برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان شب/ «شب سراب»_ قسمت بیست و پنجم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان شب/ «شب سراب»_ قسمت بیست و پنجم

آخرين خبر/ پس از انتشار کتاب بامداد خمار، که به يکي از پرفروش‌ترين کتاب‌هاي سال انتشار تبديل شد، کتابي منتشر شد به نام «شب سراب» نوشته ناهيد ا. پژواک از نشر البرز. اين کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با اين تفاوت که داستان از زبان رحيم (شخصيت منفي داستان) نقل شده که مي‌گويد محبوبه يک طرفه به قاضي رفته و اشتباه مي‌کند. اين کتاب هم به يکي از کتاب‌هاي پرفروش تبديل شد. شکايت نويسنده کتاب بامداد خمار از نويسنده شب سراب به دليل سرقت ادبي نيز در پرفروش شدن آن بي‌تاثير نبود.
داستان کتاب از اين قرار است که؛ سودابه دختر جوان تحصيل‌کرده و ثروتمندي است که مي‌خواهد با مردي که با قشر خانوادگي او مناسبتي ندارد، ازدواج کند. براي جلوگيري از اين پيوند، مادر سودابه وي را به پند گرفتن از محبوبه، عمهٔ سودابه، سفارش مي‌کند.
بامداد خمار داستان عبرت‌انگيز سياه بختي محبوبه در زندگي با عشقش رحيم است که از همان برگ‌هاي نخست داستان آغاز مي‌شود و همه کتاب را دربرمي‌گيرد.

قسمت بيست و پنجم:

نردبان مادر شده گوشت قرباني ,يک پله ديگر را چيدم قاب درست کردن برايم مزه کرده ميخوام قاب سفارشي آن دختر بچه را درست کنم اره کاريش را اينجا ميکنم ميخ کاريش را مي برم خانه هر چند که اوستا خودش گفت بساز اما باشد پنج شنبه به حساب خود اوستا براي خودش قاب ساختم اين را ميبرم توي خانه مي سازم هوا گرم شده توي اطاق هم نمي برم که زندگي مار را بهم بريزم توي حياط کنار حوض مي سازم.
آن روز تمام وقت به فکر نظام بودم اينکه مي توانم داوطلبانه بروم نظام شکل وقيافه ان صاحب منصب خويشاوند اوستا دلم را برده بود چه ژستي داشت راه که مي رفت صداي جررج کفشهايش از ده قدمي شنيده مي شد
صورتش را چه صاف تيغ زده بود شنيده بودم در نظام صبح به صبح افسر ارشد يک ورق کاغذ ميگيرد بدستش و از عکس ميکشد روي صورت پسرهاي جوان صدا نبايد در بياد و اين به خاطر آن است که خوب تيغ زده باشند ياد ميگيرند که چه جور تيغ را بکشند که صاف بشود صورتش برق مي زد چه عطري زده بود دمادم غروب کجا مي رفت؟
خودم را توي لباسهاي او جا دادم , به به رحيم چه خوشگل مي شوي مياد بهت ,اصلا تو براي ارتش ساخته شده اي, اگر پدر داشتم چه راحت مساله حل مي شد.

اما کار نجاري را هم دوست داشتم اوستا را هم دوست دارم ,اصلا اين دکان اين الوار اين پريموس اين بوي نفت اين دود واين تراشه ها را دوست دارم ,عادت کرده ام از کار کردن خسته نمي شوم چه بکنم؟
دلم مالش رفت.
خنده ام گرفت رحيم عجب ديوانه اي هستي مثل اينکه همه چيز درست شد فقط مانده دل کندن از اين دکان دود گرفته کو پر؟
مادرت را چه ميکني؟ بيچاره تازه يه خرده آب زير پوستش در آمده يه خرده راحت شده مي خنده باز مي خواهي گرفتارش کني؟
تو به اين دکان دل بستي اينقدر به اينجا عادت کردي کاني که نه زبان دارد با تو حرف بزند نه دل دارد که ترا دوست داشته باشد مادرت که در تمام زندگيش در وجود تو خلاصه شده چه بکند؟
خب براي مردن که نمي روم شايد همينجا نگهم بدارند شايد يک جوري بگذارند شب به شب بروم خانه اما خرج خانه را چي بکنم؟
آخ درد که يکي دوتا نيست که آدم بتواند تحملش کند حواسم پرت شد يکدفعه اره را بجاي اينکه روي تخته بکشم روي انگشتم کشيدم واي خون ريخت روي چوب.

اره را انداختم وانگشتم را محکم گرفتم دويدو بيرون دکان ول کردم يک عالمه خون ريخت روي خاکها دستمال گردنم را محکم بستم دور انگشتم سوز کرد باز کردم توي کتري , آب بود دويدم آوردم کتري را گذاشتم لاي دو رانم خم شدم روي انگشتم آب ريختم با اين يکي دست شستم خون همينجوري مي آمد چه بکنم؟
خاک اره بريزم ,دويدم از زير ميز خاک اره جمع کردم ريختم رو انگشتم خيس ش سنگيني کرد افتاد ولش کن تا قيامت که خون نمياد بلاخره خودش بند مياد ولي دوباره با دستمال بستم دستمال بزرگ بود خوب کيپ نمي شد
مجبور شدم جر دادم يک بندي از پارچه را دور انگشتم بستم مثل اينکه بهتر شد مثل اينکه ذق ذق نمي کند.
ول کن مرد بچه که نيستي رفتم سر کارم ,اين قاب فسقلي کار دستم داد ديدي مال اوستا چه سرراست تمام شد اصلا نفهميدم کي شروع کردم کي تمام کردم اين نحسي بار اورد چوبها را انداختم يکطرف احساس کردم دلم مالش مي رود گرسنه ام شده خيلي عجيب است؟
من که ناهار خورده ام توي دستمال ناهارم هيچي نمانده سرم گيج رفت چي بخورم؟
دلم ضعف ميره چشمانم تار شد يعني چه؟چرا اينجوري شدم؟نکند دارم مي ميرم مردن چه جوري مي شود؟
جوانمرگ مي شوم مادرم تنها مي ماند سرم را تکان دادم پريدم تند طرف قوطي قند دو تا قند انداختم توي دهنم روي زمين دراز کشيدم دکان دور سرم چرخيد چرخيد گوشهايم وزوز کرد دلم به هم خورد دارم مي ميرم دارم مي ميرم طاق باز دراز کشيدم روي خاک اره ها نرم بود اما سردم شد پاهايم مور مور مي کرد مي گويند مرگ از پا شروع مي شود شروع شده دارد مي آيد بالا ,بالا.............

رحيم,آقا رحيم چيه؟ چه شده؟ بيدار شو چشمانت را باز کن چيه؟ رنگت پريده بدنت يخ کرده چي شده؟
صداي اوستا بود گويي يک دنيا با من فاصله داشت گويي آن طرف کوه البرز صدام مي کرد زبانم بند آمده بود نمي توانستم جوابش را بدهم چشمهايم را هم نمي توانستم باز کنم.
رحيم اوستا رحيم حرف بزن چي شده؟
دستهاي گرم اوستا را روي پيشاني ام احساس کردم خوشم آمد گرمم کرد مثل اينکه روحم از کله ام داشت بر ميگشت توي بدنم بزحمت پاي راستم را تکان دام سنگين سنگين بود يعني اين پاي من بود ؟مثل انکه يکي از الوارها روي پاهايم افتاده بود.
ده چي شده؟ رحيم آقا رحيم » .رحيم حرف بزن چه بلايي سرت آمده
ناله اي از گلويم در امد.
اوستا دستش را گذاشت زير سرم سرم را بلند کردم مثل اينکه آب قند درست کرده بود پيرمرد بيچاره با زحمت نيم خيزم کرد رحيم آب قند را بخور ببينم چي شده ,دستت چي شده؟
با چشمهاي بسته آب قند را جرعه جرعه خوردم انگاري خون تو رگهايم به جريان افتاد نفس عميقي کشيدم که اوستا فکر کرد آه ميکشم.
چرا آه ميکشي؟ طفلک من چه بلايي به سرت آمده؟ چه شده؟
چشمهايم را باز کردم گويي اوستا پشت تور سفيد ايستاده بود خوب نميديدمش اما حرکت عجولانه دستهايش را مي فهميدم.
آاااخ
جانم عزيزم رحيم جان حرف بزن ببينم با کسي دعوا کردي تو که اهل دعوا نيستي ,خبر بد شنيدي؟ چه خبري؟ تو جز مادرت کسي را نداري که خبرش برايت بد باشد بگو ببينم من پيرمرد را نصفه عمر کردي.
نشستم اوستا پايش را حائلم کرده بود دور وبرم را نگاه کردم چشمهايم سنگين بود تور سفيد داشت کنار ميرفت چشمم به بيرون دکان افتاد غروب شده بود
چي شده؟ از کي اينجا افتادي؟
نمي دانم
ناهار خوردي؟
با سر اشاره کردم که آري
دستت را بريدي؟ هان؟ خون خيلي رفته؟ با سرم گفتم نه.
تمام پارچه خون است روي تراشه ها خون است چطور نه؟
اوستا نمي دانم چرا روي زمين دوباره خواباندم کتري را برداشت و دوان دوان از دکان بيرون رفت حواسم کار افتاده بود گرسنه ام بود دلم ضعف مي رفت چي شد اينطوري شدم؟ دستم بريد خون ريخت شستم بستم اهان گرسنه ام
شد ناهار که خورده بودم به آن زودي چرا دوباره گرسنه ام شد؟چيزي برا خوردن پيدا نکردم چي شد؟ چي شد؟ ديگه که چي شد؟ » يادم نمي آمد
اوستا با عجله امد.
رحيم تو فقط هيکل داري پسر درونت پوک است مثل يک بچه هستي با يک انگشت بريدن هيکل به اين بزرگي افتاد؟
اوستا از کتري شيري را که آورده بود توي ليوان خودم ريخت تويش قند انداخت آورد کنارم
گذاشت روي زمين دوباره دستش را گذاشت زير سرم.
خودت کمک کن سرت را بلند کن اين شير را بخور بخور تا حالت جا بيايد تو خيلي ضعيفي درونت خاليست مرد
جواني مثل تو نبايد اينقدر نحيف باشد
شير را خوردم به به چقدر خوشمزه بود.
يادم نمي آمد کي شير خورده بودم خيلي مزه داد يک ليوان تمام شد.
ميتوني بشيني؟
تکاني به خودم دادم نشستم اوستا برايم دوباره شير ريخت دوباره قند تويش ريخت و اين بار خودم گرفتم
اوستا متفکر وغمگين پهلويم روي تراشه ها نشسته بود وچشم به چشم من دوخته بود صداي چرخهاي درشکه اي که از سر کوچه رد ميشد شنيده شد.
اوستا تفي روي زمين انداخت.
پرسگ ها ,مفت خورها ,پير پاتال ها ,زنباره ها, خاک بر سر ها عرق خورها , خنده ام گرفت اوستا هر چي فحش بلد بود رديف ميکرد.
هان چيه رحيم حالت بهتر شد؟ مي توني بلند شوي؟ غروبه ميترسم مادرت دلواپس شود چه بکنم؟ بروم درشکه کرايه کنم؟
نه خودم ميروم.
حالت بهتر شد؟
خوبم دردسر براي شما درست کردم.
چي ميگي پسر؟ از غصه داشتم پس مي افتادم واي رحيم نمي داني وقتي اينجا به دراز افتاده ديدمت چه کشيدم
اشک توي چشم هاي اوستا پر شد.
خنديدم, حالا که خوبم حالا که بهتر شدم چرا ديگه ناراحتيد.
اشکهاي فروخورده است رحيم خودم را نگه داشتم حالا ول کردم اوستا دستمالش را درآورد اشکهايش را پاک کرد.
از اينکه اينقدر دوستم داشت قوت گرفتم ,پاهايم را جمع کردم باز کردم دستهايم را تکان دادم گردنم خشک شده بود با دستهايم ماليدم يا علي مدد بلند شدم دستم را گرفتم به ديوار.
يه خرده بشين روي چهار پايه بشين.
نشستم هنوز حال حال نبودم اما هوا داشت تاريک ميشد.
بيا بقيه شير را هم بخور بگذار بروم نان و کره بخرم بياورم
نه اوستا مي روم خانه شام مي خورم.
شير را بخور خودم همراهت مي آيم.
نه نگفتم چون تنهايي فکر نکردم بتوانم بروم شير را سر کشيدم کت ام را از روي همان لباس کارم پوشيدم وهمراه اوستا راه افتادم.
اوستا از ديدن وضع خانه مان قيافه اش درهم فرو رفت. گويا فکر نمي کرد منزلي که من در ان زندگي ميکنم اينقدر محقر باشد خودم که رنگ به صورت نداشتم اما انگاري رنگ اوستا از من پريده تر بود.
مادرم با دستپاچگي رختخوابم را انداخت.
نه نمي خوابم حالم خوب است.
دراز بکش نخواب
شام را بدهيد بخورد چي داريد؟
مادرم تعمدا "جواب نداد و اوستا هم اصرار نکرد موقع رفتن ده تومان بمادرم داده بود و سفارش کرده بود برايم جگر بخر وشير بخرد.
وقتي اوستا رفت مادر چادر از سر انداخت و دويد کنارم نشست سر مرا گرفت بوسيد.
الهي درد و بلايت بخورد به سر من چه کردي؟ با خودت چه کردي؟ انگشتم را توي دستش گرفت چي زدي؟ دوا زدي؟
نه
س چي کردي؟ همينجوري ول کردي؟ چرک ميکند کار دستت مي دهد خدا مرگم  بدهد.
بلند شد رفت بيرون اطاق صداي کشيده شدن کفش هايش را روي پله ها شنيدم پايين رفت رفت توي مطبخ».چشمهايم رابستم خوابم مي آمد
برگشت گرد سفيدي توي قاشق همراه آورده بود زاج را سوزاندم خوبست خوب ميکند انگشتم را باز کرد بقچه پارچه هايش را آورد يک پارچه بلند برداشت زاج را توي آن ريخت و روي زخم دستم گذاشت و بست..
انگشتم دوباره به ذق ذق افتاد درد گرفت بي تابم کرد.
تحمل کن خوب مي شود تحمل داشته باش.
شام آورد سيب زميني پخته بود پنير صبحانه هم همراهش آورده بود. 

 صبح تا تو بلند شوي مي روم پنير ميخرم امشب اين را بخور.
دلم شوري نمي خواد دلم يک چيز شيرين ميخواد.
شيرين؟چي بدهم بخوري؟چيز شيرين؟چاي شيرين مي خوري؟
باشد بده.
سيب زميني ها رو پوست کرد با پشت قاشق له کرد همراه چايي شيرين خوردم
خسته شدم مي خوام بخوابم.
مثل دوران بچگي لحافم را دور بدنم تا کرد کت ام را هم رويم انداخت سردم بود اما بعد از شام حالم بهتر شد
خوابيدم.
صبح وقتي بيدار شدم بوي غذا توي اطاق پيچيده بود يعني چه؟مادر براي صبحانه چه مي پزد؟
بدنم کوفته بود مثل اينکه تب کردم به طرف پنجره برگشتم صداي ظرف وظروف از پايين مي امد مادر کنار حوض داشت ظرف ميشست.
دستم به لحاف گير کرد بياد انگشتم افتادم از زير لحاف بيرون آوردم مثل اينکه دستم ورم کرده بود همه چيز را به ياد آوردم سرم را تکان دادم هنوز گيج بودم مثل اينکه دير کرده ام آفتاب پهن شده مادر چرا بيدارم نکرده؟ اما
نتوانستم بلند شوم شل بودم مادر بالا آمد
هان رحيم بيدار شدي؟ چطوري؟
مادر چرا بيدارم نکردي؟ دير کردم.
براي چه دير کردي؟ اوستا خودش گفت تا حالت خوب نشد نرو.
اوستا گفت؟
اره حالت خوب نيست بيحالي ديشب تا صبح ناليدي دستت چطور است؟
خوب ميشه خوب ميشه.
مي خواي بلند بشي جگر بخوري؟
جگر؟
خيلي دلم ميخواست بخورم بلند شدم
بيارم؟
نه بگذار بروم سر وصورتم را بشورم بيايم
چطوري؟
بدنم کوفته است انگاري استخوان در بدن ندارم وارفتم.
مثل کتک خورده ها شدي؟ خون رفته قدرتت با خون ريخته.
هر چه فکر کردم يادم نيامد تا اين زمان کتک خورده باشم نه از دست پدر کتک خورده بودم نه از دست مادر هيچ وقت هم با کسي گلاويز نشده بودم , ولي تمام بدنم کوفته بود.
آب واقعا روشنايي است شفاست سر وصورتم را با آب خنک حوض شستم موهايم را خيس کردم زير آفتاب ولو شدم خوشم آمد.
ميشه مادر هر چه ميخواهي بدهي بخورم همينجا بدهي؟
چرا نميشه صبر کن متکا را بيارم بگذار زير دستت.
نه بابا نمي خوام تکيه ميدهم به هره حوض
مادر گوش به من نداشت نه تنها لحافم را آورد بلکه گليم جلوي آستانه در را هم آورد.
زنها واقعا چقدر عاقلند راحت شدم گرماي آفتاب وخنکي آب زنده ام کرد مادر از پله هاي زير زمين که جاي مطبخمان بود بيرون آمد توي تابه به اندازه کف دست بزرگ کباب جگر آورد نمک هم آورد.
بخور جاي خون رفته پر مي شود.
خودت چي؟
من که مريض نيستم.
نه مادر عطرش تا اطاق پيچيده تو نخوري من لب نميزنم.
رحيم..
مرگ من مادر نصف نصف.
خل شدي پسر اين را براي تو درست کردم که قوت بگيري.
خواهش ميکنم.
مادر يک تکه کوچک از جگر را بريد گذاشت توي دهانش , بي نمک است نمک بزن بخور نوش جانت جانت
درد و بلات سر من.
عجب خوشمزه بود جدي جدي پولدارها عجب کيفي ميکنند؟
هم خوشمزه بود اگر کار و بارم درست بشود هر هفته يکبار بايد شير بخرم يکبار هم جگر به ياد شير ديروز افتادم 
انشالله.
عصري اوستا آمد
رحيم جان چطوري؟
سلام اوستا, ببخشيد شما را از کار انداختم.
راحت باش, تو خوب شو حواسم جمع بشود بقيه کارها روبراه مي شود دستت چطوره؟ انگشتم را نشانش دادم:
خوبه ديگه درد نمي کند.
يکي دو روز آب نزن جواني زود جوش ميخورد.
اوستا فردا ميام سر کار تا فردا خوب خوب مي شوم.
نه پسر نه اينکه بلند بشوي بياي , حلالت نمي کنم تنهايي ميري آنجا حالت به هم مي خورد بدتر ميشوي چه خبره؟
داماد در حجله معطل نيست که ولش کن.
بخور بخواب تا جان بگيري مادرم چايي بدست آمد.
اوستا خدا شما را از بزرگي کم نکنه حاجي خانم حالشان خوب است ؟زحمت داديم خسته شدند بفرماييد چايي تازه دم است.
مادر پهلوي چايي خرما هم گذاشته بود اوستا دوتا خرما را با چايي خورد و دستي به سر من کشيد و رفت.
مادر دستمالي را که اوستا اورده بود اورد توي اطاق.
ببين رحيم اوستا چي آورده توي پاکت هاي جدا جدا گوشت قند شکر چايي برنج کره خرما توي يک قوطي مقداري عسل نخود لوبيا ولپه,پنير گردو,کشمش,واي خداي من بعد از مرگ پدرم هيچ وقت اين همه چيز ميز با هم نخريده بوديم.
مادر به اندازه دو هفته حقوق و مزد من است.
آره مادر خيلي پولش شده.
فکر ميکني همينجوري خريده يا از مزدم کم مي کند.
نه رحيم محال است همچو کاري بکند آقاست مهربان است ديروز رنگش مثل برف سفيد شده بود خيلي دوستت دارد.
مادر من هم مثل يک بيگانه برايش کار نمي کنم هيچوقت فکر نکرده ام که مثل يک کارگر برايش کار بکنم هميشه فکر کرده ام کار خودم است دکان خودم است پدر خودم است.

 از تو صداقت ديده راستي درستي ديده قدرت را مي شناسد خدايا شکر.
مادر همه آنها را برداشت و برد پايين
دوباره دراز کشيدم.
صداي شستشوي چيز ميزها از حياط به گوش ميرسيد مادر حسابي پر کار شده بود هي ميرفت هي مي آمد عطر غذا
تمام خانه را پر کرده بود.
رحيم هر وقت گرسنه شدي بگو ناهارت را بياورم.
هر وقت داري ميخورم مادر.
ده دقيقه ديگر مي آورم.
باشد.
روز بعد استاد سر ظهر له له زنان آمد
يا الله
مادرم زود دويد طرف چادر نمازش.
بفرماييد بفرماييد.
سلام اوستا اوستا؟
اوستا نردبان را هن هن کنان بدوش کشيده از دکان تا اينجا آورده بود.
برو کنار برو کنار خودم مي گذارم کنار ديوار
آخه اوستا چرا اين کار را کرديد؟
تو نياوردي خودم آوردم.
خيلي خجالت کشيدم زبانم بند آمد.
دست شما درد نکنه اوستا محمود واقعا "خجالتمان داديد ,بزرگواري کرديد رحيم حالش خوب شد مياورد اينهمه راه را چرا بار کشيديد.
فرق نمي کند انگار رحيم آورده مگر فرق ميکند؟ اصل کاري درست کردنش بوده که رحيم درست کرده به نيت شما
درست کرده خوب هم درست کرده.
زير سايه شما زير دست شما.
خب رحيم چطوري؟ ميبينم توي حياط قدم ميزني.
حالم بهتر است جان گرفتم فردا انشالله ميام سر کار.
خوبه رنگ ورويت هم برگشته صورتت حالت بيماري ندارد خدا را شکر.
اوستا بفرماييد ناهار ناهار حاضر است.
نه مادر سلامت باشيد بايد بروم جايي حاجي خانم حالا منتظرم است شما نوش جان کنيد به رحيم زيادي برسيد قد و قواره اش گول زنک است درونش پوک وخاليست.حسابي بدهيد بخورد.حيف است پسر به اين جواني مثل پر سبک و بي وزن باشد. انگشت ات چطور است؟
خوب اوستا هيچ مشکلي ندارد.
خدار و شکر من رفتم خدا نگهدارت مادر رحيم را به شما شما را به خدا ميسپارم.
اوستا رفت و من بدو به طرف نردبان رفتم دوتا پله اش را درآورده بودم اوستا از چوبهاي تازه دوتا پله تازه بريده و به جاي آن دو تا کوبيده بود از خجالت عرق کردم. از قهر کردنم پشيمان شدم نبايد با پدرم اينجوري رفتار ميکردم
حق با مادر است در برابر پدر بايد مطيع بود نبايد رنجيد آنهم پدري مثل اوستا محمود آدم خوب با خدا با ايمان کاري نه اهل رزم است نه بزم سرش به کار خودش گرم است جبران ميکنم اگر زنده ماندم جبران ميکنم, نمي گذارم يک ذره از من برنجد اگر يک سيلي هم توي گوشم بزند آخ نخواهم گفت خدا جون قول ميدهم عهد ميکنم.
رحيم ديگر رحيم ديروزي نيست کشته مرده اوستا محمود است اگر نيامده بود شايد کف دکان مرده بودم دو روز است تمام ناز و نعمت خدا رو توي خانه ما ريخته صاحب کار به اين خوبي؟ والله کسي نديده ماشاالله رحيم عجب نردباني ساختي دست مريزاد
قابل شما را ندارد ننه جان 

ادامه دارد....

قسمت قبل:

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره