سرمقاله دنیای اقتصاد/ ساز بدآواز برای کارآفرینی
دنیای اقتصاد/ «ساز بدآواز برای کارآفرینی» عنوان یادداشت روز در روزنامه دنیای اقتصاد به قلم تیمور رحمانی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
در مجموعه نوشتههایی تلاش کردهام از زوایای مختلف، علت و معلول بیثباتی در اقتصاد کلان را تحلیل کنم. میدانیم که کارآفرینی در دگرگون کردن دنیای کنونی نقش محوری داشته است و تمام نعمت توسعه اقتصادی جهان مدیون استعداد خیرهکننده و تلاش کارآفرینان است. در نوشتار حاضر قصد دارم به این موضوع بپردازم که بسترسازی و شکل دادن بیثباتی اقتصاد کلان، کارآفرینان را نیز از صراط مستقیم خارج میسازد و به جای آنکه آنها را وسیلهای برای شکوفایی و توسعه اقتصادی و افزودن به سایز کیک اقتصاد کند و در خدمت رشد اقتصادی قرار دهد، آنها را به نیرویی برای سهم بردن از کیک اقتصاد تبدیل میکند که خود به مانعی برای افزوده شدن به سایز کیک اقتصاد و رشد اقتصادی تبدیل میشود.
قبل از آنکه در مورد موضوع کارآفرینی و نقش بیثباتی اقتصاد کلان در به بیراهه کشاندن کارآفرینی بحث کنیم، لازم است زمینهای از برخی حوزههای دیگر بشری را ذکر کنیم تا نقش کارآفرینان را بهتر درک کنیم و به طور مشخص متوجه باشیم که کارآفرینی یک موهبت الهی کمیاب است که نمیتوانیم آن را ایجاد کنیم؛ فقط میتوانیم زمینه ظهور و بروز آن را فراهم کنیم یا مانع ظهور و بروز آن شویم. بسیار مهم است توجه داشته باشیم که کارآفرینی با نسخهپیچی دستگاه سیاستگذاری ایجاد نمیشود، بلکه دستگاه سیاستگذاری فقط میتواند راه را برای آن باز کند یا مانع آن شود. به عبارت دیگر، نظام سیاستگذاری فقط میتواند اسباب بهرهمندی از این نعمت کمیاب خداوند یا اسباب هدررفت آن شود. اولین مورد از قیاسهایی که میتوان ذکر کرد، اکتشاف علمی و پیشبرد علم است.
میدانیم در نظام آکادمیک دنیای امروز مباحثی تحت عنوان فلسفه علم و متدلوژی یا روششناسی تحقیق علمی مطرح است. خلاصه کلام آن است که در این مباحث قرار است آموزش داده شود که چه روشی را در تحقیق علمی دنبال کنیم تا به اکتشافات علمی و پیشبرد علم و نظریهپردازی منجر شود. بلافاصله در این زمینه هم ذهنها سراغ اسامی افرادی همچون کارل پوپر، ایمره لاکاتوش و توماس کوهن میرود. اما واقع قضیه آن است که تحولات بنیادی و اکتشافات انقلابگونه علم، نه از تبعیت از متدلوژی و روششناسی فیلسوفان علم، بلکه از نبوغ و استعداد منحصربهفرد دانشمندان دارای نبوغ الهی سرچشمه میگیرد. زمانی که ارشمیدس و بعدها کسانی همچون گالیله، نیوتن، اینشتین و دهها دانشمند دیگر در فیزیک، شیمی، زیستشناسی و بعدها در علوم اجتماعی به دگرگونیهای علمی بزرگ دست زدند، اینطور نبود که بنشینند متون متدلوژی علم و روش تحقیق علمی را بخوانند و با تبعیت از دستورات آن، به اکتشافات علمی نائل آیند.
هیچ فیلسوف علم و هیچ صاحبنظر حوزه روششناسی علمی نمیتواند برای آنچه اینشتین انجام داد، قالب کلیشهای بسازد که هر کسی با تبعیت از آن به اینشتین تبدیل شود. نابغههای علم هدیههای خداوند به جامعه بشری هستند که با پیشبردهای علمی خود به تعالی جامعه بشری کمک میکنند. کار متدلوژی و روششناسی تحقیق علمی آن است که آدمهای معمولی را آموزش دهد تا با تبعیت از روش تحقیق علمی، موفق به اضافات جزئی مختصری حول اکتشافات علمی نابغههای جامعه بشری شوند. لذا، نوابغ علم نادر و کمیاب هستند و قابل تکثیر نیستند. روش تحقیق علمی فقط قادر به مسیردهی به دانشگاهیان معمولی است تا پیشبردهای بزرگ نوابغ را شرح و بسط دهند و بهویژه در کاربرد علم، به پیشرفت و تعالی بشر کمک مختصری داشته باشند. واضح است که این به معنی کماهمیت بودن کار افراد معمولی دانشگاهی نیست، بلکه صرفا موضوع درجه تاثیرگذاری و نوع تاثیرگذاری در پیشبرد علم است.
حال به حوزه دیگری نگاه میکنیم. دنیای فوتبال را بهعنوان یکی از ورزشهای محبوب و پرطرفدار در نظر بگیرید. هیچ روش و فوت و فن مربیگری برای آموزش فوتبالیستها وجود ندارد که بتواند به تعداد زیاد، پله، مارادونا، رودوگولیت، زیدان، رونالدو، مسی و... بازتولید کند. بسیاری از فوتبالیستهای مشهور و استثنایی در اصل محصول آموزش فوتبال و مربیگری نبودهاند، بلکه مهارت خیرهکننده آنها ناشی از نبوغ خدادادی آنها بوده است که آن را با تمرین و ممارست تکامل دادهاند. لذا، همانطور که نوابغ علم قابل تکثیر نیستند، نوابغ دنیای فوتبال هم قابل تکثیر نیستند. طبیعی است که اگر اینشتین فیزیک نمیخواند، به دانشمند فیزیک تبدیل نمیشد.
به همین ترتیب، اگر مارادونا فوتبال بازی نمیکرد به فوتبالیست تبدیل نمیشد، اما هرکسی با تمرین و آموزش به مارادونا تبدیل نمیشود و استعداد خدادادی او نقش اصلی را دارد. لذا، روشهای علمی آموزش فوتبال و پرورش نوجوانان و جوانان برای تبدیل شدن به فوتبالیست، کمک میکند آنها بازیکنانی معمولی شوند که حتما خیلی بهتر از من و امثال من فوتبال بازی میکنند و در عین حال به نیرویی در خدمت نابغههای فوتبالی تبدیل میشوند تا به توفیق یک تیم فوتبال کمک کنند. بازهم، این به آن معنی نیست که کار فوتبالیستهای معمولی تیمهای فوتبال را کمارزش بدانیم، بلکه بحث درجه و نوع نقش آن در فوتبال است.
حال به موضوع کارآفرینی برگردیم. گرچه تصور رایج بر این است که با مهیا شدن شرایط، کارآفرینی گسترش مییابد و گاهی اوقات هم تصور میشود در دانشگاه میتوان رشته کارآفرینی ایجاد کرد و کارآفرینی را آموزش داد و به تعداد کارآفرینان افزود، اما واقعیت آن است که دقیقا مانند آنچه در مورد نوابغ دانش و نوابغ فوتبال به عنوان مثال اشاره کردم، در مورد کارآفرینی نیز تعداد قلیلی نابغه کارآفرینی در کره خاکی و بنابراین در کشور ما وجود دارد و تعداد افراد دارای استعداد و نبوغ کارآفرینی بسیار اندک است.
گرچه کسانی که توانایی انجام یک فعالیت اقتصادی و کسب سود را دارند، ماهیتا نوعی کارآفرین هستند (همانطور که خیلی از بازیکنان معمولی هم فوتبالیست هستند)، اما نابغههای کارآفرینی که توان شکل دادن کسبوکارهای بزرگ و تحول در شیوه تولید کالاها و خدمات یا نوع کالاها و خدمات یا کیفیت کالاها و خدمات یا شناسایی بازار و فرصتهای کسب سود را دارند، تعداد قلیلی هستند و معمولا نظام آموزشی و تحصیلات آکادمیک نیست که توان کارآفرینی در آنها ایجاد میکند، بلکه نبوغ و استعداد ویژه آنهاست که شکلدهنده کارآفرینی آنهاست. به بیان ساده تعداد کارآفرینان بزرگ، بسیار محدود است و هیچ راهی غیر از قدردانی از این نعمت محدود و کمیاب برای بهرهمند شدن جامعه از وجود آنها نیست. کافی است بستر کارآفرینی فراهم باشد تا آنها نبوغ کارآفرینیشان بروز و ظهور داشته باشد. لذا هیچوقت انتظار نداریم در جایی مانند کرهشمالی نوابغ دارای قدرت کارآفرینی به کارآفرین تبدیل شوند، چون اساسا مسیر کارآفرینی مسدود است؛ دقیقا مانند زمانی که اجازه بازی فوتبال داده نشود و طبیعی است در آن شرایط انتظار فوتبالیست شدن یک فرد دارای استعداد فوتبال را نداریم.
ممکن است تصور شود این نوعی ادعای غیرعادی محسوب میشود، اما علاوه بر وجود پشتوانه تجربی برای این ادعا، تحقیقات علمی در حوزه رشد اقتصادی راجع به آن وجود دارد. گرچه همواره در علم اقتصاد نشانههایی از این موضوع وجود داشته است که کارآفرینان تعدادشان قلیل است و رشد و شکوفایی اقتصادی محصول بسترسازی بروز و ظهور توان کارآفرینی آنهاست، اما به طور مشخص با مطالعه تاثیرگذار بامول (Baumol,1990) این موضوع وارد ادبیات علم اقتصاد در حوزه رشد اقتصادی شد. به دنبال طرح موضوع توسط بامول، این مورفی، شلایفر و ویشنی(Murphy et al, 1991) بودند که ایده مطرح شده توسط بامول را بسط داده و کار تجربی بر روی آن انجام دادند. همچنین، مطالعه عجماوغلو (Acemoglu,1995) که دلالتهای این مدل را برای رشد بلندمدت تشریح کرد، از جمله مطالعات مهم در این حوزه هستند. لذا، آنچه راجع به کارآفرینی و نقش آن بیان میشود، از ادبیات علم اقتصاد گرفته شده است و فقط من آن را به بیثباتی اقتصاد کلان ربط دادهام.
اصل پیام این دسته از مطالعات آن است که تعداد کارآفرینان بالقوه و ذهنهای خلاق و بااستعداد برای فعالیت اقتصادی قلیل است و تمام تحولات اساسی در حوزه نوآوری و پیشرفت تکنولوژی محصول تلاش آنهاست و رشد اقتصادی یک کشور بسیار به این وابسته است که آنها چه مسیری را در پیش گیرند. این ذهنهای خلاق و استعدادهای نادر دارای توان کارآفرینی، میان دو نوع فعالیت تولید و رانتجویی انتخاب انجام میدهند و تصمیم میگیرند به کدامیک از این دو دسته فعالیت مشغول شوند. ساختار پاداش (اصطلاحی که از مقاله عجماوغلو گرفتهام) و اینکه نظام حقوقی و سیاستگذاری و شیوه تخصیص منابع یک اقتصاد چه میزان بازدهی برای تولید و رانتجویی ایجاد میکند، تعیینکننده این موضوع است که استعدادهای نادر دارای قدرت کارآفرینی آیا تصمیم بگیرند به تولید کالاها و خدمات بپردازند (به کیک اقتصاد بیفزایند) یا وارد فعالیت رانتجویی شوند (از کیک موجود اقتصاد سهم بیشتر ببرند). بسیار مهم است که دقت کنیم استعدادهای نادر و نابغههای دارای قدرت کارآفرینی غالبا تقدسی برای تولید یا رانت جویی قائل نیستند بلکه غالبا آنچه مهم است بازدهی این دو دسته فعالیت برای آنهاست.
لازم است تذکر دهیم که در حوزه علوم اجتماعی همواره احتیاط در حکم صادر کردن، شرط عقل است و سیاه و سفید دیدن پدیدهها پسندیده نیست و به همین جهت است که قید میکنیم غالبا چنین است. همین تحلیل نتیجه میگیرد که اگر نظام تخصیص منابع سبب شود بازدهی رانتجویی بیش از بازدهی تولید کالاها و خدمات باشد، آنگاه استعدادهای نادر دارای قدرت کار آفرینی تصمیم میگیرند به فعالیت رانتجویی روی بیاورند و نتیجه چنین تصمیمی، آن است که افراد مستعد دارای قدرت کارآفرینی به کارآفرین تبدیل نمیشوند، بلکه به رانتجویان موفق تبدیل میشوند. در تحلیلهای رشد اقتصادی اثبات شده است که گرایش بیشتر افراد دارای استعداد کارآفرینی به فعالیتهای رانتجویی، سبب کاهش متوسط رشد اقتصادی میشود. به همین دلیل است که مطالعات تجربی نشان میدهد کشورهای با شیوع بیشتر رانتجویی، به طور متوسط رشد اقتصادی پایینتری دارند.
واضح است که روی آوردن استعدادهای کمیاب و نادر دارای قدرت کارآفرینی به فعالیتهای رانتجویی تقصیر آنها نیست (گرچه ممکن است از نظر اخلاقی این تصمیم آنها را ناپسند بدانیم)، بلکه این تصمیم آنها پیروی از نیروی عقلانیت نهفته در وجود آنهاست که به محرکها واکنش نشان میدهد. لذا، ممکن است همه ما در واکنشی طبیعی رفتار رانتجویان موفق را نکوهش کنیم، اما آنها رفتار طبیعی از خود بروز دادهاند و شاید اگر ما نیز امکان آنها را داشتیم، رفتاری مشابه از خود نشان میدادیم. چه ما بپسندیم و چه نپسندیم، واقعیت اقتصاد قوانین طبیعی حاکم بر خود را دارد و روی آوردن افراد مستعد و دارای قدرت کارآفرینی به رانتجویی در شرایطی که بازدهی رانتجویی بسیار بیشتر از تولید است، انتظاری طبیعی است و انتظاری غیر از این را از غالب افراد دارای قدرت کارآفرینی نداریم.
افرادی که در ایران از این نظر مشهور شدهاند و حتی برای برخی از آنها پروندههای بزرگ قضایی تشکیل شده و در مواردی نیز به زندان محکوم شدهاند، دقیقا مصداق افراد بسیار بااستعداد دارای قدرت کارآفرینی هستند که بازدهی بالاتر نهفته در فعالیت رانتجویی، آنها را به رانتجویان بزرگ تبدیل کرده است. واضح است که اگر منابع در اختیار آنها که ناشی از رانتجویی است، در اختیار اغلب ما قرار میگرفت، قادر به انباشت ثروت و افزودن به ثروت خود با اتکا به آن منابع نبودیم. لذا، با وجود آنکه پیگیری قضایی هر جرمی رویهای قابل تحسین است، اما آنچه خیلی از افراد کارآفرین بالقوه و بسیار مستعد را به رانتجو تبدیل میکند، بستر فراهمشده از نظام سیاستگذاری است که فرصت رانتجویی دارای بازدهی بسیار بالاتر از تولید کالاها و خدمات را برای آنها فراهم کرده است. حتی این افراد مستعد آنگاه که به تولید میپردازند، اصل بازدهی خود را در جستوجوی رانت کسب میکنند و رغبت کمتری به این نشان میدهند که با نوآوری و خلاقیت در تولید کالاها و خدمات به کسب بازدهی بپردازند.
حال به موضوع اصلی نوشتار حاضر میپردازیم و آن، اینکه چگونه عوامل شکلدهنده بیثباتی و خود بیثباتی شکلگرفته، استعدادهای کمیاب و نادر دارای توان کارآفرینی را از کارآفرینی دور میکند و به رانتجویی میکشاند. به طور طبیعی، هنگامی که کشوری زمینه بیثباتی و تورم بالا و ماندگار را فراهم میکند، این به آن معنی است که اختلالاتی در نظام قیمت ایجاد میکند. نمونههای این اختلال قیمت، سرکوب نرخ ارز، سرکوب نرخ بهره، سرکوب قیمت حاملهای انرژی و امثالهم است. خود این سرکوب به معنی وجود منبع عظیمی از رانت است که افراد بسیار مستعد و دارای توان کارآفرینی نمیتوانند از آن بگذرند و رفتار طبیعی و استعداد کسب بازدهی آنها، حکم میکند که دنبال بهرهمند شدن از این منبع عظیم رانت باشند. از آنجا که استعداد سرشاری دارند، نهتنها دنبال کسب بازدهی از رانتهای موجود خواهند بود، بلکه به دنبال تعریف انواعی از پروژه برای ایجاد رانت خواهند رفت. همینجاست که درهمتنیدگی منافع بوروکراسی و استعدادهای نادر دارای قدرت کارآفرینی شکل میگیرد تا رانتهای موجود را تداوم بخشد و منابع جدید رانت بیافریند.
این رانتجویی چندان به کیک اقتصاد اضافه نمیکند (البته سیاه و سفید نیست) یا به زبان اقتصاددانان به عرضه کل اقتصاد چندان اضافه نمیکند، اما در حال شکل دادن تقاضا و صادر کردن حکم تصاحب کالاها و خدمات تولیدشده است و از طرف دیگر سبب کسری و ناترازی برای بودجه و فرابودجه دولت میشود و نهایتا این ناترازی و کسری با توسل به رشد نقدینگی سر و سامان میگیرد و اسباب تداوم و تشدید تورم را هم فراهم میآورد. اگر درآمدهای نفتی و درآمد سایر منابع طبیعی سرشار باشد، چون کشور دارای رانت منابع طبیعی است، رانتجویی اشارهشده افراد مستعد از محل رانت منابع طبیعی تامین میشود و فشار تورمی و بیثباتی آن قابلتوجه نخواهد بود. اما اگر به هر دلیلی درآمد حاصل از منابع طبیعی و بنابراین رانت منابع طبیعی محدود شود، رانتجویی اشارهشده خود را در تورمهای بالا و بیثباتی بیشتر اقتصاد کلان نشان میدهد. اینچنین است که منشأ بخش بزرگی از بیثباتی اقتصاد کلان آن است که بازدهی رانتجویی بر اثر شیوه تخصیص منابع دستگاه سیاستگذاری بسیار بالاتر از بازدهی فعالیت تولید کالاها و خدمات به شکل خالص آن است. لذا، رانتجویی استعدادهای نادر و کمیاب به جای آنکه در خدمت رشد اقتصادی قرار گیرد، در خدمت شکل دادن بیثباتی اقتصاد کلان قرار میگیرد.
حتی اگر افراد مستعد دارای توان کارآفرینی به هر دلیلی سراغ جستوجوی رانت ناشی از مختل شدن قیمتها از طریق برقراری ارتباط با بوروکراسی کشور نروند، بیثباتی اقتصاد کلان آنها را به طرف نوعی دیگر از رانتجویی سوق میدهد و آن هم کسب عایدی از نوسانات قیمتها و بیثباتی اقتصاد کلان است. هنگامی که اختلال نظام قیمتها و ناترازیهای اقتصاد زمینه بیثباتی اقتصاد کلان و نوسانات قیمت کالاها و داراییها را فراهم کرد، به طور طبیعی افراد دارای استعداد کارآفرینی بسیار بیش از دیگران و بسیار زودتر از دیگران تشخیص خواهند داد که فرصت کسب سود در خرید و فروش کجاست.
طبیعی است که ورود آنها به دادوستد داراییها برای کسب سود، تبعیت از قوانین طبیعی و غرایز خدادادی آنهاست و مورد نکوهش نیست. اما نکته آن است که کسب عایدی از بیثباتی اقتصاد کلان چیزی به کیک اقتصاد اضافه نمیکند، بلکه سبب سهم بردن از کیک اقتصاد میشود. به این ترتیب، گویی قدرت کارآفرینی این استعدادهای کمیاب و نادر به جای آنکه به کارآفرینی و افزودن به تولید کالاها و خدمات و بنابراین به رشد اقتصادی منجر شده باشد، صرفا به منتفع شدن خود آنها منجر شده و خیری عاید اقتصاد نشده است، گرچه این تقصیر آنها نیست که از چنین فرصتی بهرهمند میشوند، بلکه رفتاری کاملا طبیعی را از خود بروز میدهند. در واقع، این شکل دوم رانتجویی ماهیت معلول و پیامد بیثباتی اقتصاد کلان را دارد، در حالی که نوع اول در شکل دادن به بیثباتی اقتصاد کلان مشارکت دارد.
اینچنین است که نظام تخصیص منابع و سیاستگذاری در حوزه تخصیص منابع میتواند سبب شود کارآفرینان بالقوه به رانتجویان تبدیل شوند و به جای آنکه منبع رشد اقتصادی شوند، به مانعی برای رشد اقتصادی تبدیل میشوند. لذا، نظام تخصیص منابع است که تعیین میکند آیا ساز کارآفرینی خوشآواز باشد و جامعه از استعداد کارآفرینان مشعوف شود یا اینکه سازی بدآواز باشد که اسباب کرختی و رخوت اقتصاد شود.