شب سراب به دليل سرقت ادبي نيز در پرفروش شدن آن بي‌تاثير نبود.
داستان کتاب از اين قرار است که؛ سودابه دختر جوان تحصيل‌کرده و ثروتمندي است که مي‌خواهد با مردي که با قشر خانوادگي او مناسبتي ندارد، ازدواج کند. براي جلوگيري از اين پيوند، مادر سودابه وي را به پند گرفتن از محبوبه، عمهٔ سودابه، سفارش مي‌کند.
بامداد خمار داستان عبرت‌انگيز سياه بختي محبوبه در زندگي با عشقش رحيم است که از همان برگ‌هاي نخست داستان آغاز مي‌شود و همه کتاب را دربرمي‌گيرد.

قسمت بيست دوم:

 توي دلم گفتم دختر هم مال مردم است ببين گذاشته رفته، اما پسر بود حالا بر دل پدر نشسته بود، ببين ما چه جوري با مادرمان سر مي کنيم من، ناصرخان، محسن، هميشه دلم مي خواست بچه ام دختر بشه اما از بي وفائي دختر خمير گير دلم گرفت، بگذار مال ما هم پسر بشه، باز به خودم ميره با وفا مي شه، بدرد بخور ميشه، دختر را چه بکنيم؟ مي گذاره ميره، اما هميشه دلم مي خواد
دختر بشه اسمش را هم مي خواهم ستاره بگذارم ستاره که حسابي سين را بکشم و خوشگلش بکنم .ياد حرفهاي مادرم افتادم و آن نوه خواهرش، کوکب، يک وجبي، دهنش بوي شير مي دهد مادر مي خواهد ببندد به ريش من بيچاره، رحيم تمام کردي؟ داره تمام مي شه اوستا من بروم؟ خنده ام گرفت .

چرا مي خندي؟ حتماً مي گوئي- - - - بودنم هم دردي را دوا نمي کند، نشستم دارم چپق مي کشم .نه اوستا همچو حرفي نمي زنم، شما راحت باشيد، من بکار خودم هستم، بسلامت .رحيم فردا غروب نمي آيم، تو و مادرت هم زود بيائيد، توي حياط چائي خوردن مزه دارد .چشم اوستا خدمت مي رسيم .اوستا بلند شد استکانها را برداشت رفت توي دکان، داشت لباس هايش را مي پوشيد، من بکار خودم بودم فقط نگران شدم که اگر فردا اوستا نيايد حتماً مزد مرا هم نمي دهد، نمي دانم مادر چيزي براي جمعه تا شنبه دارد يا نه .رحيم اين قاب عکس را ساختي؟ قاب عکس؟

يک لحظه مکث کردم، قاب عکس اوستا؟ نه والله يادم رفته، وقت هم نکردم، معلوم نيست دنبالش مياد يا نه .تو بساز، آمد آمد نيامد هم نيامد، حتماً بچه محله مان بوده و الا بچه محله ديگر تا اينجا نمي تونه بياد، بجاي يکي دو تا بساز چيزي نيست که .باشد اوستا مي سازم، فردا ديگه چوبها را جابجا کردن ندارم کارم را که تمام کردم مي سازم گفتيد چه اندازه باشد؟

هر چه ده در بيست، ده در بيست و پنج، ببين کدام شکيل تر مي شه .اوستا از در دکان بيرون آمد .ما رفتيم آقا رحيم، روي ميز مزدت را گذاشتم يادت نره .دستتان درد نکنه اوستا، خدا نگهدار .وقتي کارم تمام شد پائين آمدم .رفتم توي دکان، پريموس روشن بود، اوستا براي چي خاموشش نکرده بود؟ حتماً گذاشته بود که من چائي بخورم، پريموس را خاموش کردم، توي کتري يکذره هم آب نمانده بود !به نردبان نگاه کردم مثل اينکه اوستا وراندازش کرده بود چون من به ديوار تکيه داده بودم اما حالا افتاده بود، چه خوب شد اوستا هيچي نگفت کلفتين را آوردم ميخ هاي پايه اول را در آوردم يکي از پايه هاي نردبان را کندم حدود نيم متر مي شود، چوب صاف خوبي بود

گذاشتم روي ميز، نردبان را به گوشه تاريک دکان بردم يک جوري در راستاي کف دکان خواباندم که همينجوري ديگه امکان نداشت اوستا چشمش به آن بيفتد .لباسم را پوشيدم مزدم را توي جيبم گذاشتم و راهي منزل شدم .وقتي مزدم را به مادر دادم تعجب کرد .اوستا فردا نمياد براي همان امروز مزدم را داد .آخه پريروز هم داده بود. پريروز؟ مگر ندادي ظرف خريدم .نه مادر آن که مزدم نبود .پس چي بود؟ مگر برايت نگفتم که اوستا چوب هاي خشک را ديد ذوق زده شد انعامم داد .

راست ميگي؟ نه که گفتي من همش فکر مي کردم تا آخر هفته ديگه مشکل خواهيم داشت دستش درد نکند، خدا از بزرگي کمش نکند .راستي مادر فردا شب دست خالي مي رويم؟ چي بگم والله؟ مي خواهي باز ده تا تخم مرغ بخرم؟ تخم مرغ؟ براي اوستا؟ مي خواهي تخم غاز بخرم .مادر خنديد .رحيم فکر نمي کنم لايق اوستاي تو باشد .پس چي بکنيم؟ قوطي کبريت خالي هم به اندازه ندارم، باز اون رو مردمي دارد .نميشه قوطي خالي خريد؟ من تا بحال نشنيدن .

مردم قوطي خالي هايشان را چکار مي کنند .خب مي اندازند سطل آشغال آخه چرا؟ کي مي نشيند پارچه بگيرد؟ اصلاً شايد بلد نباشند
پس تو چه جوري ياد گرفتي؟ از کي ياد گرفتي؟ از مادربزرگ خدابيامرز تو، از هر انگشتش يک هنر مي باريد، نمي داني چي بود رحيم، گليم مي بافت، کار سوزن مي کرد، از اينجور کارها مي کرد، رحيم سمنوئي که اون مي پخت من جاي ديگر هرگز نخوردم عسل بود انگاري يک من عسل قاطي اش مي کرد، يادت هست قبل از مرگ پدر خدا بيامرزت توي محله مي پختيم؟ خيلي هم شيرين مي شد اما اين کجا و آن کجا .نگو دهنم آب افتاد .مي خواهي خرما بخر ببريم خرما؟ ماه رمضان نيست که مادر؟ تازه چقدر باشد؟ يک کيلو، دو کيلو؟ مادر يه خرده فکر کرد

رحيم نوبرانه خيار بخر، فصلش که هست .پيشنهاد خوبي بود خدا خواسته خودمان هم نوبر مي کرديم تازه مي گفتيم سر راه که مي آمديم ديديم خريديم، آره اينجوري خوب مي شد، يک کيلو مي خريم دو نفر آدمند، نانخور ديگر ندارند يک کيلو خيار نوبرانه کم خرج هم ندارد لااقل لااقل پنج ريالي مي شود .صبح ها که مي رفتم سر کار، هميشه روزگار دکان بازار بسته بود و آنروز با وجود اينکه دنبال خيار بودم البته که نديدم، عصر اوستا گفته بود دکان را زود تعطيل کنم پس مي شد موقع برگشت دنبال خيار بروم .اما اگر پيدا نکردم چي؟ جاي بخصوصي که نداشت گاه گاهي
توي کوچه ها صداي فرووشنده هاي دوره گرد بلند مي شد نوبره خياره گل به سر خياره نوبر بهاره

ادامه دارد...

قسمت قبل:

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره