نیروی قدس

فرهیختگان/متن پیش رو در فرهیختگان منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
صادق امامی| مرد سبزیفروش نمیدانست چه سرّی در خیره شدن پسر کوچکش به عکس سیاه و سفید نصب شده امام موسی صدر روی دیوار مغازهاش، نهفته است. آن روز غیرممکن بود سیدعبدالکریم باور کند چند دهه بعد، در کنار تصویر امام موسی صدر بزرگ، در خانههای مردم، عکس پسرش، سیدحسن هم نصب خواهد شد و کارش تا جایی بالا میگیرد که نه تنها مردم که بسیاری از رهبران سیاسی جهان حاضر بودند برایش جان هم بدهند. روز یکشنبه، دهها هزار جان در ورزشگاه «کمیل شمعون» و خیابانهای اطرافش جمع شده بودند؛ جانهایی که حاضر بودند فدا شوند تا یکبار دیگر صدای سیدحسن نصرالله را بشنوند اما دریغ...
ماهها از شهادت دبیرکل حزبالله و سیدهاشم صفیالدین گذشته اما در لبنان هنوز کسانی هستند که باورشان نمیشود نصرالله شهید شده. اخبار شهادت را هنوز هم حیله جنگی حزبالله میدانند و منتظرند که یکبار دیگر او را در قاب تلویزیون ببینند. ای کاش چنین میبود. روز یکشنبه با تشییع پیکر شهیدان نصرالله و صفیالدین، همه شهادت این دو را پذیرفتند. شاید از همین رو بود که برای آخرین وداع، از ساعتها قبل در خیابان منتهی به ورزشگاه جمع شده بودند.
حضورم در مراسم تشییع، آنقدر بعید به نظر میرسید که تا یکروز پیش از پرواز درباره آن با کسی صحبت نکردم. چند ماه پیش در میانه جنگ، قرار بود راهی لبنان شوم: ساعت ۷:50 صبح روز هفتم مهرماه. اما انفجار عصر روز جمعه که منجر به شهادت سیدحسن شد، همهچیز را تغییر داد و پرواز تهران-بیروت را هم لغو کرد.
۵ ماه بعد از آن جمعه تلخ، به همراه تیمی از خبرنگاران خبرگزاریها و روزنامهها، راهی لبنان میشویم. مسیر مستقیم به لبنان مسدود است. ناچار میشویم دومسیره، راهی لبنان شویم: از تهران به بغداد و از بغداد به بیروت. عصر روز شنبه، در هتل کارت حضور در نشست را تحویل میدهند. روی کارت عبارت «وقود(اللجنه الاعلامیه)»(کمیته رسانهای) و زیر آن عدد ۱۷۵ درج شده است. اطلاعیه حزبالله نشان میداد که باید برای حضور در مراسم، کارت دیگری بگیریم.
صبح یکشنبه به دفتر رسانهها میرویم. در بدو ورود، شمارهای میدهند. باید منتظر بمانیم تا شماره را اعلام کنند. دهها خبرنگار نشستهاند و منتظر دریافت کارتند. هرچه میمانیم نتیجه نمیگیریم. یکی از مسئولان دفتر رسانههای حزبالله اعلام میکند که نیازی به کارت نیست و با همین کارتها، کارتان راه میافتد. ما البته میخواهیم هر طور شده، این کارت را بگیریم اما نمیشود و از سر ناچاری راهی محل مراسم میشویم.
مراسم به صورت رسمی ساعت ۱۳ آغاز میشود اما از ساعاتی پیش از آن، همهچیز آغاز شده است. عراقیها اربعینی ظاهر شدهاند. موکب «جمهوریه العراق» زدهاند و از تشییعکنندگان پذیرایی میکنند. درست شبیه اربعین. بنر بزرگی هم سر در موکب زدهاند. یک طرفش تصویر شهیدان نصرالله و صفیالدین است و سمت دیگر شهید ابومهدی المهندس و سپهبد شهید قاسم سلیمانی. آنها حاج قاسم را شهید خودشان هم میدانند. درست مثل ابومهدی نزد ما.
وارد خیابان اصلی منتهی به ورزشگاه میشویم. مدیریت همهچیز دست حزبالله است. ورزشگاه از ابتدای صبح پر شده است. برای برقراری نظم، خانمها یک سمت خیابانند و آقایان سمت دیگر. معلوم نیست این نظم تا چه زمانی دوام بیاورد. در طول مسیر، هر نقطهای که مسیر بسته میشود، با همین کارتهایی که داریم، به سادگی عبور میکنیم؛ گاهی هم برایمان راه باز میکنند. این نگاه به رسانه، نشان میدهد حزبالله در این فقره از ما در ایران، یک سر و گردن بالاتر است.
به هر اندازه که نظم نسبتاً خوبی برقرار است اما با معضلی به نام اینترنت مواجهایم. هر تصویری گرفتهایم، به دلیل ازدحام جمعیت، ارسال نمیشود. به ناچار با محمد میرزایی، حامد هادیان، حسامالدین براتی و محمدرضا نورمحمدیان از جمعیت فاصله میگیریم. چند کیلومتر دور میشویم و از یک خروجی وارد محلهای در ضاحیه میشویم. به دنبال مغازهای میگردیم اما مغازهای که پیدا میکنیم بسته است. خانوادهای که روبهروی مغازه زندگی میکنند، تعارف میکنند به خانهشان برویم. نگاه همهمان به حامد است تا ببینیم چه میگوید. حامد بالاخره مدتی در لبنان بوده و بیش از ما با فرهنگ آنها آشناست. موافقت میکند. خانه ساده و جالبی است. دیوارهای بیرونیاش حداکثر یک متر ارتفاع دارد. بالاتر آن را حصار کشیدهاند. شاید از همین رو، یک سگ نگهبان هم دارند. در حیاط خانه مینشینیم. با عربی دست و پا شکسته، چند دقیقهای گفتوگو شکل میگیرد. صدای بلندگوهای مراسم به گوش میرسد. برایمان قهوه عربی میآورند. نفری دو فنجان میخوریم. کیک و رانی هم میآورند. پسر جوان خانواده، عکس جوانی را نشانمان میدهد. بالای عکس جوان عبارت «شهدا علی طریق القدس» و در زیر عکس نامش نوشته شده است: «محمد یوسف سلامه». جوان میگوید که این شهید عضو گروه سلحشور رضوان بوده و با دست به زن میانسال کنار دستش که حجاب هم ندارد اشاره میکند و به ما میفهماند که شهید، برادر این زن است. یک لحظه سکوت شکل میگیرد. باقی حرفها در سرم میپیچد. فارغ از درستی یا نادرستی عمل، تا پیش از این گمان میکردم در لبنان، مسیحیان و بخشی از اهل سنت التزامی به حجاب ندارند اما اکنون با واقعیت جدیدی مواجه میشوم. در خانه سگ هم دارند. چیزی برای تشکر همراه نداریم جز انگشتر محمد میرزایی. به عربی سخت میگوید که نگین انگشترش از سنگ حرم امام حسین(ع) است. انگشتر را به خواهر شهید هدیه میدهد.
این شاید هنر سیدحسن نصرالله باشد که از دل خانوادههایی اینچنین، مجاهدانی بزرگ تربیت کرده است. احتمالاً محمدرضا زائری هم با این پرسش مواجه شد که تلاش کرد با آقای دبیرکل گفتوگو کند. زائری در کتابش، گفتوگویی که سالها قبل با نصرالله داشته و چند گفتوگوی مهم دیگر را منتشر کرده است. او سعی کرده آنچه را که از حرفهای سید درک کرده روایت و تصویری روشنتر به ما ارائه کند. او نوشته از نصرالله درباره حجاب زنان در لبنان پرسیده و پس از پاسخ نصرالله متوجه تفاوت رویکرد او با «دوستان مدعی حزباللهیگری در ایران» شده است. زائری از رویکرد شفاف و نگاه روشن نصرالله نسبت به مسائل اجتماعی نوشته که در عین «حفظ مبنا و تأکید بر اصول»، واقعیتهای عینی محیط را میدید و از سر «واقعگرایی» و «عملگرایی» اقدام میکرد.
نصرالله حتی گفته بود که در انتخابات مجلس لبنان، بسیاری از خانمهایی که به نامزدهای حزبالله و مقاومت رأی داده بودند، «خانمهای بیحجاب» و حتی «غیرمسلمان و غیرشیعه» بودند. سید به «اولویتها» میاندیشید و اینکه «مقابله با دشمن مسئله ماست.» برای او «اقناع مردم برای حفظ بدنه مقاومت» اهمیت داشت. نصرالله در این مسیر موفق بود و از همین رو نیز مشابه جنگ ۳۳ روزه که بلافاصله پس از آتشبس، به دستور سید، مردم جنوب به خانههایشان بازگشتند، در جنگ اخیر مردمی که فهم درستی از فضا داشتند، بلافاصله به محل زندگیشان بازگشتند تا نشان دهند مقاومت برایشان معنا دارد.
تشییع روز یکشنبه هم از همین جنس بود. حضور در مراسم تشییع، نمایش اقتدار مقاومت به رژیمصهیونیستی و همه آنانی بود که گمان میکردند، مقاومت ضعیف شده است. روز یکشنبه حزبالله فقط تشییع جنازه برگزار نکرد و در کنار آن، «نیروی قدس» حزبالله را به خیابان کشید تا مرحله جدیدی از جنگ را به نمایش بگذارد. برای کسانی که با فضای سیاسی لبنان ۵ میلیون و ۷۰۰ هزار نفره آشنایند، حضور نیم میلیون نفر لبنانی و بیش از ۲۹۰ هزار غیرلبنانی در کف خیابان، خودش یک انقلاب به حساب میآید.
صهیونیستها اگر عاقل بودند، باید مانع برگزاری این مراسم میشدند، اما چه کردند؟ در برابر اراده مردم، یک نمایش احمقانه و پیشبینی شده اجرا کردند. با چند فروند جنگنده دیوار صوتی را شکستند و در ارتفاع پایین پرواز کردند. این نمایش درست در ساعتی انجام شد که در ورزشگاه و همچنین از تلویزیونهایی که در میادین نصب شده بود، گزیدههای ویدئوهای شهیدان نصرالله و صفیالدین پخش میشد. مردم با شنیدن آن صدای قدرتآفرین، میگریستند. این گریه با دیدن جنگندههای صهیونیستی، تبدیل به شعارهای هیهات من الذله و الموت لاسرائیل شد. این یعنی آن گریهها از سر استیصال نیست. نصرالله، سیدعباس موسوی و امام موسی صدر، نسل عجیبی را تربیت کردند. نسلی که پس از شکستهای پیدرپی جهان عرب در برابر اسرائیل، به پا خاست تا «مقاومت» کند.
مادران میدان تیان آنمن در چین، تابلویی در دست داشتند که روی آن نوشته شده بود «ما تنها مادرانی هستیم که از فرزندان خودمان متولد شدیم.» انقلاب ایران هم از اینها کم نداشت. دوستی تعریف میکرد که پدربزرگ تاجرش که از لبنان و مصر کالا وارد میکرد به فرزندش که در سر سودای سرنگونی حکومت پهلوی را داشت با حالت تحقیرآمیزی میگفت: «من اینقدر از این انقلابها دیدم. جمال عبدالناصر رو دیدم که میگفت «یا شعب العرب...» همه دستمال دستشان بود و گریه میکردند. اینها به هیچجا نمیرسند. شما مصدق رو ندیدید.» آن پدران انقلاب کردن را ناممکن میدانستند ولی فرزندانشان کاری کردند که هیچکس تصور نمیکرد. آنها نه تنها در ایران انقلاب کردند که چشمهای از این رود خروشان را به منطقه سرازیر کردند و از دل آن حزبالله لبنان و حشدالشعبی عراق و انصارالله یمن متولد شد.
حالا ما در سیل خروشان سپاه حزبالله لبنانیم. بعد از نماز، به خیابان اصلی بازمیگردیم. مسیر را بستهاند اما باز با همین کارتها، راه را برایمان بازمیکنند. چندین کیلومتر از ورزشگاه دوریم اما خیابانها پر از جمعیت است. بلندگوها یک صوت واحد را پخش میکنند. سیستم صوتی قدرتمندی دارند. حوالی ساعت ۵ و پس از ساعتها انتظار، بالاخره پیکر شهدای مقاومت به نقطهای که ایستادهایم، میرسد. نیروهای حزبالله دستهایشان را قلاب کردهاند و دور ماشین را گرفتهاند تا مانع از هجوم سیل جمعیت به سمت خودروی حامل پیکر شهدا شوند. همینطور که مشغول فیلمبرداری از خودروی حامل شهدا هستم، به پیکر شهدا ادای احترام میکنم. ماهها گذشته و جز غم سنگینی که در ساعات منتهی به شهادت نصرالله و صفیالدین به دلم نشسته بود، هیچ اتفاقی نیفتاده. ماههاست نتوانستهام برای سیدحسن گریه کنم. از دوستان همراهم میپرسم شما توانستید گریه کنید؟ یکیشان میگوید روز آتشبس برای نبود سید سخت گریه کرده و دیگری هم شب قبل از تشییع در مقتل سیدحسن.
در لبنان متکثر، حزبالله کار سختی برای مقابله با دشمن صهیونیستی داشت. حزبالله جان کلام امام خمینی(ره) که تأکید بر «وحدت» بود را گرفت و آن را بر اساس شرایط لبنان پیادهسازی کرد اما با این وجود، اصول را هم کنار نگذاشت. از همین رو نیز در لبنان ۷۲ ملت، مدل مقاومتش را «اسلامی» بنا گذاشت: «مقاومت الاسلامی فی لبنان.» در فلسطین هم پس از شکستهای پیدرپی چپها و ناسیونالیستها، مقاومت رنگ اسلامی گرفت و دوام و قوام یافت. در لبنان، این مقاومت با منطق شیعه ممزوج شده است؛ ما در طول تاریخ اقلیتی بودیم که مقاومت را معنا کردیم. زیر بار ظلم نرفتیم چون نگاهمان هیچگاه به تعداد نیرویمان نبوده است. از همین روست که کربلا را از بیابانی در عراق، به نماد خونخواهی و مبارزه بیپایان علیه ظلم و ستم تبدیل کردیم.
در منطق اهل دنیا، ما در کربلا شکست خوردیم اما گذشت زمان نشان داد چه کسی پیروز آن واقعه خونین بود. حسین(ع) با چند ده یارش یا لشکر چند هزار نفره یزید؟ ما منتظریم و شرط انتظار، به هم زدن کلیشههای مرسوم دنیایی است. ما اقلیتی جسور و مقتدریم که نگاهمان به افقهای دوردست است. ما انتظار نمیکشیم تا ظلم بر سرمان آوار شود، ما به ظلم و ظالمان یورش میبریم. این همان کاری است که سیدحسن نصرالله انجام داد و از هشتم اکتبر ۲۰۲۳ وارد جنگ با رژیمصهیونیستی شد. او مزد این مجاهدتش را هم در عصر جمعه ششم مهرماه گرفت. حالا باید دیگر به کلمه «شهید» در کنار نامش عادت کنیم. او خودش در تشییع فرمانده شهید، سیدفؤاد شکر گفته بود که «ما به شهیدمان نمیگوییم خداحافظ، بلکه میگوییم به امید دیدار.» به امید دیدار سید؛ «به امید دیداری همراه با پیروزی خون بر شمشیر؛ به امید دیداری در شهادت؛ به امید دیداری در کنار محبوبان.»