تحلیلگر آمریکایی: بهجای جنگ به یک توافق بزرگ با ایران فکر کنید
دیپلماسی ایرانی/متن پیش رو در دیپلماسی ایرانی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
ریچارد هاس می نویسد: تحولات ۱۵ ماه گذشته فرصتی غیرمنتظره برای مهار ایران فراهم آورده است؛ فرصتی که نباید از دست برود. نکته جالبی در اینجا وجود دارد، چرا که این رئیسجمهوری پیشین ایالات متحده، دونالد ترامپ بود که این کشور را از توافق هستهای ۲۰۱۵ خارج کرد. اما مذاکره برای یک پیمان جدید و بهبودیافته شبیه به همان کاری خواهد بود که ترامپ در نخستین دولت خود هنگام مذاکره با مکزیک و کانادا برای جایگزینی توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA) با توافقنامه ایالات متحده – مکزیک – کانادا (USMCA) انجام داد. یک توافق جدید با ایران همچنین میتواند نیاز به استفاده گسترده از نیروی نظامی را برطرف کند، کاری که ترامپ معمولاً با آن مخالف بوده است. اما این موضوع فوریت دارد.
ریچارد هاس-فارن افرز| تصور کشوری که در مدت زمانی کوتاه به اندازه ایران نفوذ خود را از دست داده باشد، دشوار است. تا همین اواخر، ایران بهطور قابل بحثی مهمترین بازیگر منطقهای در خاورمیانه بود، حتی تأثیرگذارتر از مصر، اسرائیل، عربستان سعودی یا ترکیه. اما در عرض چند ماه، بنای نفوذ ایران فرو ریخته است. ایران اکنون ضعیفتر و آسیبپذیرتر از هر زمان دیگری در دهههای اخیر است، احتمالاً از زمان جنگ دهسالهاش با عراق یا حتی از زمان انقلاب ۱۹۷۹ تا کنون.
این ضعف بار دیگر بحث درباره چگونگی رویارویی ایالات متحده و شرکایش با چالشهای ناشی از ایران را زنده کرده است. برخی این وضعیت را فرصتی میبینند برای اینکه تمام ابعاد تهدید، از جمله تواناییهای هستهای تهران و فعالیتهای زیانبار منطقهای آن را، یکجا حلوفصل کنند. برخی دیگر نیز سرنگونی کامل جمهوری اسلامی را به این اهداف می افزایند. اما تجربه گذشته می گوید که به کاربردن نیروی نظامی یا تحریمهای اقتصادی و همچنین تلاشها برای سرنگونی نظام سیاسی موجود و جایگزینی آن با سیستمی بهتر همواره باید با احتیاط بسیار برخورد کرد.
موضوع فقط اهداف نیست، بلکه اولویتها نیز مطرحاند، زیرا معاملههای ناگزیری وجود دارند: مسأله این است که چه چیزی باید در اولویت قرار گیرد. اما وقتی به روشها میرسیم، انتخاب، کمتر میان دیپلماسی و زور است و بیشتر درباره نحوه ترکیب و توالی این دو. رویکردی که بیشترین امید را به همراه دارد، رویکردی است که هدف بلندپروازانه بازسازی سیاست امنیت ملی ایران از طریق دیپلماسی را دنبال کند، اما دیپلماسیای که در پسزمینه آن توانایی و اراده استفاده از نیروی نظامی هم وجود داشته باشد، در صورتی که تهران از توجه کافی به نگرانیهای ایالات متحده و غرب خودداری کند.
درجه اهمیت مسئله، بسیار بالاست. تصمیماتی که گرفته میشود پیامدهای عمدهای نهتنها برای خاورمیانه بلکه برای سایر نقاط جهان، از جمله بازارهای انرژی، خواهد داشت. همچنین برای ایالات متحده، این تصمیمات تعیین خواهد کرد که تا چه حد میتواند به وعده دیرینه خود مبنی بر تغییر تمرکز نظامی از خاورمیانه به دیگر اولویتها، بهویژه بازدارندگی در برابر تجاوز چین در منطقه هند و اقیانوس آرام، عمل کند.
نفوذ منطقهای تهران عمدتاً از گذر تأمین مالی و تسلیح گروههای شبهنظامی در غزه، عراق، لبنان، سوریه، یمن و فراتر از آن حاصل شده است. این نیروهای نیابتی با اسرائیل (و نیز هرگونه سازش بین اسرائیل و فلسطینیها) مخالف بودند و منافع ایالات متحده و غرب را تهدید میکردند. بهطور کلیتر، این نیروها ابزارهایی بودند که ایران از آنها برای شکلدهی خاورمیانه به دلخواه خود استفاده میکرد. این راهبرد غیرمستقیم، تأثیر ایران را در سراسر منطقه چند برابر کرد، در حالی که به تهران امکان داد از انتقام مستقیم در امان باشد یا آن را به حداقل برساند.
در عراق، ایران از جنگ ۲۰۰۳ ایالات متحده سود بزرگی برد. این جنگ با سرنگونی صدام حسین، یک بغداد تحت رهبری سنی را که مایل و قادر به موازنه با تهران شیعه بود، از میان برداشت. ایران توانست از آشفتگی ناشی از این تهاجم و پیوند خود با اکثریت شیعه عراق بهرهبرداری کند و جایگزین ایالات متحده بهعنوان نیروی خارجی با بیشترین نفوذ در این کشور بشود.
ایران مدتهاست که جای پای قدرتمندی در لبنان داشته؛ کشوری که اکثریتی شیعه (هرچند نه بهصورت رسمی) دارد، زیرا دهههاست که سرشماری در آن انجام نشده است. نیروی متحد تهران، حزبالله، که از هر نوع کمک ایران بهرهمند میشود و به همین دلیل مجهزتر از رقبای محلی خود است، تقریباً بهطور کامل در داخل لبنان مستقل عمل کرده است؛ یک دولت در درون دولت. به دلیل داراییهای نظامیاش، بهویژه دهها هزار موشک، و نزدیکیاش به مرز جنوبی لبنان با اسرائیل، حزبالله توانسته اسرائیل را از اقدام علیه ایران بازدارد، زیرا اسرائیل مجبور بوده است توانایی این گروه تروریستی در تلافیجویی علیه شهروندان و خاکش را در نظر بگیرد.
در مورد حماس، ایران برای چند دهه، علیرغم اینکه یک گروه سنی است، از آن با پول نقد، آموزش و تسلیحات حمایت کرده است. هدف از این حمایت افزایش احتمال سلطه تفکر ضد اسرائیلی بر رویکرد فلسطینیها نسبت به اسرائیل بود. در سال ۲۰۰۶، حماس در انتخابات غزه بر تشکیلات خودگردان فلسطین غلبه کرد و پایگاهی برای عملیات نظامی علیه اسرائیل و به چالش کشیدن تشکیلات خودگردان در اختیار داشت.
در سوریه، ایران همراه با روسیه تمامقد برای حمایت از رژیم بشار اسد وارد میدان شد، زمانی که این رژیم پس از بهار عربی در آستانه فروپاشی قرار داشت. این رژیم بیش از یک دهه دوام آورد که مسیر اصلی زمینی ارسال تسلیحات به حزبالله را حفظ کرد و اسرائیل را توسط نیروهای متخاصمی که ایران نفوذ زیادی بر آنها داشت، محاصره کرد؛ یک هلال شیعه که از ایران به سوریه، لبنان و غزه امتداد داشت.
ایران اکنون بیش از هر زمان دیگری آسیبپذیر است
ایران همچنین در تقویت حوثیها، گروهی شیعه مستقر در یمن که نقش اصلی در جنگ داخلی این کشور ایفا کرده (مبارزه نه تنها با دولت بلکه با نیروهای عربستان سعودی و امارات متحده عربی)، سرمایهگذاری کرده است. از زمان آغاز جنگ در غزه، حملات موشکی حوثیها به کشتیها در دریای سرخ تجارت جهانی را مختل و کشتیهای باری و نفتکشها را مجبور به استفاده از مسیر طولانیتر و پرهزینهتر بر گرد آفریقا کرده است. حوثیها حتی در مواقعی به اسرائیل حمله و تلاش کردهاند به کشتیهای نیروی دریایی ایالات متحده ضربه بزنند.
آغاز پایان برتری منطقهای ایران، به شکلی طعنه آمیز، با چیزی همراه شد که به نظر یک پیروزی برای این حکومت ایران بود: حملات حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳. میزان دخالت ایران در این حملات همچنان نامشخص است اما این حمله که به مرگ حدود ۱۲۰۰ اسرائیلی و گروگانگیری حدود ۲۰۰ نفر منجر شد، بدون دخالت و حمایت بلندمدت ایران از حماس، نمیتوانست رخ دهد. این حمله که اسرائیل را غافلگیر و برای مدتی موجب شد حماس ادعا کند که تنها موجودیت فلسطینی است که مایل و قادر به مقابله با اسرائیل است، نه تنها به حماس بلکه به ایران، حامی اصلی آن، سود رساند.
کمی بیش از یک سال بعد، این پیروزی تاکتیکی برای ایران به یک شکست راهبردی تبدیل شده است. عملیات نظامی مستمر اسرائیل حماس را تا حدی تضعیف کرده که دیگر نمیتواند نیروی جنگی مؤثری باشد که بتواند چیزی شبیه به ۷ اکتبر دیگری به راه اندازد. اسرائیل همچنین با مجموعهای از حملات به حزبالله به از بین بردن رهبری و انبارهای تسلیحاتی آن موفق شده و این گروه را چنان تضعیف کرد که مجبور شد پافشاری دیرپای خود را مبنی بر اینکه هرگونه آتشبسی با اسرائیل باید با آتشبس در غزه همراه باشد، کنار گذارد.
این تحولات زمینهساز برکناری اسد شد. حزبالله دیگر در موقعیتی نبود که بتواند رژیم اسد را تقویت کند، رژیمی که به شدت به این گروه برای حفظ قدرت متکی بود. با تمرکز روسیه بر منابع و توجه خود به اوکراین، نیروهای ضد اسد به رهبری اسلامگرایان و با حمایت ترکیه به سرعت سلسلهای را که بیش از نیم قرن بهطور بیرحمانه بر سوریه حکومت کرده بود، در هم شکستند. با آشفتگی در سوریه، اسرائیل نیز از این فرصت استفاده کرد تا بخش بزرگی از تجهیزات نظامی اسد را از بین ببرد.
ایران خود نیز اکنون بیش از هر زمان دیگری آسیبپذیر است. دو بار در سال ۲۰۲۴ (ابتدا در آوریل و سپس در اکتبر)، در پاسخ به حملات اسرائیل به پایگاههای ایران در سوریه و ترور یکی از رهبران حماس در تهران، مستقیماً با ترکیبی از پهپادها و موشکها به اسرائیل حمله کرد. این حملات ایران، خسارت اندکی وارد کردند. اسرائیل نیز دو بار پاسخ داد و سامانههای پدافند هوایی، انبارهای مهمات و عناصر حیاتی پایگاه دفاعی – صنعتی ایران را منهدم کرد و در عین حال توانایی خود را برای عملیات نظامی در آسمان ایران با آزادی تقریباً کامل به نمایش گذاشت.
آنچه میخواهید، آنچه نیاز دارید
با این حال، علی رغم این شکستها، سه حوزه از رفتار ایران همچنان موجب نگرانی هستند. نخستین مورد، حمایت از نیروهای نیابتی است که طی ۱۵ ماه گذشته بیشترین توجه را به خود جلب کرده است. دومین مسئله، برنامه هستهای ایران است. ایران مقدار اورانیوم غنیشده در اختیار خود و سطح غنیسازی را افزایش داده است. احتمالاً فقط چند هفته با تولید مقدار کافی اورانیوم با درجه تسلیحاتی برای ساخت حداکثر دوازده سلاح هستهای فاصله دارد. تولید سلاحهای واقعی زمان بیشتری (حدود شش ماه تا یک سال) نیاز دارد، هرچند این فرآیند با کمک شرکای باتجربهای مانند چین، کره شمالی، پاکستان یا روسیه میتواند تسریع شود.
سومین نگرانی، وضعیت داخلی ایران است. حقوق سیاسی برای تمام ایرانیان به شدت محدود است، اینترنت توسط حکومت کنترل میشود و زنان بهطور خاص تحت کنترلهای بیشتری قرار دارند.
در حالت آرمانی، سیاست ایالات متحده باید تلاش کند هر سه حوزه نگرانی را مورد توجه قرار دهد: کاهش حمایت نظامی از نیروهای نیابتی، محدود کردن برنامه هستهای ایران با یک سقف مشخص و قابل راستیآزمایی که هشدار کافی برای هرگونه تلاش ایران برای نزدیک شدن به نقطه شکست هستهای فراهم کند، و ایجاد فضای سیاسی و شخصی بیشتر برای شهروندان ایرانی.
هدفگذاری برای موفقیت در هر سه حوزه – پایان دادن به برنامه هستهای، حمایت نظامی از نیروهای نیابتی، و سرکوب مردم ایران – تقریباً قطعاً شکست خواهد خورد. سیاست خارجی باید به دنبال آنچه ممکن و مطلوب است، حرکت کند و رویکردی با این سطح از جاهطلبی، غیرواقعبینانه خواهد بود، بخشی به این دلیل که آنچه احتمالاً برای تحقق یک یا دو هدف ضروری است، با دستیابی به هدف سوم ناسازگار خواهد بود.
برنامه هستهای باید بالاترین اولویت برای سیاستگذاران آمریکایی باشد. ایرانِ برخوردار از سلاحهای هستهای و مجموعهای از سامانههای حمل و نقل میتواند تهدیدی وجودی برای بسیاری از همسایگانش و شرکای منطقهای نزدیک ایالات متحده، بهویژه اسرائیل، فراهم کند. همچنین میتواند با رویکرد تهاجمی تری، از جمله از طریق نیروهای نیابتی خود، عمل کند، با این باور که توانایی هستهای آن دیگران را از حمله مستقیم به آن باز میدارد. همچنین دلایل خوبی برای باور به این موضوع وجود دارد که ایران مجهز به سلاح هستهای چندین کشور دیگر منطقه، از جمله عربستان سعودی و ترکیه، را ترغیب خواهد کرد که سلاحهای هستهای خود را توسعه دهند یا به دست آورند. چنین تحولی احتمال وقوع درگیری در منطقه را افزایش میدهد (حتی اگر برای متوقف کردن این تلاشها باشد) و احتمال استفاده واقعی از سلاحهای هستهای را بیشتر میکند. ایجاد و حفظ ثبات در منطقه بسیار دشوارتر خواهد بود اگر تعداد تصمیمگیرندگان افزایش یابد و ذخایر هستهای در معرض حمله اولیه قرار گیرند.
توقف برنامه هستهای ایران همچنان یک اولویت فوری باقی خواهد ماند
برخی سیاستگذاران و تحلیلگران بهجای آن، بر اولویت دادن به تغییر نظام تأکید کردهاند. منطق این استدلال این است که ایران دموکراتیک و طرفدار غرب احتمالاً از سلاحهای هستهای صرفنظر میکند (و به آن متعهد خواهد ماند) و از حمایت از نیروهای نیابتی عقبنشینی میکند. با وجود اینکه این منطق از اعتبار برخوردار است، دلیل کمی وجود دارد که واشنگتن بتواند تغییر رژیم را با اطمینان و در یک بازه زمانی مشخص تسهیل کند، حتی اگر جمهوری اسلامی در حال حاضر ضعیف به نظر برسد.
سیستمهای اقتدارگرا به اشکال و اندازههای مختلف وجود دارند. همه به یک اندازه شکننده نیستند. آنهایی که شکننده هستند – مانند سوریه تحت بشار اسد، ایران در زمان شاه، لیبی تحت حکومت معمر قذافی و عراق تحت حکومت صدام حسین – تمایل دارند ویژگیهای مشترکی داشته باشند: حکومتی متمرکز بر یک فرد به جای رهبری جمعی، فقدان نهادها، وابستگی بیشتر به زور و اجبار تا وفاداری گسترده، نبود سازوکارهای پذیرفتهشده برای جانشینی، نیروهای امنیتی که بیشتر بر جلوگیری از کودتا متمرکز هستند تا جنگهای سنتی.
ایران امروز، اما متفاوت است. گزارشهایی از انتقادات عمومی قابل توجه نسبت به تمام هزینههایی که برای حمایت از رژیم اسد انجام شد، در حالی که ایرانیان عادی در رنج بودند، منتشر شده است. ایران کشوری غنی از انرژی است که با کمبود انرژی دستوپنجه نرم میکند. اما این بدان معنی نیست که دولت و سیستم سیاسی آن، فاقد حمایت داخلی قابل توجه است. مهمتر از آن، رژیم دارای پایگاههای واقعی حمایت داخلی است که به استفاده از خشونت برای حفاظت از آن حاضر هستند. ایران همچنین مجموعهای پیچیده از نهادهای همپوشان، از جمله مجلس شورا، مجلس خبرگان، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، قوه قضائیه و غیره دارد. امسال، جانشینی پس از مرگ رئیسجمهور در یک سانحه هلیکوپتر بسیار منظم انجام شد.
یک سیاست تغییر رژیم میتواند به طور نظری از ابزارهایی مانند تحریمها، حمایتهای مخفی اقتصادی و نظامی از مخالفان رژیم، عدم بهرسمیتشناختن رژیم و بهرسمیتشناختن یک جایگزین سیاسی، استفاده از رسانهها و شبکههای اجتماعی برای تأثیرگذاری بر محیط اطلاعاتی، و مداخله نظامی استفاده کند. اما تاریخ نشان داده که هیچ تضمینی وجود ندارد که این ابزارها، نتیجه دلخواه را به همراه داشته باشند، به ویژه اگر موفقیت به معنای جایگزینی مقامات موجود با چیزی بهتر (حتی اگر فقط به معنای همسو با منافع ایالات متحده باشد) در یک بازه زمانی مشخص تعریف شود.
در این میان، توقف برنامه هستهای ایران و حمایت آن از نیروهای نیابتی بیثباتکننده، همچنان اولویتهای فوری باقی خواهند ماند. مشابه استراتژی مهار واشنگتن در دوران جنگ سرد – که گرچه بر شکلدهی سیاست خارجی شوروی متمرکز بود، اما به فروپاشی سیستم شوروی پس از چهار دهه نیز کمک کرد – اولویت باید محدود کردن تواناییهای ایران و شکلدهی به رفتار خارجی آن باشد. چنین تلاشهایی ممکن است بر توسعه داخلی نیز تأثیر بگذارد، اما این باید در اولویت پایینتر قرار گیرد.
انتخابهای اشتباه
بحثها درباره چگونگی دستیابی به این اهداف اغلب دیپلماسی و استفاده از نیروی نظامی را بهگونهای مطرح میکنند که گویی این دو گزینههای متناقضی هستند. با این حال، سازندهتر آن است که آنها را مکمل یکدیگر و قابل استفاده در هماهنگی با هم بدانیم. دیپلماسی که با تهدید معتبر نیروی نظامی پشتیبانی شود، شانس موفقیت بیشتری خواهد داشت تا دیپلماسی بدون چنین تهدیدی. همچنین، استفاده از نیروی نظامی احتمال حمایت داخلی و بینالمللی بیشتری خواهد داشت اگر پس از دیپلماسی که به عنوان منطقی ارزیابی شده و (توسط ایران) رد شده، معرفی شود. همانطور که جورج کنان George Kennan، نویسنده دکترین مهار، روزی به طعنه گفت: «شما نمیدانید که چقدر وجود نیروی نظامی در پسزمینه به ادب و خوشایندی عمومی دیپلماسی کمک میکند.»
دیپلماسی باید به دنبال امکان یک توافق جامع باشد: ایران باید با سقف دائمی و قابل راستیآزمایی در برنامه هستهای خود موافقت کند که مقدار مواد غنیشدهای که میتواند در اختیار داشته باشد و سطح غنیسازی را محدود و تضمین کند که هرگونه فعالیت یا ظرفیت هستهای ممنوعه پیش از تولید یک دستگاه هستهای گزارش خواهد شد. این توافق همچنین حمایت نظامی ایران از بازیگران غیردولتی مانند حزبالله، حماس و حوثیها را ممنوع میکند و محدودیتهایی بر برنامه موشکی بالستیک ایران اعمال میکند.
چنین ترتیباتی از جنبههای قابل توجه، با برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) سال ۲۰۱۵ تفاوت خواهد داشت، چرا که محدودیتهای هستهای زماندار آن توافق را ندارد و رفتار منطقهای ایران را نیز نادیده نمیگیرد.
بر اساس چنین توافقی، ایران میتواند برنامه انرژی هستهای خود را تحت محدودیتهای شدید و نظارتهای فراگیر حفظ کند و همچنین میتواند حمایت سیاسی و اقتصادی (اما نه نظامی) از بازیگران منطقهای ارائه دهد. تحریمهای اقتصادی به میزان قابل توجهی کاهش مییابند (و حتی آن تحریمهایی که باقی میمانند، میتوانند در صورت اعطای آزادیهای بیشتر به ایرانیان توسط تهران، کاهش یا حذف شوند). ایالات متحده نیز حاضر خواهد بود تا دولت کنونی ایران را بپذیرد و تلاش برای تغییر رژیم را کنار بگذارد. واشنگتن باید آماده باشد که این توافق را به عنوان یک قرارداد رسمی به کنگره ارائه کند تا ایران اطمینان حاصل کند که توافق حتی پس از تغییر دولت در آمریکا پابرجا خواهد ماند.
چرا تهران ممکن است با این توافق همراهی کند؟ نخست، دولت تحت فشار عظیمی قرار دارد. موقعیت استراتژیک ایران به شدت فرسایش یافته و در برابر حملات نظامی آسیبپذیر است. ارزش پول ملی ایران سقوط کرده، قیمت انرژی کاهش یافته، در حالی که در داخل کشور انرژی کافی برای گرم نگه داشتن آپارتمانها و تولید در کارخانهها وجود ندارد. نارضایتی عمومی که پیش از این بالا بود، پس از وقایع سوریه حتی بیشتر هم شده است. تحریمهای تحت رهبری آمریکا به مشکلات اقتصادی ایران دامن زدهاند و احتمالاً وعده کاهش تحریمها میتواند برای رژیم جذاب باشد، زیرا فشار داخلی را کاهش میدهد.
از دیدگاه تهران، مهمترین هدف، حفظ نظامِ برپاشده توسط انقلاب ۱۹۷۹ است. این هدف در گذشته باعث تغییر سیاستها شده است: در سال ۱۹۸۸، آیتالله خمینی پایان جنگ ایران و عراق را بدون پیروزی پذیرفت، تصمیمی که آن را به نوشیدن جام زهر تشبیه کرد، تا جمهوری اسلامی را نجات دهد. شرایط کنونی هم مشابه همان است: ایالات متحده آمادگی خود را برای زندگی با نظام موجود اعلام میکند اگر این نظام محدودیتهای گستردهای بر جاهطلبیهای هستهای و فعالیتهای منطقهای خود بپذیرد.
نشانههای رو به رشدی وجود دارد که حکومت ایران ممکن است برای بحث درباره چنین توافقی روی باز نشان دهد زیرا معاون جدید رئیسجمهور ایران در امور استراتژیک، حتی پیش از وخامت موقعیت ایران در سوریه، در مقالهای در مجله فارین افرز نوشته بود که دولت «امیدوار به مذاکرات برابر درباره توافق هستهای، و شاید فراتر از آن» است. رئیسجمهور جدید نیز اولویت خود را احیای ثروت اقتصادی کشور اعلام کرده است.
برخی تحلیلگران استدلال کردهاند که باید از تلاشهای دیپلماتیک صرفنظر کرد و زودتر به نیروی نظامی متوسل شد. حملهای که تأسیسات مرتبط با برنامه هستهای ایران را هدف قرار دهد، میتواند به دو امید انجام شود: نابودی کامل یا جزئی برنامه هستهای و ایجاد تغییرات بنیادین سیاسی در تهران. درست است که بخش بزرگی از برنامه هستهای موجود میتواند نابود یا حداقل مختل شود، اما این یک راهحل دائمی نخواهد بود، زیرا دانش هستهای ایران با نیروی نظامی قابل نابودی نیست.
یک عملیات نظامی موفق میتواند برنامه هستهای ایران را برای چند سال به عقب براند، اما ایران ممکن است برنامه خود را در مکانهای مستحکمتر و خارج از دسترس مهمات آمریکا و اسرائیل بازسازی کند. چنین حملهای همچنین بهانهای به ایران برای تأکید بر نیاز به تسلیحات هستهای فراهم میکند. حتی با وجود تضعیف نیابتی ها و امکانات دفاعی اش، ایران میتواند با استفاده از موشکهای بالستیک باقیمانده علیه اسرائیل یا تأسیسات نفت و گاز همسایگان خود – که بسیاری از آنها شرکای منطقهای مهم آمریکا هستند – و علیه اهداف آمریکایی از طریق اقدامات تروریستی پاسخ دهد. قیمت نفت و گاز افزایش مییابد، فشارهای تورمی جهانی تشدید میشود و رشد اقتصادی کاهش مییابد.
تأثیرات داخلی این سناریو در ایران غیرقابل پیشبینی است. این وضعیت میتواند به همان اندازه باعث ایجاد احساسات ملیگرایانه و حمایت از نظام شود که می تواند به اعتراضات ضد آن دامن بزند. در سطح بینالمللی، چنین حمله پیشگیرانهای میتواند بیثباتکننده باشد، زیرا ممکن است دیگر کشورها از آن به عنوان الگویی برای انجام اقدامات مشابه علیه رقبای خود استفاده کنند.
از سوی دیگر، برخی سیاست فشار حداکثری را توصیه کردهاند که از تحریمهای اقتصادی بیشتری استفاده کند. اما سابقه تحریمها نشان میدهد که نمیتوان انتظار داشت آنها اهداف بلندپروازانهای را در یک بازه زمانی مشخص محقق کنند. تحریمها میتوانند و باید بخشی از یک سیاست جامع باشند، با اقدامات اضافی که فشار بر نظام را افزایش دهد، در حالی که وعده لغو آنها میتواند مشوقی برای تغییر رفتار ایران، از جمله در حوزه حقوق بشر و سیاست داخلی باشد.
رویکرد درست واشنگتن این است که از دیپلماسی آغاز کند، در عین حال تهدید به استفاده از نیروی نظامی را حفظ کند و در صورت پیشروی ایران در فعالیتهای هستهای فراتر از یک آستانه مشخص یا تلاش برای تجهیز مجدد نیابتیهای خود با تسلیحات جدید، از آن استفاده کند. این رویکرد ترکیبی، به دو اولویت اصلی ایالات متحده در رابطه با رفتار ایران میپردازد، یعنی مسائلی که بیشترین تأثیرپذیری از عوامل خارجی را دارند. ارائه تخفیفهایی در تحریمها در ازای خویشتنداری هستهای و منطقهای احتمالاً در کوتاهمدت به تقویت حکومت ایران کمک میکند. اما این هدف باید در اولویتهای پایینتر نسبت به اهداف اصلی قرار گیرد.
فرصتهای راهبردی، همیشگی نیستند
تحولات ۱۵ ماه گذشته فرصتی غیرمنتظره برای مهار ایران فراهم آورده است؛ فرصتی که نباید از دست برود. نکته جالبی در اینجا وجود دارد، چرا که این رئیسجمهوری پیشین ایالات متحده، دونالد ترامپ بود که این کشور را از توافق هستهای ۲۰۱۵ خارج کرد. اما مذاکره برای یک پیمان جدید و بهبودیافته شبیه به همان کاری خواهد بود که ترامپ در نخستین دولت خود هنگام مذاکره با مکزیک و کانادا برای جایگزینی توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA) با توافقنامه ایالات متحده – مکزیک – کانادا (USMCA) انجام داد.
یک توافق جدید با ایران همچنین میتواند نیاز به استفاده گسترده از نیروی نظامی را برطرف کند، کاری که ترامپ معمولاً با آن مخالف بوده است.
اما این موضوع فوریت دارد. بهزودی، ایران احتمالاً تلاش خواهد کرد تا نیروهای نیابتی خود در منطقه را بازسازی کند. با از بین رفتن بازدارندگی متعارف ایران، ممکن است تهران نتیجه بگیرد که تنها یک سلاح هستهای میتواند از آن در برابر اسرائیل و ایالات متحده محافظت کند.
الماس ممکن است برای همیشه بماند، اما فرصتهای استراتژیک چنین نیستند. همانطور که نویسنده کتاب هنر معامله (دونالد ترامپ) بهخوبی میداند، این فرصتها باید بهسرعت غنیمت شمرده شوند.