تاريخ ايراني/
متن پيش رو در تاريخ ايراني منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست.
پنجم مي (۱۵ ارديبهشت) امسال مصادف بود با دويستمين زادروز کارل مارکس، بنيانگذار فلسفه مارکسيسم و مکتب سياسي کمونيسم. او بزرگترين دشمن سرمايهداري در تاريخ جهان شناخته شده است؛ با اين همه، موسسات آلماني در بهرهبرداري مالي از زادروز او به رقابت با يکديگر برخاستهاند.
جواد طالعي، روزنامهنگار ساکن برلين در گزارشي که براي راديو بينالمللي فرانسه نوشته جشن زادروز مارکس در آلمان را چنين توصيف کرده است: اسکناس «صفر يورويي» مزين به تمثال کارل مارکس، سکه ضرب شده با چهره او، يک نوع آبجوي جديد به نام مارکس اشتتر، شراب کارل مارکس، فنجان قهوه کارل مارکس و دهها کالاي ديگر، يادگارهايي هستند که سرمايهداران و موسسات آلماني به مناسبت دويستمين زادروز کارل مارکس پدر کمونيسم وارد بازار کردهاند.
کارل مارکس روز پنجم مي سال ۱۸۱۸ در شهر تريير آلمان ديده بر جهان گشود. اکنون مهمترين جاذبه توريستي اين شهر، خانهاي است که کارل در آن سنين کودکي و نوجواني خود را سپري کرد. اين خانه اکنون سالهاست به «موزه مارکس» تبديل شده و دستنوشتهها، عکسها، وسايل تحصيل و اشياء خصوصي او و در مواردي همسر و هفت فرزندش در آن نگهداري ميشود.
شهر تريير، حالا به فکر افتاده که به مناسبت دويستمين زادروز شهروند دو قرن پيش خود با چاپ يک اسکناس «صفر يورويي» با تصوير مارکس درآمد تازهاي کسب کند. اين اسکناس از حدود يک ماه قبل پيشفروش و به دليل بالا بودن درخواستها چندين بار تجديد چاپ شده است. اسکناس در مراکز گردشگري تريير و موزه مارکس به فروش ميرسد. ذکر رقم «صفر» روي اين اسکناس تداعيکننده مخالفت مارکس با بهرهکشي پول و سرمايه از نيروي کار است. دستکم در اين زمينه به انديشههاي پدر کمونيسم جفا نشده است.
شرکتهاي توليد شراب تريير هم از اين فرصت طلايي براي کسب درآمد غافل نماندهاند. آنها شراب تازهاي به نام «مارکس» روانه بازار کردهاند که از هم اکنون هواخواهان بيشماري يافته است. در کنار اين دو فرآورده، کالاهاي يادگار بيشمار ديگري نيز بازار را پر کردهاند: فنجان قهوهخوري، تيشرت و کلاه مزين به تصوير مارکس در شمار اين کالاهاي پولساز هستند.
بهرهبرداري از نام بزرگترين دشمن سرمايه براي کسب سرمايه، به شهر تريير محدود نيست. در شهر «کمنيتس» در شرق آلمان هم رقابت بر سر کسب سود از نام بنيانگذار کمونيسم اوج گرفته است. اين شهر تا پيش از وحدت دو آلمان جزو آلمان شرقي بود و «کارل مارکس اشتات» يا شهر کارل مارکس نام داشت. اکنون يک کارخانه آبجوسازي در اين شهر، آبجوي تازهاي وارد بازار کرده که «مارکس اشتتر» نامگذاري شده و هنوز بازار را نگرفته عاشقان زيادي يافته است، زيرا در شرق آلمان هنوز تعداد افرادي که حسرت دوران حاکميت سوسياليسم واقعا موجود را ميکشند کم نيستند.
در اين شهر فنجان قهوهاي هم روانه بازار شده که با کنايه به جمله معروف کارل مارکس «کارگران جهان متحد شويد» روي آن اين جمله حک شده است: «قهوهنوشان جهان متحد شويد!»
و اما جالبترين اتفاق، ضرب سکه با نام مارکس و به مناسبت دويستمين زادروز اوست. ضرب سکه به نام بزرگان در آلمان و بسياري ديگر از کشورهاي اروپايي مرسوم است، اما اين بار نرخگذاري سکه است که نشان از ارزش والاي نويسنده کتاب «کاپيتال» و دشمن سرمايهداري در آلمان دارد. سکه يادگاري دويستمين زادروز مارکس ۷۹ يورو نرخگذاري شده، در حالي که گرانترين سکه يادگاري که تاکنون به همين مناسبت ضرب شده تصوير ريچارد واگنر را بر خود داشته و ارزش آن بين ۸ تا ۴۰ يورو بوده است. حتي سکهاي که به مناسبت دويستمين زادروز بيسمارک، صدراعظم قرن نوزدهم آلمان ضرب شده، تنها ۱۳ يورو ارزش ابتدايي داشته است. يک روزنامه آلماني نوشته است: «معلوم نيست که آيا کارل مارکس اگر زنده بود در برابر بهرهبرداري مالي گستردهاي که از نام او ميشود، چه واکنشي نشان ميداد؟»
البته در کنار اين بهرهبرداريهاي مالي، بهرهبرداريهاي سياسي هم به مناسبت دويستمين زادروز مارکس اينجا و آنجا آغاز شده است. مثلا گئورگ گيزي از چهرههاي سرشناس حزب چپ آلمان در گفتوگو با راديو آلمان گفته است: «سوسياليسم دولتي از کارل مارکس سوءاستفاده ميکرد.» گيزي، نماينده پيشين مجلس فدرال آلمان و وکيل برجسته، تا به حال بارها از سوي مخالفان خود به همکاري با سازمان امنيت همان سيستم دولتي سوسياليستي متهم شده که از کارل مارکس سوءاستفاده ميکرد!
يادمان جنجالبرانگيز مارکس
در دويستمين سالگرد تولد کارل مارکس از مجسمه برنزي او در زادگاهش در شهر تريير آلمان پردهبرداري شد. گفته شده که اين مجسمه هديه کشور چين است.
شي جينپينگ، رئيسجمهور چين، کارل مارکس را به عنوان بزرگترين متفکر دنياي مدرن تحسين کرده است. در همين حال به گزارش بيبيسي، حزب دست راستي «آلترناتيو براي آلمان» نصب اين مجسمه را همانند سيلي به صورت قربانيان دوران کمونيسم خوانده است. انجمن قلم آلمان، گروهي که در زمينه آزادي بيان فعاليت ميکند نيز خواسته بود تا زمان رفع حصر ليو شيا، شاعر چيني اين مراسم به تعويق بيفتد. ليو شيا، بيوه نويسنده و برنده صلح نوبل ليو شيابو است. ليو شيابو در ژوئيه سال گذشته به دليل سرطان درگذشت. اين نويسنده نزديک به يک چهارم عمرش را به دليل مخالفت با حزب کمونيست در زندان بود.
مقامات شهر تريير گفتهاند که بحث در مورد نصب اين مجسمه ۴.۵ متري دو سال طول کشيد. برخي معتقدند که پذيرش چنين مجسمهاي با انتقاداتي که از نقض حقوق بشر در چين ميشود، سازگاري ندارد. البته مجسمههاي ديگري هم از کارل مارکس در آلمان وجود دارد.
يادگارهاي مناقشهبرانگيز مارکس
براي بسياري در جهان امروز آثار مارکس حاوي ايدهها و همچنين متدولوژي است که ميتواند در بحث بحران اقتصادي، ماهيت و عملکرد قدرت سياسي، جهاني شدن و تضادهاي طبقاتي راهگشا باشد.
به گزارش يورونيوز، استوارت جفريز در گاردين و به مناسبت دويستمين سالگرد تولد مارکس نوشته است: «کار سختي است که اين عبارت مارکس در صفحات نخست مانيفست کمونيست را بخوانيم و فکر نکنيم که در جهاني زندگي ميکنيم که مارکس آن را پيشبيني کرده است: تحول پياپي در توليد، بيثباتي مداوم شرايط اجتماعي، عدم امنيت دائمي و تحرک بيپايان، عصر بورژوازي را از همه اعصار پيشين متمايز ميکنند.»
او مينويسد که «مارکس شايد تجارتي مدل مارک زاکربرگ (نابغه عصر ما!!) مالک فيسبوک را پيشبيني نکرده بود که انسانها را به داراييهاي قابل بهرهبرداري تبديل کرده است اما به خوبي ويژگيهاي عصر فيسبوکي را پيشبيني کرده بود: بورژوازي هيچ رشتۀ ديگري ميان انسان و انسان به جز منفعت صرف و به جز پرداخت نقدي بياحساس باقي نگذاشت.»
بيبيسي فارسي نيز در زادروز مارکس، به ميراث دردسرساز سياستهاي انقلابي او اشاره کرده و اينکه نظريههاي او يادآور توتاليتاريسم، نبود آزادي و کشتارهاي جمعي است، با اين حال تاکيد دارد که نبايد از چهره عميقا انساني مارکس هم غافل شد چرا که «برخي ايدههاي او به بهتر شدن دنيا کمک زيادي کرد» و به اين موارد ميپردازد:
اينکه بسياري از کودکان کار توانستند به مدرسه بروند تا حد زيادي مديون تلاشهاي مارکس است. ليندا يوئه، نويسنده کتاب «اقتصاددانان بزرگ: ايدههاي آنها چطور امروز به کمک ما ميآيد» ميگويد: «يکي از ۱۰ نکته اصلي در بيانيه کمونيستي مارکس و انگلس در ۱۸۴۸، فراهم کردن تحصيل رايگان براي کودکان در مدارس دولتي و پايان دادن به اشتغال آنها در کارخانهها بود.»
مارکس و انگلس اولين کساني نبودند که از اين حقوق دفاع ميکردند اما آنطور که ليندا يوئه ميگويد، در پيشبرد آن بيتأثير نبودند: «در اواخر قرن نوزدهم مارکسيسم هم با سايرين همصدا بود، زماني که ديگر تحصيل کودکان به طور خاص الزامي تلقي ميشد و کودکان کم سن و سال اجازه کار در کارخانهها را نداشتند.»
مارکس ميگفت همه بايد اوقات فراغت داشته باشند و خودشان در موردش تصميم بگيرند. مارکس در نظريات خود از اينکه چطور در جوامع سرمايهداري مردم مجبور به فروش تنها دارايي خود - يعني کارشان - در قبال پول بودند، حرف ميزند. اين به عقيده مارکس در بيشتر موارد يک معامله ناعادلانه است که ميتواند به استثمار و از خودبيگانگي منجر شود؛ ممکن است اين احساس به شخص دست بدهد که از اساس طبيعت انساني خود دور افتاده است. مارکس به دنبال حقوق بيشتري براي همراهان کارگرش بود؛ ميخواست آنها مستقل، خلاق و از همه مهمتر صاحب زمان خود باشند.
به اعتقاد مارکس، از آنجايي که بخش زيادي از وقت انسان صرف کار کردن ميشود، بايد بشود از انجام آن احساس خشنودي کرد. مارکس نقل قول مشهوري داشت که ميگفت «صبح به شکار برويم، بعدازظهر ماهيگيري کنيم، عصر گله را به چرا ببريم و بعد از شام به نقد بپردازيم.» او عميقا به برابري، آزادي و تلاش براي مبارزه با ازخودبيگانگي اعتقاد داشت.
مارکس در دستنوشتههاي اقتصادي و فلسفي ۱۸۴۴ خود، جزو اولين کساني است که ارتباط ميان رضايت شغلي و حس خوشبختي را مطرح ميکند. مارکس معتقد است سرمايهداري که به دنبال توليد و سود بيشتر با سرعت بالاتر است، کار را به شدت تخصصي کرده است.
مارکس به ايجاد تغيير اعتقاد داشت و سايرين را هم به آن تشويق ميکرد. اعتقادي که همهگير شد. لوئيس نيلسن، يکي از اعضاي تيم برگزارکننده جشنواره مارکسسيم در لندن ميگويد: «براي تغيير جامعه به انقلاب نياز داريد؛ براي بهتر کردنش به اعتراض. با اين روش بود که مردم عادي در بريتانيا توانستند به سيستم سلامت همگاني دست پيدا کنند و ساعت کار روزانه را به ۸ ساعت برسانند.»
ميراث واقعي مارکس همين رويکرد مبارزه براي بهتر شدن است. مارکس را معمولا به عنوان فيلسوف معرفي ميکنند، نيلسن اما موافق اين کار نيست: «اين باعث ميشود همه فکر کنند تنها کار او فلسفهپردازي و نوشتن نظريه بوده. اما با نگاهي به زندگي او درمييابيم که او يک کنشگر هم بوده است: او اتحاديه بينالمللي کارگران را تأسيس کرد و در کارزارهاي حمايت از کارگران فقير در حال اعتصاب شرکت ميکرد. شعار همه کارگران جهان متحد شويد او يک فراخوان واقعي براي جنگ است. ميراث واقعي مارکس همين رويکرد مبارزه براي بهتر شدن است. رويکردي که از نظريه مارکسيست ريشه گرفته، فرقي نميکند معترضان خودشان را مارکسيست بدانند يا نه.»
نيلسن ميگويد: «زنان چطور حق رأي پيدا کردند؟ نه به اين دليل که دل مردان حاضر در مجلس برايشان سوخت، اين اتفاق افتاد چون زنان کنار هم جمع شدند و اعتراض کردند. طرح تعطيلات آخر هفته چطور به پيروزي رسيد؟ دليلش اعتصاب اتحاديههاي صنفي بود. براي به کرسي نشاندن طرحي که زندگي مردم عادي را بهتر ميکند چه کار ميکنيم؟»
تيزبينيهاي بينظير مارکس درباره قدرت رسانه از ديگر مواردي است که باعث شده ايدههايش در قرن ۲۱ هنوز تازه باشند. او با خواندن روزنامههاي آن زمان به اين نتيجه رسيد که آنها بيش از حد به جرمهاي کوچک و جنايات مردم فقير ميپرداختند و در موردشان اغراق ميکردند، در حالي که جرمهاي مؤسسات دولتي و رسواييهاي سياسي معمولا آنطور که بايد پوشش داده نميشد.
افکار شکبرانگيز مارکس
طبق نظرسنجيهايي که در سالهاي اخير چند بنياد سنجش افکار انجام دادهاند، کارل مارکس تأثيرگذارترين فيلسوف تاريخ بشر است؛ اين درحالي است که در دهههاي واپسين قرن بيستم چنان ضربههاي سنگيني به تئوري و پراتيک انقلابي او وارد آمد که بسياري از مرگ قطعي انديشه او سخن گفتند.
به نوشته دويچهوله، از نيمه سده نوزدهم که آثار بيشمار مارکس به تدريج منتشر شد، علوم انساني، شامل فلسفه، تاريخ و جامعهشناسي به دو بخش متمايز تقسيم شد: پيش از مارکس و پس از او، با مارکس يا عليه او.
او زماني (۱۸۴۸)، به همراه دوست و همکارش فريدريش انگلس، در رسالهاي ايدئولوژيک به عنوان «مانيفست حزب کمونيست» گفته بود: «در اروپا شبحي در جولان است، شبح کمونيسم.» شايد ديگر آن شبح آرام گرفته باشد، اما امروزه بيترديد شبحي ديگر همچنان در جولان است: شبح مارکسيسم.
در قرن بيستم کم نبودند افرادي که به نام مارکس به مبارزه با «خرافه دين» دست زدند و کوشيدند مذهب را در «جوامع کمونيستي» برچينند. اتفاقا پيروان همين مارکسيسم جزمآلود يا به گفته کارل پوپر «عاميانه» بودند که به نام مارکس مذهبي تازه به پا کردند.
به رغم اين واقعيت تلخ، مارکسيستهاي اخلاقگرا مانند رزا لوکزامبورگ، آنتونيو گرامشي و ارنست بلوخ بارها بر اهميت مذهب در اعتلاي معنوي جامعه و گسترش ارزشهاي اخلاقي مهمي مانند همبستگي و برادري و اميدبخشي تأکيد کردند. ديدگاه تفاهمآميز و مشفقانه مارکس نسبت به مذهب را ميتوان در بسياري از پيروان اصيل او ديد که البته با کمونيسم ارتدوکس و عاميانه ارتباطي ندارند.
فريدريش انگلس، دوست و همکار مارکس، دين را پديدهاي ضروري در فرايند تکامل اجتماعي ميديد که تا زماني که انسان «همچنان در زندان دوران طولاني و پررنج تاريخ خود» گرفتار است، به آن نياز دارد.
آثار اختلافبرانگيز مارکس
هفتهنامه آلماني «اشپيگل» در مقالهاي که سال ۲۰۰۹ منتشر کرد و در ويژهنامه اين هفتهنامه به مناسبت دويستمين سالگرد تولد مارکس بازنشر شده (ترجمه در سايت ايران امروز)، چنين توصيفي درباره اين فيلسوف دارد: هنگامي که کارل مارکس بار ديگر کمرش زير بار قرض خم شده بود، افسردگي شديدي بر او مستولي شد. پشيمان و سرخورده به اين نتيجه رسيد که نقد او به سرمايهداري و به همان اندازه مبارزهاش در راه کمونيسم سودي در پي نداشته است. نه به شهرت رسيد و نه کتابهايش، بدتر از آنکه تصور ميکرد، به فروش رفتند.
فيلسوف رانده شده از زادگاهش آلمان، ۴۵ سال داشت و شاکي از زندگي در تبعيد لندن: «اي کاش تجارتي را شروع ميکردم! دوست گرامي، تمام تئوريها خاکستري است و تنها تجارت است که سبز است. من متأسفانه خيلي دير به اين شناخت رسيدم.»
اينکه شناخت زودتر او به اين امر، واقعا ميتوانست از اين انديشهورز انقلابي يک تاجر موفق بسازد، جاي ترديد است. سنت خانواده مارکس با تجارت و تاجران بيگانه بود. پدرش وکيل و حقوقدان بود، هر چند که نياکان او و نيز نياکان مادرياش نسل در نسل روحاني يهودي بودند: فقيهان يهودي، مردان کلام و استادان استدلال و جدل، نه مردان اعداد و ارقام.
فيلسوفي که منتقد سرسخت نظام سرمايهداري بود و پرولتاريا را به به ملجاء و نقطه اميد بشريت فراکشيد، خود از خانوادهاي مرفه و بورژوايي برخاسته بود. زماني که در شهر بن و سپس برلين، در رشته حقوق و بعد فلسفه تحصيل کرد، چنان با ولخرجي زندگي ميکرد که پدرش به او نوشت: «انگار ما آدمکهاي طلايي هستيم که جناب پسر در عرض يک سال نزديک به ۷۰۰ تالر [واحد پولي آن زمان آلمان]، برخلاف تمام قول و قرارها و برخلاف تمام رسوم هزينه ميکند، در حالي که ثروتمندترين آدمها حتي ۵۰۰ تالر هم خرج نميکنند.»
آنچه پدر مارکس نوشته بود حقيقت داشت. در آن زمان حتي يک عضو شوراي شهر برلين هم به اندازه مارکس جوان هزينه نميکرد. اين دانشجوي مجرد يک بخش قابل توجه اين کمک هزينه کلان را در ميکدهها تلف ميکرد و گاه اتفاق ميافتاد که به اتهام «بدمستي و برهم زدن آرامش شبانه»، شبي را در اتاق ويژه تنبيهي خوابگاه دانشگاه در حبس ميگذراند.
البته مارکس آن اندازه به افراط نرفت که پس از اخذ دکتراي فلسفه، يک شغل آبرومندانه را رد کند ولي دوستي که ميخواست در دانشگاه بن موقعيت شغلي خوبي براي او دست و پا کند، خود حق تدريساش را از دست داد. از روي ناچاري، مارکس به کار ژورناليسم روي آورد.
نامزدش، جني فون وستفالن، به او هشدار داده بود که «مبادا خودش را غرق سياست کند»، زيرا هيچ چيز به اندازه سياست سر انسان را به باد نميدهد. اما کارل به حلقهاي از روشنفکران مترقي و جوان در شهر کلن پيوست و «عضو ارشد هيأت تحريريه» روزنامه «راينيشه سايتونگ» شد.
پادشاه پروس که اين روزنامه را به استهزا «فاحشه راين» ميناميد، به زودي آن را تعطيل کرد و در پي آن مارکس آلمان را ترک کرد: «اينجا انسان خودش را فريب ميدهد.» او به پاريس رفت، جايي که ۸۵ هزار مهاجر آلماني زندگي ميکردند؛ جايي که با شاعر آلماني، هاينريش هاينه، پيوند دوستي ريخت.
جوان ماجراجويانه و آرمانگرا، پس از هفت سال نامزدي بالاخره با جني ازدواج کرد که از خانوادهاي محافظهکار ميآمد. آنها در سفر ماه عسل، جعبهاي پر از پول به همراه داشتند که در اتاق هتل در آن هميشه باز بود و دوستان ميتوانستند در صورت نياز از آن پول بردارند، جعبهاي که به زودي خالي شد؛ نخستين آزمون عملي ايده کمونيسم.
به اين ايدهٔ هنوز ناپخته، مرد جوان ديگري پيوست که مارکس در پاريس با او بيشتر آشنا شد، ولي بعدها به نزديکترين و وفادارترين دوست او بدل گشت: فريدريش انگلس. اين جوان، فرزند يک کارخانهدار از شهر بارمن پادشاهي پروس (شهر ووپرتال کنوني در ايالت نوردراين وستفالن آلمان) بود که دوره کارآموزي را در کارخانه نساجي پدرش گذرانده بود و رابطهاي عيني و عملگرايانه با پول داشت.
بعدها آگوست بِبِل و ادوارد برنشتاين، دو تن از رهبران سوسيالدموکراسي آلمان نوشتند: «سهم بزرگي از کارهاي خلاق و کشفهاي فردي مانند کارل مارکس... بدون ياري بيدريغ فکري و مالي فريدريش انگلس، دشوار ميتوانستند تحقق يابند.»
کوتاه زماني پس از آشنايي مارکس و انگلس در پاريس، اين دو نخستين کتاب مشترک خود را نگاشتند: «خانواده مقدس»؛ حق تأليف هزار فرانکي به مارکس رسيد.
هنگامي که مارکس در پي اخراج از فرانسه مجبور شد به بروکسل نقل مکان کند، انگلس برايش دست به جمعآوري کمک مالي زد و نوشت: «دستکم اين شادي را بايد از اين سگها گرفت که بتوانند با عمل رسوايشان تو را به تنگنايي شکننده بکشانند.»
اوايل ۱۸۴۸، هنگامي که شبح انقلاب اروپا را درمينورديد، مارکس به آلمان بازگشت و در کلن روزنامه «نويه راينيشه سايتونگ» را بنيان گذاشت. يک سال بعد اما او ناگزير بود دوباره و اين بار براي هميشه آلمان را ترک کند.
از پاريس به يکي از دوستانش نوشت: «فقط به تو بگويم که اگر از جايي به من کمک نشود، نابود خواهم شد.» دوست و رفيق متمولاش، فرديناند لاسال، پس از دريافت التماسنامهاي از مارکس، به او وعده کمک داد.
پس از آنکه از مارکس خواستند پاريس را ترک کند، او در تابستان ۱۸۴۹ به لندن رفت. در پايتخت بريتانيا بود که به همراه خانوادهاش به فقري تلخ فروغلتيد. وقتي نتوانست کرايه خود در يک اقامتگاه شبانهروزي را بپردازد، صاحبخانه حکم ضبط وسايل خانهاش، از جمله اسباببازي بچهها را گرفت. پليس اما مواظب بود که مبادا اين فراريان از کشورشان آن قسم از وسايل خانه را بفروشند که به آنها تعلق ندارد. جني مارکس نوشت: «در کمتر از پنج دقيقه بيش از دويست تا سيصد نفر حريصانه جلوي در خانه بودند.»
سه سال پس از مهاجرت به انگلستان، وضعيت بسيار نااميدکننده مينمود. مارکس در نامهاي به انگلس نوشت: «يک هفته است که به نقطهٔ دلپذيري رسيدهام! به دليل نبود کتوشلوارهايي که در بنگاهي گرو گذاشتهام، ديگر از خانه بيرون نميروم.»
کمي بعد، هنگامي که دخترش فرانسيسکا جان سپرد، پول تابوت او را نداشت. براي کارل و جني مارکس، دردناکتر از تمام اين فقر مالي مداوم، آن بود که از هفت فرزند آنها، تنها سه دختر به ۱۰ سالگي رسيدند.
يک خبرچين پادشاه پروس در گزارش خود دربارهٔ وضعيت اين خانواده هفت نفره ساکن منطقه سوهو در لندن نوشت: «يک اتاقک خنزر پنزري؛ از ديدن اين مجموعه عجيب و غريب شرماش ميآيد.»
مارکس مهاجر به شکوه مينويسد: «هشت تا ده روزي ميشود که به خانوادهام تنها نان و سيبزميني خوراندهام... و ترديد دارم که امروز بتوانم همين را هم تهيه کنم.» جني بيمار است، جلوي طلبکاران را نميتوان گرفت، کاسبکاران پاسخ به نامههاي او نميدهند و مارکس ميپرسد: «چگونه ميتوانم از پس اين همه کثافت شيطاني برآيم؟»
او مشتري دائم بنگاههاي گروگذاري لندن است. هنگامي که قطعه ارزشمندي از جنس نقره متعلق به همسرش را ميخواهد گرو بگذارد، گروبردار پليس را صدا ميزند. مارکس مجبور بود يک آخر هفته را در بازداشتگاه پليس به سر برد تا ثابت کند خود او مالک حقيقي اين شيئ نقره است.
دوست وفادارش فريدريش انگلس که نمايندگي شرکت خانوادگي خود «ارمن و انگلس» در منچستر را برعهده دارد، هر بار به ياري او ميشتابد. او مارکس را تحسين ميکند و براي درک تيزبينانه او ارج بسيار قائل است. او ميخواهد که دوستش کار نقد سرمايهداري را به پيش ببرد. «عمو انگلس»، چنان که دختران مارکس او را مينامند، در برخي سالها بيش از اندازهاي که براي خود هزينه ميکرد، پول در اختيار خانواده مارکس قرار ميداد.
بهرغم تمام اين ادبار، مارکس اما نه از فقر پرولتاريايي، بلکه از فقر بورژوايي در رنج بود! براي مثال خدمتکار خانه، لنچن ديموث، که مارکس او را آبستن کرده بود، جزو بايدهاي خانه بود. بعدها دختران مارکس حتما بايد به مدرسه خصوصي بروند، کلاس پيانو برايشان داير باشد و...
زوج مارکس در بيرون همواره ميکوشد چهره و وقار بورژوايي خود را حفظ کند اما هيچ يک از اين دو نميتواند با پول و دخل و خرج زندگي رفتاري متعادل داشته باشد. اجارهاي که آنها براي يک آپارتمان کوچک در محله اعياننشين چلسي ميپردازند، بيشتر از اجاره کل يک دستگاه خانه در محلهٔ کارگري است و اگر به طور اتفاقي پولي دستشان ميرسد، به ديگر مهاجران کمک ميکنند.
به عنوان گزارشگر «نيويورک ديلي تريبيون» که با تيراژ ۲۰۰ هزار نسخه بزرگترين روزنامه جهان است، مارکس ميتواند چند پوندي درآمد کسب کند. اما خيلي زود سر به شکوه ميگذارد که «سياه کردن مداوم روزنامه حوصلهام را سر برده؛ وقت زيادي از من ميگيرد، پريشانم ميکند و پوچ است.»
مارکس وظيفه تاريخي خود را در کسب هر چه بيشتر پول نميبيند؛ او ميخواهد در عوض ماهيت پول را ريشهيابي کند و براي آنچه که «معماي پول» مينامد، بالاخره راهحلي بيابد. با يکدندگي تمام مينويسد: «بايد به آب و آتش بزنم تا هدفم را دنبال کنم و به جامعه بورژوايي اجازه ندهم من را به ماشين پولسازي بدل کند.»
اما خطر چندان جدي نيست. هنگامي که بدهيها بار ديگر سنگيني ميکنند و دوست وفادارش انگلس، در شرايطي نيست به ياري بشتابد، مارکس براي يک شرکت راهآهن به عنوان يک منشي درخواست کار ميدهد. تقاضاي او رد ميشود زيرا دستخط او تقريبا قابل خواندن نيست.
اگر در آغاز براي مارکس دشوار بود براي تقاضاي پول نامههاي التماسآميز بنويسد، در سالهاي بعد ديگر اين شرم و حيا را کنار گذاشت. چنان بيمهابا و صريح از ديگران درخواست پول ميکرد که گويي تمام دنيا به او بدهکار است. با اينحال اين اميد را هرگز از دست نداد که روزي پول خوبي از قبل فروش کتابهايش عايدش شود.
او درباره نامه مادرش به انگلس مينويسد: «از مادرم ديروز پاسخي دريافت کردم؛ همهاش تعارفات «محبتآميز»، اما پولي در کار نبود.» با درخواستهاي پي در پي براي پول، ميرفت که دوستياش با انگلس را نيز به مخاطره اندازد. درست هنگامي که انگلس شريک ديرين زندگياش، مري بارنز را از دست ميدهد، مارکس لحني بيملاحظه و گستاخ پيشه ميکند تا از بيپولي بنالد.
بالاخره از دو محل به مارکس ارث ميرسد و او کمي آرام ميگيرد. مادرش پس از مرگ در اواخر ۱۸۶۳ حدود هفت هزار تالر برايش ارث ميگذارد. چند ماه بعد، بيآنکه انتظارش را داشته باشد، از رفيق و همرزم کمونيستاش، ويلهلم وولف، ۸۰۰ پوند ارث به او ميرسد؛ و بدينگونه براي بيش از يک سال مارکس راحت ميشود و از نوشتن نامههاي التماسآميز دست ميکشد.
با رسيدن اين پولها خانواده مارکس بلافاصله به محلي در لندن نقل مکان ميکند که همسرش جني، اين خانه جديد واقع در محلهٔ همپستيد را يک «کاخ واقعي» توصيف ميکند. اينجا ديگر مارکس داراي يک اتاق کار با چشماندازي به سوي پارک است. تنها چند ماه پس از اين نقل مکان، با اينکه در معاملات سوداگرانه بورس ۴۰۰ پوند سود برده است، بار ديگر به انگلس رجوع ميکند: «باور کن، ترجيح ميدادم انگشت دستم را ببرم تا اين نامه را براي تو بنويسم. اما واقعا خردکننده است که آدمي نيمي از زندگياش را وابسته بوده باشد.»
انگلس با پست ۵۰ پوند ميفرستد اما از آنجا که ميخواهد مارکس بدون دغدغه پژوهشهاي اقتصادياش را ادامه دهد، وعده يک مستمري ساليانهٔ ۲۰۰ پوندي به او ميدهد.
به واقع هم مارکس در آوريل ۱۸۶۷ نگارش نخستين جلد از مهمترين اثرش «سرمايه» را به اتمام ميرساند. از آنجا که ميخواهد آخرين صفحات نسخهٔ دستنويس را شخصا به ناشر تحويل دهد، به انگلس گوشزد ميکند که به کتوشلوار نفيس و ساعتاش نياز دارد که «در بنگاه گروگذاري بيتوته کردهاند».
«سرمايه – نقد اقتصاد سياسي»، جلد اول، بالاخره در سپتامبر ۱۸۶۷ انتشار يافت. «کالا و پول» عنوان بخش اول اين کتاب قرن است، کتابي که ديالکتيک فلسفي در آن موج ميزند. مارکس در اين بخش کالا را توصيف ميکند، فرايند مبادله را شرح ميدهد و در فصل سوم به «پول يا گردش کالا» ميپردازد. در پايان «تبديل پول به سرمايه» را توضيح ميدهد. مارکس ميخواست چنان که خود بيان ميکرد، منشا «پيدايش اين شکل از پول» را ثابت کند و روند بيان ارزش را پي گيرد: «از سادهترين و نامحسوسترين شکل آن تا شکل پرتلالوي پول»؛ تا بدينگونه «همزمان معماي پول» را حل کند.
برخلاف نظر پژوهشگران اقتصاد ملي پيش از او، مانند ديويد ريکاردو، مارکس قصد داشت نه تنها پول را از نظر کمّي بررسي کند، بلکه به لحاظ کيفي «شکل پول» را ريشهيابي کند. چگونه پول ميتواند نخست به صورت يک قطعه فلز يا کاغذ، همزمان به عنوان ابزار مبادله عمل کند، ارزشهايي را در خود محفوظ دارد، به پول اعتباري تبديل شود و در کل، بنيان نظام مدرن مالي را تشکيل دهد؟
مارکس به پول يک «ماهيت جمعي واقعي» داد و از آن رمزگشايي کرد؛ و نشان داد که بحرانهاي مناسبات توليد، اوج خود را در بحران پول، به عبارت ديگر، در بحرانهاي مالي مينمايانند.
مارکس اقتصاددان، حل معماي پول را در تحليل شکل ارزش ميديد: به محض اينکه يک توليد حاصل از کار به شکل کالا عرضه ميشود، خود را از ويژگيهاي جنس آن شيئ رها ميکند و «خصلت فتيشي» به خود ميگيرد. آنچه در اولين نگاه ما به ساعتهاي لوکس و يا لباسهاي جين با طراحي نو به ذهن متبادر ميکند، به طور اصولي همان چيزي است که در مورد نان و سبزيجات در بازار نيز صدق ميکند. مارکس، پول به منزله «خداي کالاها» را رسانهاي توصيف ميکند که هر يک از توليدکنندگان کالا تنها از طريق آن ميتوانند وارد مناسبات اجتماعي شوند. اين «اجتماعي شدن»، چنان که نقد مارکس تأکيد دارد، در سرمايهداري با نشانههايي وارونه رخ ميدهد.
هنگامي که اين اثر دورانساز پايان يافت، مارکس به انگلس نوشت: «اينکه چنين چيزي ميسر شد را فقط مديون تو هستم!» او اين دِين را نيز به دوستش داشت که پس از چندين دهه تنگدستي پولي، توانست يک شب را فارغ از نگرانيهاي مالي به سر ببرد. انگلس براي او يک مستمري ۳۵۰ پوندي در نظر گرفت. حالا کارل مارکسي که از راه کمک ديگران زندگي ميکرد، ميتوانست به آبگرمهاي طبيعي انگلستان برود و يا به استراحتگاه آبگرم کارلسباد در چک سفر کند؛ و اين در حالي بود که خبرچينهاي پليس بهطور نامحسوس او را زير نظر داشتند.
مارکس ديگر شخصيتي نبود که ناشناخته بماند؛ او اما اين فرصت را نيافت که شاهد پيشتازي ظفرمندانهٔ انديشههايش، نخست نزد سوسيالدموکراتها و سپس کمونيستها، باشد. اگر او حق تأليف کتابهايش را که پس از مرگ به فروش رفتند، در زمان حيات دريافت ميکرد، ميتوانست از جدال براي بقايي که ساليان دراز گريبانش را گرفته بود، خلاصي يابد.
«مانيفست کمونيست» که به طور مشترک با انگلس تدوين شد، متني است که پس از انجيل بيشترين انتشار را در تاريخ بشر داشته است. شمارگان آثار مارکس را به دشواري بتوان تخمين زد، اما گمان ميرود در مقياس ميليوني سه رقمي باشد. هيچ فيلسوفي نتوانست به اندازه مارکس در سده بيستم تأثيرگذار باشد.
هنگامي که در ماه مارس ۱۸۸۳ در لندن چشم از جهان فروبست، نه چيزي به ارث گذاشت، نه تابعيت کشوري را داشت و نه وصيتنامهاي از خود برجاي گذاشت. ارزشمندترين چيزي که در تملک او بود، کاغذها، دستنوشتهها و کتابهايش بود که دخترانش و دوستش انگلس از نظر گذراندند، پيش از آنکه اين ميراث را به سوسيالدموکراتهاي آلمان و کمونيستهاي مسکو واگذارند.
متناقض بودن مارکس فقط در ارتباط با پول نبود. همسر يکي از تحسينکنندگانش روزي از او پرسيد، در کمونيسم چه کسي قرار است کارهاي نازل و نامطبوع را انجام دهد و تصور نميکند فردي با «گرايشات و عادتهاي اشرافي» همانند مارکس بتواند پس اين کارها برآيد. پدر کمونيسم در پاسخ ميگويد: «من هم نميتوانم.» و سپس ميافزايد: «آن دورهها خواهند آمد، اما ما بايد رفته باشيم.»
همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد:
آخرين خبر در سروش
http://sapp.ir/akharinkhabar
آخرين خبر در ايتا
https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5
آخرين خبر در آي گپ
https://igap.net/akharinkhabar
آخرين خبر در ويسپي
http://wispi.me/channel/akharinkhabar
آخرين خبر در بله
https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT
آخرين خبر در گپ
https://gap.im/akharinkhabar
بازار