نماد آخرین خبر

پوتین؛ استاد جودوی اوراسیایی

منبع
مشرق
بروزرسانی
مشرق/ متن پيش رو در مشرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست جودو بسيار بيشتر از يک ورزش صرف براي پوتين است. جودو عميقا او را تغيير داده است. ورزش پوتين به او خلق و خويي بخشيد که با جهان بيني او هماهنگ است. روند حساب شده‌ي تصميم گيري در شخصيت پوتين، اکنون در خدمت پيگيري يک پروژه ژئوپليتيک درازمدت است. داستان روسيه امروز، عمدتا داستان ولاديمير پوتين است و اين داستان، نه کوتاه و نه ساده است- و حتي به پايان خود نزديک هم نيست. برخلاف داستان نسبتا رايجي که وجود دارد و خود پوتين هم به آن پر و بال مي دهد، تصميمات کليدي که اين داستان را شکل داده و خواهد داد، برآمده از يک منظور خاص، يا ناشي از خشم، زبان گزنده يا کج خلقي شخصي نيست. اين اصولا روش «شخصي» پوتين نيست. او عاشق ورزش «جودو» است، يک «جودوکا». هر جور که نگاه کنيم، از جمله از زاويه ديد خود پوتين، جودو بسيار بيشتر از يک ورزش صرف براي اوست. جودو عميقا او را تغيير داده است. اين ورزش يک پسر لوس، يک نوجوان آشوب گر، يک دانش آموز شيطان، يک بچه تخسِ محلات فقيرنشين لنينگراد را به يک انسان قاطع و سخت کوش تبديل کرد. در جودو کم پيش مي آيد که حريف خود را ضربه فني کنيد و با امتياز «ايپون»(10 امتياز) مسابقه را تمام کنيد. بلکه معمولا شما با جمع آوري امتيازات خرد و به کارگيري مجموعه اي از حرکات موثر، با امتيازات وازاري، يوکو و کوکا بر حريف پيروز مي شويد. شما همچون يک شاهين، حريف را زير نظر مي گيريد تا به موقع تعادل او را بر هم بزنيد و سپس با يک حرکت صاعقه وار از او امتياز بگيريد. هر مکثي، تنها مقدمه اي بر يک حمله است. ورزش پوتين به او خلق و خويي بخشيد که با جهان بيني او هماهنگ است. روند حساب شده‌ي تصميم گيري در شخصيت پوتين، اکنون در خدمت پيگيري يک پروژه ژئوپليتيک درازمدت است، يک ماموريت تاريخي شخصي که او براي خود در نظر گرفته است، يک ضرورت سياسي عاجل براي بقاي حکومت او. به موقعيت روسيه روي نقشه بنگريد: نه کاملا اروپايي و نه کاملا آسيايي، بلکه جايي در ميانه آن ها. اما مساله فقط جغرافياي خاص نيست؛ يک تمدن مجزّا، به هم پيوسته با يک اتحاد رازآميز- زباني، فرهنگي، ديني- و عميقا متمايز از اروپا و ارزش هاي آن. از هر لحاظ، روسيه موجوديتي مجزّاست. گرچه مرزهايي که روسيه‌ي اوراسيايي را از اروپا جدا مي کند، چندان محسوس نيست، ولي اين مرزها واقعي، جاودانه و نفوذناپذير است- روسيه يک نوع حوضه تمدني است، يک آبشخور تمدني. و علي رغم تلاش هاي احمقانه‌ي گاه به گاه از سوي اين و آن براي نفوذ يا جابه جايي آن، اين مرزها هر از چندي دوباره احياء مي شوند و خود را به رخ مي کشند- که البته معمولا اين روند با نبرد، خون و تراژدي همراه است. طبق اين روايت، روسيه همواره قرباني مي شود، در حالي که به لحاظ اخلاقي برتر از ستم کنندگان بر خويش است، روسيه قهرمانانه مي ايستد و در نهايت پيروز خواهد بود. در اين روند، روسيه همواره منجي اروپا هم بوده است: از دست مغول ها، ناپلئون و هيتلر. و همين گونه هم بايد باشد، چرا که «موجوديت روسيه» صرفا يک کشور، يا حتي يک تمدن نيست، بلکه يک رسالت جاودان هم هست. اين رسالت چه تحت حکومت تزارها، چه کمونيست ها، فانوس راه ديگر کشورها بودن است، هدايت دنيا به سوي آينده اي درخشان، مرشديت اخلاقي و مقاومت در برابر نيروهاي شر و در نهايت غلبه بر اين نيروها. «اوراسيا گرايي» ترکيبي غريب از تقدير و اراده آزاد کالوَنيستي(نحله اي از مسيحيت پروتستان که ژان کالوَن فرانسوي بنيان گذار آن بود)، سرنوشت خدشه ناپذير و عظمت انسان است. جغرافيا، يک تقدير است. تاريخ، يک تقدير است. مذهب، يک تقدير است. کسي نمي تواند با سرنوشت بجنگد و کسي نبايد هم با آن بجنگد! بلکه بايد آغوش را به روي تقدير گشود، چرا که تقديرِ مقدّر خداوند براي انسان در نهايت، عظمت و شکوه است. کليد تحقق اين تقدير، دولت روسي مقتدر است. آن دسته از حاکمان روس که تلاش کردند با تضعيف دولت، از اين تقدير منحرف شوند، براي روسيه چيزي جز شرمساري و شکست نياوردند، که نمونه هاي تاريخي آن خروشچف، گورباچف و يلتسين بودند. آن ها که با تقويت دولت، به اين تقدير گردن نهادند، به شکوه روسيه افزودند و فارغ از همه خون ها، تراژدي ها و جنگ هايي که بر جاي گذاشتند، به قهرمان تبديل شدند: ايوان مخوف، پتر کبير و البته جوزف استالين. ترديدي نيست که ترجيح پوتين، بودن در کدام يک از اين دو فهرست است. سخنگوي او، دميتري پسکوف، ادعا کرده که پوتين «مدافع روس هاست، در هر کجاي دنيا که زندگي مي کنند». معاون رييس دفتر او هم گفته که «روسيه اي بدون پوتين وجود ندارد». به نظر مي رسد که بيشتر حساسيت اوراسيايي پوتين از فيلسوف مورد علاقه او، ايوان ايلين Ivan Ilyin سرچشمه مي گيرد، يک مهاجر روس فراري از انقلاب بلشويک ها در 1917 که در 1954 در سوئيس درگذشت. پوتين در سخنراني هايش از او نقل قول مي کند و حتي در ديداري در سال 2014 با رهبران منطقه اي فدراسيون روسيه، خواندن يکي از کتاب هاي ايلين به نام «وظايف ما» را به آنان توصيه کرد. او بقاياي جنازه ايلين و همسرش را از سوئيس به روسيه بازگرداند و در يکي از محترم ترين آرامگاه هاي روسيه، صومعه دونسکوي Donskoy در مسکو به خاک سپرد. اوراسيا گرايي و ايلين، بر بنيان تعليمات حرفه اي که پوتين به عنوان مامور KGB در دوران اتحاد شوروي دريافت کرده بود، تاريخ کشورش را براي او شرح و تفسير کرده اند و آن چه را که مي توان «طريقت عملياتي»operational credo پوتين ناميد، شکل داده اند. ايلين در همان کتاب خود نوشت: " آن ها مي خواهند «جاروي» يکپارچه روسيه را شاخه شاخه کنند و هر يک از آن شاخه ها را خرد کنند و با (سوزاندن) آن نور رو به زوال تمدن خود را احياء نمايند." از اين رو، اولين اصل فراگيرِ طريقت پوتين اين است: توطئه هاي غربي عليه روسيه بي وقفه است و با وجود اين که آتش بس ها با غرب معمولا به لحاظ تاکتيکي به نفع روسيه است، صلح واقعي با آن، غيرممکن است. به اين دليل که خصومت غرب با روسيه، جاودانه است و از حسادت آن به وسعت، منابع طبيعي و، از همه مهم تر، روح فسادناپذير و مقدس و رسالت الهي آن براي تبديل شدن به فانوس هدايت ديگر کشورها، بر مي خيزد. نفرت غرب از روسيه به حکم بعدي منجر مي شود: در پايان جنگ سرد، روسيه معادل آلمان سال 1919 در پيمان روساي بود- کوهي از تحقير و بدبختي. به بيان خود پوتين، فروپاشي شوروي و "بزرگ ترين تراژدي ژئوپليتيک قرن بيستم بود." در زمان اصلاحات گورباچف در اواخر دهه 1980، پوتين مامور KGB در آلمان شرقي بود، کشوري عضو پيمان ورشو که بيشترين تاثير را از برنامه اصلاحات گلاسنوست و پروستروئيکاي گورباچف گرفته بود. در نتيجه، زنده ترين خاطره پوتين از آن دوران، جمعيت خشمگيني است که پس از تخريب ديوار برلين، مقابل مقرّ KGB در شهر درسدن آلمان شرقي جمع شده بودند. درون ساختمان، پوتين و همکارانش، در حال سوزاندن اسناد بودند، در حالي که انتظار مي رفت هر لحظه اين جمعيت به درون ساختمان بيايد و همه کارکنان را در چند دقيقه به دار بکشند. و سرانجام سومين و آخرين حکم: هدف استراتژيک نهايي هر رهبر ميهن پرست روسيه(نه ابلهاني چون گورباچف و يلتسين) برطرف کردن اين ظلم عميق تاريخي، از طريق احياء و اعاده دست کم شماري از دارايي هاي جغرافيايي، اقتصادي و ژئواستراتژيک از دست رفته با فروپاشي اتحاد شوروي است. يکي دو سال قبل تر، نگارنده اين را «دکترين پوتين» ناميد، دکتريني که رييس جمهور روسيه از نخستين روز قرار گرفتن در اين جايگاه در سال 2000، قصد تحقق آن را داشته است. عناصر اوراسيا گرايي، از زمان ظهور آن در ميان مهاجران روس در چکسلواکي، اتريش و آلمان در دهه 1920، در ميان ملي گرايان روس در دو طيف چپ و راست جامعه مهاجران، ميان ناراضيان از اتحاد شوروي و ميان احزاب دوران پسا-شوروي، به ويژه حزب کمونيست، نشو و نماء کرده است. ولي هيچ گاه به اندازه مقطع کنوني، محتواي اوراسياگرايانه در ميان رهبران کشور به اين قوّت نبوده است. امروز اوراسيا گرايي بسياري از بازيگران کليدي سياست روسيه- اگر نگوييم بيشتر آن ها- را به هم پيوند مي دهد. اين مساله به ويژه درباره حلقه نزديکان پوتين که به روسي «siloviki» خوانده مي شوند، صادق است: اعضاي ارشد سرويس هاي مخفي و نيروهاي مسلح، که بسياري از آن ها مانند پوتين، فارغ التحصيل KGB اتحاد شوروي هستند. آن ها در مصاحبه ها و نوشته هاي خود، روسيه اي را به تصوير مي کشند که مورد تهديد نيروهاي خارجي است که بزرگ ترين اين تهديدات، ناتو و ايالات متحده هستند. ولاديمير پوتين در سخنراني ها و مقالات خود در جريان رقابت هاي انتخاباتي رياست جمهوري سال 2012، اعلام کرد که روسيه يک «تمدن يگانه» است که اقوام روسي را که از «هسته فرهنگي» روسيه سرچشمه گرفته اند، به هم متصل مي کند. فرهنگ و ارزش هاي اين تمدن عميقا متفاوت از چيزي است که پوتين آن را يک راروپاي «اخته و عقيم» خواند. در يکي از مهم ترين خطابه هاي عمرش، در 18 مارچ 2014، در جلسه مشترک مجلس ملي روسيه درباره الحاق کريمه به فدراسيون روسيه، او گفت که غرب با " قانون اسلحه هدايت مي شود" و به دنبال " بردن روسيه به گوشه(رينگ)" است و در دوران پسا-شوروي، " روسيه همواره فريب خورده، همواره با تصميماتي که پشت سرش درباره آن گرفته اند، مواجه بوده است." پيرو طريقت رييس، وزير خارجه روسيه، سرگي لاوروف در بهار 2016 نوشت که اين " در ژن هاي" مردم روسيه است که " تلاش‌هاي کشورهاي غرب اروپا را براي مطيع سازي کامل روسيه، با شکست مواجه کنند و اجازه انکار هويت ملي و اعتقادات مذهبي روسيه را به آن ها ندهند." در همان مقاله، لاوروف استدلال مي کند که جنگ جهاني دوم اصولا توسط اليت سياسي ضد روسي در غرب اروپا رقم خورد که به دنبال سوق دادن هيتلر به سوي حمله به اتحاد شوروي بودند." لاوروف ادامه مي دهد: " ما شاهديم که چه گونه آمريکا و متحدان غربيِ تحت هدايت آن، براي حفظ سلطه خود با هر ابزار ممکن، تلاش مي کنند...به کارگيري انواع فشارها، از جمله تحريم هاي اقتصادي و حتي مداخله مستقيم نظامي. (ايالات متحده) جنگ اطلاعاتي در مقياس کلان به راه انداخته است. آمريکا يک فناوري تغيير رژيم از طريق سازماندهي انقلاب هاي رنگي به وجود آورده است." محقق کردن دکترين پوتين با دو روايت تبليغاتي همپوشان با هم، پشتيباني مي شود که هر دو از هسته‌ي فکري اوراسيا گرايي، يعني سرنوشت و سلحشوري، تقدير و اراده، نشات مي گيرند. نخست، روسيه دوباره " بر پاهاي خود مي ايستد" و به همين دليل غرب- بيش و پيش از همه ايالات متحده- عليه آن اعلان جنگ کرده اند. و دوم اين که، گرچه دشمناني سرسخت از هر سو روسيه را تهديد مي کنند، تا وقتي پوتين سکاندار است، روسيه نبايد بترسد: او نه تنها سرزمين مادري را حفاظت مي کند، که دوباره جايگاه رعب آور و مورد احترام روسيه را باز خواهد گرداند. بي ترديد، اين يک کارزار تبليغاتي موثر و بي وقفه است. اما توفيق پوتين در جا انداختن برنامه اش براي روسيه، بازتاب چيزي بسيار خطرناک تر براي قدرت هاي غربي است: ظهور روسيه اوراسيايي. از زمان شروع سومين دوره رياست جمهوري پوتين در 2012، به ويژه از زمان الحاق کريمه به فدراسيون روسيه، پايش افکار عمومي به نحوي پيوسته و فزاينده آشکار مي کند که پذيرش گزاره هاي کليدي اوراسيا گرايي ديگر مختص پوتين و مقامات ارشد حکومت نيست، بلکه به طور فزاينده اي مورد اقبال توده هاي ملت روسيه قرار مي گيرد. طبق نظرسنجي هاي انجام گرفته توسط «مرکز لِوادا»، يک سازمان پژوهشي مستقل روسي، مردم اين کشور معتقدند که روسيه «صلح طلب» است و به دنبال جنگ نيستند؛ جنگ از بيرون، روسيه را تهديد مي کند. اگر جنگي به را بيافتد، تقصير آن متوجه روسيه نيست، و مقصر در وهله نخست غرب و «عروسک هاي خيمه شب بازي» غرب هستند. نبردهاي نيابتي با غرب، به ويژه آمريکا، همين حالا هم به نوعي در اوکراين و سوريه در جريان است. الکس لِوينسون، جامعه شناس سياسي و متخصص افکارسنجي روس، در اکتبر 2016 در مقاله اي نوشت: " گرچه مردم از بدتر شدن اوضاع اقتصادي آگاهند، «آماده» هستند که براي عظمت روسيه، اين بار را به دوش بکشند. روسيه آماده پاسخ دادن به تهديدات است. داراي تسليحات هسته اي و از ان مهم تر، در نسبت با غربي ها، هميشه حق با روسيه است. ظلم تاريخي همواره بر روسيه روا داشته شده است." لوينسون اين ها را «عناصر کليدي» در افکار عمومي روسيه مي داند و نتيجه مي گيرد: " يک اجماع بي بديل ميان عامه مردم و مقامات ايجاد شده است. اين واقعيت، ارزش خود را ثابت کرده است. اکنون دو سوم جمعيت، فعاليت هاي نماينده اصلي خود را تاييد مي کنند که کسي نيست جز: پوتين." اين جنگ سرد نيست. اما غربي ها هر چه بيشتر به روسيه اوراسيايي پوتين نگاه مي کنند، معذّب تر مي شوند. * Commentary *لئون آرون با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد