مجاهدين/ متن پيش رو در مجاهدين منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست.
منافقين پوست سر و صورت طالب را کنده بودند، دندانهايش را کشيده بودند و چشمهايش را از حدقه درآورده و بينياش را بريده بودنند.
چهارشنه گذشته (15 بهمن) گروه تروريستي داعش فيلم سوزاندن خلبنان اردني اسير خود را منتشر کرد. در اين فيلم اعترافات خلبنان اردني که که آثار شکنجه نيز بر صورت او ديده ميشود پخش شده و سپس در حالي که روي وي بنزين ريخته شده و در داخل يک قفس آهني قرار دارد، زنده زنده آتش زده مي شود و در نهايت نيز بعد از اين که کاملا مي سوزد روي وي با لودر سنگ ريخته شده و زير آوار دفن مي شود.
انتشار اين فيلم وحشيانه و منزجر کننده موجي از واکنشهاي منفي جهاني را برانگيخت و همه کشورها در شرق و غرب عالم آن را محکوم کردند.
روساي بسياري از دولتها نيز ضمن تاکيد بر ضرورت مبارزه با گروه تروريستي داعش با خانواده اين خلبان اردني اظهار همدردي کردند. در اينجا قصد نداريم به اين نکته اشاره کنيم که خود دولت اردن يکي از منابع اصلي حمايتي گروه تروريستي داعش بوده و طي سالهاي گذشته بسياري از تروريست هاي سلفي تکفيري در خاک اردن آموزش ديدهاند.
فقط از سال 93 در سوريه به سال 61 در ايران ميرويم و اعترافات چند تروريست ديگر را مرور ميکنيم تا به اين نکته برسيم که شکنجه و سوزاندن اسير توسط داعش اگر چه بسيار منزجر کننده است اما بسيار جلوتر از داعش اين منافقين بودند که اين روشهاي شکنجه و کشتن را ابداع و اجرا کردند و حال در پناه آمريکا و اروپا سرکردگان جنايتکارشان دم از حقوق بشر، آزادي و کرامت انساني مي زنند.
منافقين در دهه 60 و پس از شکست فاحش در قبضه قدرت، فرار رجوي و شکست در شورش مسلحانه 30 خرداد 60 مجموعه اقدامات جنايتکارانهاي را تحت عنوان« عمليات هاي مهندسي» را آغاز کردند که در اين عملياتها به هر شخص به مجرد اينکه مشکوک ميشدند ممکن است پاسدار يا انقلابي باشد ربوده وپس از شکنجه هاي وحشيانه به شهادت مي رساندند. عملياتهايي که به گفته خودشان در آن هر کس چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد، بايستي کشته شود. در يکي از اين عمليات ها سه پاسدار و يک کفاش توسط تيمهاي منافقين ربوده و به بدترين شکل ممکن، در خانههاي تيمي در تهران شکنجه و در نهايت مظلوميت به شهادت رسيده و در اطراف شهر دفن ميشوند.
مقايسه اعترافات زير که تنها گوشه اي از اين عمليات هاي مهندسي منافقين بوده با جنايتي که داعش در حق خلبان اردني انجام داده به خوبي معيارهاي دو گانه غرب را در برخورد با اين دو گروه تروريستي مشخص مي کند.
مهران اصدقي، عضو منافقين و فرمانده نظامي تهران اين گروهک پيرامون جزئيات ربودن و شکنجه شهيدان محسن ميرجليلي 25 ساله و طالب طاهري16 ساله ميگويد:
«خانه تيمي مرکزيت بخش ويژه در خيابان کارون بود. مهدي کتيرايي و حسين ابريشمچي در آنجا حضور داشتند و جواد محمدي (طاهر) نيز مسئول حفاظت خانه بود.طاهر حين مراقبت از خانه مشاهده ميکند که به جواني مشکوک شده و طبق خط داده شده اقدام به شناسايي وي ميکند.روز بعد همان فرد را به همراه يک جوان ديگر در آنجا ديده و به افراد بالاي بخش ويژه گزارش ميدهد و آنها دستور ربودن آن دو جوان را صادر ميکنند.آنهاپس از ربوده شدن به خانه خيابان بهار که از قبل براي شکنجه آماده شده بود، برده ميشوند.حمام اين خانه براي شکنجه، به وسيله نايلونهاي کلفت صداگيري شده بود. ابزار اين خانه عبارت بود از طناب و کابل، نقاب، دستبند و ميلههاي سربي که اگر به پشت گردن هر کس ميزدي بيهوش ميشد. زنجير، قفل و سيانور و ...طاهر به همراه مصطفي معدن پيشه و شهرام روشنتبار مسئول شکنجه آنها ميشوند و هدف از اين سرعت عمل اين بود که ببينند آيا خانه تيمي خيابان کارون لو رفته است يا نه؟»
اصدقي در ادامه اعترافات خود جزئيات بسيار تکان دهنده اي از شکنجه هاي وحشياننه اين جوانان مي گويد:
«پس از بازجويي از جيب آنها کارتها و مدارکي که نشان ميداد پاسدار هستند بيرون آورده ميشود.سپس آنها را روي صندلي با طناب بسته و صندلي را روي زمين ميخوابانند. با کابلهاي کلفت چند لايه به کف پا و ساير نقاط بدن آنها ميزنند و براي اينکه صداي آنها بيرون از خانه نرود، دهان آنها را با پارچه ميبندندبراي ايجاد هراس نقاب به چهره ميزديم. زماني که من در جريان کار قرار گرفتم و وارد حمام شدم.ديدم يک پسر 16-17 ساله در گوشه حمام در حالي که دستها و پاهايش با زنجير بسته شده، افتاده بود. اسمش طالب طاهري بود.ديدم پاهايش کبود شده و باد کرده و بدنش تاول زده بود. به اتاق رفتم تا فرد ديگر را که محسن ميرجليلي نام داشت ببينم.فردي حدود 24-25 ساله در حاليکه دستها و پاهايش با زنجير بسته شده در گوشه اتاق نشسته بود. بدن او نيز مانند بدن طالب با کابل شکنجه شده بود.آنها را به نوبت داخل حمام مي برديم، در حالي که پاهايشان تاول زده بود و حال نداشتند و فرياد ميزدند.مصطفي دهان آنها را با پارچه گرفته بود. آن قدر آنها را زدم که تاولهاي پاي آنها ترکيد و خونريزي کرد. وقتي پاهاي آنها خونريزي کرد مصطفي پايشان را باندپيچي کرده و آنها را براي شکنجه مجدد آماده کرد.سوالات من همگي از سوي آنها انکار ميشد و جوابي نمي دادند اما از بالا گفته بودند که حتما آنها اطلاعاتي دارند.روز بعد کار را مجددا شروع کرديم. ابتدا جواد محمدي به جان آنها افتاد، سپس آنها را روي همان صندليها بستيم و روي پاهاي متورم و خون آلودشان آب جوش ريختيم، به طوري که پوست بدن آن ترک خورد و تاولها ميترکيد.اين دو نفر بارها بيهوش ميشدند و باز هم به هوش ميآمدند. وقتي آب داغ روي سر و صورت آنها ميريختيم، سريعا تاول ميزد.خون زيادي از بدنشان رفته بود. طاهر (جواد محمدي) با نوک چاقو به بدنشان ميکشيد. طوري که عضوي از بدن آنها نبود که خون آلود نباشد.من و مسعود قرباني به داخل حمام و به سراغ محسن ميرجليلي رفتيم. مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندي تو را ميپزيم. سپس به من گفت که اتو را بياورم. بعد از آنکه اتو را به برق زد و کاملا گرم شد، ناگهان اتو را به کمر محسن ميرجليلي چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجيبي باز کرد و از هوش رفت. بوي سوختگي همه جا را گرفته بود، من خيلي ترسيده بودم، مسعود هم ترسيده بود، ولي سعي ميکرد خودش را مسلط به کاري که ميکند نشان دهد.جواد محمدي و مصطفي معدنپيشه مشغول شکنجه طالب طاهري بودند، جواد به مصطفي گفت: برو چاقو بياور، مصطفي چاقو را که آورد چاقو را چند بار بر روي بازوي طالب کشيد که بار سوم خون بيرون زد و بر اثر درد شديد تکان خورد.طالب ميخواست حرف بزند که جواد با مشت توي دهانش کوبيد، طوري که دندانش شکست. جواد گفت حاليت ميکنم و سپس ميله سربي را برداشت و به دهان و فک و چانه او زد که وقتي طالب دهانش را باز کرد، دندانهاي شکستهاش به همراه خون و آب دهان بر روي شلوارش ريخت، مصطفي با ميله سربي که در دستش بود به جاهاي ديگري از بدن او ميزد.محسن ميرجليلي به هوش آمده بود که مسعود قرباني به من گفت که برو آب جوش بياور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت که بر روي پاهايش بريز، من ميخواستم به يکباره خالي کنم که مسعود اشاره کرد که يواش يواش بريز تا بيشتر زجر بکشد، من نيز همين کار را کردم، طوري که تمام تاولهاي پايش ترکيد و شکل خيلي وحشتناکي پيدا کرد و پوست پاهايش از بدنش جدا مي شد.محسن بيهوش شد و بعد که به هوش آمد به روي شلوارش پنجه ميکشيد. مسعود آب داغ روي دستهاي محسن ميريخت که دستهاي محسن پف کرد و چروک شده و حالت پختگي داشت.به اتاق که رفتم صحنه دلخراشي ديدم، پوست سمت راست سر طالب به همراه موهايش کنده شده بود و جواد محمدي در حالي که چاقوي خون آلود دستش بود بالاي سر طالب که بيهوش شده بود، ايستاده بود، وقتي طالب به هوش ميآمد حرف نميتوانست بزند، فقط در حالي که دهانش را به سختي باز ميکرد نالههايي از او شنيده مي شد و جواد که با حالت عصباني از او ميپرسيد: چرا حرف نمي زني؟، صداي ناله خود را شديدتر ميکرد و سر خود را به شدت تکان ميداد. مصطفي سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانيت چاقو را بالاي گوش طالب گذاشت و آن را بريد، طوري که خون زيادي از سر و صورت طالب جاري شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و بيهوش شد.در همين حين که طالب بيهوش بود، جواد چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بيرون زد.من با کابل به کف پا و بدن محسن زدم که به هوش آمد. هنگامي که دهانش را باز ميکرد بوي گنديدگي شديدي از دهانش ميآمد و لثههايش حالت پوسيدگي داشت، بدنش سست شده بود، يکبار که مسعود موهايش را مي کشيد و من با کابل او را ميزدم يک دسته از موهايش در دست مسعود ماند. سپس محسن را که ديگر رمقي در بدن نداشت به داخل اتاق ديگر برديم و با زنجير به ميز بستيم.طالب بيهوش، در حالي که خون در جاهاي مختلف صورتش خشکيده بود، روي صندلي همچنان در حال شکنجه شدن بود و جواد محمدي با انبر دست مشغول کشيدن دندانهاي طالب بود که از دهان او خون زيادي بيرون ميريخت و دهانش بوي بسيار بدي ميداد.»
شکنجه ها در اينجا تمام نمي شود وباز منافقين با وحشيگيري تمام بدن نيمه جان اسراي خود را مي سوزانند؛
«جواد اطلاعات ميخواست و طالب جوابي نميداد. جواد گفت اين طوري نميشود بايد اين را کبابش کرد و مصطفي به آشپزخانه رفت و گاز پيک نيکي و سيخ را به همراه خود آورد.جواد سيخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سيخ را سرخ کرد و به دکمه هاي جلوي شلوار طالب چسباند که شلوار طالب سوخت و سيخ داغ به بدن و آلت مردانگي طالب اصابت کرد که يک دفعه دچار شوک شد. تمام فضاي اتاق را بوي سوختگي و پارچه و گوشت پر کرده بود.تا عصر، آنها يکي، دوبار به هوش آمدند. حوالي عصر مصطفي معدنپيشه بر اثر دست پاچگي، وقتي محسن مير جليلي يک تکان خورده بود، تيري شليک کرد و مجبور به تخليه خانه شديم.با همان ميلههاي سربي آنها را بيهوش کرديم و سپس به بدن آنها سيانور تزريق کرديم و در حالي که هنوز جان ميدادند، آنها را پتو پيچ کرديم و داخل صندوق عقب گذاشتيم.ساعت 9 شب ماشين را در خيابان نظام آباد تحويل خسرو زندي و محمد جعفر هاديان داديم تا آنها را براي دفن به بيابان هاي اطراف ببرند.سازمان گفت به همه بگوييد اينها توسط رژيم (جمهوري اسلامي) شکنجه شدند»
حسين طاهري پدر شهيد طالب طاهري دربارهآخرين ديدارش با شهيد طاهري و نحوه به اسارت درآمدن فرزندش و شکنجه هاي وحشيانه منافقين بر روي پسرش مي گويد :
«بعد از موافقت من، براي اعزام به جبهه به ترمينال رفت تا بليط تهيه کند و اين آخرين ديدار من با طالب بود. مدتي گذشت و از طالب خبري نداشتيم؛ با محل کار او تماس گرفتم و نيروهاي کميته که ربوده شدن طالب و دوستانش را ميدانستند به ما گفتند او به مأموريت رفته است. 2 هفته بعد، از کميته با منزل تماس گرفتند و شهيد «اسدالله لاجوردي» به من گفت آقاي طاهري، ميدانم که شما دل شير داري؛ ميخواهم خبر شهادت طالب را به شما ميدهم؛ براي شناسايي او به کميته بياييدوقتي به کميته انقلاب رفتم، پيکر 3 شهيد را ديدم. پاسداران از من خواستند تا فرزندم را از ميان اين سه شهيد شناسايي کنم؛ اما به دليل رفتارهاي غيرانساني و شکنجههاي وحشيانه منافقين فرزندم قابل شناسايي نبود. براي شناسايي طالب عاجز شده بودم که به ياد جاي ترکشي که در کمر داشت، افتادم؛ از پاسداران خواستم تا پيکرها را به پشت برگردانند تا مگر از روي ترکش بدنش شناسايي شود. سوره «والعصر» را زير لب زمزمه ميکردم که شهدا را به پشت برگرداندند؛ يک دفعه چشمم به جاي سوختگي "اتوي برقي" افتاد که دقيقاً در جاي ترکش بر پشت کمر فرزندم گذاشته بودند؛ با ديدن اين صحنه ديگر چيزي متوجه نشدم و تنها از خدا خواستم که در آن لحظه به من صبوري عطا کند. منافقين پوست سر و صورت طالب را کنده بودند، دندانهايش را کشيده بودند و چشمهايش را از حدقه درآورده و بينياش را بريده بودنند»
حال شما قضاوت کنيد کدام يک وحشيترند داعش يا منافقين؟