چه کسی حق سیاستکشی دارد؟

وطن امروز/متن پیش رو در وطن امروز منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
بتازگی سعید حجاریان از چهرههای شناختهشده جریان اصلاحطلب در یادداشتی با عنوان «چه کسی حق سیاستورزی دارد؟» از اقدامات مصطفی تاجزاده دفاع نظری کرده است. حجاریان در این یادداشت تلاش میکند از عمل تاجزاده در چارچوب حق سیاستورزی دفاع کند.
اما مساله اصلی آن است که این اقدامات را برخلاف تصور حجاریان، بیش از آنکه بتوان ذیل مفهوم «سیاست» تبیین کرد، باید در چارچوب «خشونت» توضیح داد. سیاست زمانی معنا پیدا میکند که خشونت پایان یافته باشد و سیاست در عرصه قانونمند شکل بگیرد اما تاجزاده در عمل در آستانه مرز میان خشونت و سیاست ایستاده و به استقبال خشونت رفته است. از این منظر، او نه بازیگر میدان سیاست، بلکه بازیگری در میدان خشونت تلقی میشود. عمل و گفتار سیاسی او طلیعهای بر پایان سیاست و آغاز خشونت است. عمل او سیاستکشی است تا سیاستورزی.
مسأله حق سیاستورزی در جهان مدرن
حجاریان در یادداشت خود بر مفهوم «حق سیاستورزی» تکیه میکند و آن را یکی از حقوق بنیادین بشر قلمداد میکند. او مینویسد در نظام جمهوری اسلامی این حق از برخی شهروندان سلب شده است؛ در حالی که در دموکراسیهای چندسالار (پلیآرشی) غربی مانند آمریکا، این حق برای همه محفوظ مانده است. این مقایسه اما در عمل با شواهد متعدد نقض میشود. تنها در کمتر از ۲ سال گذشته، بیش از ۳۰۰۰ دانشجوی حامی فلسطین در بیش از ۶۰ دانشگاه آمریکا زندانی، بازداشت، تعلیق یا اخراج شدهاند. بسیاری از این دانشجویان از «حق تحصیل» محروم شدهاند.
بهنظر میرسد آقای حجاریان در مواجهه با غرب بیشتر دچار نوعی غربگرایی ذهنی شده تا واقعگرایی تحلیلی. او دموکراسی پلیآرشی را با نوعی یوتوپیای مشارکت سیاسی اشتباه گرفته است؛ حال آنکه این نظریه، در برابر ایده ژاکوبنیسم (دموکراسی مردم بر مردم) طرح شده است. رابرت دال، نظریهپرداز اصلی این مدل تصریح میکند که دموکراسی در معنای کلاسیک آن، یعنی حکومت مستقیم مردم بر مردم، هرگز محقق نشده و نخواهد شد. از اینرو، او به جای آن، دموکراسی را به مثابه رقابت نهادهای قدرت و فروش سیاست به مردم در نظر میگیرد. در این صورتبندی، مردم تنها میتوانند از میان کالاهای سیاسی عرضهشده توسط گروههای قدرت، یکی را انتخاب کنند، نه اینکه واقعاً حاکم باشند.
حدود و مرزهای سیاستورزی
مساله بعدی در یادداشت حجاریان، پیشفرض سیاستورزی به عنوان حقی مطلق، فراگیر و بدون حد و مرز است اما چنین پیشفرضی نه در جمهوری اسلامی ایران و نه در هیچ نظام سیاسی سکولار دیگری در جهان پذیرفته نیست. در جمهوری اسلامی، حق مشارکت سیاسی به رسمیت شناخته شده است. مردم حق دارند نقد کنند، رأی دهند، مطالبهگری کنند و اعتراضات خود را از طریق قانونی اعلام کنند اما وقتی کنش سیاسی از چارچوب قانون اساسی خارج میشود و به سمت براندازی، تحریک علیه نهادهای قانونی یا تشویش افکار عمومی حرکت میکند، دیگر نمیتوان آن را سیاستورزی نامید.
حتی در دموکراسیهای غربی نیز سیاستورزی در چارچوبهای خاص تعریف میشود و عبور از آن با برخوردهای سخت امنیتی مواجه میشود. نمونه مشخص و متاخر آن در آلمان رخ داد؛ جایی که ۷ دسامبر ۲۰۲۲، نیروهای امنیتی این کشور بزرگترین عملیات امنیتی دهههای اخیر را علیه یک گروه راستگرا به نام «شهروندان امپراتوری» انجام دادند. این گروه هنوز هیچ اقدام عملی برای براندازی انجام نداده بود اما صرف گفتوگوهای محفلی برای براندازی، باعث شد اعضای آن به چندین سال زندان محکوم شوند. در این کشور بتازگی نیز فعالیت گروهی موسوم به «پادشاهی خودخوانده آلمان» رسماً ممنوع اعلام شد و رهبران آن بازداشت شدند. بنابراین برخورد با کنشهای شبهبراندازانه نه خاص ایران، بلکه رویهای جهانی در نظامهای سیاسی مدرن است.
روایتسازی بهجای واقعگرایی
سعید حجاریان در تلاش برای دفاع نظری از تاجزاده، نه از منظر تبیینی و تحلیلی، بلکه از منظر پیکاری و ایدئولوژیک به موضوع نگاه کرده است. روایتسازی او از تاجزاده به مثابه نماد حقطلبی، بیش از آنکه بازتاب واقعیات سیاست در ایران باشد، تلاشی است برای جعل روایت جدید از سیاستورزی. به واقع، او با جعل یک شخصیت، مفاهیم سیاست را تحریف کرده و مرز میان سیاستورزی و خشونتطلبی را مخدوش کرده است. در این میان، نظریههای غربی و مفاهیمی سیاسی، صرفاً به ابزاری برای توجیه جهتگیریهای سیاسی او بدل شده، نه ابزاری برای درک یا توضیح وضعیت.
۲ پیشفرض غلط در تحلیلهای حجاریان
در فرجام سخن لازم به تاکید است تحلیلهای سعید حجاریان از تحولات سیاسی، دچار ۲ پیشفرض نادرست است که باعث میشود او درک درستی از واقعیتهای امروز غرب و سیاست جهانی نداشته باشد.
پیشفرض اول، نگاه وبری به سیر تحول جوامع: حجاریان بر این باور است جوامع انسانی در مسیری خطی، مشابه آنچه ماکس وبر درباره عقلانی شدن و بروکراتیزه شدن جوامع مدرن مطرح کرده، حرکت میکنند. او گمان میکند همه جوامع، دیر یا زود، در مسیر مشابه غرب حرکت میکنند اما این دیدگاه سادهانگارانه است. تجربه کشورهای مختلف نشان داده مسیرهای تحول تاریخی و سیاسی بسیار متنوع و پیچیدهاند و نمیتوان آنها را در قالب یک الگوی خطی در چارچوب تاریخ غرب تحلیل کرد.
پیشفرض دوم، همانندانگاری انقلاب اسلامی با انقلاب بلشویکی و جمهوری اسلامی با شوروی: حجاریان بارها در سخنان و نوشتههای خود کوشیده جمهوری اسلامی ایران را مشابه اتحاد جماهیر شوروی سابق تصویر و انقلاب اسلامی را در راستای انقلابهای چپگرای قرن بیستم تحلیل کند اما در واقع هیچگونه همریشهگی معرفتی، دینی یا جامعهشناختی میان این ۲ تجربه وجود ندارد. جمهوری اسلامی برخاسته از زمینههای فرهنگی، دینی و تاریخی خاص ایران است، در حالی که شوروی مبتنی بر ایدئولوژی مادیگرای مارکسیستی و با سرکوب مذهب تأسیس شد. این تشابهسازی تحلیلی نهتنها نادرست، بلکه گمراهکننده است.
برآیند این ۲ پیشفرض نادرست، تحلیلهای سادهگرایانه و ابزاری حجاریان از سیاست جهان و ایران است. او به جای آنکه نظریهپرداز و در تلاش برای تبیین وضعیت موجود با اتکا به چارچوبهای تحلیلی دقیق باشد، بیشتر کنشگری سیاسی است که مفاهیم نظری را همچون ابزارهایی برای پیشبرد اهداف سیاسی خود بهکار میگیرد. بنابراین در نوشته اخیر او نیز بیش از آنکه با یک تبیین نظری مواجه باشیم، با یک پروژه ایدئولوژیک مواجهیم که هدف آن صرفاً توجیه یک جریان خاص سیاسی و نه تحلیل بیطرفانه سیاست معاصر است. این امر نشان میدهد «حق سیاستورزی» در نظر حجاریان، نه یک اصل فراگیر، بلکه ابزاری برای مشروعیتبخشی به کنش دوستان سیاسی او است.