رفتارشناسی تیم مذاکراتی آمریکا

اعتماد/متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
روزنامه اعتماد با هدف بررسی چشمانداز رایزنیها و فرضیههایی که در باب تعامل تهران و واشنگتن مطرح شده، با نادر انتصار، استاد برجسته و بازنشسته دانشگاه آلابامای جنوبی و مقیم این ایالت، گفتوگو کرده است. نادر انتصار در گفتوگو با اعتماد ضمن اشاره به زیادهخواهی واشنگتن در مذاکرات با تهران و نقش پررنگ لابی یهود، معتقد است تا زمانی که طرف امریکایی بر خطوط قرمز ایران متمرکز باشد، مذاکرات به نتایج قابل قبولی نخواهد رسید. به باور او، هر راهکاری به جز پذیرش غنیسازی صلحآمیز تهران از سوی واشنگتن، نمیتواند رایزنیها را به نقطه مطلوب برساند؛ چرا که منطقی نیست ایران بخواهد با پذیرش از بین رفتن برنامه صلحآمیز هستهایاش خود را تسلیم خواستههای زیادهخواهانه امریکا نماید. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
دور پنجم مذاکرات ایران و امریکا، در شرایطی به پایان رسید که بنا به گفته میانجیگر عمانی این دور از رایزنیها بدون نتیجهای ملموس با کمی پیشرفت به پایان رسید.حال با توجه به موضعگیریهای مقامهای ایرانی و امریکایی پیش از گفتوگوها در باب فرآیند غنیسازی در ایران، برآورد و ارزیابی شما از روند دیپلماسی حاکم میان تهران و واشنگتن چیست؟ بالاخص آنکه امیدها درباب دستیابی به توافق نسبت به ادوار پیشین کمرنگتر شده آیا همچنان میتوان امیدوار بود دو بازیگر در نشستهای احتمالی پیش رو به توافق نسبی دست یابند؟
در مراحل ابتدایی مذاکرات، بهویژه در دور اول و دوم، بیشتر بر کلیات تمرکز شده بود. به همین دلیل، انتظار نمیرفت در مراحل اولیه، تحول مهمی در سطح جزییات رخ دهد. همین فضای کلیگویی باعث شد خوشبینیهایی از سوی برخی ناظران، بهویژه در داخل ایران، ابراز شود. اما این خوشبینیها بیش از حد واقعی به نظر میرسیدند؛ چرا که وقتی مذاکرات به مسائل اصلیتر و جزئیتر رسید، این نگاههای خوشبینانه جای خود را به نوعی واقعگرایی داد. اکنون نیز در چنین وضعیتی قرار داریم. از سوی دیگر، ایالات متحده راهبرد مشخصی در پیش گرفته که بخشی از آن به انتقال پیامها از طریق رسانهها مربوط میشود؛ خواه رسانههای مکتوب و خواه رسانههای تصویری. بهطور خاص، بخشی از مواضع امریکا در رسانههایی چون فاکسنیوز که به جناح راست تعلق دارد بازتاب مییابد. مصاحبه اخیر آقای ویتکاف در همین راستا قابل ارزیابی است. در این رسانهها بارها تاکید شده که ایران باید به سمت غنیسازی صفردرصد حرکت کند، و این نشان میدهد که ایالات متحده دستکم آنگونه که از دیدگاه من برمیآید هنوز راهبرد مشخص و یکپارچهای را ارایه نکرده است. بهویژه شخص دونالد ترامپ که در حال حاضر تحت فشارهای جدی داخلی قرار دارد، از جمله فشارهایی که از سوی لابی اسراییل اعمال میشود؛ لابیای که نباید در سیاست داخلی ایالات متحده نادیده گرفته شود. این لابی از طریق کنگره و سایر نهادهای موثر، نقشی تعیینکننده در شکلدهی به سیاست خارجی امریکا دارد. از طرفی ترامپ فردی غیرقابل پیشبینی است و مواضع او بهطور مداوم در حال تغییر است: روزی از عدم تمایل به جنگ سخن میگوید، روز دیگر تهدید به بمباران میکند و سپس از تمایل به صلح حرف میزند. این بیثباتی در موضعگیریها، به نوعی به سردرگمیها در تیم مذاکرهکننده امریکا دامن زده است؛ پدیدهای که در زمان مذاکرات برجام شاهد آن نبودیم. تیم دولت اوباما در آن بازه زمانی، تیمی حرفهای، منسجم و دقیق بود که از ابتدا میدانست چه میخواهد و هدف مشخصی را دنبال میکرد. آن تیم با رسانهها نیز برخوردی حسابشده داشت و از اظهارنظرهای متناقض اجتناب میکرد. در واقع، روند مذاکرات برجام نمونهای از یک رویکرد حرفهای اجرا شده توسط تیمی حرفهای بود که در نهایت نیز به دستاوردهایی منتهی شد که تا حد زیادی منافع موردنظر امریکا را تامین کرد. در مقابل، در دوره ترامپ، نهتنها راهبرد مشخصی وجود ندارد، بلکه حتی نمیتوان پیشبینی کرد که مسیر آینده چگونه خواهد بود. این سردرگمی باعث شده تحلیلگران و ناظران نتوانند ارزیابی دقیقی از رفتار آینده رییسجمهوری امریکا ارایه دهند، چرا که هیچ پیشینه قابل اتکایی برای پیشبینی تصمیماتش وجود ندارد. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد، اظهارات اخیر وزیر خارجه عمان است. او به صراحت اعلام کرد که دور پنجم مذاکرات غیرمستقیم میان ایران و امریکا، دشوارترین دور این گفتوگوها بوده است. به نظر میرسد در این مرحله، امریکا تاکید بیشتری بر توقف کامل غنیسازی در ایران داشته و در مقابل، ایران نیز موضع خود را با شفافیت و صراحت بیشتری بیان کرده است. اکنون، پس از پایان این دور از مذاکرات، به باور من روند گفتوگوها در وضعیتی نیمهبنبست قرار گرفته است.
همانگونه که اشاره کردید، اصلیترین گره مذاکرات یعنی موضوع غنیسازی، همچنان لاینحل باقی مانده است؛ ایران با قاطعیت تأکید کرده که حتی در صورت پذیرش ایده کنسرسیوم هم همچنان غنیسازی باید در خاک کشورمان انجام شود. در چنین شرایطی، اول اینکه این ابتکار عمل اصولا چقدر قابلیت اجرایی دارد و آیا طرف امریکایی به شکل جدی آن را مدنظر قرار داده یا صرفا ابزاری برای انحراف از خواستههای ایران است؟ در صورت نپذیرفته شدن چنین راهکاری توسط تهران، چه ابتکارهای جایگزینی برای برون رفت از بن بست کنونی در اختیار است؟
به باور من، طرح کنسرسیومی که اخیرا و احتمالا از سوی برخی کشورهای عربی پیشنهاد شده توانایی حل بنبست موجود در مذاکرات را ندارد. ایران از اوایل انقلاب تجربهای تلخ از موضوع کنسرسیوم دارد. هرگاه ایران تقاضای دریافت حتی مقدار بسیار کمی اورانیوم غنیشده برای مقاصد پژوهشی و دانشگاهی داشته، با آن مخالفت شده است. اگر ایران امروز بپذیرد که غنیسازی داخلی را برچیند یا آن را به کشور دیگری منتقل کند، تصمیمگیری درباره میزان و هدف غنیسازی اورانیوم چه برای تولید انرژی، چه برای مصارف بهداشتی و کشاورزی را از دست میدهد و این به معنای واگذاری حاکمیت فناورانه به دیگر بازیگران است. از این رو، به نظر من طرح کنسرسیوم، در عمل راهحلی برای خروج از بن بست نخواهد بود. حتی اگر روزی قرار باشد چنین کنسرسیومی شکل بگیرد، باید در کنار غنیسازی داخلی و منطبق با نیازهای مشخصشده ایران تعریف گردد. در غیر این صورت، این طرح بهجای کمک، خود به مانعی در مسیر پیشرفت مذاکرات بدل میشود. آنچه وزیر خارجه عمان مطرح کرده یا سایر ابتکارات و پیشنهادات، به نظر من تنها در سطح ایده باقی ماندهاند.
گروهی مدعیاند در دوران ریاست اوباما نیز تا حصول برجام چنین فرآیندی طی شده، ارزیابی شما در این باره چیست؟ آیا میتوان گفت که چنین چالشهایی بخشی از ماهیت و ذات رایزنیهای دیپلماتیک است؟
به باور من در شرایط کنونی اگر قرار باشد راهحلی ارایه شود، صرفا میتوان درباره درصد غنیسازی در ایران بحث کرد همانطور که در برجام نیز درباره آن رایزنیهایی انجام شده بود. از طرفی اگر تیم ترامپ واقعا به این نتیجه رسیده باشد که ایران باید بهطور کامل غنیسازی را کنار بگذارد، این مذاکرات به نتیجه نخواهد رسید. حتی ممکن است طرحهایی مانند کنسرسیوم صرفا برای منحرف کردن مسیر مذاکرات از خواستههای ایران ارایه شده باشند. واقعیت این است که تیم فعلی مذاکرهکننده امریکا، بهویژه در دولت ترامپ، فاقد حضور چهرههای فنی برجسته است. تا آنجا که من اطلاع دارم، نامهایی که از تیم مذاکرهکننده امریکا مطرح شدهاند، بیشتر چهرههای حقوقی و سیاسی هستند و جای متخصصان فنی در این تیم خالی است. بدون حضور فعال کارشناسان فنی، نمیتوان به پیشرفت واقعی در مذاکرات امیدوار بود. در دوره مذاکرات برجام، مسوولیت گفتوگوهای فنی با آقای علیاکبر صالحی بود و از طرف امریکا نیز ارنست مونیز، وزیر انرژی وقت، شخصا مسوولیت مذاکرات فنی را بر عهده داشت. در آن بازه زمانی مذاکرات فنی همزمان با مذاکرات سیاسی در سطحی بالا انجام میشد. اما در پنج دور اخیر مذاکرات، چنین روندی مشاهده نشده است. اکنون، بیشتر کارشناسان حاضر در تیم امریکایی فعال در حوزههای حقوقی و سیاسی هستند. ریاست تیم مذاکرهکننده امریکا نیز برعهده مایکل آنتون است که در حال حاضر رییس اداره برنامهریزی وزارت خارجه امریکاست. او از چهرههای نزدیک به جریان نئوکان و از زمان دولت بوش در سیاست خارجی حضور داشته است. با چنین ترکیبی، من امید چندانی به این تیم مذاکرهکننده ندارم. از طرف ایران نیز، چهرههایی در کنار آقای عراقچی در مذاکرات حضور دارند که فقط تصاویر آنها را در رسانه مشاهده میکنیم. این نشان میدهد که مذاکرات هنوز به مراحل نهایی که نیاز به توافقات فنی دقیق دارد، نرسیده است. با این حال، بهنظر من حتی یکدرصد غنیسازی نمادین باید برای ایران حفظ شود. هرچند آقای عراقچی گفته چنین چیزی را نمیپذیرد، اما اگر امریکا حاضر شود، مثلا با غنیسازی در حد ۳.۶۷ درصد موافقت کند و ایران نیز متعهد شود اورانیوم غنیشده بیش از سقف ۳۰۰ کیلوگرم را به خارج از کشور منتقل کند، اینها گامهایی سمبلیک خواهند بود. اگر این اقدامات انجام شود، غنیسازی در ایران به یک نماد تبدیل میشود. با این حال، اگر امریکا حاضر نشود چنین امتیازات نمادینی را نیز بپذیرد، ما با شرایطی مواجه خواهیم بود که با ۱۲ شرط مایک پمپئو شباهت زیادی دارد. شرایطی که در دوره اول دولت ترامپ مطرح شد. شاید عین جملات پمپئو تکرار نشود، اما ماهیت همان خواستههاست. در هر حال به عنوان کسی که در خارج از ایران زندگی میکند، نمیتوانم بپذیرم که دولت ایران چنین خواستههایی را بپذیرد، چرا که در عمل به معنای تسلیم کامل در برابر خواستههای طرف مقابل خواهد بود.
حضور آشکار مقامات ارشد اطلاعاتی و امنیتی اسراییل در رم و ملاقات با رییس هیات امریکایی، پیش از آغاز مذاکرات، نشانهای روشن از افزایش نقشآفرینی تلآویو در فرآیند تصمیمسازی واشنگتن تلقی شده است. به نظر شما، این سطح از دخالت مستقیم، چه پیامدهایی برای مسیر مذاکرات دارد؟ آیا میتوان گفت که اسراییل عملا در حال دیکته کردن خطوط قرمز جدید به تیم امریکایی است؟ چنانکه پیشتر نیز شاهد تناقضاتی در مواضع امریکایی به واسطه تاثیرگذاری لابی اسراییل و جنگطلبان حلقه اطراف ترامپ بودیم.
این مساله بسیار مهم است. همانطور که اشاره کردید، طبق گزارشهای معتبر رسانههای امریکایی، روز جمعه و همزمان با آغاز رایزنیها حدود شش یا هفت نفر از مقامات بلندپایه اسراییلی به رم سفر کردند و با آقای ویتکاف دیدار داشتند. اینکه هدفشان گنجاندن خط قرمزهای اسراییل در خواستههای ویتکاف بوده یا خیر، هنوز مشخص نیست. اما آنچه مسلم است، نفوذ روزافزون اسراییل در روند مذاکرات ایران و امریکا طی پنج دور گذشته است. این موضوع میتواند تهدید بزرگی برای موفقیت مذاکرات باشد. چون وقتی بازیگری مثل اسراییل وارد فرآیند گفتوگوها میشود، شانس رسیدن به توافق کاهش مییابد. ما در واقع شاهد گفتوگوهای غیرمستقیم ایران و امریکا هستیم، اما حضور فعال اسراییل پیچیدگیهای این روند را بیشتر کرده است. اگر این روند ادامه پیدا کند، احتمال شکست مذاکرات بالا خواهد رفت. گروهی معتقدند ترامپ و نتانیاهو در موارد مختلف اختلاف نظر دارند. این موضوع ممکن است در برخی حوزهها صحت داشته باشد، اما درباره پرونده هستهای ایران چنین اختلافی به چشم نمیخورد. روند مذاکرات اخیر نشان میدهد اسراییل در این حوزه نقش پررنگتری ایفا میکند، به ویژه با توجه به حضور چهرههای نئومحافظهکار در تیم ترامپ که از دوران بوش تاکنون فعال بودهاند.
یکی از نکات برجسته در این دور از مذاکرات، پیوستن قطر به جمع میانجیگران بود. مقامهای قطری بهصراحت اعلام کردهاند که در تلاشند تنش میان ایران و امریکا را مهار کنند. ارزیابی شما از نقش و وزن قطر در کنار عمان چیست؟ آیا این تغییر در معادله میانجیگری میتواند به ایجاد روزنهای در فضای بسته کنونی کمک کند؟
بهنظر من، کشورهایی مثل قطر و عمان میتوانند نقش واسطهای موثری در روند مذاکرات ایفا کنند، اما این بهمعنای تأثیرگذاری قطعی آنها نیست. نقش اسراییل در این مذاکرات بسیار پررنگتر و در سطحی بالاتر است؛ در مقایسه، کشورهای عربی در موقعیتی نیستند که بتوانند تأثیری مشابه یا همسطح بگذارند. من شخصا امید چندانی ندارم که ورود قطر یا سایر کشورهای عربی به روند مذاکرات بتواند تحول عمدهای ایجاد کند. این کشورها دغدغهها و روابط تجاری خاص خود را با ایالات متحده دارند، که بههیچوجه قابل قیاس با نفوذ اسراییل بر سیاستهای امریکا نیست. در مورد ایران هم، اگرچه مواضع اعراب نسبت به دوران برجام تغییر کرده و امروز کمتر تمایلی به بروز درگیری یا جنگ در منطقه دارند، چرا که چنین تنشی به منافع اقتصادی آنها لطمه میزند؛ اما این رویکرد موضوع تازهای نیست. مثلا در دوران جنگ عراق و امریکا نیز شاهد بودیم که کشورهای عربی نگران بودند و حتی تلاشهایی کردند تا از آغاز جنگ جلوگیری کنند، اما در نهایت نتوانستند مانعی ایجاد کنند و عملا به دنبالکنندگان تصمیمات واشنگتن تبدیل شدند. در سطح فکری، کشورهای عربی مایل به وقوع جنگ میان ایران و امریکا نیستند. شاید چند سال پیش تصور وقوع چنین درگیریای را داشتند، اما امروز این تمایل در آنها دیده نمیشود. با این حال، این بدان معنا نیست که آنها توان جلوگیری از یک درگیری احتمالی را دارند. هدف اصلی پادشاهیها این است که منطقه وارد جنگ نشود، اما اینکه دقیقا این گروه از بازیگران با توسل به چه ابزارهایی میخواهند به این هدف برسند، و مهمتر از آن، آیا اصلا میتوانند جلوی تصمیمات سختگیرانه امریکا را بگیرند یا نه، جای پرسش دارد. بهنظر من، این تصور که کشورهای عربی بتوانند به عنوان وزنهای موثر در جلوگیری از جنگ احتمالی ایفای نقش کنند، چندان واقعبینانه نیست.
به گفته آقای عراقچی به نتیجه رسیدن مذاکرات حداقل در کوتاهمدت با توجه به فراز و نشیبهایی که وجود دارد محتمل به نظر نمیرسد، به باور شما سناریوهای محتمل در باب مدیریت تنشها میان تهران و واشنگتن شامل چه مواردی خواهد بود؟ در صورت شکست قطعی رایزنیها آیا واشنگتن بار دیگر به فشار حداکثری بازمیگردد، یا به گزینه ادعایی نظامی یعنی همان گزارهای که تلآویو از ابتدا دنبال میکرد متوسل خواهد شد؟
یکی از سناریوهایی که به نظرم وجود دارد این است که هیچ یک از دو طرف مذاکرات، حتی اگر به بنبست کامل برسند، هرگز بهصورت علنی اعلام نخواهند کرد که رایزنیها شکست خورده و از پشت میز مذاکره کنار بروند. پس از شکست هم معمولا هر دو طرف میگویند که دنبال راهکارهای دیپلماتیک جدید هستند، ولی در عمل، امریکا ممکن است فشار حداکثری که در دولت اول ترامپ آغاز شد را همچنان ادامه داده و حتی تشدید کند. در عین حال، ایالات متحده اگر بخواهد از افزایش تنش جلوگیری کند و به رویکرد فشار حداکثری متوسل شود احتمالا راهکاری مشابه آنچه دولت بایدن در دو سال گذشته انجام داده را انتخاب میکند؛ یعنی فروش نفت ایران به چین را تا حدی نادیده میگیرد، روابط اقتصادی محدود با ایران را تحمل میکند و گاهی هم موانعی ایجاد میکند. در نتیجه، وضعیت در حالت «نه جنگ، نه صلح» باقی میماند و ادامه پیدا میکند تا ببینیم چه تغییر یا اتفاق جدیدی رخ خواهد داد. در مورد گزینه نظامی، به اعتقاد من این آخرین راهحلی است که ترامپ ممکن است به آن متوسل شود؛ نه اولین گزینه و نه حتی یکی از گزینههای میانی. او وقتی به چنین اهرمی متوسل خواهد شد که مطمئن شود تمام منافع امریکا در خاورمیانه به خطر افتاده است. اما ترامپ شخصی است که نمیخواهد جنگی رخ دهد، چون میداند در چنین رویارویی برندهای وجود نخواهد داشت. تمام قراردادهای بزرگ که هنوز روی کاغذ است و بین امریکا و کشورهای خلیج فارس امضا شده، در صورت جنگ از بین خواهد رفت. بنابراین، احتمال دارد ترامپ تنها وقتی دست به چنین اقدامی بزند که هیچ راهحل دیگری پیش رویش نباشد. ادعاهایی که اخیرا درباره آمادگی اسراییل برای حمله به ایران رسانهای شده هم اغلب تکراری و بدون پشتوانه عملی هستند. اسراییل به تنهایی و بدون اجازه امریکا قادر به چنین حملهای نیست. در پایان، اگر بخواهم جمعبندی کنم، به نظر من دور پنجم مذاکرات کمترین پیشرفت را نسبت به دورهای قبلی داشت. دور چهارم تا حدی پیشرفتهایی داشت، اما در دور پنجم، واکنشهای مقامات دوطرف نشان میدهد که عملا پیشرفت چندانی حاصل نشده است و موضوع غنیسازی بهویژه عامل اصلی این عدم پیشرفت بوده است.
حدیث روشنی