برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo
  1. برگزیده
تحلیل ها

ناگفته‌های هشت سال دفاع مقدس به روایت هاشمی‌: برای رفع اختلاف سپاه و ارتش، فرمانده جنگ شدم

منبع
فرهيختگان
بروزرسانی
ناگفته‌های هشت سال دفاع مقدس به روایت هاشمی‌: برای رفع اختلاف سپاه و ارتش، فرمانده جنگ شدم
فرهيختگان/ متن پيش رو در فرهيختگان منتشر شده و انتشار آن در اخرين خبر الزاما به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست «بالاخره ملت ايران در هشت سال دفاع مقدس، شکست خورد يا پيروز شد؟» اين شايد مهم‌ترين سوالي باشد که بعد از گذشت قريب ربع قرن از خاتمه جنگ تحميلي، هنوز پاسخ صريحي بدان داده نشده است؛ چراکه اگر پيروز شده‌ايم هيچ‌گاه در اين 25 سال «جشن پيروزي» نگرفته‌ايم و اگر شکست خورده‌ايم پس چرا براي آن «گراميداشت» مي‌گيريم؟ آنچه از 31 شهريور 1359 و پخش اولين آژير قرمز حمله هوايي به تهران از راديو ايران تا 23 مرداد 1369 و پخش آخرين نامه صدام به آيت‌الله هاشمي از راديو «الجماهير بغداد» گذشت، حماسه شکوهمندي «از آغاز دفاع تا تسليم صدام» بود که شايد اگر در جايي غير از ايران يا حتي در زمان ديگري – نظير جنگ جهاني دوم- رخ داده بود، تا به امروز ده‌ها جشن و جشنواره و گراميداشت ملي و بين‌المللي براي مسئولانش گرفته مي‌شد و چه بسا که رفيع‌ترين بناهاي شهرهاي بزرگش به نام «پيروزي» ساخته بودند، چراکه متجاوز در پايان يک دهه دفاع و ديپلماسي «پرشکوه» به اقرار و اذعان درآمده بود که: «من تسليم شدم و شما به هر چه مي‌خواستيد رسيديد.» امروز حماسه تاريخي «آغاز دفاع تا تسليم صدام» نه‌تنها پاس داشته نمي‌شود، بلکه تيغ خيانت و تلخي «جام زهر» هم بر آن مي‌کشند که خود حکايتي ديگر دارد که شايد روزي اسرار آن از اعماق تاريخ سر برون آورد و رخ بنمايد، چراکه حقيقت هيچ‌گاه براي هميشه پنهان نمي‌ماند ولي ‌ترکيب تاريخي «دفاع و ديپلماسي» بديع‌ترين حرکت نظامي-سياسي عصر معاصر بود که در جمهوري اسلامي به برکت اعتدال امام راحل(ره) شکل عيني به خود گرفت و در يکي از نامتوازن‌ترين موازنه‌هاي نظامي-سياسي، طرف بسيار سبک‌تر در تسليحات و حمايت‌هاي ديپلماتيک در ناباورانه‌ترين شکل ممکن به پيروزي رسيد. امروز تاريخ ده ساله حماسه يک دهه «دفاع و ديپلماسي» نيازمند بازخواني دقيقي فارغ از شانتاژهاي سياسي و تحليل‌هاي ناصواب است تا مدل موازنه قدرت بديع جمهوري اسلامي با تکيه بر اعتدال به بوته نقد و تحليل مجامع علمي و نظامي درآيد و فرصتي را براي الگوسازي نظامي – سياسي جمهوري‌اسلامي فراهم آورد. آنچه در ادامه مي‌خوانيد گزيده‌‌اي از مصاحبه با آيت‌الله اکبر هاشمي‌رفسنجاني، رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام است که در دوره دفاع مقدس قائم‌مقام فرماندهي کل قوا و فرماندهي جنگ را برعهده داشت. مشروح اين گفت‌وگو در کتاب «از آغاز دفاع تا تسليم صدام به روايت هاشمي» که به‌عنوان ضميمه روزنامه فرهيختگان منتشر شده، به چاپ رسيده است. ‌محضرتان رسيديم تا سخنان جنابعالي را به‌عنوان يکي از اصلي‌ترين امراي حضرت امام(ره) در طول سال‌هاي دفاع مقدس بشنويم. اين‌طور شروع مي‌کنم که آيا اين امکان وجود داشت که کاري کرد اين جنگ شروع نشود؟ يعني امکان پيشگيري از جنگ از ناحيه ما وجود داشت؟ بسم الله الرحمن الرحيم. اين جنگ را ديگران طراحي و اجرا کردند. نمي‌توانم بگويم نمي‌شد جلوي جنگ گرفته شود ولي ما نه طراح جنگ بوديم، نه مجري آن. حتي حدود يک ماه پس از آغاز رسمي جنگ عراق عليه ايران يک روزنامه آمريکايي به نقل از يکي از کارشناسان نظامي آمريکا فاش کرده بود که طرح عراق براي حمله به ايران در سال 1950 ميلادي توسط انگليس طرح‌ريزي شده بود. اگر مسائل ما به‌روز بود و بر اوضاع مسلط بوديم که بتوانيم براي جلوگيري طراحي کنيم، شايد مي‌توانستيم ولي مطمئن نيستم چون دشمنان از قبل طراحي داشتند. حتي قبل از شروع، زمزمه آن به گوش مي‌رسيد. بعد از شکست کودتاي نوژه، آمريکايي‌ها گفته بودند اين دفعه طرحي داريم که کودتا نيست تا کشف شود و شورش نيست تا جلويش را بگيرند؛ طرح ما چيز ديگري است که علني هم خواهد بود که اين حرف تفسيري غير از جنگ نداشت. بعدها فاش کردند که اين جنگ از تير ماه 59 که برژينسکي در مرز اردن با صدام ملاقات کرد، شروع شد. اين موضوع فقط مختص به غربي‌ها نبود و شرقي‌ها هم در متن افکارشان قبول نداشتند که يک حکومت اسلامي در کنارشان تشکيل شود، چون مبناي ايدئولوژي آنها الحاد بود. در داخل خود شوروي حدود 100 ميليون مسلمان بود که پيروزي انقلاب مي‌توانست براي آنها سازندگي داشته باشد. همه اين مسلمانان در همسايگي ما، در آذربايجان، ترکمنستان، قفقاز و آسياي ميانه و ديگر جمهوري‌هاي شوروي بودند. اينکه عراق براي تجاوز به ايران در بين کشورهاي عربي انتخاب شد هم دلايل خاص خود را داشت؛ اکثريت مردم عراق شيعه بودند و سران حزب بعث احساس مي‌کردند بعد از ايران نوبت عراق است که انقلاب اسلامي در آن اتفاق بيفتد. از طرفي شهيد صدر و خواهرش، شاگردان شهيد صدر و حوزه علميه هم کارشان را شروع کرده بودند. سابقه حضور امام هم در بين نيروهاي مذهبي و مردم مسلمان عراق موثر بود. ‌ بعد از فتح خرمشهر به نظر مي‌آيد سياست جديدي درباره ادامه جنگ شکل گرفت که بعدها در ادامه‌اش منجر به شکل گرفتن ديپلماسي عملگرا وهوشمندي شد که از اجماع حاميان صدام، اجماع عليه صدام و از قطعنامه‌هاي ضدجمهوري اسلامي ايران، پل بزرگ‌ترين پيروزي سياسي نظام را در جنگ بسازد. براي مردم تصويري ميداني از اتفاقاتي که طي سال‌هاي آخر دفاع مقدس افتاد و شيب رو به صعود و متوازني از ديپلماسي را ايجاد کرد تا به قطعنامه رسيديم، ارائه فرماييد. فکر مي‌کنم استراتژي مهم قضيه، بعد از فتح خرمشهر از طرف امام(ره) ارائه شد که يک راهنمايي براي بعد از آن بود که چه سياستي را پيش بگيريم. از لحاظ تاريخي در آن مقطع مباحثي داشتيم که کاملا بين امام(ره) و نيروهاي نظامي بود. فرماندهان ارتش و سپاه چند روز پس از فتح خرمشهر در جلسه‌اي که به‌عنوان جلسه شوراي عالي دفاع بود، خدمت امام(ره) رسيده بودند. من و آيت‌الله خامنه‌اي هم بوديم. آن موقع من سخنگوي شوراي عالي دفاع بودم. خرمشهر فتح شده بود و نيرو‌هاي ما خيلي شاداب بودند. نيروهاي زيادي هم عازم جبهه‌ها مي‌شدند. عراقي‌ها هم خيلي سرخورده بودند. طبيعي اين بود که در تعقيب نيروهاي فرار کرده بعثي وارد خاک عراق شويم و آنها را درخاک خودشان منهدم کنيم. جلسه هم براي اين تشکيل شده بود که چه کار کنيم. امام (ره) در قدم اول هم با ورود به خاک عراق مخالفت کردند و هم با ختم جنگ که براي نظامي‌ها يک مشکلي پيش آمده بود و با منطق آنها سازگار نبود. آنها مي‌گفتند که اگرعراق بفهمد ما پشت مرز مي‌ايستيم و داخل خاک نمي‌شويم با خيال راحت قواي خود را بازسازي مي‌کند. به علاوه مقدار زيادي هم از ارتفاعات سرشکن ما در غرب را اختيار دارد و ممکن است بار ديگر با تجربه بيشتر و حمايت ديگران به شکل ديگري حمله‌اش را آغاز کند. با اينکه شخصيت امام(ره) زبان نظامي‌ها را مقداري کُند مي‌کرد، ولي انصافا کارشناسانه حرف زدند و گفتند: اينکه ما دشمن منهزم را تعقيب نکنيم و به آنها فرصت تجديد قوا بدهيم، با منطق نظامي نمي‌خواند. اگر ما بخواهيم جنگ را ادامه دهيم، نمي‌توانيم بگوييم که ما تا مرز مي‌آييم. بعد از اين ديگر دشمن چه مشکلي دارد؟ امام(ره) هم با آن روحيه‌اي که داشتند، در مقابل منطق خاضع بودند و با همه قاطعيتي که داشتند، منطق اينها را پذيرفتند و گفتند که راه ديگري انتخاب کنيد. چند دليل آوردند که نبايد وارد خاک عراق شويم که قبلا هم گفته بودند. يکي اين بود که با ورود ما به خاک عراق، حس وطن‌خواهي مردم عراق که الان روحيه آنها با ماست، (چون مردم عراق درجنگ بيشتر طرفدار ما بودند و علاقه‌اي به صدام نداشتند) باعث مي‌شود که پشت سر دولت و ارتش عراق بايستند. دوم اينکه در دنياي عرب هم احساس خطر و روحيه ناسيوناليسم عربي گُل مي‌کند و براي عراق نيروي زيادي مي‌گذارند. سوم هم اينکه جهان حاضر نيست اين گونه ببيند که ما عراق را تصرف کرديم. همه اينها باعث مي‌شود که کار ما در جنگ مشکل شود. بعد هم يک دليل انساني و ديني را اضافه کردند و گفتند که مردم عراق دوستان ما هستند و ما در آينده با مردم عراق بايد کار کنيم و آنها هم به ما تکيه خواهند کرد. ما نبايد به مردم عراق صدمه بزنيم چراکه يکي از اهداف نجات مردم عراق از دست بعثيان خون‌آشام بود. تا حال آنها به کشور ما آمده بودند و ما با آنها به‌عنوان متجاوزين مي‌جنگيديم. وقتي که به آنجا برويم مردم آسيب مي‌بينند. با پيشنهاد امام(ره) راه‌حلي انتخاب شد و ديگران هم قبول کردند و آن اين بود که اگر مي‌خواهيد وارد خاک عراق شويد و ضرورت دارد وارد شويم در جايي وارد شويم که مردم نباشند يا خيلي کم باشند. شما چنين جايي را پيدا کنيد و وارد خاک عراق شويد تا هم قدرتتان را نشان بدهيد و هم خاطر دشمن راحت نشود. اين استراتژي‌اي شد که امام(ره) به ما دادند. متاسفانه بعدا ما نتوانستيم اين نوار را پيدا کنيم يا دفتر امام(ره) اين نوار را نداد، چون ما دبيرخانه‌اي داشتيم که مذاکراتمان را ضبط مي‌کرد. بعدا طراحي همين شد که ما به سراغ جاهايي برويم که مردم آسيب نبينند. تا مدتي که من فرمانده جنگ نبودم دو، سه عمليات مثل رمضان و والفجر مقدماتي انجام شد که ناموفق بود. براي انجام آن چند عمليات هم، بين ارتش و سپاه که خيلي صميمي بودند، اختلاف افتاد. چون هر دو مي‌خواستند خوب بجنگند. ارتش مي‌خواست کلاسيک بجنگد و سپاه هم اصل غافلگيري را انتخاب کرده بود و شيوه ديگري در جنگ داشت لذا اختلاف به وجود آمد. بالاخره ضرورت پيدا کرد که کسي در آنجا باشد و جنگ را فرماندهي و اين اختلافات راحل کند که من از سوي امام(ره) به‌عنوان فرمانده جنگ انتخاب شدم. با سران قوا در جلسات ۵ نفري (روساي سه قوه، نخست‌وزير و سيداحمد خميني) که داشتيم، مطرح کرديم و همه متفق بوديم که جنگ را بايد به صورتي خاتمه دهيم که ما از عراق گروگان بزرگي داشته باشيم تا هم خواسته‌هايمان تامين شود و هم به اهداف خود در جنگ برسيم. خدمت امام(ره) براي خداحافظي رفتم و همين را مطرح کردم که ايشان بدانند من با اين عقيده در جنگ مي‌روم و هرچند که شعار مي‌دهيم جنگ جنگ تا پيروزي يا تا رفع فتنه يا هر چيز ديگر. گفتم که من با اين هدف وارد ميدان مي‌شوم تا جنگ را به اين صورت تمام کنيم ايشان هم نگاهي به من کردند و جواب ندادند. من هم انتظار نداشتم جواب بدهند مي‌خواستم بگويم که اگر مي‌خواهيد من جنگ را فرماندهي کنم، اين استراتژي من است. فقط با يک تبسم مواجه شدم. اين تبسم مي‌توانست به معناي اينکه شما ساده هستيد باشد و مي‌توانست به اين معنا باشد که اين خوب است ولي حقش نبود که امام(ره) اين حرف را بگويند اين حرف را من مي‌بايست مي‌گفتم که گفتم. در آن روزها سپاه طرح عمليات خيبر را آماده کرده بود و منتظر من بودند. چمدان من هم آماده بود و عصر همان روز با هواپيما رفتم و همان شب يا شب بعد به قرارگاهي که براي جنگ داشتند رفتيم. همه فرماندهان جمع بودند و من اين جمله را گفتم. تشريح عمليات خبير معلوم شد که هدف اصلي آن اين است که جاده بصره و بغداد را قطع کنيم، لب دجله بايستيم و از آنجا هم به صورت جنگ‌هاي نامنظم راه ناصريه را تهديد کنيم که بصره کاملا از عراق جدا باشد يعني عراقي‌ها نتوانند از بصره و دريا استفاده کنند. اين استراتژي آن عمليات شد و من هم براي فرماندهان گفتم که اگر شما به اهداف اين عمليات برسيد من به شما قول مي‌دهم که جنگ پيروزمندانه تمام مي‌شود سرجاي خودمان مي‌ايستيم و مي‌گوييم که بياييد متجاوز را محاکمه کنيد وحق ما را هم بدهيد. در اين صورت ما از اينجا به زمين خودمان بر مي‌گرديم و چيزي نمي‌خواهيم که در آنجا اين حرف من دوگونه تلقي شد. آن نوار را سپاه به من نداده است. اين گونه اسناد را آنها جمع مي‌کردند. آن نوار، يک نوار تاريخي است. من از روي نقشه کالک جنگي تحليل کردم و آن حرف‌ها را گفتم. از همان روز يا همان شب اين بحث شروع شد خيلي‌ها خوشحال شدند و بعضي‌ها هم گفتند همه مي‌گويند «جنگ جنگ تا پيروزي» آقاي هاشمي مي‌گويد «جنگ جنگ تا يک پيروزي». آنها نمي‌دانستند که پشت اين يک پيروزي، همان پيروزي واقعي است که از اين در مي‌آيد. من هم گفته بودم و مي‌فهميدند ولي کساني بودند که دل‌شان مي‌خواست جنگ باشد و فکر مي‌کردند که در جنگ و باب شهادت بايد باز باشد تا آثاري از لحاظ فرهنگي، نظامي و سياسي داشته باشد، آن‌گونه عقيده داشتند. ‌علت انتخاب جنابعالي از سوي امام(ره) چه بود؟ بحث بين من و آيت‌الله خامنه‌اي بود. امام(ره) گفتند آيت‌الله خامنه‌اي رئيس‌جمهور هستند که بايد کشور را اداره کنند. ولي من در مجلس بودم و امام(ره) گفتند شما دونايب داريد و اگر در مجلس نباشيد، اتفاق مهمي نمي‌افتد. آن موقع رابطه من با سپاه خيلي صميمي بود. چون من اين سپاه را به وجود آورده بودم. در اولين جلسه‌اي که گروه‌ها در جمشيديه جمع شده بودند، من از طرف شوراي انقلاب رفتم و اينها را شکل داديم بعدا گاهي دست آيت‌الله خامنه‌اي و ديگران بود. چون سپاهي‌ها بيشتر عمليات آفندي را انجام مي‌دادند، رابطه من با آنها صميمي بود و امام(ره) هم اين مساله را مي‌دانستند و فکر مي‌کردند از اين جهت مناسب‌تر است. البته هيچ‌وقت ما اين را استدلال مطرح نکرديم و ايشان هم استدلال نکردند. ‌ اگر اجازه بفرماييد به صورت مشخص‌تر نگاهي به تير ۶۶ تا تيرماه ۶۷ بيندازيم. به نظر مي‌آيد حضرتعالي با حمايت امام(ره) در مسيري حرکت مي‌کرديد که دو جنبه افراطي داخلي و خارجي به نوعي رضايت به طي اين مسير نداشتند، حتي در پاره‌اي از مصاديق بدون اينکه با هم در ارتباط باشند، با همديگر همکاري مي‌کردند و مي‌خواستند مسير ديپلماسي که شما طي مي‌کرديد، کاملا با شکست مواجه شود. امام (ره) مي‌دانستند که به کجا مي‌رويم. من هم مرتب با امام(ره) در تماس بودم. بعد از هر عملياتي که برمي‌گشتم، خدمت امام(ره) مي‌رفتم و توضيح مي‌دادم. اگر ناقص عمل مي‌شد دليلش را مي‌گفتم و ايشان هم مي‌دانستند. به‌خصوص اينکه حاج احمدآقا هميشه با ما و ديگر فرماندهان در تماس بود و خبرها را به ايشان مي‌داد. سپاه و ارتش هم در تماس بودند. ‌در فاصله قطعنامه‌هاي 588 و 598 چه گذشت؟ قطعنامه که صادر شد، اشکالاتي داشت و ما هم با يک استراتژي درست با آن برخورد کرديم؛ يعني خدمت امام(ره) رفتيم و پيشنهاد داديم. قرار بر اين شد که ما از يک جهت عمليات زميني و جنگ را با قدرت ادامه دهيم و نيرو هم تجهيز کنيم که ستادکل را بر اين اساس براي اينکه دولت بيشتر از گذشته براي پشتيباني جنگ در ميدان باشد، تشکيل داديم. مردم هم دعوت شدند که براي جنگ آماده شوند که اين يک فاز بود. فاز سياسي را هم شروع کرديم و آن اين بود که مذاکره کنيم تا مفاد قطعنامه مطلوب ما شود. اين سياست با چند عملياتي که انجام شد و با مذاکراتي که شروع کرديم، جواب داد. طول کشيد تا قطعنامه را به نفع ما اصلاح کردند. انصافا دوستان ما در وزارت خارجه که مسئوليت مذاکره را داشتند خوب عمل کردند البته آنها تنها نبودند و قدمي بدون تاييد برنمي‌داشتند. اول حضرت امام(ره)، بعد سران قوا و من که مسئول جنگ و جانشين فرمانده کل قوا بودم. هر مرحله‌اي را طي مي‌کردند سوال مي‌کردند و ما جواب مي‌داديم که مثلا تا اينجا پيش برويد. پس سياست ما دو شعبه داشت؛ يکي اينکه در جنگ نشان بدهيم با قدرت ايستاده‌ايم که آنها خيال نکنند ما داريم مضمحل مي‌شويم و دوم هم اينکه در مذاکرات سياسي يکدنگي نکنيم و ديپلماسي فعال را عمل کنيم تا بالاخره به نقطه‌اي رسيديم که هيچ‌کسي از ناظران جهاني فکر نمي‌کرد به اينجا برسيم. يعني ما با يک شگرد ديپلماتيک به‌گونه‌اي رفتار کرديم که همان‌هايي که در سازمان ملل هميشه عليه ما راي مي‌دادند اين‌بار به نفع ما راي دادند. همان‌طور که گفتم رفتار ما به‌گونه‌اي بود که اولا دنيا از ما مسئوليت‌شناسي ديد و ديد که ماجراجو نيستيم و يک حرف منطقي داريم و براي حرف منطقي خودمان مقاومت مي‌کنيم. بعد انعطاف ما را در چيزي ديدند که فکر نمي‌کردند در مواردي انعطاف نشان بدهيم. در آن وضع مي‌توانستيم در تنگه هرمز براي ديگران مشکل ايجاد کنيم اما نکرديم و گفتيم که امنيت يا براي همه يا براي هيچ‌کس. مي‌توانستيم آن موقع انتقام بيشتري از آمريکايي‌ها در خيلي از جاها بگيريم اما لزومي نداشت وارد اين کار شويم. امام(ره) هم مسائل را هدايت مي‌کردند. بالاخره با آن رفتار حرکت منطقي هم صلح و دوستي خودمان را نشان داديم هم روي حق خود پافشاري کرديم که فتح واقعي اينجا بود.