نماد آخرین خبر

آیا فاشیسم در حال بازگشت است؟

منبع
فرارو
بروزرسانی
آیا فاشیسم در حال بازگشت است؟

فرارو/متن پیش رو در فرارو منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

بگذارید با یک بازی آغاز کنیم بازی‌ای به نام "هیتلر مخفی" که جای تعجبی ندارد در آلمان به ندرت کسی آن را می‌شناسد. این بازی نسبتا سمی است. در واقع، این یک بازی نسبتا جالب در مورد چگونگی ایجاد بی اعتمادی است. یک بازی در مورد هنر دروغ گفتن در مورد ساده لوحی و حیله گری در مورد این که چگونه جهان می‌تواند در هرج و مرج غوطه ور شود.

به گزارش اشپیگل، داستان بازی در سال ۱۹۳۲ در رایشتاگ (پارلمان) برلین می‌گذرد. بازیکنان به دو گروه تقسیم می‌شوند: فاشیست‌ها علیه دموکرات‌ها، با اکثریت دموکرات‌ها که ممکن است آشنا به نظر برسد. با این وجود، فاشیست‌ها یک مزیت قاطع دارند: آنان می‌دانند که فاشیست‌های دیگر چه کسانی هستند که بازتابی از واقعیت تاریخی است. با این وجود، دموکرات‌ها از چنین دانشی آگاه نیستند. هر یک از بازیکنان دیگر می‌تواند دوست یا دشمن باشد. اگر فاشیست‌ها بتوانند شش قانون را در رایشتاگ تصویب کنند یا هیتلر به عنوان صدراعظم انتخاب شود برنده بازی هستند. دموکرات‌ها برای پیروزی باید پنج قانون را تصویب کنند یا هیتلر را افشا کرده و از بین ببرند.


بازی با این شروع می‌شود که همه بازیکنان به گونه‌ای رفتار می‌کنند که گویی دموکرات هستند. برای پیروزی تنها کاری که دموکرات‌ها باید انجام دهند آن است که به یکدیگر اعتماد کنند، اما این کار چندان آسانی نیست، زیرا دموکرات‌ها به دلیل نداشتن بدیل بهتر گاهی مجبور هستند به یک قانون فاشیستی رای بدهند و در نتیجه ظاهرشان مانند فاشیست‌ها است. این دقیقا همان چیزی است که فاشیست‌ها می‌خواهند.
 
یک برداشت از بازی آن است که هیچ استراتژی‌ای برای تضمین پیروزی دموکراتیک و شکست فاشیسم وجود ندارد. یک تصمیم اشتباه که ممکن است در لحظه درست به نظر برسد می‌تواند منجر به صدراعظم شدن هیتلر شود. همه چیز تصادفی است همان طور که در سال ۱۹۳۳ میلادی هیچ چیز اجتناب ناپذیری وجود نداشت. برداشت دیگر آن است که فاشیست بودن می‌تواند سرگرم کننده باشد.

"هیتلر مخفی" در سال ۲۰۱۶ میلادی اندکی پیش از انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده، وارد بازار شد. نویسندگان بازی هدف شان آن بود که قدری شک و تردید نسبت به روند سیاسی ایجاد کنند که ظاهرا رخداد‌های هیجان انگیز آن زمان را بازتاب می‌داد: بحران یورو، الحاق کریمه به روسیه، برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) و بحران پناهجویان. بحث عمومی در آن زمان در مورد بحران دموکراسی و تهدید از سوی راست و گرایش‌های خودکامه متمرکز بود. اما فاشیسم؟ آدولف هیتلر؟

وارد کردن اتهام قاشیسم بخشی از کار همیشگی چپ افراطی از زمان جنگ جهانی دوم به این سو بوده است. برای مثال، گروه تروریستی چپ افراطی "بادر ماینهوف" در آلمان غربی "مبارزه مسلحانه" خود را با این استدلال که جمهوری آلمان پس از جنگ چیزی فراتر از یک دولت پلیسی فاشیست نبود، توجیه کرد. متهم کردن کسی به نازی بودن هم توهین محسوب می‌شد هم روشی برای اهریمن سازی از وجهه رقیب سیاسی بود. بازگشت به فاشیسم ترس عمیقی در جوامع دموکراتیک مدرن بوده است. با این وجود، در حالی که بازگشت فاشیسم مدت‌ها بعید و غیر قابل تصور به نظر می‌رسید اکنون مانند یک تهدید جدی به نظر می‌رسد: جاه طلبی‌های امپراتوری "ولادیمیر پوتین" در روسیه، ناسیونالیسم هندو "نارندرا مودی" در هند، پیروزی "جورجیا ملونی" در انتخابات ایتالیا، استراتژی "مارین لوپن" برای عادی سازی راست افراطی در فرانسه، پیروزی "خاویر میلئی" در آرژانتین، تسلط مستبدانه "ویکتور اوربان" بر مجارستان، بازگشت حزب راست افراطی "آزادی" در اتریش و "گیرت ویلدرز" در هلند و اوج گیری حزب راست افراطی آلترناتیو برای آلمان در کنار رژیم خودکامه "نایب بوکله" در السالوادور.

پس از آن، احتمال تشکیل دولت دوم ترامپ وجود دارد. این هراس وجود دارد که او در دوم ریاست جمهوری احتمالی اش از دوره اول خود نیز فراتر برود. در کنار آن حملات به خوابگاه‌های مهاجران در بریتانیا، تظاهرات نئونازی‌ها در  باوتزن، پاندمی کووید، جنگ در اوکراین و افزایش نرخ تورم را نیز قرار دهید.

یقین پس از جنگ سرد مبنی بر آن که دموکراسی تنها شکل قابل دوام حکومت است و برتری خود را در صحنه سیاست جهانی تثبیت می‌کند، شروع به فروپاشی کرده است. با این وجود، اکنون پرسش مربوط به بازگشت احتمالی فاشیسم به موضوعی جدی برای بحث تبدیل شده است: در دالان‌های قدرت سیاسی، در رسانه، در دانشگاه‌ها در اندیشکده‌ها و در میان دانشمندان علوم سیاسی و فیلسوفان؛ آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟ آیا قیاس‌های تاریخی مفید هستند؟ چه مشکلی پیش آمد؟ و آیا ممکن است که دموکراسی خود به ایجاد هیولایی کمک کند که از آن به شیوه مرگبار می‌ترسد؟

در صورت پیروزی دوباره ترامپ همه چیز در روز اول فرو خواهد ریخت
"رابرت کاگان" که امروز با اندیشکده "بروکینگز" همکاری می‌کند در مه ۲۰۱۶ میلادی پس از قدرت گیری ترامپ در مقاله‌ای در واشنگتن با عنوان "این گونه است که فاشیسم به امریکا باز می‌گردد" درباره قدرت گیری او هشدار داد. کاگان به "اشپیگل" می‌گوید ظهور لیبرال دموکراسی نتیجه رویداد‌های تاریخی مانند رکود بزرگ بود. منظور کاگان این است که، چون لیبرال دموکراسی هرگز اجتناب ناپذیر نبود او به ایده پایان تاریخ باور ندارد. از دید "کاگان" هیچ قانون طبیعی‌ای وجود ندارد که از دموکراسی در برابر شخصی مانند ترامپ یا در برابر فاشیسم  یا در برابر ناسیونالیست‌های مسیحی که به ترامپ اعتقاد دارند محافظت کند.

او به "اشپیگل" می‌گوید: "آزادی سخت است. آزادی به  افراد فضا می‌دهد، اما آنان را تا حد زیادی به حال خود می‌گذارد. آزادی امنیت را ارائه نمی‌دهد و بسیاری از چیز‌هایی را که مردم به آن نیاز دارند ارائه نمی‌دهد. آزادی جوامع را اتمیزه می‌کند، سلسله مراتب را از بین می‌برد و نهاد‌های مستقر مانند دین را فاقد قدرت می‌سازد. هم چنین، آزادی دشمنان زیادی دارد". نهمین کتاب "کاگان" به تازگی در امریکا منتشر شده است. این کتاب "شورش: چگونه ضد لیبرالیسم دوباره آمریکا را متلاشی می‌کند" نام دارد و ناسیونالیسم مسیحی و سفیدپوست در آمریکا را به عنوان چالشی برای لیبرال دموکراسی توصیف می‌کند. او می‌گوید هدف ناسیونالیسم مسیحی و سفید پوست تبدیل امریکا به کشوری مسیحی است که در ان انجیل مهم‌تر از اصول بیان شده در اعلامیه استقلال و قانون اساسی قلمداد شود و به ارزش‌های لیبرالیسم و قانون اساسی اهمیت داده نشود دقیقا همان چیزی که در گردهمایی اواخر جولای مسیحیان اونجلیکال (انجیلی) در فلوریدا گفته شد مبنی بر آن که  "دیگر مجبور نخواهید بود رای دهید" دقیقا همان چیزی بود که کاگان نسبت به آن هشدار داده است.

این بار وضعیت می‌تواند حتی بدتر باشد. کاگان معتقد است اگر ترامپ در انتخابات پیروز شود نظم قدیمی از بین خواهد رفت. او می‌گوید گویی همه چیز در روز اول فرو خواهد ریخت. او معتقد است ترامپ  از وزارت دادگستری برای انتقام گرفتن از دشمنان اش و نظامی یا ملیتاریزه کردن سیاست مهاجرتی برای جمع آوری صد‌ها هزار مهاجر غیر قانونی استفاده خواهد کرد و سیستم کنترل و توازن و نظام تقکیک قوای امریکا به تدریج فرسوده شده و مهاجران حقوق خود را از دست داده و به دنبال آن فعالان مخالف بازداشت شده و تحت پیگرد قانونی قرار می‌گیرند.

انتخابات ۲۰۲۴ امریکا انتخاباتی عادی نیست چرا که ترامپ در صورت پیروزی قدرت اش را تثبیت می‌کند
جالب آن که "جیسون استنلی" استاد فلسفه در دانشگاه ییل که یک لیبرال چپگراست نیز با کاگان محافظه کار همنظر است. استنلی شش سال پیش در کتابی به نام "فاشیسم چگونه کار می‌کند: سیاست ما و آنان" اشاره کرده بود که فاشیسم امروزی در قالب کیش شخصیت است و ماهیتی فرقه گونه دارد  و خواستار آن است که مهاجران، چپ ها، لیبرال ها، اقلیت ها، زنان، رسانه ها، مدارس و موسسات فرهنگی را تحت کنترل خود درآورد. استنلی استدلال می‌کند که رژیم‌های فاشیستی به عنوان جنبش‌ها و احزاب اجتماعی و سیاسی آغاز می‌شوند و به جای سرنگونی دولت‌های موجود تمایل دارند انتخاب شوند.

"استنلی" ده شاخص را برای فاشیسم ذکر می‌کند: نخست آن که هر کشوری اسطوره‌ای از خود را دارد از گذشته‌ای باشکوه که نسخه فاشیستی از لزوم احیای آن عظمت و قدرت نظامی می‌گوید، دوم آن که در تبلیغات فاشیستی مخالفان سیاسی تهدیدی برای موجودیت و سنت‌های کشور قلمداد می‌شوند، سوم وجود رهبری است که تعیین می‌کند چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، چهارم آن که فاشیسم ماهیتا مبتنی بر دروغ است، پنجم آن که فاشیسم وابسته به سلسله مراتبی است که بزرگترین دروغ آن را نشان می‌دهد، ششم آن که فاشیست‌ها به عنوان کسانی که به سلسله مراتب و برتری خود معتقدند به راحتی عصبی می‌شوند و نسبت به از دست دادن موقعیت خود در آن سلسله مراتب می‌ترسند.

فاشیسم پیروان خود را قربانی برابری می‌داند و این ایده را مطرح می‌کند که برای مثال، مسیحیان آلمان قربانی یهودیان هستند، سفیدپوستان آمریکایی قربانی حقوق برابر سیاه پوستان آمریکایی هستند و مردان قربانی فمینیسم هستند، هفتم آن که فاشیسم مدعی است که قانون و نظم را تضمین و احیا می‌کند، هشتم آن که  فاشیسم از تنوع جنسیتی می‌ترسد، نهم آن که  فاشیسم تمایل دارد از شهر‌ها متنفر باشد و آن‌ها را مکان انحطاط و مرکز تجمع نخبگان، مهاجران و تبهکاران می‌داند و دهم آن که  فاشیسم معتقد است که کار شما را آزاد می‌کند ایده پشت آن این است که اقلیت‌ها و چپ‌ها ذاتا تنبل هستند.

استنلی به "اشپیگل" می‌گوید: "فاشیسم به مردم می‌گوید که با مبارزه وجودی روبرو هستند: خانواده، فرهنگ و سنت‌های تان در معرض خطر قرار دارند  و فاشیست‌ها وعده می‌دهند که آن‌ها را نجات دهند. فاشیسم در ایالات متحده دارای یک سنت طولانی است که به قرن گذشته بازمی گردد. کوکلاکس کلان اولین جنبش فاشیستی در تاریخ بود. اشتباه است که فرض کنیم این سنت فاشیستی به سادگی از بین رفته است. این سنت امروزه هنوز هم دیده می‌شود، زیرا فرهنگ دموکراتیک هرگز نمی‌تواند به طور کامل در جنوب آمریکا توسعه یابد. این امر اکنون منجر به انتصاب مقام‌های انتخاباتی در جورجیا شده که اختمالا تمایلی به ایستادگی مقابل دستکاری انتخاباتی توسط طرفداران ترامپ نخواهند داشت".

"استنلی" هشدار می‌دهد این بار ترامپ در صورت پیروزی در انتخابات صرفا چهار سال یگر در کاخ سفید نیست و دوباره ناپدید نمی‌شود بلکه می‌تواند قدرت خود را تثبیت کند. او می‌گوید به همین خاطر انتخابات ۲۰۲۴ انتخاباتی عادی نیست.

روایت پوتین از فاشیسم  ویژگی‌های پست مدرن نیز دارد
"تیموتی اسنایدر" مورخ امریکایی در دانشگاه ییل با استنلی هم نظر است. او می‌گوید: "پوتین و ترامپ هر دو فاشیست هستند تفاوت شان در این است که اکنون یکی قدرت را در اختیار دارد و دیگری هنوز قدرتی در اختیار ندارد. فاشیسم مقوله‌ای مهم در درک تاریخ و زمان حال است، زیرا تفاوت‌ها را نمایان می‌کند". او که یکی از مهم‌ترین روشنفکران امریکا و نویسنده کتاب‌هایی مانند "سرزمین‌های خونی: اروپا بین هیتلر و استالین" است خشونت‌های سیاسی در اوکراین، بلاروس، لهستان و اروپا را بررسی می‌کند. او مداخله نظامی روسیه را تنها چند هفته پیش از الحاق کریمه به آن کشور پیش بینی کرده بود و در سال ۲۰۱۷ میلادی کودتای ترامپ را پیش بینی کرد. زلنسکی در دیدار با اسنایدر در کی یف گفته بود خواننده نوشته‌های اوست.

اسنایدر می‌گوید پوتین پانزده سال است که از متفکران فاشیستی مانند "ایوان ایلین" نقل قول می‌کند. او ادامه می‌دهد که رئیس جمهور روسیه جنگی را به راه انداخته که به وضوح انگیزه‌های فاشیستی دارد. او می‌گوید: "پوتین کشوری را هدف قرار داده که جمعیت آن را پست‌تر قلمداد می‌کند و اصولا حق حاکمیت اوکراین را برسمیت نمی‌شناسد. او از حمایت یک جامعه تقریبا کاملا بسیج شده برخوردار است. اکنون در روسیه کیش شخصیتی پیرامون  کسانی که در نبرد‌های گذشته سقوط کرده اند و اسطوره‌ای از یک امپراتوری طلایی وجود دارد که باید از طریق خشونت و پاکسازی از طریق جنگ دوباره احیا شود. نماد Z، تجمعات، تبلیغات و گور‌های دسته جمعی همگی نشانه‌های فاشیستی بودن رژیم پوتین هستند.

پوتین به اوکراین حمله کرد درست همان طور که هیتلر به عنوان یک قدرت امپریالیستی به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد، اما روایت پوتین از فاشیسم  ویژگی‌های پست مدرن نیز دارد. پست مدرنیسم فرض می‌کند که چیزی به نام حقیقت وجود ندارد و اگر حقیقت وجود نداشته باشد می‌توان به هر چیزی برچسب حقیقت زد. مانند طرح این ادعا از سوی روسیه به مثابه یک واقعیت که اوکراینی‌ها علاوه بر یهودی و همجنس گرا بودن نازی هستند. تناقض فاشیسم پوتین آن است که او خود ادعا می‌کند ضد فاشیسم عمل می‌کند. رژیم پوتین از گذشته شوروی تغذیه می‌کند: دشمنان روسیه همه فاشیست اعلام شده بودند و دقیقا در ضد فاشیسم فرضی پوتین می‌توان فاشیسم او را دید. کسانی که به دشمنان خود برچسب "فاشیست" و "نازی" می‌زنند توجیهی برای جنگ و جنایت علیه بشریت ارائه می‌کنند. برچسب نازی به معنای دشمن "مادون بشر" است و این مجوزی از سوی پوتین به روس‌ها درباره کشتن دیگران می‌باشد. اگر اوکراین مقاومت نمی‌کرد این وضعیت سیاه و تاریک برای دموکراسی‌های سراسر جهان تکرار می‌شد".

اسنایدر معتقد است اگر ترامپ در انتخابات پیروز شود، نتیجه آن مقاومت سازمان یافته خواهد بود. آیا ترامپ پس از آن مقاومت پلیس فدرال (اف بی آی) یا حتی ارتش امریکا را برای سرکوب چنین ناآرامی‌هایی به کار خواهد گرفت؟ اسنایدر در این باره می‌گوید: "در آن صورت نهاد‌های دولتی امریکا سقوط خواهند کرد و نهاد‌هایی مانند پلیس فدرال (اف بی آی) و ارتش ممکن است توسط درگیری‌ها از هم بپاشند".

جنبشی  که می‌خواهد ساعت را به عقب بازگرداند جنبشی بدون اتوپیا
"یان ورنر مولر" نویسنده کتاب "پوپولیسم چیست"؟ می‌گوید: "سیاستمداران پوپولیست دست راستی  قادر به یادگیری هستند: آنان از ارائه تصاویری که مردم را به یاد قرن بیستم می‌اندازند اجتناب می‌ورزند. آنان از اعمال سرکوب‌های گسترده اجتناب می‌کنند. آنان آزادی مطبوعات را محدود می‌کنند، اما چند روزنامه دیگر را حفظ می‌کنند. آنان طوری حکومت می‌کنند که همیشه بتوانند بگویند: "ما دموکرات هستیم. به بوداپست بیایید. آیا فاشیسم این گونه است"؟!

اوربان از دولت خود در مجارستان به عنوان "دموکراسی غیرلیبرال" یاد می‌کند. مجارستان کماکان به برگزاری انتخابات ادامه می‌دهد، اما دیگر خبری از تکثر رسانه‌ها در آن کشور نیست. مولر می‌گوید اوربان می‌خواهد نظام اش به عنوان به یک دموکراسی معرفی شود، زیرا  اگر نشان داده شود که او یک دزدسالار و خودکامه است آن وقت است که اوضاع برای اوربان ناراحت کننده خواهد بود.

مولر در مورد وضعیت آلمان و ظهور حزب راست افراطی "الترناتیو برای آلمان" می‌گوید: "در آلمان ابزار دقیق تری در دسترس است. شما می‌توانید شعبه‌های احزاب را ممنوع کنید و هم چنین شما می‌توانید برخی حقوق را از سیاستمداران سلب نمایید. لازم نیست بلافاصله کل یک حزب را ممنوع کنید  شما می‌توانید به آن دسته از عناصر حزب که کاملا رادیکال نشده اند بگویید: "ما به شما نشان می‌دهیم که حدود دموکراسی کجاست" و شاید این پیام بتواند باعث اعتدال شود. این نیز یک رویکرد آموزشی است، اما دموکراسی در نهایت مجاز است اصول خود را اعلام کند و از آن دفاع کند این که اگر یک حزب راهی افراطی را دنبال کند در نهایت ممکن است ممنوع شود".

مولر از سال ۲۰۰۵ در دانشگاه پرینستون در نیوجرسی تدریس می‌کند. او یکی از تاثیرگذارترین نظریه‌ها را در مورد "پوپولیسم" ارائه کرده است. او می‌گوید: "فاشیسم تاریخی ریشه در خشونت‌های عظیم جنگ جهانی اول دارد. وعده اولیه آن خلق یک انسان جدید در ملتی از همتایان قومی بود و خشونت را به عنوان منبع معنا و مرگ در میدان جنگ را نه تنها ضروری بلکه به عنوان تحقق انسانیت مورد ستایش و تجلیل قرار می‌داد. این طرحی برای ضدیت با مدرنیته و برای ایجاد جامعه‌ای کاملا بسیج شده و نظامی شده با کیش شخصیت برای مردانگی بود. این جنبشی بود که خود را به عنوان یک انقلاب معرفی کرد جنبشی که نه تنها نوید زایش دوباره ملی بلکه وعده آینده‌ای کاملا متفاوت را می‌داد.

من در جنبش‌های سیاسی راستگرای امروزی چنین چیزی را نمی‌بینم آن چه می‌بینم یک پوپولیست افراطی دست راستی است که همه مسائل سیاسی را به پرسش‌های مربوط به تعلق خاطر تقلیل داده و مخالفان را به عنوان یک تهدید یا حتی به عنوان دشمن نشان می‌دهد. جنبشی  که می‌خواهد ساعت را به عقب بازگرداند جنبشی بدون اتوپیا یا آرمان شهر. پوپولیسم هم چنین می‌تواند مانند مجارستان دموکراسی را از بین ببرد و این ظرفیت بالقوه را دارد که باعث افراط گرایی نژادپرستانه شود."

شاید بپرسید دموکراسی‌ها چگونه باید با تهدید پوپولیستی مقابله کنند؟ در این زمینه دو افراط وجود دارد که هر دو اشتباه هستند. اولین افراط طرد کامل است یعنی آن که با پوپولیست‌های صحبت نکنید. این اشتباه است، زیرا آنان خواهند گفت: "نگاه کنید نخبگان چگونه با ما رفتار می‌کنند. آنان ما را نادیده می‌گیرند". نگاه افراطی نادرست دیگر آن است که پوپولیست‌ها حقیقت را در مورد جامعه ما می‌گویند و انحصار "دغدغه‌ها و نیاز‌های مان" به آنان واگذار شود این وضعیت صرفا به مشروعیت بخشیدن آنان و فراتر از آن پیوستن آنان به ائتلاف‌ها منجر می‌شود. مسیر صحیح صحبت کردن با آنان، اما برای جلوگیری از صحبت کردن مانند آنان است. می‌توان در مورد مهاجرت بدون صحبت در مورد نظریه هایی، چون "جایگزینی بزرگ" صحبت کرد. پیام آشکار به پوپولیست‌ها می‌تواند این باشد: "ما آماده ایم اگر رفتار خود را تغییر دهید با شما به عنوان بخشی مشروع از چشم انداز سیاسی رفتار کنیم".

با این وجود، او استدلال می‌کند که یک چیز وجود دارد که وضعیت را پیچیده‌تر می‌کند. دموکراسی‌ها و رهبران آن مدت‌ها فکر می‌کردند که مزیت سیستماتیک دارند و این که دموکراسی تنها نظام سیاسی است که می‌تواند اشتباهات خود را بیاموزد و اصلاح کند. او می‌گوید امروز که نظام‌های استبدادی در حال ظهور هستند ما تمایل داریم آن‌ها را دست کم بگیریم هنگامی که ویکتور اوربان ظهور کرد و بوداپست را همان طور که مولر توصیف می‌کند به نوعی دیزنی لند برای راست جدید تبدیل کرد، بسیاری برای مدت زمانی طولانی فکر می‌کردند که همه چیز مانند همیشه از خود مراقبت خواهد کرد این در حالیست که همه چیز خوب پیش نمی‌رود.

امروز جهان لحظه‌ای همراه با سرگیجه را تجربه می‌کند
به سراغ "ایوان کراستف" پژوهشگر علوم سیاسی می‌رویم که بسیاری از رهبران جهان با او مشاوره می‌کنند. او می‌گوید: "من فکر می‌کنم ما با چیزی مواجه هستیم که آن را "شورش انقراض" می‌نامم. نظریه جایگزینی بزرگ که از سوی دست راستی‌ها مطرح می‌شود را نمی‌توان بدون نگاه کردن به تحولات جمعیتی و به ویژه ترس‌های ناشی از آن درک کرد. این ترس از ناپدید شدن است. ترس از نابودی زبان و فرهنگ خود. ترس از اینکه مهاجران می‌توانند واقعیت‌های سیاسی را با رای دادن خود تغییر دهند. فانتزی‌های نژاد پرستانه حاصل از ترس‌ها قطعا می‌تواند به عنوان شکل جدیدی از فاشیسم به عنوان فاشیسم قرن بیست و یکم تعبیر شود.

او معتقد است امروز جهان لحظه‌ای همراه با سرگیجه را تجربه می‌کند در اصل شبیه ترس از ارتفاع، سرگیجه در پرتگاه و ترس از فرو رفتن در اعماق. "کراستف" می‌گوید: "میل پوپولیست‌های دست راستی برای پایان دادن به همه چیز وجود دارد. اکثر پوپولیست‌ها حتی باور ندارند که هرگز قدرت را کسب می‌کنند. آنان اغلب به طور تصادفی برنده می‌شوند. فاشیسم در قرن بیستم ریشه در ترس از دیگری شرور داشت از کمونیست ها، یهودیان و دشمنان. فاشیسم در قرن بیست و یکم ریشه در ترس دارد. تفاوت آن دو ترس در چیست؟ در طول پاندمی کووید مردم از ویروس به مثابه یک مهاجم مرگبار می‌ترسیدند. دشمنی وجود داشت که قابل شناسایی بود، اما ترس کمتر مشخص است. هیچ مهاجم مشخصی وجود ندارد این ترس در درون خود است و به یک معنا ترس از خود است".

کراستف معتقد است که سیاست در حال یادگیری زندگی با مشکلات است و سیاست هیچ پیروزی روشنی نمی‌شناسد، سیاست مدیریت هراس است نبردی با سرگیجه و پوچی بی پایان.

به پیج اینستاگرامی «آخرین خبر» بپیوندید
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره