داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت شانزدهم

آخرین خبر/ آنشرلی دخترکی ککمکی است که موهای سرخی دارد و در یتیم خانه بزرگ شده است. او باهوش است، قوهی تخیل بی حدومرزی دارد و با امید و پشتکار و مهربانیهای سادهاش ، سعی میکند زندگی جدیدی را آغاز کند. هر چند برای ورود به این دنیای تازه باید سختیهای بسیاری را پشت سر بگذارد، ولی آینده در نظرش آنقدر زیبا و امید بخش است که برای رسیدن به آن ، با هر مشکلی کنار میآید و با هر شرایطی سازگار میشود. مجموعهی آنی شرلی شامل 8کتاب با نامهای آنی شرلی در گرین گیبلز، آنی شرلی در اونلی، آنی شرلی در جزیره، آنی شرلی در ویندی پاپلرز، آنی شرلی در خانهی رویاها، آنی شرلی در اینگل ساید ، درهی رنگین کمان و ریلا در اینگل ساید میباشد. کارتون آن یکی از جذاب ترین انیمیشن های دوران کودکی است.
رمان آنی شرلی در گرین گیبلز اثر ال ام مونتگمری
فصل 9
خانم ریچل لیند وحشت زده می شود
دو هفته از اقامت آنی در گرین گیبلز می گذشت که سر و کله ی خانم لیند پیدا شد . در واقع علت تاخیر خانم ریچل برای آمدن به گرین گیبلز مبتلا شدنش به بیماری آنفولانزا بود .او پس از آخرین دیدارش از گرین گیبلز ، مبتلا به آنفولانزای سختی شده و در نتیجه در خانه بستری شده بود . خانم ریچل زیاد بیمار نمی شد و به خاطر این موضوع در میان مردم شهرت داشت .اما همان طور که خودش ادعا می کرد ، آنفولانزا شبیه بیماری های دیگر نبود و ابتلا به آن باعث می شد قدرت پروردگار را بهتر بتوان درک کرد .
اما به محض اینکه دکتر به او اجازه داد پایش را در بیرون بگذارد، با عجله به طرف گرین گیبلز روانه شد ، چون نزدیک بود از فرط کنجکاوی برای دیدن آن بچه یتیم منفجر شود. همچنین می خواست بداند آنچه در اونلی گفته می شود ، حقیقت دارد یا نه .
آنی از تمام لحظاتی که در گرین گیبلز می گذراند ، لذت می برد .او با همه ی درختان و بوته های آن اطراف آشنا شده بود و می دانست راه باریکه ای از پایین درختان سیب می گذرد و میان جنگل می رود .او این جاده را تا انتها رفته و با وسواس همه ی جزئیاتش را از رودخانه و پل گرفته تا بیشه ی صنوبر ها و گیلاس های جنگلی ، انبوه سرخس ها و افراها و زبان گنجشک ها به خاطر سپرده بود .او با چشمه ی پایین گودال هم دوست شده بود.چشمه ، آب خنک و شفاف و عمق زیادی داشت .سنگ های قرمز آن را زینت داده بودند و حاشیه اش پوشیده از سرخس های آبی نخلی
شکل بود . کمی آنسو تر ، پل بلندی روی رودخانه کشیده شده بود .
آنی از روی این پل می توانست ،به تپه ی پر درخت آن طرف رودخانه برود، در میان فضای تاریک و روشن انبوه صنوبرها قدم بزند .و سرخوشانه به تماشای گل های زنگوله ای سر به زیر و خوشبو بنشیند ، و در تخیلاتش ، گل های ستاره ای شکل رنگ پریده را به ارواح شکوفه های سال گذشته تبدیل کند.او به تارعنکبوت ها که همچون رشته های نقره ای در میان درختان می درخشیدند ، خیره می شد و احساس می کرد درختان کاج با حرکت آرام شاخه ها و زنگوله هایشان با او صمیمانه گفتگو می کنند . آنی همه ی این مناظر را در نیم ساعتی که اجازه ی بازی داشت ، دیده بود . سپس با هیجان کشفیاتش را برای ماریلا و متیو تعریف کرد.متیو بدون هیچ اعتراضی لبخند به لب در سکوت به حرف های او گوش داد ، ولی ماریلا به محض آنکه احساس کرد بیش از حد مجذوب وراجی های آنی شده است، به آنی دستور داد که جلوی زبانش را بگیرد و وقتی خانم ریچل سر رسد ، آنی در باغ مشغول گردش بود و با لذت میان سبزه های پرپشتی که زیر نور خورشید در حال غروب ، می درخشیدند قدم می زد . به همین خاطر زن خوش شانس فرصت پیدا کرد تا توضیح مفصلی در مورد بیماریش ارائه دهد و با شور و اشتیاق درباره ی همه ی درد ها و تبش حرف بزند . بالاخره با به پایان رسیدن جزئیات ، خانم ریچل دلیل اصلی آمدنش را به زبان آورد .
- چیز عجیبی در مورد تو و متیو شنیده ام ،
ماریلا گفت : البته فکر نمی کنم به اندازه ی خود من ، متعجب شده باشی . خودم تازه از شوک بیرون آمدم.
خانم ریچل با همدردی گفت : خیلی بد شد که چنین اشتباهی پیش آمد ، نتوانستید او را برگردانید ؟
- چرا می توانستیم ، اما تصمیم گرفتیم این کار را نکنیم . متیو خیلی به او علاقه مند شده . راستش را بخواهی من هم از او خوشم می آید ، گرچه اشتباهاتی هم از او سر می زند ، ولی احساس می کنم محیط خانه کاملا تغییر کرده این دختر ، واقعا با نشاط و سرزنده است .
در واقع ماریلا با دیدن نارضایتی در چهره ی خانم ریچل بیشتر از آنچه که قصد داشت حرف بزند ، از آنی تعریف کرده بود . خانم لیند با لحنی بدبینانه گفت : مسئولیت سنگینی را به عهده گرفته اید . شما هیچ تجربه ای در مورد بچه ها ندارید . چیز زیادی هم درباره ی وضعیت واقعی دخترک نمی دانید ، اصلا معلوم نیست چنین بچه ای چه طور از آب دربیاید. البته قصد ندارم تو را دلسرد کنم ، ماریلا.!
ماریلا با لحنی خشک پاسخ داد : من اصلا دلسرد نشدم ، چون وقتی تصمیم می گیرم کاری را انجام دهم سر حرفم می ایستم . بهتر است او را ببینی الان صدایش می کنم .
آنی همان موقع با چهره ای که از شادمانی می درخشید ، از باغ برگشت ، ولی به محض دیدن یک غریبه در خانه ،دستپاچه شد و همان جا جلوی در ایستاد . او با آن پیراهن تنگی که از یتیم خانه آورده ، و پاهای دراز و لاغری که از زیر آن بیرون زده بود ، موجود عجیبی به نظر می رسید . کک مکی های صورتش بیش از همیشه به چشم می آمدند .
باد موهای بدون کلاهش را به شدت آشفته کرده و باعث شده بود رنگ قرمزشان در آن لحظه به شدت جلب توجه کنند .
- خوب کاملا مشخص است که آنها تو را به خاطر قیافه ات انتخاب نکرده اند .
این نخستین اظهار نظر خانم لیند راجع به آنی بود . خانم ریچل لیند همیشه به خاطر رک گویی و شهامتش در اظهار نظر صادقانه ، به خودش افتخار می کرد .
- چقدر لاغر و زشت است . ماریلا! بیا جلو بچه . می خواهم بهتر ببینمت . وای تو را به خدا ببین چقدر کک مک دارد .
موهایش هم رنگ هویج است . بیا جلو ببینم .
آنه جلو رفت ولی نه آنطور که خانم لیند انتظار داشت . در حالی که صورتش از خشم قرمز شده بود ، لب هایش می لرزیدند و بدن لاغرش از نوک پا تا فرق سر به رعشه افتاده بود و، با پرشی خود را به خانم لیند رساند و در حالی که پاهایش رابه زمین می کوبید ، فریاد زد : از تو متنفرم. از تو متنفرم. از تو متنفرم . از تو متنفرم.
آنی با هر عبارت پایش را محکم تر به زمین می کوبید .
- چه طور جرئت می کنی بگویی من زشت و لاغرم ؟ چه طور جرئت می کنی بگویی من کک مکی و مو قرمزم ؟ تو یک زن بی تربیت و بی ادب و بی احساسی .
ماریلا نا باورانه فریاد زد : آنی !!
اما آنی بی توجه به او با دست های گره کرده ، چشمان درخشان و خشمی که او را به لرزه می انداخت ، به خانم ریچل چشم دوخته بود ، او داد و بیدادش را ادامه داد و گفت : چه طور جردت می کنی این حرف ها را به من بزنی ؟ دوست داری کسی به خودت چنین چیزهایی بگوید ؟دوست داری به تو بگویند چاق و خپلی و احتمالا یک ذره هم قدرت خیال بافی نداری؟برایم مهم نیست که با این حرف ها قلبت را بشکنم . امیدوارم که قلبت شکسته باشد . حتی حرف های شوهر بداخلاق خانم تامس هم تا به حال اینقدر مرا ناراحت نکرده بود . من هرگز تو را نمی بخشم . هرگز . هرگز.
خانم ریچل وحشت زده گفت : این بچه دیوانه است .
ماریلا به زحمت دهانش را باز کرد گفت : آنی ، برو تو اتاقت و همان جا بمان تا من بیایم
قسمت قبل: