قانون/
متن پيش رو در قانون منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست.
حجتالاسلام والمسلمين دکترابوالفضل شکوري در گفتوگو با «قانون» به ابعاد سياسي و تشکيلاتي تشکيل گروه تروريستي داعش ميپردازد. مديرگروه علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس در اين گفتوگو به تشريح تشابهات وتفاوتهاي تشکيلاتي وايدئولوژيک داعش با اسلاف خود ميپردازد وتأکيد ميکند شکست نظامي داعش راهحل نهايي بحران کنوني خاورميانه نيست. اين عضو شوراي مرکزي حزب اعتماد ملي ونماينده مجلس ششم که درجه اجتهاد خود را از مراجع قم دريافت کرده است، با بررسي امکانهاي نفوذ راديکاليسم مذهبي سني و شيعه در ايران يادآور ميشود که دولت ونخبگان جامعه وظيفه دارند زمينههاي رشد انديشههاي افراطي در کشور را از بين ببرند.
اجازه بدهيد گفتوگو را با پرسشي که اين روزها با پاسخهاي متفاوت و گاه متناقضي روبهرو ميشود، آغاز کنيم. به نظر شما تبارشناسي داعش را از کجا بايد آغاز کرد؟
ريشه افراطيگري اسلامي و داعش به زمان جنگ سرد برميگردد. پساز اشغال افغانستان توسط شوروي، غرب براي مقابله با بلوک شرق به تقويت گروههاي مسلمان مذهبي در افغانستان رو آورد. واقعا هم اگر اين گروهها نبودند شوروي در افغانستان شکست نميخورد. غرب براي حمايت از مجاهدان افغان ازطريق کشورهاي عربي مانند عربستان سعودي و قطر هم منابع مالي ارسال ميکرد و هم استراتژيست و مستشار نظامي و سياسي به افغانستان ميفرستاد که بهتدريج جمع بزرگي از سربازان رزمنده عرب را تشکيل دادند و در درازمدت با افغانها درآميخته شدند و پيوندهاي فرهنگي و خانوادگي برقرار کردند و هويت گروهي مجزايي تشکيل دادند به نام «عرب-افغان». در آن شرايط عرب-افغانها که منابع مالي و جنگافزارهاي نظامي را در کنترل خود داشتند، عملا رهبري جنگي که به مبارزه عليه الحاد شوروي از آن نام ميبردند را قبضه کردند. بعد از شکست شوروي و تأسيس حکومت مجاهدين، عرب-افغانهايي که حالا تجربه نظامي و سياسي يافته بودند و از خروج شوروي از افغانستان هم اعتمادبهنفس بالايي پيدا کرده بودند، احساس کردند رسالت نجات جهان از شر الحاد ليبراليسم هم بر دوش آنهاست. اينها که خود مولود غرب بودند و با پول عربستان و کشورهاي حاشيه خليج فارس حمايت ميشدند، بعد از جنگ مشت خود را خالي ميديدند لذا به فکر افتادند که براي گروه خود پايگاهي دست و پا کنند. القاعده هم به معناي پايگاه است. مناطق زيادي را بررسي کردند و درنهايت کويت را بهخاطر منابع نفتي و موقعيت جغرافيايي آن که هم به خليج فارس و تنگه هرمز نزديک بود و هم به جهان عرب متصل بود، انتخاب کردند و بهطور مستقيم و غيرمستقيم مذاکراتي هم براي به چنگ آوردن کويت ترتيب دادند اما با مخالفت و ممانعت غرب و آمريکا مواجه شدند. بعد از آن که چند منطقه ديگر بهخصوص در آفريقا را بررسي کردند و امکان آن را منتفي ديدند، تصميم گرفتند که به افغانستان برگردند. آنها به دنبال پايگاهي براي مبارزه با غرب بودند. از آنجايي که افغانستان را نيز ميشناختند، با حمايت سازمانهاي اطلاعاتي پاکستان و آمريکا –سازمان اطلاعات پاکستان نميتوانست بدون همکاري آمريکا دست به چنين کاري بزند- در اين کشور دومرتبه مستقر شدند. به نظر من هدف غرب اين بود که براي جمهوري اسلامي که داشت براي جهان اسلام الگو ميشد رقيبي از نوع سني بتراشند. با اين کار هم جهان اسلام دوشقه ميشد و همه يک دست عليه غرب نبودند و هم توجه اکثريت سني جهان اسلام از ايران برميگشت. با اين تحليل طالبان را تأسيس کردند. ميدانيد که طالب در فارسي همان طلبه است. با کمک القاعده، روحانيون و طلبهها را سازماندهي کردند. اين طلبهها عموما سواد حوزوي و آکادميک خاصي نداشتند و صرفا حافظ قرآن بودند يا ترجمه سطحي از قرآن و احيانا احاديثي را نيز ميدانستند. طلبههاي افغان عموما از کودکي در اردوگاههايي در پاکستان آموزش ميديدند. خصوصيت ويژه اين گروه آن بود که ضمن اينکه ظاهرا خلوص مذهبي داشتند، سياست بلد نبودند. همين خصوصيت آمريکا و غرب از يکسو و پاکستان را که منافع گستردهاي در افغانستان داشت و آن را حياط خلوت خود ميديد از سوي ديگر تشويق کرد که به تمرکز القاعده و طالبان در افغانستان کمک کنند. درعين حال، اينکه القاعده نتوانسته بود منطقه مهمتري در جهان اسلام را به دست آورد موجب کينه آنها نسبت به غرب شده بود. لذا اولويت آنها جنگ با غرب و آمريکا بود و نه شيعيان ايران. بنلادن به عنوان تئوريسين و امام و پيشواي آنان معتقد به مبارزه با آمريکا بود و مبارزه با ايران شيعه برايش در اولويت نبود. بنلادن به لحاظ ايدئولوژيک آدم معتدلتري بود. به عبارت ديگر تکفيري نبود و شيعهها و غيرالقاعدهايها را کافر نميدانست. هرچند طالبان بهلحاظ فرهنگ بدويشان به خشونت فرقهاي دست ميزدند، اما القاعده به نوعي فرهيختهتر از طالبان بود. اين روال را ايمن الظواهري هم بعد از مرگ بنلادن ادامه داد.
منظورتان از فرهيختگي چيست؟ آيا اين فرهيختگي ناظر بر سطح تحصيلات و تعلق طبقاتي اعضاي القاعده است؟
هم ناظربر ايدئولوژي و عملکرد آنها و هم ناظربر شاخصهايي است که شما به آن اشاره کرديد. بالاخره تکفيري نبودن و سطح خشونتي که به خرج ميدهد آن را از داعش متمايز ميسازد. ازسوي ديگر رهبري القاعده اکنون برعهده يک پزشک است؛ بنلادن هم تحصيلکرده دانشگاه بود. اينها را بايد از طالبان جدا کرد. القاعده جاي ديگري نداشت و به طالبان به عنوان ابزار نگاه ميکردند. ضديت القاعده با غرب بعداز انفجارهايي که از آفريقا آغاز شد و به برجهاي دوقلو در نيويورک انجاميد، برجسته شد و بعداز حمله آمريکا به افغانستان اين کينه در سرتاسر منطقه پراکنده شد. بهطوريکه القاعده بعد از جنگ عراق به گرايشهاي سلفي که در آن منطقه حضور داشتند نزديک شد و شاخه عراق القاعده را تأسيس کرد. اين شاخه تحت رهبري ابومصعب الزرقاوي که اردنيالاصل بود، توانست با افراد شاخص سياسي و ژنرالهاي ارتش بعث عراق متحد شود. ميدانيد که حزب بعث عراق بهلحاظ تشکيلاتي بسيارقدرتمند بود و الگوي خود را احزاب کمونيست کشورهاي بلوک شرق قرار داده بود. آموزشهاي سياسي و ايدئولوژيک پولاديني داشت و تکنوکراتهاي زيادي در آن عضو بودند. هرچند آنها عضو القاعده نشدند اما ائتلافشان با القاعده منجر به تقويت شاخه عراق القاعده شد. ابتدا حزب دولت اسلامي عراق را پايهگذاري کردند؛ بعد که کشته شدند و سازمانشان فروپاشيد بهطور متناوب نسلهاي بعدي متشکل شدند تا نوبت رسيد به شخصي که خود را ابوبکر بغدادي ميخواند که اسمي است که بعدها براي خود انتخاب کرده است. او امام جماعت مسجدي در سامرا بود که در دوران اشغال آمريکاييها در زندان ابوغريب زنداني شد. گفته ميشود آمريکاييها درهمين زندان او را براي رهبري اهل سنت عراق انتخاب ميکنند تا درمقابل قدرت روزافزون شيعيان که آمريکاييها آنها را مترادف با ايران ميپندارند، بايستد. ازاين جهت القاعده عراق را مستقيما آنها سازماندهي کردند البته اسرائيل هم دست داشت. بعداز آغاز جنگهاي داخلي در سوريه، توانستند شهر رقه در شرق اين کشور را درتباني با ديگر گروههاي مخالف دولت بگيرند. هرچند به تعهدشان پايبند نماندند و آنها را نيز سرکوب کردند. آنها رقه را پايگاه اصلي خود قرار دادند و اعلام کردند مرزها را به رسميت نميشناسيم و ميخواهيم در مرزهاي جهان اسلام دولت اسلامي تشکيل دهيم. تا آن زمان هنوز بحث خلافت مطرح نبود و خود را همچنان بخشي از القاعده ميدانستند. بعد از پيشرفتهاي نظامي در سوريه و عراق تشکيل خلافت را مطرح کردند و پس از تسخير موصل، اعلام خلافت کردند و از همه گروههاي مسلمان خواستند با خليفه جديد بيعت کنند وگرنه مرتد هستند و در رديف آمريکا قرار ميگيرند. همينجا لازم است ذکر کنم که فتح موصل و بعدتر رمادي، نظامي نبود. ميدانيد که اکثريت ساکنان اين بخشها سني بودند. برخي از فرماندهان ارتش به اضافه اثيل النجيفي فرماندار استان نينوا که برادر اسامه النجيفي رئيس پارلمان عراق و از وابستگان آمريکا بود و الان هم فراري است و همچنين طارق الهاشمي معاون پيشين نخستوزير عراق که او هم فراري است و در ترکيه پناهنده شده، مقدماتي فراهم کردند که مردم از ورود داعش استقبال کنند.
البته طارق الهاشمي قبل از سقوط موصل از عراق خارج شده بود.
همينطور است، ولي در اين برنامهريزيها نقش داشت.پس به لحاظ نسبشناسي داعش اينگونه به وجود آمد. اما نکته مهم اين است که اين روايت سياسي قضيه است که سران داعش از اين بدهبستانها مطلع هستند. اما بدنه اين گروه که از سراسر جهان سربازگيري شده، تحت تأثير ايدئولوژي اين گروه هستند. اين موضوع مهمي است که مورد غفلت قرار گرفته شده؛ هم از طرف ايران، هم از طرف آمريکا و روسيه و ديگر کشورهاي مخالف داعش. اينها فکر ميکنند اگر داعش را بهلحاظ نظامي شکست بدهند، مسئله را حل کردهاند اما من مخالف آن فکر ميکنم. داعش امروز به يک ايده و يک آرمان تبديل شده و جاذبه بسياربالايي نهتنها دربين مسلمانان سنيمذهب که حتي دربين مسيحيان اروپا پيدا کرده است. اينکه يک آمريکايي يا فرانسوي زندگي در رفاه خود را رها ميکند و به داعش ميپيوندد و سر ميبرد يا جليقه انفجاري ميبندد و خود را منفجر ميکند بهخاطر جاذبههاي ايدئولوژي داعش است. ايدئولوژي داعش مهمتر از نظام سياسي داعش است.
شما داعش را ادامه القاعده ميدانيد، اما به نظر ميرسد خصوصيات منحصربهفردي در داعش وجود دارد که اين گروه را از ديگر گروههاي بنيادگرا متمايز ميسازد. اينکه جاي عرب-افغانها در القاعده را ظاهرا تازهمسلمانان اروپايي براي داعش به عنوان پايگاههاي اجتماعي پر ميکنند يا برخلاف القاعده که آمريکا و قدرت نظامي و اقتصادي آن را مورد هدف قرار ميدهند که در حملههاي 11سپتامبر خود را نشان ميدهد، براي داعش ارزشهاي مدرن و سبک زندگي اروپايي اولويت دارد که نمونه آن را ميتواند در حملات پاريس ديد يا در ايدئولوژي تکفيري داعش همانطور که اشاره کرديد، در القاعده ديده نميشود. آيا بايد بپذيريم در اين تغيير نسلها، با گونه جهشيافتهاي از گروههاي افراطي طرف هستيم که تفاوتهاي آشکاري با اسلاف خود دارد يا بايد همچنان آن را ادامه طبيعي القاعده بدانيم که تنها راديکالتر شده است؟
با توجه به اطلاعاتي که امروز وجود دارد به نظر من، داعش هرچند به لحاظ نظامي و سياسي و تشکيلاتي وارث القاعده است، اما به لحاظ ايدئولوژيک بيش از آنکه تحت تأثير القاعده باشد، متأثر از انديشههاي وهابي است. بهلحاظ نظامي و تشکيلاتي به تعبير شما جهشيافته القاعده است و بسيار قويتر از آن هم هست. در دنيا تا امروز سازمان غيردولتي مخالف وضع موجود و تروريستي به قدرت داعش نداشتهايم. با اين حال شکل سازماني خود را از القاعده به ارث برده و آن را تکامل بخشيده است ولي ايدئولوژي خود را مستقيما از روحانيون وهابي سعودي ميگيرد نه از ايمن الظواهري يا بنلادن. بنلادن به شفاعت معتقد بود؛ اين را در سخنرانيهايش ميتوان ديد درحاليکه داعش شفاعت را شرک ميداند. بنلادن تضاد اصلي خود را با ديگر فرق اسلامي مثل تشيع يا تصوف نميدانست ولي داعش تضاد اصلي خود را در اينجا ميبيند. اهداف مبارزاتي بنلادن اکثرا سياسي بود، درحاليکه اهداف مبارزاتي داعش ارزشي است. همانطور که شما هم اشاره کرديد، داعش پاريس را بهعنوان نماد ارزشهاي سرمايهداري براي حمله انتخاب ميکند. درحاليکه القاعده به برجهاي دوقلو به عنوان نماد استثمار کاپيتاليسم حمله کرد. داعش بعد اقتصادي و سياسي را اولويت نميداند بلکه ارزشهاي اجتماعي غرب را عامل اصلي مسخ بشر ميشناسد. ازهمين منظر مبارزه با شيعيان و ايران را نيز نسبت به اسرائيل و آمريکا در اولويت قرار ميدهند و معتقدند کل شيعيان را بايد از جهان اسلام پاکسازي کرد. يعني يا سني شوند يا از جهان عرب اخراج شوند همانطور که صدام معتقد به پاکسازي ايرانيها از عراق بود و در سال 51 ايرانيها را مجبور به کوچ اجباري کرد که بعدها گروه «معاودين» را تشکيل دادند. ديدگاه نژادي و اعتقادي صدام را اينها هم دارند. ازاينجهات تفاوتهاي عمدهاي بين داعش و القاعده وجود دارد؛ ازجمله در تأثيرپذيري از وهابيت. وهابيت ريشه در انديشههاي شخصي به نام ابنتيميه دارد. او بيشتر عمر خود را در زندان و تبعيد گذراند. ابنتيميه کسي است که نه مذاهب چهارگانه اهل تسنن را قبول داشت و نه مذهب شيعه را. او مشخصا بسته بودن باب اجتهاد را نميپذيرفت و خودش را مجتهد آزاد و امام ميدانست و فتاوايي بر ضد همه مذاهب اسلامي داشت. زيرا نظر فقهاي پايهگذار مذاهب اهل تسنن را خاتمه اجتهاد نميدانست و مسدودشدن باب اجتهاد را هم خرافه ميدانست. او معتقد بود همچنانکه پايهگذاران اهل تسنن امام و فقيه بودند، او نيز يک فقيه و امام است و پسازاو نيز کساني ممکن است بيايند که فقيه و امام باشند. دراينقسمت شبيه اصوليون شيعه فکر ميکرد ولي بهلحاظ کلامي ضدشيعه بود و بهلحاظ سياسي هم عقايد ستيزهجويانهاي داشت. شما اگر بازجوييهاي خالداسلامبولي که منتشر شده را بخوانيد، درجايي از او ميپرسند: چرا انورسادات کشتي؟ او که مسلمان و اهل نماز و روزه بود. با شاه ايران تفاوت داشت وظاهرا متشرع بود. ميگويند ماه رمضانها به کاخش در منطقه جيزه ميرفت و روزه ميگرفت و کارش را کم ميکرد. خالداسلامبولي ميگويد من به فتواي ابنتيميه او را کشتم. ابنتيميه معاصر حمله مغولها زندگي ميکرد. او فتوايي دارد که مغولها واجبالقتلاند و مسلماناني که درظاهر به اسلام مقيدند اما با مغولها همکاري ميکنند هم مهدورالدماند و اسرائيل بهمانند مغولها اشغالگر است و سادات به دليل امضاي معاهده کمپديويد با اسرائيل، مهدورالدم بود. درواقع خالداسلامبولي وگروهش متأثراز انديشه ابنتيميه بودند. او الهامبخش محمدبنعبدالوهاب بود. محمدبنعبدالوهاب بهلحاظ سياسي پيرو ابنتيميه است. داعش هم بهلحاظ سياسي پيرو او هستند و پيرو انديشه القاعده يا اخوانالمسلمين نيستند. لذا ميبينيد که داعش اعلام کرد که اگر محمدمرسي به دستشان بيفتد او را اعدام خواهند کرد. چون او ارزشهاي اسلامي را ناديده گرفته و کانديداي رياستجمهوري شده است. نظام جمهوري بدعتي است دربرابر نظام سياسي خلافت. اينکه ايشان مدعي بوده که ميخواسته اسلام را پياده کند نيز کمکي نميکند چون تنها درنظام خلافت امکان اين امر وجود دارد. لذا معتقدند که محمدمرسي مرتد شده است.
البته برخياز جريانهاي داخل اخوانالمسلمين هم با پروسه انتخابات مخالفاند.
اين بيشتر يک تحليل سياسي است. اخوانيها الان شکست خوردهاند و به دنبال عوامل آن ميگردند. لذا به اين نتيجه رسيدهاند که نبايد در انتخابات رياست جمهوري شرکت ميکردند. چون زمان آن هنوز نرسيده بود. اما داعش اساسا معتقد است مرسي نبايد نظام جمهوري را ميپذيرفت.
حالا که بحث به اينجا رسيد اجازه بدهيد از نقش بهار عربي و حوادث پس از آن در تقويت گروههايي چون داعش صحبت کنيم. آيا اينکه شکلگيري داعش بلافاصله بعداز بهار عربي اتفاق ميافتد، گوياي اين نکته نيست که نسبتي بين بهار عربي يا شکست آن با سربرآوردن داعش وجود دارد؟
بهار عربي براي شکستن ديو استبداد بهوجود آمد که در همه کشورهاي عربي حاکم بود. از خودسوزي دستفروشي در تونس در اعتراض به ضبط وسايلش آغاز شد. پيش و پس از آن بارها چنين اتفاقي در جهان عرب رخ داده بود. در ايران هم رخ ميدهد. اما هيچکدام از آنها به چنين حوادث دامنهداري منجر نميشود. معلوم است که اين کشورها آبستن چنين حوادثي بودهاند. بعضيها ميگويند آمريکا و غرب بهار عربي را بهوجود آوردهاند. بعضي هم ميگويند اين انقلابها را سزارين کردند تا نقشه خاورميانه و شمال آفريقا را به هم بزنند. من معتقد به چنين چيزي نيستم. آمريکا و غرب به فضاي قبل از بهار عربي راضي بود و فضا از دستشان در رفت. در عربستان ببينيد چقدر اختناق حاکم است و هيچ انتخاباتي وجود ندارد، اما آمريکاييها کاري ندارند چون حکومت عربستان مسلط بر فضاست. مبارک و بنعلي هم مسلط بودند. قذافي حتي تجهيزات اتمياش را سوار بر کشتي کرد و به آمريکا فرستاد. هيچکدام تضادي با آمريکا نداشتند که بخواهند آنها را سرنگون کنند. البته بعد از يک دوره بهت، آمريکا سعي کرد سوار بر موج بهار عربي شود. روي همرفته بهار عربي براي سربرآوردن خيلي از نيروها فضايي ايجاد کرد ازجمله افراطگرايان که در اين کشورها سلفيها آنها را نمايندگي ميکردند. سلفيها از فضاي باز سياسي، هرجومرج اجتماعي وحتي امکانات اقتصادي که فراهم آمده بود، براي سازماندهي خود استفاده کردند. سلفيها آنچنان که ميخواستند نتوانستند بر مصر مسلط شوند. هرچند بعدازسرکوبها در مصر هنوز در صحراي سينا حضور دارند. سلفيها علت عدمتوفيقشان را دولت مرسي ميدانند. آنها معتقدند اگر اخوانالمسلمين وارد حکومت نميشد، برنده اصلي انقلاب آنها بودند. ارتش با کنارگذاردن مبارک انرژي انقلابي جامعه را تخليه کرد و مرسي محللي بود که حکومت را دوباره به دست نظاميان بدهد. سيسي بهمراتب از مبارک بدتر است. بعداز آنکه در مصر نتوانستند موفق شوند، سعي کردند ميوه بهار عربي را در سوريه و تاحدي عراق بچينند. اين انتخاب عوامل مختلفي داشت. ازجمله اينکه سوريه و عراق هممرز با ترکيه بودند. آقاي اردوغان در رؤياي امپراتوري عثماني بود و انديشههاي نوعثماني را ترويج ميکرد. لذا اين دو کشور را حوزه نفوذ سنتي خود ميدانست وتلاش ميکرد دولتهاي همسو با خود را در آنها بهوجود آورد وسرمايهگذاري بزرگي در اين دو کشور انجام داد وسياست تنش صفر با همسايگان که در سالهاي پيش به رونق اقتصادي و توسعه ترکيه منجر شد، را کنارگذاشت. تنشزدايي با همسايگان قدرت اقتصادي و ترميم چهره سياسي ترکيه را درعرصه ديپلماتيک ايجاد کرده بود وحالا پساز بهار عربي رهبران ترکيه احساس کردند اين زمينه بهوجود آمده که تمام سوريه دستکم بخشي از عراق را ببلعند. اينجا بود که گروههاي سلفي ازجمله داعش را حمايت کردند. ازسوي ديگر اين منطقه يعني موصل، کرکوک و بخشهايي از سوريه، که داعش بر آن تسلط يافت، منابع نفتي زيادي داشت وترکيه هم دنبال نفت ارزان ميگشت. اينها زمينههاي سياسي بود. اما بهلحاظ ايدئولوژيک انقلابهاي کشورهاي عربي رنگوبوي اسلامي داشتند. اگر به ياد داشته باشيد، شعارهاي ميدان التحرير قاهره شعارهاي اسلامي بود. هرچند به دليل تشکيلات قدرتمند اخوانالمسلمين، فضا براي ايجاد سازمان قدرتمندي براي سلفيها وجود نداشت. ازنظر سلفيها، اخوان انقلاب مصر را تحريف کرد و ما بايد با بازگشت به اسلام اصيل و احياي نظام خلافت آن را نجات دهيم.
با اين توضيحات آيا ميتوان به اين نتيجه رسيد که به دليل کمرنگ بودن عناصر دموکراتيک در بهار عربي امکان ظهور سلفيها و بنيادگرايان بهوجود آمد؟
البته اين انقلابها عناصر دموکراتيک داشتهاند. بالاخره سيسي الان هم دارد ازهمين عناصر براي توجيه مشروعيتش استفاده ميکند. حتي بعد از کشتارهاي صدها نفري که انجام داد، توانست به مقام رياستجمهوري برسد. من معتقدم سيسي در مصر از مقبوليت مردمي برخوردار است. تجربه حکومت اخوانالمسلمين در اين مقبوليت نقش زيادي دارد. وقتي دست سلفيها در اين دوره باز شد ومثلا به خانه شيخحسن شماطه، رهبر شيعيان مصر ريختند و او وهمراهانش را تکهتکه کردند يا تحرکات تروريستي روي داد و مسيحيان و قبطيان تحت فشار قرار ميگرفتند و همينطور آزاديهاي اجتماعي محدودتر شد، طبقه متوسط مصر ديدگاه منفي نسبت به اخوانالمسلمين پيدا کرد و سيسي لائيک را به آنها ترجيح داد. پايگاه اجتماعي امروز هوادار سيسي هم همين طبقه متوسط است. درحاليکه همينها در انتخابات پيشين رياستجمهوري اضطرارا دربرابر وارثان مبارک به مرسي رأي داده بودند. اما درعمل ديدند که مرسي با سلفيها توافق کرده است يا توان مقابله با آنها را ندارد. بنابراين از رأيشان برگشتند. اينگونه بود که بهراحتي ارتش مصر مرسي را در کاخ رياستجمهوري بازداشت ميکند و بهجز خود اخوانيها صداي اعتراضي از کسي بلند نميشود. اينها نشان ميدهد که عناصر دموکراتيک مخصوصا در مصر وجود داشت اما شرايطي که بهوجود آمد ازجمله پولهايي که عربستان براي سقوط مرسي خرج کرد، شرايط را به پيش از انقلاب بازگرداند. امروز اخوانيها متوجه شدهاند که فريب عربستان را خوردهاند. به نظرمن اگر به جاي عربستان با ايران و سوريه و لبنان همسو ميشدند، جمهوريشان ساقط نميشد. آقاي مرسي در سخنرانيهاي متعددي گريههاي سوزناکي کرد کهاي مسلمانان چرا نشستهايد که برادران و خواهران ما در سوريه دارند کشته ميشوند. درحاليکه در عمل مخالفان دولت سوريه امثال داعش و جبهه النصره بودند. تازه متوجه شدهاند که چه خبطي کردهاند. عربستان پول فراواني براي ساقط کردن مرسي به مصر و ارتش مصر سرازير کرد هرچند در ظاهر او را به مکه دعوت ميکردند، از او پذيرايي ميکردند، او را به زيارت کعبه و مدينه ميبردند وبا ملک آنجا زانوبهزانو مينشست.
وقتي به تاريخ انديشه «بازگشت به صدر اسلام» دربين متفکران مسلمان نگاه ميکنيم، مهمترين سوداي اين رويکرد اجراي قوانين اسلامي در جامعه است. آيا اطلاعات دقيقي از جايگاه فقه وفقها در سازمان تشکيلاتي داعش ودر مناطقي که اداره ميکنند، وجود دارد؟
داعش ادعا ميکند که به فقه وشريعت عمل ميکند. مشخصا براجراي حدود هم تأکيد دارند. مثلا دونفر را به اتهام لواط از ساختمان بلندي به پايين پرتاب کردند يا گردن زدن را مانند عربستان نوعي حد اسلامي تلقي ميکنند. اما داعش برخلاف عربستان که به فقه حمبلي پايبند است، به فقه خاصي متعهد نيست و نظام علمايي سابق را هم ندارد. روحانيوني که به آنها ميپيوندند را در سمت مفتي قرار ميدهند. خيلي مهم نيست که سطح سوادشان چقدر است، براي آنها ميزان وفاداري اهميت دارد. خيلي از کساني که يک امام جماعت ساده بودهاند وشرايط افتا را ندارند در حکومت داعش مفتي شدند. داعش تابع شرع مثل مذاهب اهل سنت نيست. مثلا ميبينيد که دست به سوزاندن اسرايشان ميزنند درحاليکه در شرع کيفري تحت عنوان آتش زدن نداريم. نه پيامبر، نه خلفاي راشدين و نه حتي خلفاي بنياميه که ستمگر هم بودند چنين کاري انجام ندادهاند. در اسلام آتشزدن موجود زنده حتي حيوانات ممنوع است. يا کشتن با برق فشار قوي که يکي از انواع اعدام در داعش است، را در هيچکدام از مذاهب اسلامي نداريم. ميتوان گفت نيمي از تعزيراتي که داعش انجام ميدهد، اساسا در اسلام نيست. اينها کتابي براي خواص حکومت منتشر کردهاند به نام «اداره التوحش» و در آن به زبان عربي آيين اداره به شيوه داعشي يا به قول خودشان خلافت اسلامي را تشريح کردهاند. مبناي آنها براي اداره جامعه ايجاد وحشت است. ميگويند ما در وضعيت فعلي پايبند شريعت نيستيم. ما مبارزه ميکنيم که خلافت را مستقر کنيم. بنابراين تا هراندازه وحشتآفريني که به استقرار خلافت کمک کند، مجاز است ولو هرشکنجهاي باشد. عمل به شريعت و فقه ميماند براي بعداز استقرار کامل خلافت اسلامي. اينها از فقه هيچ مذهبي حتي خوارج پيروي نميکنند. بعضي جاها که لازم بدانند درظاهر به لعابي از فقه وشريعت عمل ميکنند اما خودشان هم اعلام کردهاند که اکنون دوره اجراي شريعت نيست.
با توجه به کارزار تبليغاتي داعش و تحرکات نظامي آنکه به مرزهاي کشورمان هم نزديک است، به عنوان استاد علوم سياسي امکان ورود ايدئولوژي داعش را به درون مرزهاي ايران چقدر ميدانيد؟
اکثريت مردم ايران شيعهمذهب هستند و طبيعي است که آنها هيچ نسبتي با داعش نميتوانند داشته باشند چون امروز دشمنترين دشمن داعش در جهان اسلام شيعيان هستند. بهخصوص که آنها اعلام کردهاند که ميخواهند عتبات و نيز مقبره پيغمبر را خراب کنند. حتي گفتهاند کعبه را هم خراب خواهند کرد و به وضع سادهاي خواهند ساخت. لذا هيچ نسبتي با اکثريت مردم ايران نميتوانند داشته باشند. بخشهاي اهل سنت ايران هم همينطور هستند. مثلا کردهاي اهل سنت، شافعيمذهباند. ازخيلي جهات نزديکي شافعيها به تشيع بيشتر از تسنن است. همچنين روحانيون اين منطقه که به ماموستا شهرت دارند، عموما صلحجو و دموکرات هستند. بنابراين کردها زمينه پذيرش اعتقادات داعش را ندارند. کمااينکه درعراق هم عموما کردها در کنار شيعيان قرار ميگيرند. حالا ممکن است به صورت موردي تمايلي در فردي باشد اما خيلي بعيد ميدانم کردهاي ايران نزديکي به ايدئولوژي داعش حتي در باطن داشته باشند. قتل عام داعش در کوباني وسنجار هم موجب درگيري مستقيم کردها با داعش شد. حالا اهالي سنجار شايد ايزدي باشند، کردهاي کوباني که مسلمان سني بودند. ديديد که در سنجار چه اعمالي انجام دادند و اگر نبود حمايت ايران و کمک استراتژيست بزرگي چون سردار سليماني، شرايط کوباني هم شبيه سنجار ميشد. لذا کردها تمايلي نشان نخواهند داد. در شرق ايران زمينههاي عضوگيري براي گروههاي افراطي بيش از هرجاي ديگري است. گروههاي تروريستي مثل جندا... هم در اين بخش رشد کردند. البته اهل سنت اين منطقه حنفي هستند ومولويهايشان هم تمايلي به افراطيگري ندارند اما هممرز شدن با پاکستان که محلي براي توليد انديشههاي افراطگرايانه است، باعث شده امکان رسوخ ايدئولوژي افراطي وجود داشته باشد. کمااينکه ترکمنها هم حنفي هستند اما زمينه جذب ايدئولوژي داعش را ندارند. بلوچها هم به نظر من اين زمينه را ندارند اما به صورت موردي ممکن است کساني پيدا شوند که خلاف قاعده عمل کنند.
ما پيرامون بنيادگرايي در اهل سنت صحبت کرديم اما اين بحث کامل نخواهد بود اگر درباره راديکاليسم مذهبي در بين شيعيان حرفي نزنيم. با توجه به موارد تاريخي، آيا شما امکاني براي ظهور جنبشهاي افراطگرايانه در بين شيعيان در شرايط امروز ميبينيد؟
در تاريخ تشيع تندرويهايي در شکل «غلات» داشتهايم. مثلا از نخستين حکومتهاي شيعي که بعد از سربداران و در جنوب ايران و بخشهايي از عراق به وجود آمد، حکومتي است به مرکزيت هويزه و به رهبري سيدمحمد موسوي مشعشعي که از فارغالتحصيلان حوزه علميه حلّه و از شاگردان فقيه بزرگي چون ابنفهد حلّي بود. او که خودش اهل واسط عراق بود، شورشي به راه انداخت و بخشهايي از عراق ازجمله واسط و بخشهايي از ايران ازجمله همه خوزستان تا بخشهايي از لرستان و بوشهر را تصرف کرد. شورش آنها در زمان ايلخانان آغاز شد و حدود 500سال حکومت کردند. مولاعلي مشعشعي پسر سيدمحمد معتقد به حلول بود و ميگفت امامان در ما حلول پيدا کردهاند لذا به نجف حمله و آنجا را تخريب کرد. چون معتقد بود که علي مجسم ما هستيم و نيازي به اين قبور وجود ندارد. ما چنين نمونههايي در تاريخ داريم که غلات يا غاليان ناميده ميشوند و با شيعيان واقعي متفاوتاند. بعدها يکي از شاهان صفوي در راه فتح بصره سران آنها را به اتهام غلو دستگير و اعدام کرد. البته يکي از ميان همان خاندان را جانشين حکومت خود در آن منطقه قرار داد. تسلط آنها تا زمان رضاخان استمرار داشت هرچند ديگر از غلو برگشته بودند. درواقع شيخ خزعل جانشين آلمشعشع در خوزستان شد که رضاخان شيخ خزعل و باقيماندههاي آلمشعشع را از بين برد. نمونههاي ديگر را حداقل من سراغ ندارم. به نظرمن ماهيت تشيع برمبناي سلم و صلح و مهرباني است؛ مخصوصا انديشه عدالت که شيعيان آن را جزء اصول دين ميدانند، اين مذهب را از ديگر مذاهب اسلامي متمايز ميکند. عدالت در کلام سياسي شيعه نقش محوري دارد. همين باعث ميشود که شيعيان ظلمستيز باشند و سابقه تاريخي هم نشان ميدهد که نسبتي با شکنجه و بيرحمي نداشتهاند. حتي مشعشعيان آدمکش نبودند غالي بودند و سنخ خشونتشان اساسا با اين چيزي که اين روزها ميبينيم متفاوت بود.
يعني شما ساحت انديشه شيعه را پيشاپيش از امکان افراطگرايي مبرا ميدانيد!
بهلحاظ انديشه زمينههايي البته وجود دارد. اخباريون ازجمله تندروهايي بودند که مثلا کتب اصوليون را نجس ميدانستند. اين تازه رفتار آنها نسبت به اصوليون شيعه بود؛ غيرشيعيان را که اصلا مسلمان نميدانستند. نوعي انديشه تکفيري داشتند. ميخواهم بگويم در شيعه هم افراطگرايي داشتهايم اما هميشه يک گروه کوچک، منزوي بهلحاظ اقبال اجتماعي و دور از حکومت سياسي بودند.
برخلاف اهل تسنن که افراطگرايي عموما در شکل سلفيگري بروز پيدا ميکند، راديکاليسم شيعي معمولا در گرايشهاي موعودگرايانه ظاهر ميشود. اين گرايش در بين يهوديها و مسيحيها با خشونت همراه بوده است. گرايشهاي موعودخواهانه در بين شيعيان تا چه ميزان ميتواند زمينه افراطيگري باشد؟
گرايش سياسي مشعشعيان موعودگرايانه بود. سيدمحمد مشعشعي ميگفت من حاجبم. يعني پرده و واسط هستم. مثل باب ميگفت من واسطه بين شما و امام زمان هستم. شما امام زمان را نميتوانيد ببينيد؛ من را ميتوانيد ببينيد. من زمينه را آماده ميکنم تا ايشان ظهور کنند. من امام زمان نيستم اما نور ايشان در من هست. اگر ميخواهيد به امام زمان برسيد، مرا کمک کنيد. پس اينها موعودگرا بودند.
موعودگرايي در همه اديان ممکن است با افراطيگري همسو شود. مگر از سنخ شيعه اثنيعشري که به انتظار و فلسفه انتظار توجه داشتهاند. فلسفه انتظار همراه با خشونت نبوده است، آمادهسازي خود براي ظهور بوده است. ولي موعودگرايي افراطي که همان بنيادگرايي است، آمادهسازي خود نيست، تخريب محيط است تا شرايط براي ظهور فراهم شود. لذا من فکر ميکنم که بنيادگرايي و خشونت مذهبي ميتواند درغالب موعودگرايي افراطي ظهور پيدا کند همانطور که مشعشعيان چنين بودند. در دوران معاصر هم من گاهي اخبار و شايعاتي که در مورد دکتر احمدينژاد و برخي يارانشان ميشنيدم ياد مشعشعيان ميافتادم. اينکه ميگفتند برخيشان با امام زمان ارتباط دارند يا هاله نور دور سر خود ميديدند ازجمله تندرويهاي مذهبي در غالب موعودگرايي است. اگر علما و مردم ما بيدار نباشند، ممکن است جريانهاي خطرناکي ظهور کنند که به بنيادگرايي و تکفيريگري بينجامد. يعني مابهازاي تکفيريگري سني که داعش ميشود، در اهل تشيع ميتواند در شکل موعودگرايي افراطي و غلو بهوجود بيايد وغلو در شرع شيعه شرک است.
بهعنوان پرسش آخر، دولت ايران و نخبگان جامعه چه راههايي را ميتوانند براي جلوگيري از رشد گرايشهاي افراطي مذهبي اعم از شيعه و سني در پيش بگيرند؟
به نظرمن نظام جمهوري اسلامي نظام متعادلي است. در قانون اساسي به عنوان نماد جمهوري اسلامي، مدرنيسم مدنظر قرار گرفته است، زندگي مدرن هم به رسميت شناخته ميشود، درعين حال به جايگاه سنت هم پرداخته شده است. قانون اساسي را ميتوان تلفيقي از مدرنيسم وسنت اسلامي تلقي کرد که دموکراسي را با دين سازش ميدهد. در قانون اساسي موعودگرايي ديده نميشود چون مبتنيبر ولايتفقيه است. ولايتفقيه يک امر واقعي مبتنيبر يک نظريه سياسي است وربطي به موعودگرايي ندارد. بنابراين نظام متعادلي است که از افراط به دور است. مگرآنکه عدهاي از برخي زمينهها بخواهند سوءاستفاده کنند؛ به بعضياز آنها اشاره کردم، علاوهبرآن اشکالي از عزاداريهاي افراطي هم وجود دارد مثل قمهزني و برخي نمادها که بوي خشونت از آنها ميآيد و علماي ما از قديم آن را مردود ميدانستند. بايد جلوي اينها را گرفت همچنين بايد جلوي عوامفريبيهايي با نام موعودگرايي که با استفاده از امکاناتي که تحت عناوين يا سمتهاي اشخاص مطرح ميشود هم گرفته شود. اشخاصي که چنين مفاهيمي را ميخواهند القا کنند، تحت نام منحرف بايد انگشتنماي جامعه کنند. اينکه برخي را به جريان انحرافي مصطلح کردند، اشاره به همين بود. پس تا الان هم بوده اما بايد شديدتر پيگيري شود.
درمورد اهل سنت هم بايد بيش از پيش به روحانيونشان نزديک شوند و با آنها کار علمي مشترک انجام دهند. يعني حوزههاي علميه شيعه وسني همکاريهاي علمي داشته باشند تا به نقاط مشترک برسند. قرار نيست کسي مذهب خود را ترک و مذهب ديگري را اختيار کند، قرار است ايرانيان ومسلمانان با تفاهم و با اتکا به واقعيات جامعه زندگي کنند. پس بايد بتوانند ازطريق همايشها و سمينارها وکرسيهاي همانديشي ونظريهپردازي به کار فکري و علمي بپردازند و به قول مرحوم آيتا... العظمي بروجردي تقريب مذاهب کنند. اگر جمهوري اسلامي تقريب مذاهب را به معنايي که آقاي بروجردي دنبال ميکرد، پيگيري کند حداقل درون ايران ما با مسائل کمتري مواجه خواهيم بود. ازسوي ديگر چرا نبايد مناطق اهل سنت ما مسئولان بومي خودشان را داشته باشند؟ چرا فرماندار يا مديرکل يک منطقه نبايد از اهل سنت باشند؟ حتي درسطوح بالاتر چه اشکالي دارد چند سفير کشور ما از اهل سنت باشند؟ حرکتهاي سياسي اينچنين در کنار فعاليتهاي علمي که اشاره کردم، ميتواند زمينههاي گرايش به افراطگراييهايي شبيه داعش را ازبين ببرد.
با کانال تلگرامي آخرين خبر همراه شويد telegram.me/akharinkhabar