نماد آخرین خبر

دکتر مقصود فراستخواه: «نااطمینانی‌های امروز» ما را به «آینده مبهم» پرتاب می‌کند

منبع
آرمان امروز
بروزرسانی
دکتر مقصود فراستخواه: «نااطمینانی‌های امروز» ما را به «آینده مبهم» پرتاب می‌کند
آرمان امروز/ متن پيش رو در آرمان امروز منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست. در حالي که در گذشته برخي انديشمندان از فروپاشي امر سياسي در ايران سخن مي‌گفتند در سال‌هاي اخير برخي از فروپاشي امر اجتماعي سخن مي‌گويند. حتي اگر اين ديدگاه را نپذيريم اما به نظر مي‌رسد نشانه‌هايي در جامعه ايران آشکار شده که نگران‌کننده است. بحران خانواده، بي‌اعتمادي و بي‌تفاوتي اجتماعي، بي‌تفاوتي نخبگان و از همه مهم‌تر فساد سيستماتيک نشان مي‌دهد که جامعه ايران در وضعيت مساعدي به‌سر نمي‌برد. از سوي ديگر فاصله دولت و ملت که تا قبل از دولت آقاي روحاني شدت پيدا کرده بود و با روي کار آمدن دولت آقاي روحاني کاهش پيدا کرد، دوباره افزايش پيدا کرده و به نظر مي‌رسد در آينده نيز روند صعودي خواهد داشت. در چنين شرايطي اغلب مردم تنها به دنبال معيشت و بقاي خود هستند و احساس رضايت از زندگي در جامعه روزبه‌روز کاهش پيدا مي‌کند. به همين دليل و براي تحليل و بررسي اين موضوع با دکتر مقصود فراستخواه استاد دانشگاه و جامعه شناس شناخته شده گفت‌وگو کرديم. وي تصريح مي‌کند: در ايران سياست برهمه چيز سيطره و هژموني پيدا کرده است. کار حتي به جايي رسيده که سياست در ايران زندگي مردم را به رسميت نمي‌شناسد و تلاش مي‌کند همه قلمرو‌هاي زندگي مردم را در حيطه سراسر بين خود قرار بدهد. با اين وجود در شرايط کنوني زندگي در اين سرزمين تلاش مي‌کند از خود دفاع کند و با زبان حال بگويد که من هستم؛ بگذاريد زندگي کنم. سياست در ايران زيست‌جهان جامعه را مستعمره خود کرده است. در ادامه متن گفت‌وگوي «آرمان» با مقصود فراستخواه را از نظر مي‌گذرانيد. در حالي که 40 سال از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌گذرد آيا شکاف دولت- ملت در ايران کاهش پيدا کرده و مردم اراده خود را در تصميمات مسئولان مشاهده مي‌کنند؟ شکاف دولت- ملت در ايران به صورت مزمن وجود داشت. پس از پيروزي انقلاب نيز نتوانستيم اين شکاف را کاهش بدهيم ، بلکه به شکل‌هاي مختلف آن را تشديد کرديم. اين ملت چند بار در سال 76، در دهه 80 و نهايتا سال 92 پا جلو گذاشت و عملا براي تحکيم دولت- ملت در اين سرزمين اعلام آمادگي کرد ولي انصافا قدر اين دانسته نشده و دوباره با انواع رفتارها و ساختارها اسباب سرخوردگي ايجاد شده است. يکي از سرمايه‌هاي اجتماعي، مسلما اعتماد به نهادها و قوانين است. چيزي که مرتب فرسايش داده‌ايم. زمينه کافي براي مشارکت مدني و آزادمنشانه، گفت‌وگوي ملي و محلي در کشور را محدود مي‌کنيم يا حتي از بين مي‌بريم در نتيجه به صورت طبيعي شکاف دولت-ملت شدت مي‌گيرد و بيگانگي ايجاد مي‌شود. به همين دليل نيز مردم احساسي رضايت بخش از مناسبات مسئولان با خود در قالب قرارداد اجتماعي عادلانه مشاهده نمي‌کنند. سياست‌هاي عمومي کشور از مقتضيات زندگي شهروندان خيلي فاصله گرفته است. حکمراني و سياست‌هاي عمومي با زندگي همه مردم و سرنوشت نسل‌هاي آينده ارتباط پيدا مي‌کند. اين در حالي است که ما به جاي شمول، به سمت انحصار حرکت کرديم. يعني در مواردي منافع و رانت‌ها و نگرش گروه‌هاي خاص، مهم‌تر از منافع عمومي شده است. اين نگرش بر واقعيت و مصلحت سايه انداخته است. در شرايط کنوني حدود 67 درصد جمعيت ايران در سال‌هاي بعد از انقلاب و پس از نگارش قانون اساسي و تشکيل مراکز تصميم‌گيري کلان کنوني متولد شده‌اند. حتي اگر سن رأي دادن را در نظر بگيريم، بخشي از متولدين قبل از انقلاب نيز در آن سال‌ها کودک و نوجوان بودند و نقشي در مسير تحولات نداشتند. به همين دليل ديدگاه‌ها و مسائل زندگي و دغدغه‌هاي نسل جديد با نسلي که در ايران انقلاب کرد خيلي متفاوت شده است. ضمن اينکه درباره نسل انقلاب نيز روايتي افراطي منتشر مي‌شد که بر روايت‌هاي آزادمنشانه و اصلاح‌طلبانه و حتي معتدل غلبه پيدا کرد. آيا اين شکاف نسلي را مي‌توان در مفهوم تله بنيان‌گذار تحليل کرد؟ آيا جامعه ايران به اين شرايط دچار شده است؟ بله همان نگاه خاص که عرض کردم همچنان اجازه نمي‌دهد واقعيت‌هاي جهان متحول ملي و بين‌المللي را به‌درستي فهم کنيم و به مرور زمان در دامي که خود نهاده‌ايم فرو مي‌رويم، گويا هيچ دشمني نيز براي ما لازم نيست چون اوهام واعمال نيازموده خودمان به قدر کافي مي‌تواند منشأ اضمحلال بشود. امروز نسلي که در انقلاب حضور نداشته وعرض کردم حداقل 67 درصد جامعه را نيز در اختيار دارد به دنبال اين است که قوانين و افق‌ها و آرمان‌هاي دلخواه خود را تدوين کند تا با آنها بتواند راحت زندگي کند. نکته ديگر اينکه در 40 سال گذشته سازمان‌هاي انحصاري اليت و قلعه‌هاي متصلب قدرت و ثروت و نگرش خاص ايجاد شده و نمي‌گذارد گفتمان تحول خواه جامعه به اين قلعه‌هاي انحصار نفوذ کند. اتفاقا منشأ خشونت و درگيري در جامعه را بايد در همين قلعه‌ها جست‌وجو کرد. اين قلعه‌هاي انحصاري پشت گرم به قدرت و ثروتند و حتي در کار دولت مستقر و پاسخگو نيز اخلال مي‌کنند نمونه‌اش را در رفتار با ظريف و تيم مذاکره کننده مي‌بينيم. از سوي ديگر فرصت مناسبي به دست نمي‌آيد که تصميمات جامعه در فضاي مدني و با خردورزي جمعي و گفت‌وگوهاي مسالمت‌آميز و دور از خشونت در قلمرو ملي به نحو رضايت‌بخشي حل وفصل شود. اين قلعه‌هاي قدرت چگونه در جامعه خشونت را بازتوليد مي‌کنند؟ سرنخ اغلب رانت‌ها و فسادهاي اقتصادي به مراکز قدرت باز مي‌گردد. به همين دليل نيز اين مراکز قدرت براي حفاظت از منافع خود با هم منازعه و درگيري دارند. اين درگيري و منازعه به جامعه سرريز مي‌شود و موج‌هاي اجتماعي وهيجانات ايجاد مي‌کند وسپس انحصارگران از اين موج‌هاي اجتماعي براي رسيدن به اهداف خود بهره مي‌گيرند. اين خاصيتِ هر جامعه توده‌وار است. در جامعه توده‌وار، مردم مفهوم گِرد و مبهم و شکننده‌اي مي‌شود؛ حاصل ضرب اعداد مبهمي که حتي قابل تجزيه به خودش نيز نيست. در چنين جوامعي، واژه مردم حتي مي‌تواند يک دروغ و يا آلت دست باشد. اين در حالي است که اگر از مفهوم مردم، توده‌زدايي بشود و بگذارند مردم سازماندهي درونزاي مدني و صنفي و حرفه‌اي و محلي پيدا کنند، در آن صورت شرايط متفاوت مي‌شود و موجوديت مردم، محتواي واقعي خود را به دست مي‌آورد. در چنين شرايطي به جاي اينکه سياست عبارت از بازي بزرگان با مردم و به‌وسيله مردم باشد اين مردم هستند که با بزرگان بازي هوشمندانه خلاقي در جهت مطالبات وآفاق زندگي خود مي‌کنند. رضايت مردم از وضعيت جامعه يک وضعيت سوبژکتيو و احساس است. مهم اين نيست که چقدر امکانات در کشور وجود دارد و مردم چگونه از آنها استفاده مي‌کنند. مسأله و سوال مهم اين است که مردم به چه ميزان از وضعيت جامعه و زندگي خود احساس رضايت مي‌کنند. در شرايط کنوني نظام سياسي به يک«ديگري» براي مردم تبديل شده است. به همين دليل نيز مردم در بسياري از تصميمات جمعي مشارکت نمي‌کنند. اين مسأله از نظر امنيت ملي براي يک جامعه خطرناک است و پايداري آن جامعه را به خطر مي‌اندازد زيرا سياست‌هاي جهاني خصوصا چنانکه در لابي‌هاي دور و بر سياست‌هاي ترامپي و متحدان منطقه‌اي او مي‌بينيم به قدر کافي عليه ماست. چرا مشکلات جامعه شناختي ما زير لواي سياست پنهان شد؟ پنهان کردن مشکلات اجتماعي در زير سياست چه پيامدهايي براي جامعه ايران داشت؟ امروز که با فروپاشي امر سياسي در ايران مواجه شده و مشکلات اجتماعي آشکار شده چه بايد کرد؟ در اين زمينه ما بايد دو نوع سياست را از هم تفکيک کنيم. يک نوع سياست معطوف به قدرت است و همواره درپي به دست آوردن قدرت است. نوع دوم اما دستورگذاري ملي براي کشور و اداره امور عمومي است. در ايران سياست معطوف به قدرت بر سياست به عنوان تعيين خط‌مشي سايه افکنده است. يعني اجازه نمي‌دهند حکومت‌مندي به معناي عمل فني و اداره جمعيت در پيش گرفته شود و به جاي آن سيطره و کنترل همه‌چيز را تجربه مي‌کنيم. به همين دليل نيز سياست به معناي اداره جمعيت و به معناي عمل فني حکومتمندي دچار ناکارآمدي شده است و انتظار اين است که در چنين شرايطي ميل به حاکميت‌گري فعال شود. سياست بر همه‌چيز سيطره و هژموني پيدا کرده است. کار حتي به جايي رسيده که اين نگاه خاص و اين برداشت، به ديگر قلمروهاي زندگي نگاه ديگري داشته و تلاش مي‌کند قلمروهاي حرفه‌اي، محلي، صنفي، مدني، ديني، علمي و آموزشي و فني را در حيطه سراسر بين خود قرار دهد. با اين وجود در شرايط کنوني زندگي در اين سرزمين تلاش مي‌کند از خود دفاع مظلومانه‌اي بکند و با زبان حال بگويد که من هستم؛ بگذاريد زندگي کنم. سياست در ايران زيستْ‌جهان جامعه را مستعمره خود کرده است. لازم نبود سياست تا به اين اندازه در قلمروهاي طبيعي و فني و تخصصي زندگي مردم دخالت داشته باشد. به تعبير هابرماس ما با سياست هژمونيک از يک طرف و از سوي ديگر با يک زيست جهان مواجه هستيم. دانشگاه، مدرسه، مسجد و صنف‌ها وحرفه‌ها وفرهنگ‌هاي مختلف شغلي و اجتماعي و محلي، هرکدام قلمروهاي زندگي هستند، قواعد و هنجارهاي دروني خاص خود را دارند. اين در حالي است که سياست رسمي ما اين قلمروها را ناديده گرفته و به قلمرو آنها دست درازي کرده است. سوال اينجاست که آيا بايد بر زندگي مردم حکومت کرد يا اينکه جمعيت را به معناي فني کلمه اداره کرد؟ بدون شک حکومت بايد امکانات و ابزارهاي لازم را براي زندگي مردم مهيا کند و سپس اجازه بدهد مردم با عقلانيت‌هاي خود زندگي کنند. عقلانيت اجتماعي به‌مراتب از چند عقل کل بيشتر و مسئولانه‌تر مي‌فهمد و خطاهايش کمتر است و صلاحيتش براي مبنا قرار گرفتن بيشتر است.نبايد در زندگي مردم تا اين حد سرک کشيد و مداخله و کنترل تماميت خواهانه داشت. اين در حالي است که به تعبير هابرماس سياست در ايران زندگي را به مستعمره خود تبديل کرده است. به همين دليل نيز گفت‌وگوي بين جهان زندگي و سياست وجود ندارد و بلکه سيطره سياست بر زندگي وجود دارد. گفت‌وگو نکردن جهان زندگي با سياست چه خطراتي براي جامعه خواهد داشت؟ اين مسأله هم به امر اجتماعي لطمه مي‌زند و هم اينکه امر سياسي به معناي قانوني و مشروع را منتفي مي‌کند. جامعه ايران، بسيار پويا و در تب‌وتاب است. در زير پوست اين جامعه، فرآيندهاي آموزشي و ارتباطي و فرهنگي و شهري و مدني و حرفه‌اي بسيار مهمي اتفاق افتاده است، اما ساختارهاي رسمي سياست‌گذاري و تصميم‌گيري ما تا حد زيادي از اين تغييرات زيرپوستي جامعه و از اين ظرفيت‌هاي بالقوه جامعه عقب افتاده است حتي عجيب است که بعضا با آن در افتاده است اين اصلا به صلاح پايداري کشور نيست. در چنين شرايطي آيا درست است که گفته مي‌شود در آستانه فروپاشي امر اجتماعي قرار مي‌گيريم؟ بنده نمي‌توانم به صورت قاطع عنوان کنم که در آستانه آن قرار گرفته‌ايم يا مي‌گيريم، اما معتقدم نشانه‌هاي نگران کننده‌اي مي‌رسد. عدم مشارکت مردم در تصميم‌گيري‌ها، فقدان همبستگي اجتماعي، قانون‌گريزي، آنومي و ضعف در نظم اخلاقي و ناکارکرد شدن نهادهاي اجتماعي و فساد و نااميدي و ابهام درباره آينده و اينکه حدود هشتاد درصد درست يا غلط معتقدند که پروژه‌هاي ملي به جايي نمي‌رسد، از مهم‌ترين نشانه‌هاي چنين موضوع خطرناکي است. اين در حالي است که مرجعيت‌هاي فکري و اجتماعي اصيل متن جامعه و حوزه عمومي را نيز ناکار کرده‌ايم. اين‌ها را هنگامي که در کنار يکديگر قرار مي‌دهيم متوجه مي‌شويم که همه اين داده‌ها گرسنه معنا هستند و نمي‌توان از معنابخشي انتقادي به اين داده‌ها برآشفت و طفره رفت. گاهي احساس مي‌شود که گويا هر نوع عملِ نقدِ مستقل يک تهديد محسوب مي‌شود. کار به جايي رسيده که گويي اگر کسي اين داده‌ها را معنا کند، کساني عصباني مي‌شوند. اين در حالي است که يک حاکميت کارآمد بايد در چنين شرايطي دست به معناگرايي بزند و از حوزه عمومي مستقل کشور داروهاي تلخ براي درمان ملي تهيه کند. دولت بايد اين نشانه‌هاي اجتماعي را جدي بگيرد و به فکر راه علاج براي آنها باشد. راه علاج از نظر من؛ البته اگر خيلي دير نشده باشد دو کلمه است: تغيير انگاره‌ها و رفتار‌هاي مسئولان، براي آمادگي براي اصلاحات اساسي‌تر ساختاري. يکي از راه‌هاي اين دو کلمه، بازگشت جدي به جامعه مدني وحوزه عمومي است. اگر اين اتفاق رخ بدهد و دولت (به معناي حاکميت) در نگاه خود نسبت به مسائل تغيير ايجاد کند مي‌توان نسبت به توافقي ملي جهت اصلاحات ساختاري و بهبود شرايط درآينده اميدوار بود. هر چند به نظر من دير شده، اما از نظر اخلاقي ما مسئوليت معنوي و ملي داريم تا آخرين لحظه به راه‌هاي بهبود وضعيت در آينده اميدوار باشيم؛ البته نه اميد واهي و خالي، بلکه اميد به همراه توليد آگاهي اجتماعي، توليد حس همبستگي و مشارکت عمومي و توليد اقدام‌هاي ملي. نکته ديگر اينکه بايد شرايط امکاني فراهم بيايد که مناقشات ملي بر سر نحوه اداره کشور و حل مسائل کلي نظام به نحو رضايت بخشي حل بشود، يعني تعارض‌هاي نخبگان به طرزي موجه حل بشود و آشتي ملي قبل از برهم خوردن اوضاع صورت بگيرد. چون در شرايط کنوني با مناقشات حل و فصل نشده‌اي ميان نخبگان درباره سياست‌هاي کلي مواجه هستيم. آيا تعارض بين نخبگان جامعه به بي‌تفاوتي نخبگان نسبت به مشکلات جامعه تبديل نشده است؟ چرا نخبگان جامعه ديگر مانند گذشته حاضر نيستند براي اصلاح وضعيت موجود هزينه بدهند؟ متأسفانه ناکارآمدي‌هاي اداره کشور به گونه‌اي بود که جامعه به تعبير اينگلهارت به جاي ارزش‌هاي خودشکوفايي و خود بياني به سمت ارزش‌هاي معيشتي و بقا حرکت کرده است. در شرايط کنوني مردم تنها درگير معيشت و روزمرگي و بقاي خود (مثل آب و هوا و شغل ومسکن و پوشک وامنيت جاني) شده‌اند. اين وضعيت در سطوح مختلف جامعه خود را نشان مي‌دهد. به عنوان مثال يک رئيس دانشگاه و يا يک مدير در اين اوضاع تنها به دنبال بقا و سرپا نگه داشتن خودش هست. بدون شک از توي اين نوع زندگي، هيچ‌وقت رشد و توسعه بر نمي‌‌آيد. در نتيجه مردم دچار کرختي، خمودگي وسرخوردگي مي‌شوند. سال‌ها پيش فيلمي را تماشا مي‌کردم به نام زماني براي مستي اسب‌ها که به نظرم مي‌توان اين را در شرايط کنوني به زماني براي کرخت شدن نخبگان و مردم تعبير کرد. متأسفانه هزينه ارائه ديدگاه، نقد و روشنگري منتقدين بالا رفته است و نخبگان احساس مي‌کنند نمي‌توانند تأثيرگذار باشند. در آينده پژوهي مبحثي وجود دارد مبني بر اينکه وقتي عدم قطعيت‌ها را تحليل نکنيم و به سروقت‌شان نرويم، آنها مي‌مانند و زاد و ولد مي‌کنند. هنگامي که نااطميناني‌ها زاد و ولد مي‌کنند، به زبان رياضي، شرايط تصادفي و آشوبناکي به وجود مي‌آيد، وضعيت پيچيده مي‌شود، حتي اگر کسي قصد داشته باشد گره‌ها را باز کند، چه بسا خود گره جديدي به گره‌هاي قبلي اضافه کند. حاصل اينکه در شرايط کنوني ما در وضعيت نااطميناني‌ها قرار گرفته‌ايم. در اين شرايط راه‌حل‌ها خود به مسأله تبديل مي‌شوند. اين وضعيت مانند بدن بيماري است که داراي تومور است و اين تومور به قدري مزمن شده که حتي از دارو و درمان نيز تغذيه مي‌کند و بزرگ‌تر و خطرناک‌تر مي‌شود. در چنين شرايطي مراقب پرتاب شدن به آينده‌اي مبهم باشيم که هيچ درک ملي از آن نداريم. در نظريه سيستم‌ها مرگ يک سيستم اين گونه تعريف مي‌شود:نشت خود به خودي عوامل تصادفي از بيرون به درون سيستم. اين در حالي است که سيستم نمي‌تواند در مقابل اين عوامل، رفتار گلبولي و ايمني از خود نشان بدهد. به همين دليل ما در معرض يک وضعيت استثنايي قرار گرفته‌ايم. اين شـــــــرايط استثنايـــي داراي چه ويژگي‌هايـــي‌است؟ جورجو آگامبن به خوبي اين وضعيت استثنايي را در کتاب خود تشريح کرده است. وضعيتي که ما را در شرايط حيات برهنه و اردوگاهي قرار مي‌دهد. حياتي موکول به حاکم و زندگي در معرض مرگ. وضعيت استثنايي در کشورها به علل مختلفي مانند جنگ يا تعارض‌هاي دروني قدرت روي مي‌دهد. در شرايط کنوني اگر ديپلماسي شکست کامل بخورد ممکن است خداي نکرده در اين وضعيت قرار بگيريم. به همين دليل نبايد درهاي انواع صورت‌هاي متنوع ديپلماسي را به روي خود ببنديم. دشمن در عالمِ واقع اصلا به صورت ذات باورانه قابل تعريف نيست. دوست ودشمن برحسب رفتارمتقابلِ دولت‌ها و ملت‌ها تغيير مي‌کند. در نتيجه ممکن است با نحوه رفتار هوشمندانه ما، رفتار طرف مقابل نيز کم وبيش تغيير پيدا کند. کافي است آقايان يک کتاب درباره رفتار متقابل بخوانند. هيچ دشمن و دوست ذاتي براي هميشه وجود ندارد. اين در حالي است که ما به اندازه‌اي مفهوم دشمن ذاتي را به هويت خود گره زده‌ايم که اگر هرگونه مصلحت‌انديشي و عمل‌گرايي و قصد تجديدنظر در روابط‌‌‌مان را داشته باشيم مشروعيت و هويت خود را از دست مي‌دهيم. قدري از دستگاه‌هاي ظاهرا منسجم ولي موهومِ خود بيرون بياييم و مصالح دنياي رئال و واقعيت‌هاي متن جامعه را ببينيم. مردم خود را در سطح شهر و خيابان‌ها تعريف مي‌کنند و در زندگي راه مي‌روند و خود را بيان مي‌کنند بايد آنها را به رسميت بشناسيم و بگذاريم زندگي بکنند. از سوي ديگر صداي آرام زنان و جوانان، هنوز ناشنيده مانده است به نظرم جامعه ايران در بهترين موقعيت براي پوست اندازي، به بلوغ رسيدن و بزرگ شدن قرار گرفته بود. در اين شرايط جامعه مي‌توانست موازنه برابري با قدرت ايجاد کند و بتواند با قدرت گفت‌وگو کند. متأسفانه شکست ديپلماسي اين فرصت را از جامعه ايران گرفت. تنها منشأ اميد که ايران بتواند از طريق رشد اقتصادي، اجتماعي و مدني پوست اندازي کند به شکل مبهمي از بين رفت. بنده به تئوري توطئه اعتقاد ندارم اما گاهي با خود مي‌انديشم که ممکن است دستي در پشت پرده بود که اين فرصت را چنين از جامعه ايران گرفت. جامعه و حتي بخشي از بدنه مديريتي کشور در حال دگرديسي بود و اين نيازمند زمان و نيازمند مديريت بود. مديريت که نشد و الان هم زمان را براي پوست اندازي تدريجي از دست مي‌دهيم. اين حقيقتا دردناک است. اين دست پشت پرده در بيرون بوده يا درون؟ قصد ندارم بيشتر اين موضوع را باز کنم. با اين وجود گاهي اين فکر به ذهنم مي‌رسد که چطور اين فرصت بزرگ از جامعه ايران گرفته مي‌شود. آيا در اين زمينه محاسباتي صورت گرفته است و اين طوري خواستند يا اينکه براساس ندانم کاري و غلط کاري‌ها بود که اين فرصت از دست رفت. من نه در شرايط سياست جهاني اين پاکيزگي را مي‌بينم، نه در موقعيت‌هاي منطقه‌اي. متأسفانه در درون کشور نيز قدرت و ثروت و رياست ميل دارد بر مصلحت عمومي سايه بيندازد، در نتيجه همه چيز دست به دست هم مي‌دهد تا فرصت دگرديسي آرام و مسالمت‌آميز و دور از خشونت از جامعه خسته ايران سلب شود و ديگر آن تغيير در اعماق و پوست‌اندازي که عرض کردم امکانپذير نشود. با اين حال حتي اگر دسيسه و حماقت و بدنيتي نيز در کار نبوده باشد، بايد از دست رفتن اين فرصت دگرديسي را يک بدبياري ديگر تاريخي براي جامعه ايران به شمار بياوريم. همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در ايتا https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5 آخرين خبر در بله https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره