مشرق/
متن پيش رو در مشرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
کشور يمن 528 هزار کيلومتر مربع وسعت دارد و جمعيت آن در حال حاضر حدود 25 ميليون نفر است. يمن از شمال با عربستان سعودي و از شرق با عمان هم مرز است. در جنوب بر درياي عرب و از غرب بر درياي سرخ مشرف است.
شيعيان زيدي، حدود يک سوم جمعيت يمن را تشکيل ميدهند، و اکثريت جمعيت اين کشور قديمي و ريشهدار (در حدود 55درصد)، سنيهاي شافعي مذهب هستند. با اين حال، جنبش مردمي انصارالله، يعني جنبش شيعيان زيدي اين کشور، اکنون به قدرت مسلط و تعيينکننده عرصه سياست اين کشور تبديل شدهاند. جنبشي که حمايت اکثريت مردم ستمکشيده يمن را پشت سر دارند.
يکي از دلايل اصلي چنين نفوذ و تسلطي، علي رغم در دست نداشتن اکثريت جمعيتي، مديون رهبري جوان 34 سالهاي است که رسانههاي دنيا براي دانستن اطلاعات جديد و دست اول درباره او بسيار مشتاق و گوش به زنگ هستند. اما او که به دليل زيستن در دامنه آتشفشان، در همه اين سالها، يعني از 2004 که برادر بزرگش حسين الحوثي به دست نيروهاي علي عبدالله صالح مخلوع به شهادت رسيد، پختگي امنيتي و اطلاعاتي بسيار بيش از سن خود دارد، به ندرت اهل در اختيار گذاشتن اطلاعات رسانهاي از خود است.
در سطور پيش رو، قصد داريم تاريخچهاي اجمالي از زيديه، انصارالله و حوثيها، وضعيت يمن در سالهاي اخير و سوابق و عملکرد رهبران جنبش انصارالله پيش چشم مخاطبان مشرق قرار دهيم.
زيديه
زيديه يکي از شاخههاي تشيع است که نام آن برگرفته از نام زيد، فرزند امام سجاد(ع) و برادر امام محمد باقر است. شاخصترين وجه اعتقادي آنها، باور به امامت زيد به جاي برادر بزرگوارش است.
زيد بن علي(ع) که فردي بسيار شجاع و اهل علم و دانش بود، در سال 122 يا 121 هـ.ق در دوران خلافت هشام بن عبدالملک اموي بر ضد حکومت ظلم و جور امويان در کوفه قيام کرد و با جمع کثيري از يارانش به شهادت رسيد. البته زيد بن علي، مورد احترام شيعه اماميه هم هست، چرا که به خونخواهي قيام عاشورا عليه امويان قيام کرد، ليکن امامت را در حضرت باقر و اخلاف ايشان جاري ميدانند. زيديها تنها براي 5 شخصيت عصمت قائل هستند: پيامبر اسلام(ص)، حضرت علي(ع)، حضرت فاطمه(س)، امام حسن(ع) و امام حسين(ع). اما آنها هم مانند اماميه، امامت را خاص اولاد امام حسن و حسين (عليهما السلام) ميدانند با اين تفاوت که به جز سه امام نخست، به نص در تعيين امام قايل نيستند. به اين معني که، به استناد حديث «ثقلين» از پيامبر گرامي اسلام، امامت را حق آل علي ميدانند، ولي «عترت» را (مانند اماميه) منحصر در اولاد خاص حسنين (عليهما السلام) نميدانند. يعني از اولاد و اعقاب اين دو امام، هر کدام که داراى شرايط خاص و صلاحيتهاى لازم باشد و در راه خدا قيام کند و مردم را به طاعت خداوند و امامت خود دعوت نمايد، امام خواهد بود. از اين رو در برخي منابع تاريخي، تا 110 امام هم براي زيديه ذکر شده است. مضاف بر اين که، بخش عمده زيديه به مهدويت قايل نيستند و علت آن اعتقاد به «استمرار» امامان حاضر، و همچنين قايل به «شناخته شده» بودن امام براي عموم است.
در منابع فقهي زيديه، علاوه بر نسب بردن از امام حسن و امام حسين، سه شرط اساسي ديگر براي امامت وجود دارد:
1: اعلم و افضل زمانه بودن، يا يکي از علما و فضلاء زمانه بودن.
2: طلب بيعت از مردم.
3: به قيام با شمشير عليه حکام جائر اقدام کند.
مساله قابل توجه در تفسير زيديه از امام اين است که اين صفت بيشتر ناظر به مفهوم «حاکم اسلامي» از بعد سياسي آن است. بدين مفهوم که امام در برابر جور دعوت به بيعت و جهاد ميکند. وظيفه اصلي او اجراي حدود و حفظ حريم دين است. عصمت و علم لدني از شروط امامت در تفسير زيديه نيست و از اين رو امام تعظيم ذاتي و قداست وجودي ندارد. بنابراين امام در نزد زيديه تجلي قدسي و نايب پيامبر محسوب نميشود. شايد به همين دليل، بر خلاف اماميه که نص را در تعيين امام واجب ميدانند، نقش پذيرش مردمي در انتخاب فرد به امامت در بين زيديه پررنگ است.
و اما اصول عقايد زيديه 5 مورد و به قرار زير است:
1- توحيد 2- عدل 3- وعد و وعيد: همان بشارت و انذار و خبردادن خداوند از ثواب و عقاب است. زيديه معتقدند هر کس کافر يا گنهکار- بدون توبه- از دنيا برود هميشه در جهنم ميماند و در مورد شفاعت ميگويند: آنان که وارد آتش شوند ديگر خلاصي ندارند. 4: «نبوات» يعني ايمان به سفيران الهي که داراي شريعتند و براي اثبات پيامبري خود معجزه داشتند. و بايد پيامبران، قبل و بعد از بعثت از انجام گناه معصوم باشند. 5: امر به معروف و نهي از منکر: يکي از مهم ترين اعتقادات زيديه است که مقدمات و شروط خاصي براي آن قايل هستند. اهميت آن به حدي است که شرط اصلي امامت، دعوت مدعي امامت به جهاد، از باب امر به معروف و نهي از منکر است.
دو رويداد «غدير» و «عاشورا»، جزو مناسبتهاي مهم براي زيديهاست. بعد از انقلاب اسلامي ايران و نفوذ شيعه اثني عشري در يمن، مراسمي چون عزاداري عاشورا (که قبل از اتقلاب ايران در يمن تقريبا وجود نداشت) و دعاي کميل، تا حد زيادي ميان شيعيان يمني هم شيوع پيدا کرد، که يکي از دلايل آن تحت ستم بودن اين شيعيان پس از برقراري نظام جمهوري در 1962، بود.
«جاروديه»، «سليمانيه يا جريريه» و «صالحيه و ابتريه» از جمله سه فرقه اصلي زيديه هستند، و فرقههاي ديگري مانند «هادويه» و «قاسميه» در يمن و «ناصريه» هم در ايران شکل گرفتند. لازم به ذکر است که هادويه که در شمال يمن سکونت دارند، شبيهترين فرقه زيديه به اهل سنت است. علي عبدالله صالح، ديکتاتور مخلوع يمن، زيدي هادوي بود. عقايد اين فرقههاي زيديه در دامنهاي از اعتقادات مذهب جعفري تا عقايد سنيهاي حنفي و شافعي متغير است که وارد تفصيل آن در اين مقال نميشويم. فقط بايد خاطرنشان کرد که پس از روي کار آمدن يک حکومت شيعه جعفري در ايران، عقايد زيديهاي يمن به طور گستردهاي تحت تاثير عقايد اثني عشري قرار گرفته است.
بزرگان زيديه در ادوار تاريخ
از سده دوم هجري، تقريبا همواره تمرکز زيديان در دو منطقه بوده است: شمال ايران(ديلمان و طبرستان) و يمن. از اين رو اوليا و احياگران زيديه هم در اين دو منطقه متمرکز بوده اند. وبسايت «ويکي شيعه» اسامي بزرگان زيديه را به ترتيب تاريخي، اين گونه آورده است:
«امام زيد بن علي (د. ۱۲۲ ق.) در سده دوم، قاسم رسي (د. ۲۴۶ ق.) در سدۀ سوم، ناصر الدين حسن بن علي ملقب به اطروش (د. ۳۰۴ ق.) در سده چهارم در ديلمان و طبرستان، احمد بن يحيي بن حسين (د. ۳۲۵ ق.) در همان سده در سرزمين يمن، يوسف بن يحيي بن احمد (د. ۴۰۳ ق.) در سده پنجم در يمن، احمد بن حسين بن هارون (د. ۴۱۱ ق.) در همان سده در ديلمان، يحيي بن حسين بن هارون ملقب به ابو طالب کبير (د. ۴۲۴ ق.) در همان سده در ديلمان، يحيي بن حسين بن اسحاق جرجاني (د. ۴۹۹ ق.) در سده پنجم در گرگان و ري، يحيي بن احمد بن ابي القاسم ملقب به ابو طالب صغير (د. ۵۲۰ ق.) در سده ششم در ديلمان، احمد بن سليمان بن محمد مشهور به متوکل (د. ۵۶۶ ق.) در همان سده در يمن، عبد اللّه بن حمزة بن سليمان مشهور به المنصور باللّه (د. ۶۱۴ ق.) در سده هفتم در يمن، محمد بن مطهر بن يحيي ملقب به المهدي لدين اللّه (د. ۷۲۹ ق.) در سده هشتم، احمد بن يحيي بن مرتضي (د. ۸۴۰ ق.) و علي بن صلاح الدين (د. ۸۴۰ ق.) در سده نهم، يحيي شرف الدين بن شمس الدين (د. ۹۶۵ ق.) در سده دهم، المنصوربالله قاسم بن محمد بن علي (د. ۱۰۲۹ ق.) در سده يازدهم، يوسف بن متوکل (د. ۱۱۴۰ ق.) و محمد بن احمد بن حسن (د. ۱۱۳۰ ق.) در سده دوازدهم، علي بن عباس بن حسين (د. ۱۱۸۹ ق.) و اسماعيل بن احمد بن عبد اللّه کبس (د. ۱۲۵۰ ق.) در سدههاي دوازدهم و سيزدهم و سرانجام محمد بن يحيي بن محمد (د. ۱۳۲۲ ق.) در سده چهاردهم.»(داخل پرانتز تاريخ وفات يا شهادت اين بزرگان است).
سابقه زيديه در سياست
زيديه بنا به اعتقاد استوار خود به اصل امر به معروف و نهي از منکر، و ضرورت جهاد، از زمان زيد بن علي(ع) و فرزندش يحيي در قرن دوم هجري، که حرکت عليه جور خليفه هشام بن عبدالمک اموي را در کوفه و سپس خراسان شروع کردند و شجاعانه به شهادت رسيدند، تا زمان قيام محمد بن ابراهيم (معروف به ابن طبا طبا) به فرماندهي ابوالسراياي سرّي عليه مامون عباسي (199 هجري)، نقش پررنگي در احيا و استمرار تفکر شيعي و مبارزه با ظلم حکام داشتند. همزمان امامان زيدي و در راس آن ها قاسم بن ابراهيم (مشهور به قاسم رسّي متوفي به 246 هجري) با تاليفات خود نقشي اساسي در تدوين و تنظيم اصول اعتقادي زيديه به عنوان يک شاخه از شيعه داشتند.
يکي از مشهورترين اين قيامها، واقعه موسوم به «قيام فخ» در روز 8 ذي الحجه در سال 169 هجري بود که «يوم الفخ» خوانده مي شود. پيشواي اين قيام، حسين بن علي، نواده امام حسن مجتبي(ع)، معروف به «صاحب الفخ» بود که بر عليه خليفه عباسي، «الهادي» به پاخاست و مدينه را به تصرف در آورد و با حدود 300 سرباز به قصد فتح مکه شتافت. فرمانده عباسيان (موسي بن عيسي) بعد از اطلاع از حرکت حسين بن علي به طرف مکه در راس سپاهي عظيم در منطقه فخ مانع ورود کاروان حسين بن علي به مکه شد به طوري که تعداد لشگريان دشمن 4000 نفر بود و حال آن که حسين بن علي کمتر از 400 نفر را به همراه داشت.
در نبرد نابرابري که شکل گرفت، گويي تاريخ عاشورا تکرار شد. بدين مفهوم که، بعد از اقامه نماز ظهر، حسين بن علي، با اقتدا به عموي بزرگوارش، سرسلسله شهداي شيعه، سپاه عباسي را در خطبهاي به حق دعوت کرد، ليکن سپاه عباسي هم به سان سپاه اموي، به حمله دست زد. در اين جنگ حسين بن علي 26 ساله و صد تن از يارانش به شهادت رسيدند و بقيه به اسيري گرفته شدند. سرهاي شهدا را، چون سرهاي شهداي کربلا بر سر نيزه کردند و پيکرهاي بي سر آنان را سه روز در آفتاب داغ بيابان رها کردند. فرماندهان عباسي براي قدرت نمايي در مدينه مجلسي تشکيل دادند و سرهاي شهداء و حسين بن علي را در ميان مجلس و در حضور امام کاظم عليه السلام قرار دادند و به ايشان فرمودند: آيا اين سر را ميشناسي؟ امام فرمودند: بلي و کلمات استرجاع را به زبان آوردند و ادامه دادند: «مضي والله مسلما صالحا صواما آمرا بالمعروف و ناهيا عن المنکر ما کان في اهل بيته مثله» ( گويي تاريخ شيعه، جز تسلسل الگوي ازلي حماسه اباعبدالله نيست).
يکي از بازماندگان اين واقعه،«ادريس بن عبدالله» بود که در سال 172ه به مغرب گريخت و بر عباسيان خروج کرد. او در اين منطقه، با اتحاد با قبايل عرب و بربر، حکومت «ادارسه» يا ادريسيان را بنيان گذاشت که تا سال 275 هجري در آفريقيه(مراکش کنوني) پابرجا بود.
اما يکي از موفق ترين نمونه هاي تشکيل حکومت در بين زيديه، قيام «حسن بن زيد» از نوادگان امام حسن(ع) معروف به داعي کبير يا داعي اول(متوفي به سال270 قمري در آمل) در طبرستان بود. او که از سادات علوي ري بود، به دعوت اهالي شيعه طبرستان به آمل رفت تا قيام مردم آن ولايت را رهبري کند(250 ه). او که يک فرمانده نظامي هوشمند بود، پس از چندين نبرد با سپاه طاهريان، توانست بر طبرستان و بخشي از ديلمان تسلط يابد و نخستين حکومت علويان طبرستان را پايه بگذارد.
تمام دوران حکومت او به دفاع در برابر هجوم طاهريان، عباسيان و صفاريان گذشت و بارها مجبور به واگذاري ولايت تحت حکومتش شد ولي با سماجت و پشتکار، و پناه گرفتن در ارتفاعات البرز، توانست بازگردد و قلمرو خود را باز پس گيرد. او در اوج قدرت علويان، توانست قزوين، ري و گرگان و قومس را هم تحت تسلط خود درآورد. خاندان او تا 316 ه بر طبرستان حاکم بود. علي رغم جايگاه بلند داعي کبير در تاريخ زيديه، او جزو ائمه زيديه محسوب نشد و برخي منابع، علت آن را غلبه وجه سلحشوري او بر وجه مذهبيش دانستهاند.
حکومت زيديان در يمن
هادي يحيي بن حسين بن قاسم رسّي، از امامان زيدي، در سال 280 ه، در يمن حکومت مستقل شيعي زيدي را بنيان گذاشت. از آن زمان، تا سال 1382 هجري قمري/1962 حکومت هاي زيدي با اوج و فرودهاي بسيار امتداد داشته است و امامان و شخصيت هاي زيدي بسياري ظهور کردند. در طول تاريخ يمن، اين کشور دوبار، در اواخر قرن دهم و اوايل قرن چهاردهم هجري، به تصرف عثماني درآمد که دوران فترت امامان زيدي بود. اما باز با رهبري متوکل علي الله يحيي، مبارزات مردم يمن به سرانجام رسيد و يمن از سلطه عثماني خارج شد. در فاصله ميان جنگ هاي جهاني، کم کم اعتراضات به خودمداري و شکل موروثي حکومت امامان زيديه افزايش يافت. به علاوه تحولات فرهنگي و اجتماعي اين دوره، موجب برپاشدن انقلاب عليه حکومت زيديان شد. اما اين انقلاب شکست خورد و فرزند يحيي، يعني ناصر لدين الله احمد به امامت رسيد. در نهايت، در بستر نارضايتي هاي موجود در جامعه، و همزمان با خيزش ناسيوناليزم عربي، در سال 1962 ميلادي، نيروهاي «عبدالله سلال» افسر ارتش يمن، در شمال اين کشور بر عليه «محمد البدر»، آخرين پادشاه سلسله «متوکليه» کودتا کردند، و با پشتيباني قواي ارتش مصر که «جمال عبدالناصر» به اين کشور فرستاده بود، پادشاهي را در شمال يمن برانداخته و در آن جا نظام «جمهوري عربي يمن» برپا کردند.
يکي از طراحان اين کودتا، افسر جوان ارتش يمن، «علي عبدالله صالح» بود. البته نزاع جمهوري خواهان با سلطنتطلبان (به پشتيباني عربستان سعودي) تا سال 1967 به طول انجاميد.
در اين سال السلال با کودتاي بدون خونريزي نخست وزير خود، «عبدالرحمن الارياني»، برکنار شد و الارياني خود رييس جمهور يمن شد.
در سال 1967، کمونيستهاي يمن جنوبي، با حمايت اتحاد شوروي، اعلام جمهوري دموکراتيک کردند. الارياني، که در دوران پادشاهي متوکليه، رهبر جنبش اپوزيسيون الاحرار بود، در دوره رياست جمهوري خود تا 1974، هم با شورشيان سلطنت طلب به توافق رسيد، هم زمينه هاي اتحاد دوباره با کمونيست هاي يمن جنوبي را فراهم کرد. تا سال 1990 و فروپاشي شوروي، اين کشور دو بخشي بود. با کودتاي نظامي «ابراهيم محمد الحمدي» عليه الارياني در 1974، به مدت 4 سال ژنرال ها بر يمن حکومت کردند، تا «علي عبدالله صالح» در 1978 به رياست جمهوري و فرماندهي کل قواي «جمهوري عربي يمن»(يمن شمالي) رسيد. در 1990 دوباره اتحاد دو يمن برقرار شد و «علي عبدالله صالح» رييس جمهور يمن شد.
حوثيها
جنبش حوثي نام خود را از نام شيخ «بدرالدين الحوثي الطباطبايي»، روحاني شيعه زيدي گرفته است که يکي از رهبران معنوي جماعت زيدي يمن بوده است. او گرچه به لحاظ مذهبي، به دليل ابراز بعضي عقايد نزديک به مکتب اثني عشري(تحت تاثير حضرت امام) دچار اختلافاتي با ساير مراجع ديني زيدي يمن شد، اما نقشي اساسي در شکل گيري يک حرکت سياسي-اجتماعي ميان زيدي ها داشت که «اتحاد شباب» نام گرفت.
تاکيد اين جنبش بر جهاد و امر به معروف از شاخصه هاي فکري آن به حساب مي آمد. در سال 1986، يک موسسه فرهنگي به همان نام «اتحاد شباب» در شمال يمن تاسيس شد که چهره هاي اصلي آن «نجم الدين مويدي» و «بدرالدين الحوثي» بودند. کم کم مدارس و اردوهاي تابستاني وابسته به اين موسسه در سرتاسر شمال يمن گسترش پيدا کرد.
چند سال بعد، با اتحاد يمن در 1990، و شکل گيري جمهوري يمن، و فضاي نسبتا باز سياسي در آن برهه، حزب «الحق» از درون همين اتحاد شباب پديدار گشت. حزب الحق به دليل اختلافات دروني و همجنين فشار از سوي دولت عبدالله صالح، خيلي زود منحل شد. در سال 1992، «محمد بدرالدين الحوثي»، پسر شيخ بدرالدين، «مکتب الشباب المومن» را راه اندازي کرد که البته به دليل بالاگرفتن اختلافاتي، خيلي زود دچار انشعاباتي شد.
يکي از دلايل اين اختلافات، مخالفت «مجدالدين مويدي» با پاره اي موارد مطروحه در جلسات درسي «حسين بدرالدين الحوثي»، نظريه پرداز اصلي اين سازمان بود، که آن ها را مخالف عقايد زيديه مي ديد(باز هم تحت تاثير شيعه اماميه). نتيجه اين اختلاف و کشمکشها، دست بالا يافتن حسين الحوثي، بود.
از آن پس، «الشباب المومن» وجه سياسي پررنگ تري پيدا کرد و از يک تشکيلات فرهنگي، تبديل به يک تشکيلات سياسي شد. يکي از نشانههاي تاثيرپذيري حسين الحوثي و طرفداران او از شيعه اماميه، تاکيد آنها بر آيين بزرگداشت عيد غدير بود که تا پيش از انقلاب اسلامي ايران، با وجود گرامي بودن براي زيدي ها تا پيش از آن چندان جلوه بيروني نداشت. به نحوي که ، يکي از خواست هاي سياسي آن ها از حکومت سکولار عبدالله صالح، آزادي گراميداشت اين روز بود.
حسين بدرالدين الحوثي، متولد 1959، در يکي از قريههاي استان صعده چشم به جهان گشود. او تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه صعده گذراند. با وقوع انقلاب اسلامي در ايران، شيخ بدرالدين و پسرش، در سلک علاقه مندان سرسخت ايشان درآمدند، چرا که ظهور يک مرجع شيعي انقلابي، بسيار منطبق بر سرشت انقلابي و جهادگرانه مکتب زيدي بود. علقه انقلابي او به ايران اسلامي، باعث شد که در سال 1986، تمام تلاش خود را براي سفر به ايران به کار بگيرد. اين کار، در اوج جنگ ايران و عراق، براي جوان عرب گمنامي مثل او اصلا ساده نبود. بالاخره او پس از اقامتي يک ماهه در سوريه، به همراه شوهر خواهرش وارد ايران شد. در ايران به قم رفت و در حدود 20 روزي که در ايران بود، با برخي شخصيت هاي ايراني و عراقي مبارز ساکن در ايران ديدار کرد. به گفته شوهر خواهرش، عبدالرحيم الحمران، در اين برهه، حسين چنان مجذوب انقلاب ايران بود که قصد پيوستن به سپاه بدر را داشت.
شيخ بدرالدين، پدر حسين، در سال 1995، در پي اختلاف با علي عبدالله صالح، بر سر سرکوب حزب سوسياليست يمن (بدرالدين مخالف اين سرکوب بود)، مجبور شد که کشور را ترک کند. او بعد از اقامت کوتاهي در عربستان و اردن، از طريق سوريه به ايران آمد و يک سال در ايران زندگي کرد. اين بار حسين که نماينده پارلمان يمن هم بود (1993-1997) براي بازگرداندن پدر به ايران سفر کرد (البته بعدا بدرالدين چند سالي رحل اقامت در ايران افکند). گزارشهايي هم بر اين مبنا وجود دارد که حسين هم مدت کوتاهي هم در قم به تحصيل علوم ديني اشتغال داشته است.
از سال 2002، جنبش شباب المومن به رهبري حسين الحوثي، بر شدت جهتگيريهاي سياسي خود ميافزايد. خود او در اين سال، پس از پايان سخنرانيها و نمازهاي جماعت، شعار جديد اين جنبش را مطرح ميکند: الله اکبر، مرگ بر آمريکا، مرگ بر اسراييل، لعنت بر يهود، پيروزي از آن اسلام است.
واضح است که اين شعار، کاملا برگرفته از فلسفه انقلاب اسلامي ايران است و تاثيرپذيري عميق انصارالله را از ملت ايران نشان ميدهد. البته گفتني است که از سال 2000 تا اين مقطع، حکومت يمن و حزب حاکم «الموتمر الشعبي العام»، براي مقابله با نفوذ سلفي-اخوانيهاي حزب التجمع اليمني للاصلاح حتي از جنبش شباب حمايت هم ميکرد. ليکن با آشکار شدن مواضع انقلابي حسين الحوثي درگيريهاي حکومت علي عبدالله صالح با آنها شروع شد. از اين جاست که اصطلاح حوثيها که رسانههاي دولتي براي اشاره به طرفداران حسين الحوثي به کار ميبردند، عموميت يافت. دولت يمن حوثيها را جنبشي معرفي ميکرد که قصد اعاده حکومت امامي زيدي را دارند و در نتيجه يک جنبش ارتجاعي و عقب مانده هستند. حوثيها اما همواره هدف خود را احقاق حقوق شيعيان زيدي ميداند که از سال 1962 تحت ستم بودهاند.
در سال 2003، همزمان با حمله يکجانبه آمريکا به عراق، طرفداران شباب المومن، مقابل سفارت آمريکا در صنعا تجمع کردند و شعار مرگ بر آمريکا و مرگ بر اسراييل سر دادند. در حمله نيروهاي امنيتي و نظامي دولت يمن به آنها، چندين نفر کشته شدند و حدود 600 نفر دستگير شدند. در پي اين رويداد، دولت يمن به حوثيها اعلام جنگ کرد و براي دستگيري رهبر آنها 55000 دلار جايزه تعيين کرد.
در سال 2004، ارتش يمن به صعده حمله کرد. حسين الحوثي و چند صد نفر از وفادارنش در ارتفاعات شمال يمن، دست به مقاومت زدند. در نهايت اما پس از چند ماه مقاومت، حسين الحوثي و 20 نفر از يارانش، در ناحيه مران، در درگيري با نيروهاي دولت يمن به شهادت رسيدند. دولت يمن، جنازه او را پس از 9 سال، در سال 2013 تحويل خانوادهاش داد، و پيکر او در يک مراسم باشکوه با حضور گسترده حوثيها و غريوهاي پرطنين مرگ بر آمريکا و مرگ بر اسراييل، تشييع شد.
با شهادت حسين، پدرش شيخ بدرالدين، رهبري جنبش را به عهده گرفت. بدرالدين، علاوه بر اقامت سال 1995 خود در ايران، بارها به ايران سفر کرد و چند سالي را در قم به درس و مباحثه گذرانده بود. پس از مدتي کوتاه، به دليل کهولت سن و بيماري، رهبري نظامي-سياسي را به سومين پسرش، «عبدالملک بدرالدين الحوثي» سپرد، و خود مرشد معنوي آن باقي ماند. شيخ بدرالدين براي درمان بيماري ريوي خود به آلمان سفر کرده بود، در نهايت در آذرماه 1389 درگذشت.
جنگهاي انصارالله با دولت يمن
با شهادت حسين الحوثي و يارانش، انديشههاي او به سرعت در مناطق شيعهنشين يمن منتشر شد و به طرز فوقالعاده اي بر شمار هواداران انصارالله در ميان جوانان يمني افزود. البته نحوه شهادت حماسي حسين و يارانش و مقاومت چندماهه آنها هم در تبليغ جنبش بسيار موثر بود. شيخ بدرالدين هم که به کوههاي صعب العبور شمال يمن نقل مکان کرده بود، از همان جا فرماندهي حوثيها را به عهده داشت. نيروهاي دولتي يمن، با پشتيباني عربستان و چراغ سبز آمريکا و هم پيمانان آن، در اواخر ژانويه 2005، از زمين و آسمان به استان صعده حمله کرد، تا کار جنبش انصارالله را يکسره کند، اما با مقاومت جانانه آنها روبه رو شد. در نهايت، با افزايش تلفات ارتش و البته کشتهشدن تعداد زيادي غيرنظامي زير بمباران و توپخانه ارتش يمن، در 27 مارس، پايان حمله دوم به صعده از سوي دولت يمن اعلام شد.
پس از اين حمله، فشارها و سرکوبها نسبت به شيعيان به شدت افزايش يافت. مساله اين جا بود، که علي عبدالله صالح که به لحاظ قومي، زيدي هادوي است، به لحاظ ايدئولوژيک هوادار انديشه بعث است. از همين رو بخش زيادي از افسران امنيتي و نظامي صدام، پس از حمله آمريکا و سقوط صدام به يمن گريختند و به خدمت دولت يمن درآمدند.
از سوي ديگر، دولت عربستان با حمايتهاي مالي و ايدئولوژيک، وزن وهابيهاي يمن را که اقليت هستند، در حکومت يمن بالا برد. خود عبدالله صالح هم به هواي نزديکي به عربستان اين امر را تسهيل کرد. در صورتي که بخش اصلي جمعيت يمن شافعي مذهب هستند که شبيهترين شاخه اهل سنت به شيعه است. به هر حال، سرکوب شيعيان زيدي که متمايل به مذهب جعفري هستند، و جنبش انصارالله کانال اصلي ورود آنها به مکتب جعفري است، به استراتژي مشترک علي عبدالله صالح، عربستان سعودي و ايالات متحده تبديل شد. مضاف بر اين که عبدالله صالح ابايي نداشته است که دشمني خود را با شيعيان آشکار کند، چرا که پتانسيل آنها را براي تبديل به شيعيان جعفري طرفدار ايران بسيار بالا ميديد.
دور سوم جنگ در اواخر سال 2005 شروع و تا اوايل سال 2006 به طول انجاميد. دولت به برخي پايگاههاي نظامي جنبش انصارالله در حومه صعده حمله برد و حوثيها براي دفاع وارد جنگ شدند. در يکي از هجومهاي ارتش، حدود 80 نفر از اعضاي جنبش جان باختند. به دليل برگزاري مقدمات انتخابات رياست جمهوري در سال 2006، عبدالله صالح حاضر شد برخي زندانيان وابسته به جنبش را آزاد کند تا آرامش نسبي براي برگزاري انتخابات برقرار شود. پيمان صلحي بين دو طرف برقرار شد. اما با برگزاري انتخابات، دولت يمن توافق را زير پا گذاشت و دور جديدي از حملات را آغاز کرد.
دور چهارم جنگ از فوريه تا ژوئن 2007 طول کشيد. باز هم آغازکننده جنگ دولت يمن بود که به بهانه تهديد جامعه يهودي السالم از سوي انصارالله وارد عمل شد. بهانهاي که به شدت از جانب رهبران جنبش رد شد. در جواب، انصارالله به فرماندهي عبدالملک، کل استان صعده را به محل تقابل با ارتش يمن تبديل کردند و اولينبار درايت نظامي رهبر جوان انصارالله در اين جنگ رخ نمود. با ميانجيگري دولت قطر، و سفر شيخ حمد آل نهيان، امير سابق قطر به يمن، و قول کمک به بازسازي استان صعده، توافق صلح رسمي ميان دو طرف در دوم فوريه در دوحه منعقد شد، که البته بيش از يک ماه طول نکشيد.
دور پنجم جنگ هم با اتهامزني رييس جمهور يمن به انصارالله مبني بر نقض توافق صلح آغاز شد. ارتش يمن يک بار ديگر به قصد ريشه کني جنبش انصارلله در مارس 2008 به صعده حمله کرد. اين بار نيروهاي انصارالله، براي اولين بار با سلاح سنگين، و با تاکتيک و هماهنگي چشمگيري به مقابله پرداختند. فرماندهي عبدالملک جوان، باعث شد دامنه جنگ از دست دولت يمن به در برود و 4 استان همجوار صعده هم وارد درگيري شوند. ورود قبايلي مانند قبيله «حاشد» به نفع عبدالله صالح و حمايت همه جانبه عربستان هم نتوانست موجب کنترل انصارالله شود. در نتيجه، ديکتاتور يمن، جهت جلوگيري از گسترش درگيريها به کل يمن و حفظ کنترل خود بر صنعا، در 17 ژوئن 2008، به بهانه سي امين سال به قدرت رسيدنش، اعلام آتش بس يکجانبه کرد. اين جنگ ثابت کرد که فرمانده جديد جنبش، علي رغم جواني، به لحاظ نظامي و سياسي مراحل پختگي را خيلي زود طي ميکند.
در ماه مارس 2009، شعلههاي جنگ ششم صعده يا «جنگ زمين سوخته» زبانه کشيد. اين بار دولت يمن با کمک القاعده و حتي ورود مستقيم عربستان سعودي به جنگ، راهبرد تبديل استان صعده به يک ويرانه را در پيش گرفت. در حملات هوايي ارتش يمن و عربستان سعودي، صدها زن و کودک شيعه به شهادت رسيدند و هزاران نفر آواره شدند.
ورود مستقيم عربستان به جنگ در نوامبر 2009، به بهانه کشته شدن يک مرزبان اين کشور به دست انصارالله رقم خورد. بسياري از ناظران، همان موقع، اين مساله را نقشه علي عبدالله صالح براي وارد کردن عربستان و استفاده از نيروي زميني سعوديها براي ريشهکني جنبش ميدانستند. در نهايت اما نه تنها ارتش يمن در مقابل کشتارهاي خود تلفات سنگيني هم از خود به جا گذاشت، نيروي زميني عربستان هم در شکستي مفتضحانه، سه پادگان مرزي خود به نامهاي قمرا، الجابري و جبل الدخان را نيز در تصرف نيروهاي انصارالله ديد. به علاوه حوثيها و کميتههاي مقاومت، دهها کيلومتر در درون مرزهاي سعودي پيشروي کردند.
در اين جنگ دولت يمن و عربستان از انواع و اقسام موشکها، راکتها و حتي بمبهاي خوشهاي و فسفري براي نابودي استان صعده، پايگاه انصارالله، استفاده کردند. در اين ميان مقامات يمن، عربستان و حتي سران القاعده يمن، جمهوري اسلامي را به حمايت از حوثيها، به قصد تبديل آنها به حزب الله دوم، متهم کردند. در نهايت اين جنگ با متوقف کردن حملات هوايي و موشکي از سوي عربستان، و قبول عقب نشيني از خاک عربستان از طرف انصارالله، در اواخر ژانويه 2010 متوقف شد.
در روزهاي پاياني سال 2013 (آذرماه 1392)، سلفيهاي تحت حمايت عربستان و حزب اخواني اصلاح و نيروهاي تکفيري منطقه «دماج»، قصد داشتند تا با يورش نظامي، استان صعده را به تصرف خود درآورند. طبيعي بود که نفس تحمل سلفيها، در مرکز شيعيان يمن، يعني استان صعده، براي جنبش انصارالله که اکنون تجربه 6 جنگ سخت با دولت يمن و عربستان و القاعده را داشت، ناممکن بود.
در نبردي که در مناطق دماج و کتاف درگرفت، انصارالله شکست سختي به سلفيها وارد کرد. از آن جا بود که حرکت جنبش براي حضور در کل يمن مبارزه با گروههاي تکفيري و تروريستي آغاز شد. رهبري واحد و مقتدرانه عبدالملک، آموزش نظامي مناسب نيروها و از همه مهمتر آمادگي جنبش براي نبرد و جانفشاني، در نهايت موجب شد تا القاعده به جنوب يمن عقب بنشيند. ارتش کشور هم که بعد از برکناري عبدالله صالح در سال 2012 (در پيامد خيزش هاي عربي)، هيچ گاه انسجام خود را بازنيافت، با کنار کشيدن فرمانده متنفذ خود «محسن الاحمر» و نيروهاي تحت فرمانش از نبرد، عملا پايگاهها و انبارهاي مهمات خود را در اختيار انصارالله گذاشت. جبهه اي که حزب اصلاح در برابر انصارالله تشکيل داده بود تقريبا از هم پاشيد.
در نهايت، در سپتامبر سال گذشته کنترل صنعا به دست انصارالله افتاد و آنها که تقريبا جايگزين دولت ضعيف و لرزان عبد ربه منصور هادي شدند، «کميتههاي مردمي» را براي اداره و تامين امنيت شهر تشکيل دادند. در 23 ژانويه 2015، در واکنش به کارشکنيهاي منصور هادي در روند توافق يمن، و ارتباطات او با عربستان و ساير دولتهاي خارجي جهت مداخله نظامي در يمن، انصارالله کاخ رياست جمهوري را هم به تصرف درآورد و رييس جمهور و نخست وزير را در حبس خانگي قرار داد. با فرار منصور هادي از صنعا به يمن، ماجراهاي دخالت نظامي ناجوانمردانه عربستان و هم پيمانانش کليد خورد که براي همگان داستان آشنايي است و روز گذشته اولين سالگرد آن بود.
وقتي در سال 2009، در بحبوحه جنگ ششم دولت يمن با حوثيها، رسانههاي دولتي خبر از کشته شدن رهبر انصارالله دادند، چند روز بعد، شبکه الجزيره کليپي را نمايش داد که براي اولين بار چهره شخص اول جنبش شيعيان يمن را بينالمللي ميکرد. در اين کليپ، همگان جواني 27 ساله با چهرهاي مصمم و شانههايي پهن ميديدند که خنجر معروف يمني به کمر، به دولت يمن هشدار ميداد که حمله دوباره به صعده، چيزي جز شکست به همراه نخواهد داشت.
بسياري از کساني که آن ويدئو را از الجزيره ديدند، متوجه شباهت آن با ويدئوهاي يک شخصيت مطرح در منطقه غرب آسيا شدند: سيد حسن نصرالله. نوع کادربندي دوربين، به نحوي که هيبت سخنران کل کادر را در بر بگيرد، نگريستن مستقيم به دوربين، چنان که گويي به چشمان مخاطب زل زده است، نحوه خطابي و پرطنين بيان، استفاده از حرکات دست جهت تاکيد، حتي حضور يک محافظ بلند بالا و مصمم، در پشت سر، همه ناخودآگاه خيليها را به ياد سيد مقاومت لبنان ميانداخت.
شايد بسياري از مخاطبان آن روز، ته دل پوزخندي زدند و اين تقليد را از باب آرزو بر جوانان عيب نيست، به حساب سوداهاي خام و جاه طلبي عبدالملک گذاشتند. آن روز، شايد خوشبينترين ناظران مسايل منطقه هم تصورش را نميکردند که 5 سال بعد، اين جوان متولد 1982 در ارتفاعات مرّان صعده، به قدرتمندترين مرد يمن تبديل شود.
او از کودکي، يعني از اوايل دهه 1990 ميلادي، در خانه اي با فضاي پرشور انقلابي رشد کرد، چرا که پدر و برادرش از شيفتگان ايدئولوژي سياسي شيعه و شور ستيهنده انقلاب اسلامي ايران بودند. مضاف بر اين که پدر او يک روحاني شيعه با اعتقادات متمايل به مکتب جعفري بود (بسياري بر اين باورند که مذهب زيديهاي جاروديه به واسطه نفوذ معنوي ايران مدتهاست که به شيعه جعفري گرويده است) و او در کنار درس سياست، درس دين را هم در محضر پدر و ساير علماي زيدي آموخته است.
يکي از مهم ترين عوامل موفقيت يک رهبر سياسي، بنا به تجربه تاريخي، داشتن يک ايدئولوژي و چارچوب مشخص فکري است که به او جهت حرکت و توان تصميمگيري در برخورد با گلوگاهها و دوراهيهايي ميدهد که لاجرم بر سر راه يک کنشگر سياسي، آن هم در سطح رهبري، قرار ميگيرد.
عبدالملک الحوثي، اين مشرب فکري را در باورها و تفکرات سياسي شيعه پيدا ميکند. مضاف بر اين که او به ناگزير، در زمان شکلگيري و شکوفايي جنبش انصارالله، در کنار پدر و برادر خود، و در آوردگاه آتش و خوني که از 2004 در منطقه شيعهنشين يمن برپا بوده است، درسهايي از سياست آموخت که سر هيچ کلاس علم سياستي و در هيچ دانشگاهي تدريس نميشود. همين امر خود را در پختگي اطلاعاتي او نشان مي دهد، که در انتخاب حلقه اول اطرافيان خود بسيار محتاط و انديشمندانه عمل کرده است، به نحوي که کمترين اطلاعات به درد بخور از محل و شيوه زندگي او به بيرون بروز پيدا کند. به علاوه، شيوه ارتباط او با طرفداران، از طريق ويدئو کنفرانس، و جابهجاييهاي مستمر او، تا اين لحظه کمترين شانس را هم به تروريستها و جاسوساني که تشنه به خون او هستند، باقي نگذاشته است. قطعا در اين زمينه، تجربيات امنيتي-اطلاعاتي ساير گروههاي محور مقاومت، به ويژه حزب الله، مستقيم و غيرمستقيم در اينگونه هوشمنديهاي راهبردي تاثيرگذار بوده است.
از سويي ديگر، وجود يک الگوي عيني و تاريخي، به نام انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي، مهمترين نقطه اتکاء و قوت قلب جنبش انصارالله، و هر جنبش شيعي در سرتاسر دنياست. جداي از هر نوع پشتيباني عملي ايران از اين جنبش، همين که يک نمونه واقعي از يک حکومت شيعه در کشوري به وسعت ايران، در نزديک يمن، وجود دارد، بزرگترين قوت قلب و محمل انتقال تجربيات و دستاوردهاي ذيقيمت به انصارالله است.
مردم يمن، مردمي ستمکشيده و پرطاقت هستند. کشور آنها، بر عکس تازه به دوران رسيدههاي حاشيه خليج فارس، سابقهاي به وسعت تاريخ دارد. جنگندگي و سلحشوري به نوعي در ذات مردم يمن است که جزو اصيلترين بخش قوم عرب هستند. يک يمني، از کودکي با سلاح اخت و عجين است و نماد خنجر پهن يمني، بر همين خصيصه آنها تاکيد دارد. اين روح سلحشوري هنگامي که با ايدئولوژي انقلابي و روح شهادتطلبي شيعه ترکيب شود، نتيجه همين مي شود که آن جوان يمني ويديوي سال 2009با چفيه و خنجر يمني، که خواسته و ناخواسته، حرکات سيد حسن را مشق ميکرد، اکنون به مرد قدرتمند يمن تبديل شده است.
«کارل اشميت»، حقوقدان و فيلسوف شهير آلماني، در دو کتاب برجسته خود «الهيات سياسي» و «مفهوم امر سياسي»، حاکم سياسي را کسي مي داند که در وضعيت استثنا، حرف نهايي را ميزند. وضعيت استثنا، يعني زماني که همه قانونها تعليق ميشوند و نه مجلسي اعتبار دارد و نه دادگاهي، وضعيتي که همه مناصب قانوني که تا ديروز بر مبناي قانون نوشته، حکم ميراندند، امروز به دليل تعليق قانون، دستورشان اعتباري ندارد. بر مبناي نظر اشميت، در چنين وضعيتي، به طور طبيعي و عيني، تنها حکم کسي نافذ است که بتواند آن گاه که اضطرار ايجاب کرد، يک حکم را به زيردستان خود بقبولاند: کشتن و کشته شدن.
تفسير ساده اين حرف اين است که، در زمانه تعليق همه قوانين (از آن سنخ که در يمن و سوريه و عراق در جريان است و گويي همه قوانين بشري و غيربشري تعليق شده و از زمين و زمان آتش بر سر مردم ميبارد)، نه سياستمداران بزدل و ترسويي از نوع عبد ربه منصور هادي، که کساني قدرت واقعي سياسي را در دست خواهند گرفت، که پيروان يا طرفداران خود را به کشتن و کشته شدن در راه هدف مجاب کرده باشند. اين امر تنها از رهبراني برميآيد که صاحب ايدئولوژي باشند. اين شايد يکي از دلايل توفيق رهبراني از جنس عبدالملک باشد که در منطقهاي پر از وضعيتهاي استثنايي زندگي ميکنند.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد