مثلث/
متن پيش رو در مثلث منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
آشنا شدن فرح و محمدرضا شاه يک طور روايت سيندرلايي است. البته روايت رسمي آن نيز موجود است اما چرا شاه و فرح به هم رسيدند؟ خيليها اين را بهعنوان يک ازدواج عجيب ميدانستند.
دقيقا نميدانم تعبير شما از واژه عجيب چيست اما نکتهاي که وجود دارد اين است که حکومت پهلوي خصوصا محمدرضا پهلوي، ظاهرا خيلي در بند آدابي که از خانوادههاي اشرافي بهجا مانده مخصوصا دوره قاجار نبوده است. به سبک خانه و زندگي آنها نگاه کنيد، خواهيد ديد که حتي کاخهاي دوره قاجار بسيار با تزئينات و مجللتر ساخته شده نسبت به تکنولوژي آن روز تا فرضا کاخهايي که در سلسله پهلوي ساخته شده است. معني حرف من اين نيست که شاه آدم سادهزيستي بوده، بلکه تفريحات او فرق ميکرده مثلا اگر يک پادشاه قاجار علاقهمند بوده در هر نوبت غذا خوردن يک سفره بزرگي بيندازند و افراد بر سر سفره بنشينند و او بر سر سفره بنشيند و انواع و اقسام غذاها باشد، محمدرضا پهلوي ظاهرا چنين تمايلي نداشته و خيلي اوقات غذاي خود را در خلوت ميخورده اما در حوزه تجمل و بلندپروازي، شما فرضا جشنهاي ۲۵۰۰ ساله را ميبينيد که حداقل در تاريخ معاصر نمونه ندارد يا مدل اينکه ويلاهاي مجهزي در خارج از ايران داشته باشد و هر سال اقامتهاي طولاني چندماهه بهعنوان پادشاه چه در سوئيس و چه در فرانسه داشته باشد. نتيجه اينکه نوع علاقه او به ثروت، با مدل قاجار فرق ميکرده؛ شايد بهخاطر اين بود که بخشي از نوجواني خود را در خارج از ايران گذرانده، يا پولش را برخلاف پدرش، به جاي اينکه در حوزه زمين سرمايهگذاري کند، در کارخانههاي خارج از کشور، سهامهاي خارجي سرمايهگذاري ميکند و حتي بخش زيادي از آن چيزهايي که رضاشاه داشته را واگذار ميکند و حاصلش را در خارج از کشور مايملکي ميخرد؛ از جمله بنياد پهلوي در آمريکا که بعدها طبق توافقنامه الجزاير بنياد علوي شد. پس مدل زندگياش فرق ميکرده و بالطبع مدل زن گرفتن او نيز فرق ميکرده يعني از اول به دو چيز قائل بوده؛ يک آن تمايلاتي که شايد يک مرد بالاتر از طبقه متوسط که متمول هست دارد که براي خودش يک سري روابط آزاد تعريف ميکند؛ هميشه شاه اين مسائل را داشته و دوم اينکه داراي همسر رسمي هم بوده. در اين ماجرا از اول هم مقاومت نميکند، يعني نديد با خانم فوزيه ازدواج ميکند و بعد هم ميآيد با ديگران... حتي در مقطعي بسيار دلبسته يک شاهزاده خانم ايتاليايي ميشود و به فشار اطرافيان به ويژه خواهرش اشرف و ديگران صرفنظر ميکند. در همان دوره گزينههاي ديگري هم بودند که به سن و سال خانم فرح بودند، حتي زيباتر بودند، حتي خانوادههاي بهتري هم داشتند که مثلا يکي از آنها خانم ايران انتظام بود يا کسان ديگر که شاه با اين تصور که نميخواسته به هيچ کدام از خانوادههايي که در ايران مشهور هستند بعدا به اعتبار اينکه پدر همسرش هستند، موقعيتي پيدا کنند در مورد روابط رسمي با اين خانمها در قالب ازدواج فاصلهگذاري ميکرد.
همان تجربهاي که از ثريا داشت که بختياريها يکدفعه به کاخ آمدند.
دقيقا نميخواست اينگونه باشد. البته شايد محبوبترين همسرش هم همان ثريا بود.
اينکه ميگويم داستان سيندرلايي است به خاطر اينکه گويا بيخبر و بدون برنامه بهخاطر درخواستي به آنجا رفته و بعد شاه يکدفعه با او آشنا شده...
براي درخواستي نزد اردشير زاهدي رفته بوده. يک روايت ميگويد معرف او همسر اردشير زاهدي که آن موقع شهناز دختر شاه بوده، است. در واقع شهناز به پدرش ميگويد من خانمي را ميشناسم که اين ويژگيها را دارد. براي شاه که آن موقع تمايل داشته آدم نوگرايي و مدرني معرفي شود، يک خانم فرانسه خوانده ميتوانست گزينه خوبي باشد. ضمن اينکه خانواده فرح هم خانوادهاي نبودند که ادعايي بتوانند در مقابل خانواده خودش داشته باشند. بنابراين يک مقدار با ساختار ذهني شاه که به زن نگاه سنتي داشته، ميخواند. در سوي ديگر يک نيروي جدي هم پشت سر شاه بوده در آن يکي، دو سال به خاطر اينکه هرچه زودتر ازدواج کند تا صاحب فرزند و صاحب وليعهد شود. در واقع شايد اگر همين اتفاق معرفي مثلا چند سال قبل از آن ميافتاد، اين گزينه، گزينه مطلوب شاه نبود.
از همان اول نهاد امنيتي به نحوي مخالفت خود را با ازدواج فرح اعلام ميکند؛ فرح هم پيشينه چپ داشته و در آن فضاي کنفدراسيوني که غالب دانشجويان ايراني در اروپا گرفتارش بودند، قرار داشته است. شايد شاه در واقع به وجهه روشنفکري فرح نياز داشته است.
نه، خيلي موافق نيستم. به خاطر اينکه شاه خيلي از روشنفکران را تحقير ميکرد و خيلي رکيک هم آنها را مورد خطاب قرار ميداد. تضاد عجيبي هم ميان آنها در زندگي بود؛ در واقع خيلي هم احساس نيازي در اين ماجرا به فرح نميکرده؛ حالا شايد در حوزه فرهنگ يک مقدار راه داده بود اما در حوزه سياست که ابدا راه نميدهد. در حوزه فرهنگ هم به نظرم سر فرح را گرم کرده بود که به زندگيهاي ديگرش برسد. مسئوليت فرح مثل همسر يک سياستمدار قرن بيستمي که کارهاي خيريه به او واگذار ميشود، به ديدارهاي غيررسمي برود، يک جشن را اداره بکند و از ميهمان خارجي پذيرايي کند، بود. اينها ويژگيهايي نبوده که مثلا مادر شاه داشته باشد. اينکه با روشنفکران با طعنه رفتار ميکرد. جالب است که در مورد هويدا به شوخي و جدي ميگفت؛ اين نخستوزير ما خيلي کتاب ميخواند. خود شاه خيلي قائل به اين نبوده که مثلا کتاب بخواند. شاه احساس ميکرد با روزنامههاي روز دنيا که با هواپيما هر روز برايش ميآمد يا اينکه خواندن گزارشهاي محرمانه توليد شده توسط نهادهاي امنيتي ايران يا نهادهاي امنيتي کشورهاي دوست، احساس استغنا ميکرد و همين ميتواند آدم را فرهيخته کند. در اين روحيه اما نکته ظريفي وجود دارد که شايد بهنوعي پاسخ به سوال شما باشد، نهادهاي امنيتي به ويژه ادارات سوم و هشتم ساواک در آن مقطع بسيار هوشمند بودند و نحوه تعاملشان با مخالفين در درجه اول جذب آنها بوده؛ ميبينيد که چپهاي مشهور حتي کساني که سابقه حزب توده دارند، قسمت نقطه ضعفي که شاه داشته يعني تئوري پردازي را پوشش ميدهند؛ تودهايهايسابق مثل جعفريان، رضا قطبي، مجيد تهرانيان در تلويزيون و خانم ليلي اميرارجمند که به کانون پرورش فکري کودکان ميآيد. حتي صمد بهرنگي را هم جذب ميکنند و براي کتابش به او جايزه ميدهند. طرف فيلم چريکي ميسازد که مثلا دارد با دولت ميجنگد؛ فيلم گوزنها که در جشنواره سپاس جايزه ميگيرد. در واقع حکومت ميخواهد يک جور پز مدارا داشته باشد اما اين دقيقا همزمان با برخورد خشن لايه واقعي سازمان امنيت است.
در خاطرات افراد مختلف رژيم سابق است که مثلا پرويز ثابتي از دخالتهاي فرح در امور امنيتي گلايه ميکند يا اينکه بسياري آن را يک جور ژست عوامانه از سوي فرح ميدانستند؟
در رابطه با خانم فرح نمايشي نبود؛ اعتقادش اين بوده. اما زمين بازي او بسيار کوچک و محدود بوده. در کنار فرح کساني مانند احسان نراقي بودند که به نوعي در حال مذاکره براي آزادسازي کساني هستند که به خاطر چاپ کتاب يا مطلبي به زندان افتادهاند. يا مثلا بگويم آدم مخالفي مثل ابوالحسن بنيصدر که شاگرد آقاي احسان نراقي بوده، در موسسه تحقيقات اجتماعي کار ميکند و آخر سر هم بورس ميگيرد و از ايران ميرود. يا جلال آلاحمد که به او رايزني فرهنگي هند را پيشنهاد ميکنند. ميتواند به آمريکا و روسيه برود، تا جايي که ميتوانند با او مماشات ميکنند اما تهش آلاحمد است ديگر، نميتوانند ساکتش کنند. اين موضوع تقريبا تا سال۵۶ ادامه دارد که بعد از آن اصلا کلا قصه فرق ميکند.
در همان سالها اما شاه يکباره دگرگون ميشود و حتي در خاطرات پرويز ثابتي آمده که شاه ميگويد برويد مشکلتان را با فرح حل کنيد، در اين سالها چه اتفاقي رخ داده که فرحي که شاه مثلا زمين بازي او را محدود کرده بازيگر اول سياست ايران ميشود؟
شاه در دورههاي مختلفي پارامترهايش تغيير ميکرد. وقتي که موقعيت شاه عوض ميشود طبيعتا مثل يک ماتريس مختصات ساير اعداد هم در اين ماتريس تغيير ميکند. شاهي که يکباره در جواني پادشاه ميشود، شاهي که در سن ۳۱ سالگي کودتا ميکند با شاهي که در نقطه اوجش در دهه پنجاه به بعد، از اعتماد به نفس و نخوت زيادي برخوردار است، اينها آدمهاي مختلفي هستند. من فکر نميکنم شاه دارد فيلم بازي ميکند؛ قدرت، او را عوض کرده است يعني قبل از آن، آدميکه ۲۰ سال دارد وقتي کنار محمدعلي فروغي مينشيند به نظر شما چگونه بايد بنشيند و به نظر شما اصلا چگونه ميتواند بنشيند؟ پدرش که رفته و خودش هم که به يک فوت بند است. وقتي با دکتر مصدق تعامل ميکند حواسمان باشد که اين شاه اصلا چند ساله است و اصولا هنوز شاه نشده و قدرتي در اختيار ندارد. در اواخر سلطنت شاه، يک نقطه افولي ميبينيد؛ اين افول از چند پارامتر برخوردار است، بهيکباره براي شاه چند عارضه اتفاق ميافتد؛ شاه غافلگير ميشود چه آنکه متحدان سنتي او که ميدانسته بايد با آنها چگونه تعامل بکند، در آمريکا ديگر سر کار نيستند. شاه در اين دوره در شرايط بلاتکليفي در تعامل آمريکا به سر ميبرد. از طرف ديگر مواجه ميشود با اينکه دستگاههاي امنيتي يا کساني که دور و بر او هستند دارند مشاورههاي متضاد به او ميدهند، حتي پيامهاي سفير آمريکا، سفير انگليس، دستگاههاي امنيتي و نماينده غيررسمي موساد در ايران با هم نميخواند و از طرف ديگر شاه گيج شده که چرا BBC دارد اين کار را ميکند از طرف ديگر تا قبل از اين شاه تصور نميکرد يا حداقل دستگاههاي امنيتي اين طور براي او جا نينداخته بودند که روحانيت چنين پتانسيل عظيمي دارد که بتواند مردم را به خيابان بياورد. شاه هميشه از دو ناحيه احساس خطر جدي ميکرده؛ يکي کودتا چه آنکه خودش و پدرش با کودتا آمده بودند، پس از ارتش هميشه نگران بوده، از ناحيه دخالت شوروي يا دخالت آمريکا هم نگران بوده از زوايه اين ماجرا احساس ميکرد اينها اعتراضاتي است که ميتواند مقدمه بهرهبرداري ديگران باشد. حتي من تصور ميکنم وقتي که شاه مداوم ميگويد اينها مارکسيست هستند و به نحوي آنها را به شوروي ربط ميدهد، که دروغ نميگويد بلکه اشتباه ميکند. همانطور که ميدانيد اشتباه کردن خيلي گرانتر براي آدم تمام ميشود تا دروغ گفتن. چون وقتي دروغ ميگوييد بهدنبال راه علاج آن ميرويد اما اشتباه که ميکنيد واقعا فکر ميکنيد که اين طوري است. دوم اينکه ماجراي بيماري شاه هم خيلي تاثيرگذار بود؛ به هر حال آدم سرما هم که ميخورد دل و دماغ ندارد چه برسد به سرطان. بيماري شاه در اوج پنهانکاري شديد که حتي همسرش هم نداند، بود. مساله ديگر اينکه او شاهي هميشه پا به گريز بوده؛ از همان اول هم پا به گريز بود. هر لحظه ميخواسته ايران را رها ميکرد. ضمن اينکه شاه در اين دوران به سراغ گزينههاي ضعيف ميرود؛ آدمهاي بيپشتوانه مثل بهاييها. به همين دليل سراغ هويدا رفت. او بهعنوان يک آدم تکنوکرات ادعايي هم نداشته، اصطلاح مشهورش هم اين بوده ما اصلا شخص دوم در اين کشور نداريم و فقط شخص اول داريم، در نتيجه وقتي او را بر ميدارند بهاييها در جامعه ايران پايگاهي ندارند و همچنان که شاه پيشبيني ميکرده صداي هيچکس درنميآيد و هيچکس اعتراضي نميکند شما فرض کنيد آدم مثلا دکتر مصدق و سپهبد زاهدي يا حتي ساعد را جابهجا کند. آدمهايي در اين سطح، چقدر براي او هزينه بر است؟ به همين دليل دور و بر شاه از آدمهاي بزرگ خالي شده بوده به يکباره با موجي از مشاوريني مواجه ميشود که تا قبل از اين تحقيرشان ميکرده و حالا به زور جلوي آنها نشسته؛ کساني مثل نراقي با طيف دکتر فرديد، با انواع و اقسام آدمها مشورت ميکند و دچار سردرگميميشود. در مورد فرح اما شما را ارجاع ميدهم به تعبيري از مولانا در مورد اژدهاي نفس وقتي که در کوه و يخبندان هست، تا وقتي در آفتاب عراق است، يکباره دگرگون ميشود. آن فرح به ظاهر متواضع و اهل فرهنگ آرام آرام با پشتيباني و وسوسه اطرافيان نزديکش اين احساس را ميکند که چرا من شاه نشوم.
فرح نايبالسلطنه بود؟
نايبالسلطنه بوده منتها اين در جايگاه نمايشي قرار داشت. تاجگذاري همزمان شاه و ملکه در تاريخ ايران سابقه نداشته است. شاه از اين شکل قرتيبازيها خوشش ميآمده؛ در جشنهاي تاجگذاري هم شما در تاريخ ايران نگاه کنيد از چه زماني تا کنون وقتي شاه تاجگذاري ميکند، ملکه هم تاجگذاري ميکند. از اين چيزها که نداشتيم؛ نايبالسلطنهگي فرح يک عنوان تشريفاتي است. شاه به جز خودش کسي را قبول نداشت. در آن زمان اطرافيان فرح چند فرض را براي خودشان و براي فرح جا مياندازند. اين اطرافيان چه کساني هستند؟ به صورت مشخص دکتر سيدحسين نصر، آقاي جوادي، آقاي قطبي و ضمائم او مثلا تهرانيان. برنامه آنها از همان ابتدا با واقعيت جامعه ايران متفاوت و اشتباه است فرض اول اين است که اعتراضاتي رخ ميدهد، اعتراضاتي هستند که بنمايه آن دانشگاه، دانشجويان و در نهايت حرکتهاي چپ است چرا؟ چون سالهاي قبل سابقه اين کار وجود دارد. از طرف ديگر رئيسجمهوري در آمريکا آمده که بهدنبال حقوق بشر است، پس مشکل کار کجاست، ساواک. به فرح ميگويند که شما در کار ساواک نه تنها دخالتي نداشتيد بلکه آزادکننده روشنفکران بوديد. اگر اختناق در دانشگاه است به شما ربطي ندارد، چه آنکه شما ملکه فرهنگ پرور و هنرپرور هستيد. از طرف ديگر براي آمريکاييها پز است که در منطقه يک زن اين ماجرا را حل و فصل کند.از سوي ديگر اگر تغيير ساختار هم رخ دهد با روحانيت شيعه هم ميرويم ميبنديم! اين تز آنها بود.
منظور از روحانيت شيعه آقاي شريعتمداري بود ديگر؟!
آقاي خويي را ميگويم. آقاي شريعتمداري که مخالفتي با شاه نداشت. در اطرافيان فرح آقاي سيد حسين نصر زبان علما را بلد است و ميتواند بحث بکند. فرح ميرود با آقاي خويي در نجف ديدار ميکند و بعد از اين ديدار در سفري غيررسمي به آمريکا ميرود. در اين سفر فرح ممکن است با همه مقامات مهم آمريکايي ديدار کرده باشد؛ از رئيسجمهور گرفته تا وزير خارجه آمريکا و رئيس CIA. بههرحال مراکز تصميم سازي کلان آمريکا صحبت ميکند، بهعنوان اينکه اگر ميخواهيد ايران را حفظ کنيد با شوهرم نميتوانيد حفظ بکنيد، گزينه جايگزين هم معلوم نيست چه از آب دربيايد. آنها هم گفتند براي اينکه قضيه شورتر نشود شما برو و نگذار رفتار خشنتر از اين شود. نتيجه چه ميشود؟ در بازگشت فرح از سفر، بدترين اتفاقي که ميتوانست براي حکومت بيفتد اين نيست که شل بگيرد يا سفت بگيرد اين است که شلکن و سفتکن داشته باشد. در ۱۷ شهريور فرماندار نظامي تهران با مردم بهشدت برخورد ميکند. جالب اينجاست که شاه ميخواست اويسي را نخستوزير کند اما فرح بنابر همين سياست جلويش را ميگيرد. در مقابل يک ژنرال نمايشي مثل ازهاري را نخستوزير ميکنند، در اينجا اويسي جمله معروفش را ميگويد که زن و شوهر بايد تکليفشان را مشخص کنند. بعدا به ما بگويند. اين ميگويد بزن و آن ميگويد نزن.
شاه ميگفت برخورد خشن کنيد، اين برخلاف آنچه که سلطنت طلبان ميگويند است؟
شاه خودش مايل به برخورد خشن بوده. يکي از وقايعي که در اين وسط ناديده گرفته ميشود اين است که ما تصور ميکنيم چون برخورد خشني در اندازههاي دستگاه نظامي آن موقع صورت نگرفته پس شاه ميخواسته مدارا کند. اما مستندات زيادي وجود داشته که شاه نميخواسته مدارا کند امابه چند جهت اين عدم خشونت اتفاق ميافتد يک جهت همين مشاورهها بود. دوم؛ رودربايستي با آمريکا و سوم مخالفتهاي فرح در پس توافق با آمريکاييها. جالب اينجاست که تيمسار آذربرزين در کتاب خود ميگويد دستگاههاي نظامي ايران به اينجا رسيده بودند که بروند مردم را بمباران بکنند منتها آذربرزين ميگويد من و ربيعي گفتيم راه بمباران کردن نيست راه عمليات با هلي کوپتر است. مشاهده ميکنيد چقدر اين دستگاه در برخورد با مخالفان نابلد است که در خشنترين نوع برخورد تانک به خيابان ميآورند.
شما از تيمسار اويسي فکت آورديد زن و شوهر تکليف خودشان را بدانند؛ميتوانيم بگوييم که در يک سال و نيم آخر خط شاه در واقع با فرح جدا شده بود؟
شاه در نحوه تعامل با فرح تصور خودش را داشت که اين دختر را ما ملکه کرديم برود خوش باشد بعد به او دانشگاه و فرهنگ و هنر و موزه عباسي را داديم، برود خوش باشد. شاه با اين استدلال ميگفت که اگر من دنبال کارهاي ديگر رفتم، او ديگر ساکت است. در مقابل آن رفتارهاي شاه، فرح غير از رفتار سياسي، رفتارهاي شخصياش را هم نميپسنددو اين کينه وجود دارد. برخي از رفتارهاي فرح مخصوصا در در سال آخر ميتوانيد سرباز شدن زخم کينه از رفتار شاه در زندگي شخصياش با زنهاي ديگر را ببينيد؛ يک جور فرصت انتقام گرفتن از شاه وجود دارد. شما ميبينيد حتي وقتي حکومت سقوط ميکند و شاه و فرح آواره ميشوند در پاناما يکي از اعصابخرديهاي شاه اين است که فرح دارد با جوادي اين طرف و آن طرف ميرود و شاه عصباني ميشود منتها فرح تحقيرش ميکند.
مشاوران فرح، کساني مثل سيدحسين نصر، قطبي و جوادي هستند. اما برخلاف ديگران سيدحسين آدمي است که همه دنيا او را ميشناسند و گويا با برخي از انقلابيون هم در ارتباط بوده. با اين حال چرا آدمهايي مثل سيدحسين نصر براي تغييرات به فردي مثل فرح اميد داشتند و رئيسدفتري او را قبول کرده بودند؟
بله! او هميشه دنبال خانم فرح است. البته گزاره اينکه آقاي دکتر نصر با انقلابيون مرتبط بوده، گزاره درستي نيست. ما يکسري انقلابيون داريم و يکسري مخالفين داريم و بعضي از اين مخالفين بعد از اينکه انقلاب ميشود در ارکان انقلاب به قدرت ميرسند. در آن زمان نميتوانيم بگوييم اينها از انقلابيون هستند. مثال ميزنم؛ آقاي نصر با چه کساني ارتباط داشته؟ در ذهن شما وقتي ميگوييم با روحانيون ارتباط داشته با مرحوم علامه طباطبايي است که ايشان انقلابي نبوده، يا اينکه با مرحوم مطهري ارتباط داشته که مرحوم مطهري هم انقلابي نبوده مرحوم مطهري مخالف بوده است. با مرحوم بهشتي ارتباط داشته، مرحوم بهشتي مخالف بوده اما روش او روش انقلابي نبوده، انقلابيون را اگر بخواهيم در نظر بگيريم آقاي هاشمي رفسنجاني و آيت الله خامنهاي هستند.
با اين توضيح اما سيدحسين نصر چه کمکي ميتوانست به فرح کند؟
او فکر ميکرد که ميتوانند با انقلابيون ارتباط بگيرند در حالي که همين مرز بين انقلابيون و مخالفين را در نظر بگيريد، مشاهده ميکنيد که از اول به اشتباه رفتهاند. آقاي نصر ارتباط خوبي با روحانيت از جنس آنهايي داشته که آنها هم نهايتا مخالف بودند و خيلي از آنها هم مخالف نبودند مثل آقاي شريعتمدار. آقاي نصر با رهبر انقلاب که امام خميني بودند کوچکترين ارتباطي نداشتند فقط کتابهايشان را ديده بودند. نه شناختي و نه ارتباطي داشتند. آقاي نصر با آدميمثل دکتر شريعتي کاملا در موضع رقابت آميخته با مخالفت و عناد است.قطبي و دوستانش هم با طيف روشنفکران چپ ارتباط داشتند؛ روشنفکران چپ نهايت اقدامشان همان شبهاي شعر انستيتو گوته بود؛ يعني نهايت تجلي انقلابيگري آنها همان است و اهل اينکه از کلانتري ۱۰ يا پادگان عشرتآباد بالا بروند، نبودند.
چپهاي روشنفکر هم به نحوي کاتاليزور بودند؟
ضمن اينکه تا حدود زيادي در برنامه فرح بيشتر از اينکه نگاه به تعامل با انقلابيون و مخالفين باشد، نمايش ارتباط با انقلابيون و مخالفين به خارجيها بود.فرح هم در ته ذهن خود احساس ميکرده که بايد دل آمريکا را بهدست بياورد. بنابراين ميخواست به کارتر نمايش دهد که ما در جهت اصلاح ميکوشيم.
بدترين کار اين تيم اما آن سخنراني معروف شاه بود که من صداي انقلاب شما را شنيدم.
بله. در ميانه سخنراني ميبينيد که شاه هم کاملا خشمگين است. من شما را ارجاع ميدهم به صحبتهاي شاه با سفير آمريکا در تهران که چند روز قبل از اين سخنراني به ساليوان قضاوتش در مورد مردم ايران را گفته بود که «شما مردم ايران را نميشناسيد. مردم من مثل کودکي ميماند که اولين شيريني را از بشقاب برداشت و پشت دستش نزدي تا آخرين دانه شيريني را برميدارد، رضايت ندارد به اينکه چند دانه شيريني ميخواهد». چه درست و چه غلط از صاحب اين نگاه برنميآيد که بگويد من صداي انقلاب شما را شنيدم. متن سخنراني به دستخط قطبي است که با همفکري همديگر نوشته شده است. در ضمائم کتاب خاطرات آقاي نصر که ما در تاريخ شفاهي درآورده ايم عکس اين متن موجود است که حتي فرصت نکردهاند تايپ بشود؛اينقدر شتابزده. اين سخنراني برخلاف عرف معمول آن زمان مستقيم پخش ميشود و ضبط نميشود تا اينکه سر فرصت برايش فکري کنند. در ادامه فيلم ميبينيد وسطهاي متن شاه در حال پشيماني است و اين را ميتوان از چهره مستاصل او ديد. (آقاي دهباشي دستخط سخنراني معروف را در کتاب نشان ميدهد و ميگويد:« اين دست خط اوست که حتي متن تايپ شده نيست حتي تا آخرين لحظات دارند روي متن کار ميکنند؛متني که پادشاه ميخواهد بخواند الان اين را جلوي سردبيرتان بگذاريد خدا وکيلي در دستگاه خردکن مياندازد.»)
همان کار فرهنگي که فرح دنبال ميکند حتي باعث نميشود که مردم دور شاه جمع شوند و کارهايي مثل جشن هنر شيراز که در آن شجريان هم خوانده است و يا آن تئاتر مستهجن که صداي کارگزاران رژيم را هم درآورد، باعث مخالفت عمومي ميشود؟
شايد بشود فرح را به صورت مثال تاريخي با ماري آنتوانت در انقلاب فرانسه مقايسه کرد؛ جمله مشهوري از ماري آنتوانت است که وقتي مردم پاريس از گرسنگي به کاخ ميآيند براي اعتراض ميگويد که اگر مردم نان ندارند بخورند، خب شيريني بخورند.يعني اصلا نميدانسته که مواد اصلي نان و شيريني آرد است، اگر آرد داشتند که نان ميپختند اصلا چرا بايد شيريني بپزند. فرح در ارتباط با مردم همين گونه بود؛ تصوري هم که از تودههاي مردم داشت اين بود که براي آنها خانه ساخت، به آنها غذا داد، تغذيه رايگان کرد و... به فکر آنها بها نميداده. اصلا فکر نميکرده که اينها فکري هم دارند، به باورهاي تودههاي عمومي بها نميداده از نظر او به باورهاي کسي بايد اهميت ميدادند که الزاما دانشگاه رفته و کتاب خوانده باشد. از نظر فرح، اسلام در قالب يک ميراث معماري و فرهنگي است؛اينکه واي چقدر جالب، اينها هم از اين کارها ميکنند. فرح سعي ميکرد اطراف حرم امامرضا(ع) تخريب نشود و گسترش پيدا نکند، نه از سر اعتقادش به امام رضا(ع) بلکه بهدنبال بافت معماري قديمي و سنتي آن بود؛به هر حال فرح معماري خوانده بود. او به شعائر شرعي نه از دريچه اعتقاد که آن را بهعنوان يک حرکت فولکلوريک و آداب و رسوم ميديده، نه پتانسيل يک حرکت اجتماعي. يکي از دلايلي که حکومتشاه سقوط ميکند اين است که ما از بعد از منصور نسل موسوم به ماساچوستيها را ارکان حکومت ميبينيم. يعني کساني که از بچگي به خارج رفتند برخلاف رجال دوره عصر پهلوي اول و رجال دوره قاجار که ايران را خيلي خوب ميشناختند اينها اصلا ايران را نميشناختند و در مقابل، دنيا را ميشناختند. آقاي آموزگار وقتي که نخستوزير ميشود، اولين بودجهاي که حذف ميکند و مورد تشويق فرح هم قرار ميگيرد حذف رديف بودجه محرمانه روحانيت در نخستوزيري بود. دليل اين امر را هم صرفهجويي عنوان ميکند؛ اين در حالي است که همه روحانيت با شما مخالف هستند، بودجه همين چهار آخوند درباري هم قطع ميکنيد.
چقدر ثابتي از اين موضوع ناراحت بود؟
وقتي آموزگار نخستوزير ميشود، برنامه سفر به قم برايش ميگذارند اما چرا آموزگار نميرود؟ به خاطر اينکه ميگويد من کجا بنشينم؟! ميگويند روي زمين. ميگويد بلد نيستم روي زمين بنشينم، چگونه؟ ميگويند: چهار زانو يا دو زانو. ميگويد: من اصلا اينطوري ننشستم تا حالا! در حالي که پدر آموزگار مفسر قرآن بوده، خطاط بوده. فرح اصلا نميتوانسته تعامل کند چه آنکه اصلا در مدار ذهني او چنين چيزي نبوده است. بعد اين ناهماهنگي کامل در ساختار سيستم خودش را به اين شکل نشان ميدهد که جشن هنر براي به دست آوردن دل مردم ميگذارد، اما مردم از اين ماجرا بيشتر رنجيده ميشوند. حتي شما يک چيز ديگر را در نظر بگيريد، الان که شما ميگوييد يک نمايش مستهجن داشته، شجريان هم داشته. در فضاي فکري دهه ۵۰ شجريان هم اشکال داشته يعني از نظر عموم جشن هنر هيچ قسمت خوبي نداشته است. آن موقع عموم مردم موسيقي را به خاطر روحانيت حرام ميدانستند يعني الان که گذشته ميگوييم مستهجن، اما شجريانش خوب بوده تلويزيون هم پخش ميکند. در آن فضا هيچ چيز خوب نبوده هيچ چيز موزه رضا عباسي خوب نبوده، هيچ چيز موزه هنرهاي معاصر خوب نبوده؛ نه تابلويي برهنه بوده، اصلا کل آن ايراد داشت است.
چاقو دسته خودش را ميبرد؟!
دقيقا. مثالي ميگويم با خانم افخمي آخرين وزير امور زنان که يکي از کتابهاي ماست، صحبت کرديم و گفتيم چالشهاي شما چه بود؟ بهشدت از شاه گله ميکند. ميگويد شاه در مسائل اسلامي خيلي حساسيت داشته و ما يک کنفرانسي داشتيم که يکي از پنلهايش در مورد برقراري حقوق زن و مرد در زمينه ارث بود. بلافاصله وسط سمينار من را از دربار خواستند که شاه بسيار عصباني است که فلان فلان شده چقدر بگويم خط قرمز من اسلام است. اين به اين معني نبوده که شاه احساس کرده که براي آخرتش الزاما چنين چيزي هست. شاه خيلي فهم اين را بيشتر داشته که مثلا بحثهاي فقهي به اين شکل صداي علما را در ميآورد. او بيشتر از فرح ميفهميده که اين چقدر ميتواند براي حکومتش خطرناک باشد نه الزاما اينکه نگران شب اول قبرش بوده اما فرح کاملا در اين قضيه بياعتناست. در رابطه با ازدواج پسر جهانباني، شاه واکنش خيلي تندي نشان ميدهد؛ سر اين قضيه سر ناهار با فرح دعوايشان ميشود. فرح ميگويد خودش خواسته با يک مرد ازدواج کند. شاه عصباني ميشود و ميگويد: «چطوري به اين توضيح بدهم.چرا نميفهمد.» در جامعه ايران آن سالها ازدواج همجنسگراها در آمريکا و اروپا هم پذيرفته نبوده بعد در ايران يک چنين ماجرايي را انجام ميدهند.
چهره فرح اما در مستندهايي که اينروزها از تلويزيونهاي مختلف پخش ميشود، متفاوت است. او بعضي از اشتباهات را ميپذيرد اما در مقابل بعضي از موضوعات از جمله کارهاي خودش خيلي دفاع ميکند.
فرح هيچ اشتباهي را گردن نميگيرد. مثلا به هيچ عنوان قبول نميکند که من ميخواستم زير آب شوهرم را بزنم و بيايم جلو لااقل اين قضيه را به صراحت جلوي دوربين نميگويد. در گفتوگو با ما هم همين طور بود؛ ميگويد من نگاه اصلاحي داشتم. نکته ديگر اينکه آدمهايي که از وطنشان ميروند، اولين اتفاقي که ميافتد اين است که ذهني ميشوند؛ خيلي کم پيش ميآيد که آدمها دچار توهم نشوند و بتوانند ارتباطشان را برقرار کنند. ما با خيليها از رجال رژيم گذشته صحبت کرديم، اين ماجرا را از نزديک حس کردهام. افرادي مثل داريوش همايون يک استثناست که بهرغم مخالفت و ضديتي که دارد گروگان مخالف و ضديتش نيست و بعد از ۲۰ سال ميفهمد که فرق روزنامه همشهري با کيهان چيست. چون در دوره آنها که همشهري چاپ نميشده اما اينقدر دقيق دنبال ميکند ولو مخالف سرسخت جمهوري اسلامي هست اما تلاش ميکند فکتهاي واقعبينانهاي پيدا کند. شما در صحبت با اشرف کاملا اين حرفهايي که دوروبريها ميزدند؛ که نه آمريکاييها نميخواستند شاه باشد، مشکل اين بود که قيمت نفت بالا رفته بود، مشکل اين بود که شما فلان کرده بوديد و حرفهاي خيلي عوامانه که در نهايت نگذاشتند ما ايران را فلان کنيم. اما خانم فرح چه در گفتوگوي خودم و چه گفتوگوي او در مستندهاي ديگر؛ بيش از اينکه او را آدم دروغگويي ارزيابي کنم آدم بياطلاع و آدم سادهدلي که اصلا تلاش نميکند از پوسته اطرافيان متملق خودش خارج شود، ميبينم. بهرغم پز روشنفکري که دارد، نميتواند بهدرستي از موضوع درک درستي داشته باشد. روشنفکران خيلي زود چهار کتابي که خواندهاند حجابشان ميشود و نميتوانند با آدم کف خيابان رابطه برقرار کنند. بنابراين اگر تحول اجتماعي صورت ميگيرد؛ تلاش ميکنند اين را به يک تئوري يا توطئه وصل کنند. فرح به سن و سالي رسيده که غير از اينکه حتي بخواهد دروغ بگويد، بهعنوان آدمي که فرتوت شده، خاطرات خودش را در ذهن خودش به نحوي که دوست دارد بازسازي ميکند. نميگويد من ميخواستم زيرآب حکومت را بزنم. ميگويد ما اين را راهحل درست ميدانستيم، مردم قدرنشناس بودند.
هنوز هم همان نگاه از بالا به پايين را دارد؟
اين نگاه بالا به پايين که در فرح وجود دارد بيشتر از اينکه ناشي از ملکه بودن باشد ناشي از روشنفکر چپ مدلي بودن است که ديگران را داخل آدم حساب نميکند؛ما بيشتر ميفهميم. در اين نگاه از سر نخوت، من سلطنتطلبهايي مثل اردشير زاهدي را خيلي عينيتر ميبينم تا چپهايي مثل خانم فرح را.اصلا اردشير زاهدي کاملا متوجه هست چه ميگويد. اردشير زاهدي زبان ميداند و سالها در خارج از ايران زندگي کرده اما کاملا ميفهمد وقتي دارد با شما صحبت ميکند کلمه انگليسي قلمبه و سلمبه فرانسه نپراند چون در ذهن مخاطب به حساب سواد آدم نميگذارند ميگويند حالا که چه؟!
ولي فرح متضاد اين است؟!
فرح وقتي که ميخواهد مثال بزند ميگويد آره من فلاني را ديدم که مثل پياف بود مثل فلان بود.
حالا پياف چيست؟!
گويا يک خواننده بوده. من يک مثال بزنم از حضرت امام(ره). بهعنوان يک پژوهشگر؛ ما کساني را داريم که بيشتر از حضرت امام فقه کار کرده باشند، ما کساني را داريم که از حضرت امام عرفان بيشتر کار کرده باشند، ما کساني را داريم که از حضرت امام بيشتر تفسير کار کرده باشند. روحانيوني داريم که حکومت تشکيل نداند اما سياسيتر باشند اما همزمان کسي در اوج فقه و مرجعيت باشد در اوج عرفان باشد در اوج سياست و محبوبيت باشد بعد وقتي با مردم صحبت ميکند چه ميگويد؟ امام ميگويد بسماللهالرحمنالرحيم حرفش را ميزند دو کلمه از اين مدلي که همه آقايان ما صحبت ميکنند و کلاس عربي ميگذارند و...يک سخنراني از امام خميني در طول اين سالها بياوريد صحيفه نور که بعد از بسماللهالرحمن الرحيم، چيز عربي گفته باشد. روشنفکران ما بلد نيستند با مردم دو کلمه حرف بزنند و از آن بدتر بلد نيستند از مردم دو کلمه حرف بشنوند. کساني مثل فرح مردم ايران را در قالب مردم، ريز ميبينند. فکر ميکنند مردم صغير هستند. فکر ميکنند اينها صلاح خودشان را تشخيص نميدهند و ما بيشتر ميفهميم و ديگران آمدند گولشان زدند. اين براي من سوال است واقعا نميدانم فرح در تمام عمرش چلوکباب خورده يا نه يا مثلا قرمهسبزي اگر هم خورده باشد فکر ميکنم غذاي محبوبش نيست. اصلا به نظر من کسي که قرمهسبزي را دوست نداشته باشد حق مشارکت سياسي در جامعه ايران را ندارد.(ميخندد)
با کانال تلگرامي آخرين خبر همراه شويد telegram.me/akharinkhabar