نماد آخرین خبر

کربلای٤ و ٥ در گفت‌ وگو با سردار نبی رودکی: تصمیم انجام عملیات را قرارگاه خاتم گرفت

منبع
شرق
بروزرسانی
کربلای٤ و ٥ در گفت‌ وگو با سردار نبی رودکی: تصمیم انجام عملیات را قرارگاه خاتم گرفت
شرق/ متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست ٣٠ سال از سال انجام عمليات کربلاي٤ گذشته و هنوز معلوم نيست اصرار بر انجام چنين عملياتي، چه دليلي داشته است. سردار محمدنبي رودکي که در آن عمليات، فرمانده سپاه ١٩ فجر شيراز بوده، در گفت‌وگو با ما مي‌گويد: تصميم به انجام اين عمليات در قرارگاه خاتم‌الانبيا، به فرماندهي هاشمي‌رفسنجاني و محسن رضايي و ساير فرماندهان رده‌بالاي سپاه، گرفته شد. او به اسارت يکي از نيروهاي ايران، چند روز قبل از عمليات، اشاره مي‌کند و مي‌گويد براي اينکه بدانيد اسارت اين فرد تا چه اندازه مي‌توانسته عراقي‌ها را از عمليات ما آگاه کند، بايد با فرمانده مستقيم او، يعني سردار علي فضلي، صحبت کنيد. اما رودکي از پيروزي دو لشکر پشتيباني عمليات کربلاي٤ در آن شب تلخ مي‌گويد. دو لشکري که در منطقه پشتيباني عمليات، موفق به شکست خط دشمن و ورود به شلمچه شدند؛ اما صبح‌گاه که خبر شکست در منطقه عمليات اصلي رسيد، فرمان عقب‌نشيني براي آنها نيز صادر شد. عقب‌نشيني از منطقه‌اي که دو هفته بعد عمليات کربلاي٥ در آنجا انجام شد و با موفقيت پس از ٧٥ روز جنگ، توانست غرور زخمي‌شده در کربلاي٤ را التيام دهد. اما ساير زخم‌هاي آن عمليات همچنان، در دل رزمندگانش مانده است. گفت‌وگوي ما با سردار رودکي درباره اتفاقات آن دو هفته (شب شکست در کربلاي٤ تا شب آغاز کربلاي ٥) و برخي خاطرات آن دو عمليات را در ادامه بخوانيد. ‌قرارمان با شما اين بود که عمليات‌هاي کربلاي٤ و ٥ را با هم بازخواني کنيم. در ابتدا به‌عنوان مقدمه، توضيحي درباره شرايط جبهه‌ها در مقطع عمليات کربلاي٤ از لحاظ تجهيز نيروها و شرايط فيزيکي منطقه بفرماييد. خوب همان‌طورکه مي‌دانيد، در سال ١٣٦٤ عمليات فاو براي عبور از اروند انجام شد و در دي سال ٦٥، عمليات کربلاي٤ و ٥ در يک فاصله زماني حدود ١٨ روزه در منطقه شلمچه انجام شد. از تجربياتي که ما در عمليات فاو براي عبور از رودخانه به دست آورده بوديم، در اين عمليات استفاده شد. يکي از اين تجربيات، آموزش غواص‌ها براي عبور از اروند بود. در کربلاي ٥ و در منطقه شلمچه، دشمن آب‌گرفتگي وسيعي در مقابل مواضع خود ايجاد کرده بود. در منطقه پشت پاسگاه زيد و پاسگاه بوبيان به سمت کوشک و طلاييه يک کانال وسيع پرورش ماهي هم بود که از آن براي مانع بر سر راه تانک‌هاي ايراني استفاده مي‌شد و پشت سيل‌بندها از بصره دفاع مي‌کردند. عمق اين آب‌گرفتگي بين ٨٠ سانتي‌متر تا يک‌ متر بود و غواص‌ها نمي‌توانستند با شناکردن از آن عبور کنند و قايق‌ها هم وقتي نيروها در آن مي‌نشستند و در آب پايين مي‌رفت، موتور و سکان و پروانه قايق به زمين مي‌رسيد. روي زمين هم موانع و مين‌ها و هشت‌پري‌ها و کانال‌هاي ضدتانک با عمق يک‌و‌نيم تا دو متر و عرض يک‌ونيم متر که باز در جلوي سنگرها احداث کرده بود، پيچيدگي عمليات در اين منطقه را چند برابر مي‌کرد. ما براي شناسايي بايد از همه اين آب‌گرفتگي‌ها و کانال‌ها عبور مي‌کرديم و تازه به سيم‌هاي خاردار و هشت‌پري‌ها مي‌رسيديم. چون اينها در هم پيچيده بودند، بايد با انفجار از آنها عبور مي‌کرديم؛ بنابراين نياز داشتيم که تيم تخريب هم داشته باشيم تا بتوانند راه را براي عبور نفرات باز کنند؛ بنابراين جدا از اينکه ضدهوايي و نفربر و تانک و دوشکا و ديگر تجهيزات را داشتند، زمين را نيز در سطح وسيعي مسلح کرده بودند. زمين قبل از همه ادوات دشمن با ما مي‌جنگيد و اين هم طراحي افسران و فرماندهان ارتش سرخ شوروي بود که آن روزها به ارتش عراق مشاوره مي‌دادند. ‌شما در آن زمان چه مسئوليتي در عمليات داشتيد؟ من در آن زمان فرمانده لشکر ١٩ فجر استان فارس بودم. لشکرهاي سپاه در منطقه ‌ام‌الرصاص و جزيره مينو و اروندرود عمليات کربلاي ٤ را انجام مي‌دادند؛ اما لشکر فجر فارس و لشکر اباالفضل خرم‌آباد مأموريت تک‌ پشتيباني از حمله اصلي را داشتند. ما در منطقه پنج‌ضلعي شلمچه بوديم و حدود ٣٠ الي ٤٠ کيلومتر با منطقه ‌ام‌الرصاص و جزيره مينو فاصله داشتيم. در نتيجه در کربلاي ٤ يک عمليات اصلي يا تک اصلي بود و يک تک پشتيباني در اين مناطق انجام مي‌شد و ما مي‌خواستيم با تک فريب، عراق را به اشتباه بيندازيم که نداند دقيقا از کجا مي‌خواهيم حمله کنيم. در کربلاي ٤ عبور غواص‌ها از اروند انجام شد و نيروهاي ما به شلمچه رسيدند. ‌بعد از عبور از آب در تله عراقي‌هايي که منتظرشان بودند، افتادند؟ درباره جزئيات اتفاق‌هايي که در آن عمليات افتاد تا امروز فرماندهان ارشد سپاه و فرماندهان قرارگاه‌ها توضيحات خود را داده‌اند؛ به‌هرحال کربلاي ٤ عمليات ناموفقي بود و عدم‌الفتح داشتيم. اين را همه توضيح داده‌اند؛ اما لازم است بدانيد اين عدم‌الفتح در منطقه تک اصلي بود. در تک پشتيباني لشکر اباالفضل و لشکر فجر، موفق شديم منطقه پنج‌ضلعي را در همان شب چهار دي ١٣٦٥ تصرف کنيم. ما از موانع و استحکامات عبور کرديم و گردان‌هاي غواص صف را شکستند. حتي طراحان ما در محل نصب موتور و پروانه‌هاي قايق‌هاي موتوري تغييراتي ايجاد کردند و آن را بالاتر آوردند و نيروهاي قايق‌سوار ما هم توانستند از آب عبور کنند و ما موج دوم نيروها را هم با قايق به خط رسانديم. ‌يعني هم‌زمان با گرفتارشدن تک حمله ما در شلمچه، تک پشتيباني مشغول پيش‌روي در منطقه‌اي ديگر بود؟ بله. از حدود ١١ شب تا حدود شش صبح ما خط را شکستيم و وارد منطقه شديم و نيروهاي پشتيباني آمدند و پنج‌ضلعي را گرفتيم؛ اما در منطقه ‌ام‌الرصاص و جزيره مينو لشکرهاي ديگر مانند المهدي و نجف و ثارالله و عاشورا دچار عدم‌الفتح شدند و از تک اصلي عقب‌نشيني کردند؛ اما چون توان اصلي نيروهاي ما در منطقه عمليات اصلي از دست رفته بود، همان حدود ساعت شش صبح به ما هم فرمان عقب‌نشيني دادند. البته بعدها خود آقاي محسن رضايي به من گفت من دستور دادم آن شب عقب بياييد تا آن منطقه بکر بماند و بتوانيم دوباره از آنجا حمله کنيم. به‌هرحال تا نيروها جمع شوند و دوباره تدارک عمليات بعدي انجام شود، ١٨ روز طول کشيد و عمليات کربلاي ٥ در همان منطقه پنج‌ضلعي که ما در کربلاي ٤ در آنجا موفق شده بوديم، انجام شد. بعد از اينکه عمليات با رمز يا زهرا (س) در آنجا آغاز شد، باورشان نمي‌شد که ما در اين فاصله کوتاه دوباره دست به عمليات بزنيم و فکر مي‌کردند عمليات بعدي ايران در زمستان سال آينده خواهد بود. ‌چرا بيشتر عمليات‌ها در زمستان بود و به قول شما عراقي‌ها هم اين برنامه را مي‌دانستند؟ ما عمليات‌هاي بزرگ مثل فتح‌المبين، بيت‌المقدس، طريق‌القدس، خيبر و بدر و همچنين والفجر ٨ و همين کربلاي ٤ و ٥ را در زمستان انجام داديم؛ چون بيش از صد هزار نيروي بسيجي ما عموما کشاورز و از اهالي روستاها بودند و در زمستان کار کشاورزي تعطيل بود. دليل ديگر هم آب‌و‌هواي منطقه جنوب بود؛ چون هواي بالاي ٥٠ درجه و رطوبت بالاي جنوب در تابستان کار را سخت مي‌کرد و در زمستان کار راحت‌تر بود. ‌خب در کربلاي ٥ چه اتفاقي افتاد؟ ما در کربلاي ٤ در همين منطقه عمل کرديم و جبهه‌اي را که در کربلاي ٤ در آن خط را شکسته بوديم، بين لشکرهاي مختلفي که در خط بودند، تقسيم کرديم. لشکر عاشورا، ثارالله، المهدي، نجف، نصر، سيدالشهدا، محمد رسول‌الله و ديگر لشکرها به‌عنوان لشکر‌هاي خط و پشتيبان عمل کردند. لشکرهاي مختلف از بوشهر و مازندران و خراسان هم بودند و چند موج نيرو آمد و در همان ١٨ روز سازماندهي شدند. ما در عمليات کربلاي ٥ حدود ٧٥ روز با دشمن جنگيديم تا موفق شديم کانال بحرجاسم تا اروندرود را تثبيت کنيم؛ يعني ما کل پنج‌ضلعي و شلمچه را از عراق گرفتيم و آنها بعد از ٧٥ شبانه‌روز ديگر نااميد شدند و پاتک‌هاي خود را ادامه ندادند و رفتند خط پدافندي ايجاد کردند. ‌شما اشاره کرديد که فرماندهان درباره موفق‌نبودن کربلاي ٤ توضيح داده‌اند؛ اما همچنان سؤال مهمي که وجود دارد، اين است که وقتي شواهد زيادي مبني بر لورفتن عمليات وجود داشته و حتي شب عمليات هم افراد مختلفي هشدار داده‌اند و خواستار انجام‌نشدن عمليات بوده‌اند، اين عمليات که به گفته آقاي محسن رضايي ٥٠ درصد ريسک شکست داشته، با اين وسعت برگزار شده و اين همه از نيروهاي ما را به تيررس دشمن فرستاده است؟ عمليات کربلاي٤ در تک پشتيباني که لشکر تحت فرماندهي من و لشکر اباالفضل آن عمليات را انجام داديم، با وجود پشتيباني ضعيف و مسير صعب‌العبور، موفق بوديم و لو نرفت و اسير هم نداديم؛ اما در منطقه تک اصلي، ما قبل از عمليات يک اسير داشتيم. اين را سردار فضلي که فرمانده آن نيروي اسيرشده بود، مي‌تواند توضيح کاملش را به شما بگويد. به‌هرحال، اينکه يک نيروي شناسايي ما چند روز قبل از عمليات به اسارت در بيايد، جاي تأمل دارد. بنابراين فقط تک اصلي لو رفته بود و نه تک پشتيباني و علت هم اين بود که ما قبل از عمليات، اسير داده بوديم و دشمن در آن منطقه هوشيار شده بود. اين هم درست است که آقاي رضايي گفته ريسک عمليات بالا بوده است؛ اما اينکه چرا در آن شرايط، تصميم به انجام عمليات گرفته شد؛ در سطح فرماندهي در قرارگاه خاتم‌الانبيا تصميم‌گيري کردند. فرمانده قرارگاه آقاي هاشمي بودند؛ به‌عنوان نماينده امام و آقاي رضايي و فرماندهان رده‌بالاي قرارگاه خاتم در کنار اين بزرگواران، بهتر مي‌توانند پاسخ بدهند که دقيقا به چه علتي و با چه استدلالي تک اصلي کربلاي٤ انجام شد. ‌ مسئله‌اي که وجود دارد، اين است که کربلاي٤ يکي از اولين عمليات‌هايي است که کل عمليات با فرماندهي سپاه انجام ‌شده و در اين شرايط، گفته مي‌شود که کارشناسان ارتش هشدارهايي نسبت به تحرکات عراق در مسير عملياتي ايران داده بودند و گفته بودند تحرکات عراق نشان مي‌دهد نقشه عمليات ما را فهميده‌اند. آيا اين محتمل است که به‌خاطر وجود برخي مسائل و رقابت‌ها بين فرماندهي سپاه و ارتش، به اين نظر توجه نشده و بر انجام عمليات اصرار شده باشد؟ البته اين اولين عمليات نبود. تا سال ٦٣ عمليات‌ها مشترک انجام مي‌شد؛ در سال ٦٤ عمليات والفجر را سپاه در جنوب و ارتش در غرب کشور عمل کردند و در سال ٦٥ عمليات کربلاي٤ را سپاه انجام داد و يگان‌هاي توپخانه ارتش هم پشتيباني مي‌کردند. اما فضاي آن‌موقع اين‌طور بود که تصميم نهايي، با فرماندهي قرارگاه خاتم‌الانبيا بود و ارتش هم اگر گفته باشد اين عمليات لو رفته، سپاه هم نظراتش را گفته و در قرارگاه تصميم گرفته شده است. اين را که چرا دشمن هوشيار شده بود و چرا تصميم به انجام عمليات گرفته شد، بايد با فرماندهان قرارگاه خاتم‌الانبيا مطرح کنيد و پاسخ بگيريد. ‌به‌هرحال اين عمليات ضربه‌اي به نيروهاي ما زد و تعداد مفقودالاثرهاي آن از شهدا هم بيشتر بود که بي‌سابقه است. آقاي هاشمي که فرماندهي قرارگاه را برعهده داشته، در خاطرات روز شش دي ٦٥، يعني فرداي شکست در کربلاي٤، جملات تکان‌دهنده‌اي دارد. مي‌نويسد من نمي‌دانستم اين هفته در نمازجمعه چه بگويم يا حتي جواب نمايندگان مجلس را چه بدهم. طبيعتا وقتي در سطح سران کشور چنين حالتي پيش مي‌آيد، براي نيروهايي که از خط برگشته‌اند و بسياري از دوستانشان شهيد يا مفقود شده‌اند و براي لشکرهايي که بخش اعظم نيروهاي خود را از دست داده‌اند، احتمالا اوضاع خيلي وخيم‌تر بوده است. مي‌خواستم بدانم چه اتفاقي افتاد که در دو هفته همه اينها بازسازي شد؟ در آن فاصله، همه ما از اتفاقي که افتاده بود، به‌شدت نگران و ناراحت بوديم و اين همه تلفات، مجروح، شهيد، اسير و مفقودالاثر داده بوديم. اما اين حالت هم وجود داشت که مثل افراد زخمي، دنبال فرصت تلافي‌کردن بوديم. هم‌زمان هم جلساتي بين فرماندهان سپاه برگزار شد و آقاي رفسنجاني هم به‌عنوان جانشين امام، آمدند در گلف اهواز و قرارگاه‌هاي ديگر و همه فرماندهان براي حمله مجدد به عراق اعلام آمادگي کردند. حضرت امام هم پيامي دادند به جلسه که آن پيام خيلي تأثيرگذار بود. رفتيم لشکرهاي خود را سازماندهي مجدد کرديم و دوباره شروع به شناسايي کرديم. دوباره از استان‌ها نيروي جديد گرفتيم و آماده عمليات شديم. کربلاي٥ درحالي شروع شد که همه ما اعلام آمادگي کرده بوديم؛ اما همگي در دل نگران بوديم که سرانجام اين عمليات چه مي‌شود و در اوج نااميدي و نگراني از تلفات و ساير مسائل، توانستيم به لطف خدا خط را بشکنيم و تا عراق به خودش بيايد، ما از آب‌گرفتگي و دژ پنج‌ضلعي تا پاسگاه کوت‌سواري رسيديم و به سمت رودخانه اروند رفتيم و حدود ١٠ کيلومتر از مرز به خاک عراق رفتيم. در کل يک محدوده حدود ٢٠٠ کيلومتري را در همان دو يا سه شب اول تصرف کرديم. عراق براي بازپس‌گيري اين منطقه، بيش از دو ماه با ما جنگيد و ما با پاتک‌هاي آنها مقابله مي‌کرديم. آماري که ما از اسيرهايي که در اين ٧٥ روز گرفتيم، به دست آمد، نشان مي‌داد در اين مدت ١٣٠ تيپ از ارتش عراق در اين بيش از دو ماه، درگير جنگ با ما بودند. توپخانه عراق در اين ٧٥ شبانه‌روز، ما را زير آتش گرفته بود و خداوند کمک کرد و ما توانستيم مقاومت کنيم. بعضي از تيپ‌هاي عراق تا ٧٠ درصد تلفات داشتند و کنار مي‌رفتند و تيپ‌هاي بعدي و سپاه گارد و تيپ کماندوهاي عراقي از نقاط ديگر عراق مي‌آمدند و جايگزين مي‌شدند. ‌من با برخي از نيروهاي بازمانده از کربلاي٤ که صحبت کرده‌ام، هنوز هم وقت بازگوکردن وقايع آن شب منقلب مي‌شوند. مي‌خواستم بدانم از همين افراد با همين وضعيت روحي دو هفته بعد در کربلاي٥ استفاده شده يا کربلاي٥ کلا متکي به نيروهايي بوده که دوباره از سراسر کشور فراخوانده شده‌اند؟ از اين نيروها هم استفاده شد. پيام امام که در آن گفته بودند صدام مست پيروزي شده و سخنراني فرمانده‌ها در تجديد روحيه نيروها تأثير داشت. من يادم هست صدام بعد از کربلاي٤ به شکرانه آن موفقيت، به مکه رفت. يعني ديگر احساس نمي‌کرد ما حمله کنيم و البته از نيروهاي جديد هم استفاده شد. ‌شهيد خرازي هم در کربلاي٥ به شهادت رسيد. از ايشان خاطره‌اي داريد؟ وسط منطقه پنج‌ضلعي، جايي هست به نام الدويجي. در اين روستا نهري بود که آب‌گرفتگي را رد مي‌کرد و به سمت اروندرود مي‌رفت. روي اين نهر پلي بود به نام پل الدويجي. صبح روز ٢٤ دي‌ماه يعني حدودا پنج روز بعد از آغاز عمليات کربلاي٥، سردار رحيم‌صفوي به آنجا آمد. ايشان که جانشين فرمانده سپاه بود زير پل الدويجي که منطقه عملياتي و زير آتش بود، پيش ما آمد و گفت در جزيره بوارين که در اروندرود است، هنوز عراقي‌ها حضور دارند. بعد هم گفت که لشکر فجر به فرماندهي من و لشکر امام حسين به فرماندهي شهيد حسين خرازي، موظف هستند که آن شب حمله کنند و بوارين را بگيرند. ما شب براي حمله رفتيم. من نفربر فرماندهي را به حدود ٢٠٠ متري خط عراقي‌ها برده بودم و گردان لشکر فجر و گردان امام حسين هم در نهر حسجان مشغول حرکت بودند و گاهي هم خمپاره‌اي مي‌آمد. در اين ميان يکباره ديديم کسي به پشت نفربر فرماندهي مي‌کوبد. شهيد ميثمي نماينده امام در سپاه فارس هم آن شب پيش ما بود و گفت کسي پشت در با شما کار دارد. اين در شرايطي بود که کمتر از نيم‌ساعت به آغاز عمليات تصرف بوارين باقي مانده بود. ما در پي‌ام‌پي يا نفربر فرماندهي نقشه‌ها را پهن مي‌کرديم و چراغ مطالعه و بي‌سيم‌هاي VRC٤٦ و PRC٧٧ داشتيم و بي‌سيم‌هاي پشتيباني آتش و هدايت فرماندهان و اطلاعات و تخريب همه فعال بودند و هنوز موقع اعلام رمز عمليات نشده بود. در اين وضعيت با احتياط در پشت نفربر را باز کردم و ديدم شهيد خرازي پشت در ايستاده است. يک دست شهيد خرازي در عمليات خيبر قطع شده بود. ديدم ايشان پشت در ايستاده و تا من را ديد گفت برادر نبي بيا برويم جلو. گفتم حسين جان ما نزديک خط هستيم بايد صبر کنيم نيروها عمليات را آغاز کنند و بعد جلو برويم. ولي گفت نه من دوست دارم امشب با هم قدم بزنيم و برويم جلو. من هم با معاون عمليات لشکر و چند بي‌سيم‌چي همراه ايشان شدم. ايشان هم فرمانده محور و بي‌سيم‌چي‌هايش را همراه خودش آورده بود. گردان‌هاي ما داشتند از داخل نهر خشک به سمت جلو مي‌رفتند و ما هم در نخلستان‌هاي کنار نهر شروع به قدم‌زدن کرديم. آرام‌آرام خمپاره‌ها زياد شد تا اينکه يکي از خمپاره‌ها کنار ما خورد و موج آن همه ما را پرتاب کرد. يکي از ترکش‌هاي آن به سر من خورد و يکي هم به پايم خورد و پاي چپ من شکست. وقتي نگاه کردم ديدم شهيد خرازي در حال تکاندن خاک لباس خودش است و به من گفت «طوري نشدي؟». من هم بلند شدم ايستادم و گفتم نه و افتادم. بعد سر و پاي من را با چفيه بستند و عقب آوردند و به بيمارستان فرستادند. در بيمارستان هم دکتر عوض حيدرپور که تا دوره قبل نماينده شهرضا بود، سرم را پانسمان کرد و پاي من را گچ گرفت و من فرداي آن روز به آقاي محسن رضايي نامه نوشتم که آماده باز گشت به منطقه و فرماندهي لشکرم هستم. آقاي رضايي گفتند شما چند روز استراحت کنيد و بهتر که شديد برگرديد. دو هفته بعد از آن شب در روز هشت اسفندماه در همان منطقه شلمچه به شهادت رسيد. فرماندهان گرداني که با خود ايشان قبل از شهادت بوده‌اند مي‌گويند چند ساعت قبل از شهادتش گفت امروز به بچه‌ها ناهار خوب بدهيد و مي‌گويند رفتار و حرف‌هايش در ساعت‌هاي آخر تغيير کرده بود. --------------------------------------- کربلاي٤ از نگاه حاضران در عمليات «به آقاي قاآني گفتم، با اين وضع عمليات بي‌معني است... با مسئول حفاظت خودمان آقاي بني‌اسد که صحبت مي‌کرديم، مي‌گفت: ما هم مخالفيم اما دستور مي‌دهند و به ما فشار مي‌آورند. حتي يکي از دوستانم گفت بچه‌هايم را برمي‌دارم و به تهران مي‌برم؛ تا چند روز ديگر عمليات شروع مي‌توان و ممکن است شهرها را بمباران کنند. پرسيدم از کجا فهميدي؟ گفت از شيوه حفاظتي که در جاده‌ها دارد صورت مي‌گيرد مي‌توان فهميد! ما چهار گردان خود را دزدکي به خرمشهر آورديم ولي حاج‌باقر قاليباف اين کار را نکرد... . شبي که مي‌خواست نيرو بياورد، ما به کمک ايشان رفتيم. لشکر نصر قريب به ٣٠ گردان بايد جابه‌جا مي‌کرد. شبي که براي کمک به آقاي قاليباف رفتم، آن‌قدر به او فشار آمده بود که برخلاف برخورد خوب هميشه‌اش، دستم را گرفت و گفت: اگر آمده‌اي کمکم کني اينجا نايست. اين وضع نيروها بود. يکي چراغ ماشين روشن مي‌کرد، ديگري چراغ خاموش مي‌آمد. چرا؟ چون فشار آمده بود و دشمن همه اينها را مي‌ديد... . عمليات کربلاي٤ از همان شبي که ستون‌کشي آغاز شد، شکست خورد. بچه‌هايي که شنود مي‌کردند، مرتب مي‌آمدند و مي‌گفتند عراق اعلام مي‌کند ما مي‌دانيم مي‌خواهيد از اينجا حمله کنيد. نياييد که همه‌تان کشته مي‌شويد». اين بخشي از خاطرات شهيدمحمد نظرنژاد، معروف به بابانظر، است که سايت خبري اصولگراي پارس‌نيوز، سال گذشته آن را منتشر کرد. از اين دست روايت‌ها درباره کربلاي٤ کم نيست. مثلا نورالدين عافي، که کتاب «نورالدين پسر ايران»، بر پايه زندگي او نوشته شده هم، در اين کتاب مي‌گويد: «اينجا با اروند و والفجر٨ فرق داشت. در اروند يک طرف ساحل دست خودمان بود و يک طرف دست عراق. ولي اينجا بايد بيش از شش کيلومتر در آبي که دو طرفش دست عراقي‌ها بود غواصي مي‌کرديم. در همان روزهاي آخر با دوستم م. ر که از بچه‌هاي اطلاعات بود، صحبت مي‌کردم. از حرف‌هايش حدس زدم عمليات لو رفته است. او مي‌گفت عراق در حال بستن تنگه است. با حرف‌هاي او و تحليل شرايط منطقه فکر مي‌کردم اين عمليات انجام نخواهد شد اما به کسي چيزي نمي‌گفتم. او هم نااميد نبود و فکر مي‌کرد عمليات به احتمال ٥٠ درصد انجام خواهد شد... . [صفحه ٥٣٩] هرچه از چندوچون عمليات بيشتر مطلع مي‌شديم، سختي و حساسيت کار بيشتر برايمان مشخص مي‌شد. در تمام اين مدت از لورفتن عمليات با کسي حرف نزدم. مي‌دانستم آقا سيدفاطمي خودش خبر دارد اما خيلي‌ها نمي‌دانستند... . [صفحه ٥٤٠] حاج‌رضا. د را هم ديدم که در گروهان، نيروي آزاد بود. او در والفجر٨ مسئول گروهان غواصي بود. ديگر از لورفتن حمله مطمئن بودم. ما براي حمله آماده بوديم و دشمن براي دفاع. حدود دو ساعت به وقت حرکت باقي بود...». روايت فرمانده جنگ، يعني هاشمي‌رفسنجاني، هم از شرايط بعد از آن عمليات، گوياي بخش مهمي از اتفاقي است که افتاد. او در خاطرات‌ خود مي‌نويسد: «آقاي شمخاني اطلاعات لازم را درخصوص نتايج عمليات شکست‌خورده کربلاي ٤ داد. خيلي بدتر از آنچه تابه‌حال گفته‌ بودند: نزديک هزار شهيد و سه هزارو ۹۰۰ مفقودالاثر داشتيم که اکثر آنها را بايد شهيد حساب کرد». هاشمي در پاورقي اين بخش نوشته: «با شروع عمليات، شواهد و قرائن نشان مي‌داد که دشمن از طرح عمليات خودي آگاه شده و با آمادگي و هوشياري کامل، مهم‌ترين معبر عملياتي را مسدود ساخته است... اين هوشياري با دريافت اطلاعات ماهواره‌اي و جاسوسي از آمريکا حاصل شده ‎بود». با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد