پايِ لنگ مراکز رسمی در صدور انقلاب در گفتوگو با محمدحسین جعفریان
بروزرسانی
دبيرخانه شوراي عالي فرهنگي آستان قدس رضوي/ محمدحسين جعفريان نويسنده، شاعر و مستندسازي است که کودکي اش را در منطقه محروم «پنجتن» مشهد گذرانده و بين همه اهالي فرهنگ معروف است که هر جا جنگي بوده و مردم درخطر بودند، او هم با دوربينش حضورداشته، البته جنگهايي در جغرافياي مسلماني، از افغانستان تا کوزوو؛ وقتي از ساخت سريال لعل بدخشان يا شير دره پنج شير در سال 72 همراه يک کاميون حاوي مهمات از مرز چين به افغانستان برميگردد، کنترل ماشين از دست راننده خارج ميشود و ماشين به کوه خورده و واژگون ميگردد و حدود نيم ساعت زير چند تن مهمات ميماند، مهمات منفجر نميشود وگرنه به گفته خودش دکمه لباسش هم به ايران برنميگشت! جعفريان با سابقه دو دوره رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در افغانستان و حضور در کشورهاي مختلف ديد بيروني خوبي نسبت به انقلاب از موضع مخاطبان خارجي دارد، از شهرهاي بزرگ اروپايي گرفته تا مردم روستاهاي دورافتاده در کشورهاي آفريقايي، يکي از سفرهاي امسال وي هم حضور در کاروان زائران صلح در سوريه و همزمان با درگيريهاي تروريستي در اين کشور بود؛ اين مستندساز مشهدي واقعيتهاي اميدوارکنندهاي از صدور ناخودآگاه و پذيرش خودآگاه مردم جهان دارد...
فضاي صدور انقلاب اسلامي را در اين سالها چگونه ميبينيد، به نظر شما در اين زمينه موفق بودهايم؟
در اين دو دههاي که دائم به نقاط مختلفِ درگير جنگ در دنيا ازجمله بوسني، کوزوو، کشمير، چچن، تاجيکستان، عراق، لبنان و شام سفرکردهام با مناطقي برخورد داشتهام که تاکنون پاي هيچ مسئول و هيچ ايراني به آنجا نرسيده است اما مردم آنجا بسيار علاقهمند به انقلاب و پيام آن هستند، بهعنوانمثال دريکي از استانهاي شمالي پاکستان در يک دهکده بدون اينکه ارتباطي با سفارت ما داشته باشند هرسال براي 22 بهمن، مراسم باشکوهي برپا ميکنند.
زماني که آنجا بودم، اخبار تحريمها عليه ايران و سبد کالا خيلي داغ بود و در تلويزيون پخش ميشد، يک نفر پيرزني را به من معرفي کردند که ميخواست تنها گاوش را بفروشد و پولش را براي ايران بفرستد تا مردم ايران کمتر اذيت شوند، من درباره جايي صحبت ميکنم که بايد از آخرين نقطه ماشينرو چهار ساعت پياده راه رفت تا به آنجا رسيد؛ اين نشان ميدهد يک پيغام ملکوتي و مغناطيسي در نفس حضرت روحالله بوده که دنيا را درنورديد.
در کشمير جواني را ديدم که نامش در شناسنامه، «سرباز روحالله» بود، اينچنين جرياني بين مردم نقاط مختلف دنيا وجود دارد حتي در کشورهايي که با ما هيچ اشتراک فرهنگي ندارند، اينها قابلانکار هم نيست؛ وقتي آدم اين صحنهها را ميبيند به حرف رهبر معظم انقلاب پي ميبرد که ميفرمايند: «ما ارتباطمان با ملتهاي جهان گرم است و قيام ما منتقلشده»، اين حرف دقيقي است و من هم آن را باور دارم، حتي در بعضي از اين ممالک چهبسا عملکرد مسئولين رسمي ما باعث شده که بخشي از اين پيام خدشهدار بشود، کمک که نکردهاند هيچ، سنگ هم جلوي پاي انقلاب انداختهاند.
اگر مسئولين از آرمان انقلاب دست بکشند، ديگران آن را زنده نگه ميدارند
پس برخي از مسئولين ما مسئله انقلاب را بهدرستي درک نکردهاند، چه برسد که بخواهند آن را صادر کنند؟
واقعيت اين است که صدور انقلاب هيچگاه با ارتباطات رسمي صورت نگرفته است بلکه اين خود مردم بودهاند که قيام را دريافتند و حقيقتي که از ذات قدسي حضرت روحالله بر خواسته بود، برجان آدمهاي دنبالرو حقيقت نشست؛ در سفر کاروان زائران صلح به سوريه که فروردينماه 93 انجام شد، بخشي از کاروان از استراليا و ايرلند آمده بودند، پدر آقاي ژوليان آسانژ، رييس «ويکيليکس» که خودش مدير سايت «ويکيليکس» استراليا هست هم با ما بود، اين آدم آنقدر اظهار علاقه به امام و آرمانهاي ايشان ميکرد که براي هيئت ايراني هم تحير آور بود.
خانم مادام «مک واير» که برنده جايزه صلح نوبل است و باعث شده قائله ايرلند با صلح و صفا ختم به خير شود هم به ديدگاههاي امام ابراز علاقه ميکرد يا يکي از مقامات برجسته جهان مسيحيت مادر «اگنس» در سخنرانيهايش مثالهايي از امام خميني(ره) نقل ميکرد و ايران را از دريچه نگاه ايشان ميشناخت.
من معتقدم امروز صداي طرحي که امام در دنيا براي اولين بار ترسيم کرد و مقام معظم رهبري هم همان را ادامه ميدهند، به اقصي نقاط دنيا رسيده است، چه ما حضورداشته باشيم چه نداشته باشيم، اين صدا مخاطبينش را در سرتاسر دنيا پيدا ميکند؛ اين واقعيت نشان ميدهد که آرمان امام يک آرمان انساني است که همه آدمهاي حقطلب دنيا به معني دقيق کلمه ميتوانند هواخواه و طرفدارش باشند.
معتقدم اگر روزي مسئولين ما از انقلاب دست بکشند، در جهان کساني هستند که اين آرمانها را زنده نگاهدارند، اگر رسانههاي ما آنقدر توانا بودند که اين صحنههايي که نقل کردم را به مردم ايران نشان دهند و مستندهايي را دال بر اين مطالب بسازند، آنها متوجه ميشدند چه گنجي دارند که تمام مردم جهان از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب عالم هواخواه آن هستند.
گسترش اسلام با تجار، نه ديپلماسي دولتها
در فضاي وزارت امور خارجه و برخي مسئولين کشورمان شاهديم براي ديپلماسي عمومي راههايي را برگزيدهاند که احتمالاً زمينبازي ما نيست مثلاً استفاده از فيسبوک و... نظر شما در اين رابطه چيست؟ در اين شرايط چه بايد کرد؟
من جامعه را به سه بخش مسئولين، مردم عادي که با افغانستانيها و عراقيهايي مقيم ايران ارتباط دارند و بخشي هم قشر فرهيخته و دانشجو تقسيم ميکنم، حرف شما خيلي دقيق است، مسئولين ما در زميني بازي ميکنند که زمين ما نيست؛ شايد حرفشان هم درست باشد؛ و شايد از جهاتي هم حقدارند، بههرحال نگاه آنها نگاه رسمي ديپلماسي معمول جهان است، درحاليکه وقتي ما از انقلاب حرف ميزنيم، نه با مراجع رسمي که با اذهان آگاه مردم جهان کارداريم و اين نيرو و انرژي ديگري را ميطلبد.
کساني که تجربه سفر به آفريقا مثلاً جزيره زنگبار، تانزانيا يا تجربه سفر به چين را داشته باشند و بين مسلمانهاي آنجا بوده باشند، اين حرف مرا تائيد ميکنند که امروز وقتي مسلمانان چيني نماز ميخوانند بهعنوان نيت جملاتي را ميگويند که فارسي است و خودشان نميدانند اين جملات فارسي است.
اين مثال را آوردم که بگويم اين اسلام را ديپلماسي به تانزانيا و چين و فيليپين نبرده است، اسلام را مسئولين رسمي حکومتهاي وقت نبردهاند، بلکه اسلام را تجار و مبلغيني بردند که رفتند و با اين مردم محشور شدند و بين آنها زندگي کردند و ازدواج کردند و نسل آنها در آنجا باليد.
در کشمير عمده شيعيان و مسلمانان، خودشان را از اعقاب فردي به نام «مير سيد علي همداني» ميدانند که از فرزندان حاکم همدان بوده است، او بااينکه شاهزاده بود اما ترجيح ميدهد خودش را وقف ترويج باورهايش کند، به کشمير رفت و در آنجا انقلابي به پا کرد، جريان اسلام در کشمير از نفس اين مرد زنده شد.
مهاجرت به آفريقا براي صدور انقلاب اسلامي
ما هم امروز به يک همچين جرياني نياز داريم، به مرداني که هجرت را انتخاب کنند، به جامعه هدف بروند و در آنجا اين آرمانها را ابتدا اجرا و سپس تبليغ کند؛ البته اين مسئله امتحان هم شده، در همين خراسان فردي سه سال را به زامبيا و ازآنجا به ژوهانسبورگ در آفريقاي جنوبي رفت و در اين کشور راديويي را راه انداخت، وارد فعاليتهاي اقتصادي هم شد و از درآمدي که کسب کرد بدون اينکه يک ريال از دولت، رايزن فرهنگي يا سفارت بگيرد، مرکز بزرگ اسلامي آفريقاي جنوبي را بنيان گذاشت و در طول تقريباً 20 سال بيشتر از 20 هزار نفر را شيعه کرد، الآن تعداد زيادي از محبين انقلاب اسلامي و محبين اهلبيت دستپرورده اين سيد بزرگوار مشهدي هستند.
او خودش را وقف کرد، از خودش گذشت، زندگياش را فداي باورهايش ساخت و در آن سرزمين يک نهال را کاشت که تا قرنها بعد بارور ميماند. امروز هم که ايشان برگشته آن راديو هست و آن مرکز اسلامي هم باقدرت به کار خود ادامه ميدهد.
ما ناچار به مهاجرتهاي غيررسمي هستيم
دوست ديگري دارم که طلبهاي در قم بود و با خانوادهاش به ارمنستان مهاجرت کرد و در روستايي به کشاورزي مشغول است و در همان روستا هم تبليغ دين و ترويج آرمانهاي انقلاب ميکند و تعداد زيادي به دست ايشان شيعه شدهاند.
ما ناچار به مهاجرتهاي غيررسمي هستيم، اين نسلِ جوانِ باانرژي بدون اينکه اميد ببندد به بودجههاي دولتي و دولتمردان بايد خود وارد گود شوند و اين ارزشها را به جوامع هدف برساند.
راه ديگر هم اين است که جوانان مستعد آنها را به ايران بياوريم و در مراکزي خاص تربيتشان کنيم تا در کشورهاي خود، صداي انقلاب اسلامي باشند که بازهم خوشبختانه اين اتفاق افتاده است، در قم طلابي از قريب به 100 کشور دنياداريم، مثلاً جعفر گنزالس که يک طلبه اسپانيايي شيعه است و در حوزه علميه قم درسخوانده، الآن جديترين نشريه اسلامي اسپانيا را به نام الکوثر منتشر ميکند و در آندلس در جنوب اسپانيا يک حوزه علميه تأسيس کرده که توانسته بهتنهايي جريان ساز باشد.
محدوديتهاي رايزنهاي فرهنگي
من خودم دو دوره رايزن فرهنگي بودهام و ميتوانم بفهمم رايزنيها تا چه حد محدودند و مقدوراتشان چقدر اندک است، واقعيت آن است که از 100 درصد بودجه اندک رايزني، حدود 80 درصد آن صرف هزينههاي جاري ميشود و بقيه آنقدر اندک است که نميتوان با آن کاري کرد و چون آنجا مأمور هستي و اميدواري سريعتر مأموريتت به پايان برسد و به کشورت بازگردي، نميتواني با جامعه آنها محشور شوي اما کساني که به آنجا ميروند تا زندگي کنند ميتوانند بلندگوي ما باشند؛ تابهحال هم هرگونه موفقيتي داشتيم از اين رهگذر و از مسير آدمهاي غيررسمي بوده است.
نهضت ترجمه، راه ميانبر صدور انقلاب اسلامي
يکراه ديگر هم براي صدور انقلاب اسلامي بحث ترجمه است، حضرت آقا نهضت ترجمه را مطرح کردند که من معتقدم حفره فرهنگي ما و همچون چشم اسفنديار است، ما آثار شگفتانگيزي داريم که براي ارائه به جهان آمادهاند و همه جهان تشنه شنيدن آنها هستند اما تا چه ميزان ميتوانيم اين حرفها را رخبهرخ منتقل کنيم؟ مسلماً اين روش محدوديتهاي فراواني دارد، درحاليکه غرب از پخش شبکههاي تلويزيوني ما جلوگيري ميکند، يکراه ميانبر نشريات و کتاب است. مطلعم از زماني که به اين صحبت رهبر معظم انقلاب توجه شده آثاري را به زبانهاي انگليسي، روسي، کرواتي و غيره ترجمهشده و چنان استقبالي از آنها شده که خود ناشر نيز حيرت کرده است.
جداي از آثار فکري و اجتماعي که پايه و جوهره انديشه انقلاب اسلامي هستند، آثار ادبي و هنري ما هم اين ظرفيت رادارند، بهعنوانمثال کتاب «شطرنج با ماشين قيامت» که ترجمه شد همه منتظر بودند تا بعد از شمار هزارتايي فراموش بشود ولي اين کتاب بهصورت يکي از کتابهاي پرفروش زمان خود تبديل شد و در سايت آمازون هم بهعنوان يک کتاب پرفروش مطرح شد، حتي نوام چامسکي زبانشناس معروف در زمينه نقد و نظر، يادداشتي بر اين کتاب نوشت، کتابي که نوشته يک پاسدار بازنشسته است؛ اين نشان ميدهد صداي ما در جهان گوشهاي زيادي براي شنيدن دارد و مردم دنيا تشنه شنيدن اين حرفها هستند، فقط لازم است اين حرف به مخاطبش برسد.
کتاب «دا» و آثاري از شهيد مطهري هم در حال ترجمه به زبان فرانسه است اما تأکيد ميکنم اين مساله از طريق کانالهاي رسمي قابلپيگيري نيست که اگر بود در اينهمه سال که رايزنيهاي فرهنگي ما در لندن، پاريس و هامبورگ فعال بودند چرا اينقدر تعلل بشود که مقام معظم رهبري شخصاً مساله نهضت ترجمه را مورد تأکيد قرار دهند؟ جوانهايي که به اين کار باور دارند، بايد گروههاي مردمنهاد تشکيل دهند و تلاش کنند بدون حمايت و کمک مراکز دولتي اين مسير را ادامه دهند.
غفلت از فرصتهاي کشورهاي فارسي زبان همسايه
در اين مسير نبايد از اين موضوع غافل شد که ما حتي در ممالک همسايه خودمان که آثار فرهنگي ما بدون ترجمه قابلاستفاده هست، نيز نسبت به کار کردن تعلل کردهايم، بايد توجه داشت که رايزني فرهنگي ما در «کابل» به دليل همزباني امکان تاثيرگزاري فرهنگي بيشتري دارد، بايد ده برابر مجهزتر از رايزني فرهنگي ما در پاريس باشد، همين کتاب و فيلمي که در ايران منتشر و اکران ميشود ميتواند مستقيماً در کابل و دوشنبه منتشر و اکران شود ولي متأسفانه به دليل يکسري کجفهمها در اين حوزه ضربههاي بسياري خوردهايم تا اينکه رهبر معظم انقلاب در اين رابطه وارد ميدان شدند و تعبير «امپراتوري زبان فارسي» را به کاربردند و تأکيد کردند؛ «زبان فارسيزبان خاص انقلاب اسلامي است و هر جا که اين زبان برود ارزشهاي انقلاب اسلامي خودبهخود منتقل ميشود.»
فهم انقلاب در تاجيکستان اهل سنت اما فارسي زبان تا سفارت اسرائيل در آذربايجان شيعه
اين حرف بسيار دقيق است چراکه مثلاً زماني که شوروي فروپاشيد و شانزده کشور جدا و مستقل به وجود آمد، آذربايجان بااينکه 88 درصد مردمش شيعه و بزرگترين کشور شيعه بعد از ايران است اما اولين کشوري بود که براي ما مشکلساز شد و هنوز هم هست، سفارت اسرائيل در پايتخت آن افتتاح شد اما در همين بين اولين کشوري که مردمش به خيابان ريختند و فرياد زدند «راه ما راه علي، برو گم شو کمونيست» يا «کمونيست کمونيست ننگ به نيرنگ تو، خون جوانان ما ميچکد از چنگ تو» تاجيکها بودند، درحاليکه شيعيان تاجيکستان بين 5 تا 10 درصد جمعيت آنها را تشکيل ميدهند و بيشتر آنها اهل سنت هستند آيا دليلي بهجز همزباني براي اين اتفاق وجود دارد؟ اينها بسيار بيشتر از کشور آذربايجان نداي انقلاب ما را فهميدند، چون از طريق زبان تمام پيامهايي که از راديو و تلويزيون ما پخششده بود به آنها منتقلشده و هنوز هم حس و علاقه تاجيکها نسبت به ما از همه جمهوريهاي نو استقلاليافته بيشتر است.
پس مطمئناً در اين حوزه کمکاري شده و البته به نظر ميرسد با تأکيدات مقام معظم رهبري اتفاقاتي در حال رخ دادن است، اميدوارم دوستان ما در عرصههاي فرهنگي و سياست خارجي ترتيب اثر بدهند و متوجه بشوند که بحث زبان مخصوصاً در دو کشور افغانستان و تاجيکستان چقدر جدي است.
درخواست کرزي از ايران براي تدوين کتابهاي درسي و فرصتي که از دست داديم
فکر ميکنم اگر به اين مسائل زودتر اهميت ميداديم الآن خطر رقباي جمهوري اسلامي همچون وهابيت و اسلام عثماني ترکيه در مرزهاي ايران کمرنگتر از الآن بود؟
غمهاي ما در اين رابطه يکي دو تا نيست، زماني که آقاي کرزي در افغانستان به قدرت رسيد، براي انتشار کتب درسي و محتواي آنها از ما کمک خواست ولي آنقدر مسئولين تعلل کردند که آنها اين کتب را با کمک آمريکاييها منتشر کردند، دوست تاجري داشتم که قسم ميخورد اگر از اين موضوع مطلع ميشد، حاضر بود تمام هزينه چاپ کتاب را خودش پرداخت کند، به اين دليل است که ميگويم درجاهايي که مراکز رسمي ما ميلنگند بايد گروههاي مردمنهاد حضورداشته باشند، چون تا نامه در سيستم اداري گردش کار کند، کار از کار گذشته است.
زبان رسمي پاکستان ميتوانست فارسي باشد
پاکستان را نيز همينطور از دست داديم، زماني که پاکستان از هند جدا شد، با توجه به رقابت بين آنها و هنديها پاکستانيها نميخواستند زبانشان اردو باشد، لذا سفيراني به ايران فرستادند و از حکومت وقت ايران خواهش کردند، معلماني به آنجا بفرستند تا زبان رسمي پاکستان فارسي شود، آنجا هم آنقدر رژيم پهلوي تعلل کرد که دوباره در آنجا زبان اردو رواج يافت، جالب است بدانيد سرود ملي پاکستان سيزده بيت دارد و تمام اين ابيات فارسي هستند، در زبان اردو حدود 55 درصد لغات فارسي است ولي افسوس که شما در پاکستان بايد به انگليسي صحبت کنيد!
در پاکستان هنوز از زمان اقبال هنوز شاعراني هستند که به اردو صحبت ميکنند اما به فارسي شعر مي سرآيند اينها همان فرصتهايي است که مقام معظم رهبري با تيزبيني ديدند اما متأسفانه سرمايهگذاري روي زبان، حتي در کشورهاي همزبان ما کم بوده است.
مجدداً ابراز تأسف ميکنم و ميگويم ما در هند و پاکستان مراکز تحقيقات زبان فارسي بزرگي داريم ولي در افغانستان که پايتخت زبان فارسي است و زبان فارسي از درههاي بدخشان به خراسان و ري رسيده مرکز تحقيقات زبان فارسي نداريم، اين موضوع در حالي است که 10 سال پيش حامد کرزي زميني را در بهترين نقطه کابل در اختيار جمهوري اسلامي ايران گذاشت تا اين مرکز در آنجا ساخته شود ولي ما آنقدر در ساخت اين مرکز تعلل کرديم که گويا آن زمين را در اختيار بخش فرهنگي سفارت فرانسه قرار دادهاند، چون از ما نااميد شدهاند، اينها فرصتهايي هستند که ما يکييکي از دستشان ميدهيم و راه جلوگيري از اين فرصت سوزيها ورود خود مردم است.
الآن که نميتوان به فعاليتهاي رسمي دل بست، مجلهاي را با نام «در دري» زنده کردهايم که از سالها قبل منتشر نميشد، اين مجله قرار است در دو کشور افغانستان و تاجيکستان توزيع شود، بايد اينگونه فعاليتها انجام شود چون صدور انقلاب فقط در جنگيدن در سالهاي دفاع مقدس نبود، پيگيري اين آرمانها به اين اشکال هم خود نوعي دفاع مقدس است و کساني که به اين ارزشها باور دارند بايد آستين بالا بزنند و به گود بيايند.