رشت؛ ایستاده در فراموشی

شرق/متن پیش رو در شرق منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
محمد صالحزاده| در کوچههای نمدار و بارانخورده رشت، جایی که هر بار باران، خاطرهای از کودکیام را زنده میکند، ایستادهام و باد خنک گیلان صورتم را نوازش میدهد. یادم میآید، بچه که بودم، شاید هفت، هشتساله، با مادربزرگم از این کوچهها میگذشتیم. او دستم را محکم گرفته بود و من به سقفهای شیروانی خانههای قدیمی خیره میشدم؛ سقفهایی که باران رویشان مثل طبل میکوبید و موسیقی زندگی میساخت. آن روزها، رشت برایم مثل یک آغوش گرم بود: حیاطهایی پر از شمعدانیهای قرمز و رازقیهای سفید، درختان انار و پرتقال و بالنگ و بوی چای تازهدم که از پنجرههای چوبی بیرون میزد و صدای خنده خانوادهها که کوچه را پر میکرد. رشت؛ همیشه همین است: شهر ایستاده میان دو آینه؛ یکی گذشته خیس، یکی اکنون بیرنگ. به قول اکبر رادی: هنوز توی این کوچههای سنگبست بارانی و خیابانهای مهآلود زندگی جریان و جنب و جوش دارد.
از دیرباز، رشت به بارانش، غذاهایش، بازارش، زبان گیلکی و خانههای قدیمی مشهور بوده است. روح زنده شمال در کوچههایش، در چایخانههایش، در صدای ملودی بارانش و گفتوگوی مردمش جاری است. باران رشت هنوز همان است. نرم، آرام، بیهیاهو بر سفالهای سرخ سر میخورد، اما دیگر سفالی نمانده که سر بخورد. خیابانهای شهر پر شده از ساختمانهای بلند و بیروحی که هرکدام شبیه دیگریاند؛ بینام و بیخاطره. در کوچهپسکوچههای رشت، شهری که بارانهای مداومش انگار خاطرات را زنده نگه میدارد، حس نوستالژی مانند مِهی نرم بر فضا سایه افکنده است. رشت، مرکز گیلان، با خانههای قدیمیاش که سقفهای شیروانی و حیاطهای پر از گل داشتند، زمانی نماد حیات زیست مردم این خطه بود. در دهههای گذشته، موج مدرنیزاسیون مانند سیلی خروشان بر این شهر بارید. خانههای چوبی و آجری که نسلهای پیشین در آنها بزرگ شده بودند، یکی پس از دیگری زیر چرخ بولدوزرها فروریختند. جای آنها را آپارتمانهای بلند و بیروح گرفتند؛ ساختمانهایی که آسمان را میشکافند اما ریشهای در خاک ندارند. این تغییرات، بخشی از روند شهریسازی گسترده در ایران بود؛ جایی که رشد جمعیت و نیاز به مسکن مدرن، میراث معماری را قربانی کرد. بسیاری از این خانهها، که قدمتشان به دوران قاجار میرسید، حالا فقط در عکسهای قدیمی یا خاطرات سالخوردگان شهر زندهاند. رشت، شهری که در سالهای اخیر شاهد توسعه سریع شهری و ساختوسازهای گسترده بوده، همچنان نشانههایی از مقاومت در برابر فراموشی حافظه جمعی را حفظ کرده است. این مقاومت نه در شعارهای رسمی یا پروژههای بزرگ شهری، بلکه در خانههایی قدیمی دیده میشود که از تیغ بولدوزرها جان سالم به در بردهاند و با تغییر کاربری به کافه، موزه و گالری به حیات خود ادامه میدهند. انگار در رشت، خانههای قدیمی به همت جوانان شهر بر آن شدهاند تا در برابر بتون و آهن مقاومت کنند. درحالیکه برجها و مجتمعهای مدرن یکی پس از دیگری قد میکشند و بافت سنتی شهر را دگرگون میکنند، این خانههای قدیمی با معماری منحصربهفرد گیلانی، زیر سایه درختان و در میان کوچههای بارانخورده محلات قدیمی در بافت مرکزی شهر، به نمادی از پیوند گذشته و حال تبدیل شدهاند. صاحبان این کافهها با مرمت و حفظ عناصر اصیل مانند ایوانهای چوبی، درهای کندهکاریشده و حیاطهای کوچک، تلاش کردهاند تا این بناها را از نابودی نجات دهند و درعینحال، فضایی برای دیدار و گفتوگوی شهروندان فراهم کنند. این کافهها فقط محل نوشیدن چای و قهوه نیستند. آنها مقاومت نرم شهری هستند؛ نه علیه توسعه، بلکه علیه فراموشی. رشت امروز بین دو خواسته ایستاده است: پیشرفت اقتصادی و حفظ هویت فرهنگی. این کافهها نهتنها مکانی برای نوشیدن چای و قهوه هستند، بلکه به نوعی موزههای زندهای به شمار میروند که بازدیدکنندگان را با خاطرات جمعی شهر آشتی میدهند. در رشت که باران مدامش بخشی از هویت آن است، این خانههای بازسازیشده میان بتون و آسفالت، یادآوری میکنند که توسعه لزوما به معنای محو کامل گذشته نیست. رشت هنوز کاملا تسلیم فراموشی نشده؛ خانههای قدیمیاش، با تبدیلشدن به کافه و گالری، راهی برای ادامه حیات یافتهاند و نشان میدهند که میتوان میان مدرنیته و میراث، تعادلی انسانی برقرار کرد. رشت امروز، میان توسعه و فراموشی ایستاده و این خانهها، این کافهها، این آدمها، شاهدان خاموش این ایستادناند. گاهی شهر، بیشتر از آنچه میبینیم، حرف برای گفتن دارد. شهرها هم حافظه دارند.

















