تجارت فردا/
متن پيش رو در تجارت فردا منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
علياصغر سعيدي، جامعهشناس و عضو هيات علمي دانشگاه تهران، با بيان اين نکته که هر اندازه در جامعهاي تفکر انسانمحوري حاکم باشد، حساسيت آن جامعه نسبت به مرگ و حوادث منجر به مرگ بيشتر ميشود، درباره نگاه جامعه ايراني به مرگ ميگويد: جامعه ايران يک فرآيند معمولي را طي نکرده است. ما در دهههاي اخير يک انقلاب و يک جنگ بزرگ را تجربه کردهايم که در نتيجه اين حوادث به نظر ميرسد مرگ به يک موضوع عادي تبديل شده است. او با اشاره به اينکه در سالهاي اخير در جامعه ايران تغييراتي رخ داده و نسل جديد سعادت و رفاه خود را ترجيح ميدهد، اظهار ميکند که هيچ کدام از اين تغييرات به اين معني نيست که يک فلسفه يوتيليتاريستي (فايدهباورانه) به صورت تمام و کمال شکل گرفته باشد و براي قضاوت دقيقتر بايد صبر کرد. سعيدي يکي از علل اصلي ضعف حکمراني در پيشگيري از حوادث منجر به مرگ را فقدان گفتمان ميداند: «دولت هر روز بايد نيازهاي واقعي و حياتي مردم را از جمله بيماريها و حوادث ناگهاني برطرف کند، ولي اين کار را فقط به صورت واکنشي انجام ميدهد و اين نظام رفاهي يک موضع روشنفکري و اخلاقي ندارد. در جامعه ما روشنفکران اين بحثها را درنمياندازند و به جاي آن بيشتر مشغول بحث توسعه سياسي هستند. به نظر ميرسد روشنفکران ايراني معتقدند تا زماني که ما توسعه سياسي نداشته باشيم نميتوانيم به توسعه اجتماعي، بيمهاي و رفاهي دست يابيم.»
حوادث منجر به مرگ شهروندان در ابعاد مختلف مکرراً رخ ميدهد ولي نه کسي استعفا ميدهد، نه کسي جابهجا ميشود و نه کسي پاي ميز محاکمه ميرود. اين نوع برخورد دولت با مسببان و مقصران مرگ شهروندان ناشي از چيست؟
در دنياي مدرن مسوول اصلي کنترل و مديريت حوادث غيرمترقبه دولتها و حاکميتها هستند به ويژه از زماني که دولت-ملتها به وجود آمدهاند که مرزهاي مشخصي دارند و در هر مرز هر حاکميتي مسوول کنترل حوادثي است که رخ ميدهد. اما اينکه دولت ما مسببان حوادث را به درستي مجازات نميکند و به اين مساله توجه ندارد، در مسائل اقتصادي، اجتماعي و حتي اخلاقي-فلسفي ريشه دارد. اگر از منظر فلسفي نگاه کنيم، موضوع به عصر روشنگري برميگردد. مارکس جمله معروفي دارد با اين مضمون که فيلسوفان در گذشته جهان را تفسير ميکردند، ولي ما آمدهايم که جهان را تغيير دهيم. علم عصر روشنگري چشماندازي پيش روي انسان گذاشت که بتواند بر اساس علم تحليلي، جهان را پيشبيني و به وسيله علم جديد کنترل کند. اين علم با علم گذشته متفاوت است که بيشتر تفسير ميکرد و به طور اتفاقي ارتباط بين پديدهها را نگاه ميکرد، ولي در عصر جديد ارتباط بين پديدهها بايد به صورت علمي بررسي شود. خاستگاههاي به وجود آمدن اين علم در کنترل خطراتي بود که انسان را مورد تهديد قرار ميداد؛ خطراتي مثل طوفان، سيل و زلزله که به آن ريسکهاي خارجي ميگويند که امروز هم در جوامع مختلف رخ ميدهد. از عصر روشنگري هدف داشتن دنيايي بود که هرچه بيشتر کنترل شود. در نتيجه همين نگاه سازمانهاي مختلفي براي کنترل حوادث تشکيل شدند و اصول مديريت ريسک نوين شکل گرفت به طوري که امروز تقريباً ميتوان گفت با استفاده از تکنولوژيهاي مدرن انسان اگرچه نتوانسته آنطور که ميخواهد حوادث را کنترل کند، اما در مقايسه با گذشته قدرت بسيار بيشتري براي پيشبيني و کنترل حوادث پيدا کرده است. اينها ناشي از علم عصر روشنگري است.
البته در دوره جديد با برآمدن انسان مدرن، اين انسان بازتابي ريسکهاي ديگري مثل تغييرات محيط زيستي هم به وجود آورده که به آن ريسکهاي ساختهشده ميگويند چون بخشي از اين تغييرات ناشي از فعاليتهاي ماست. اينکه به نظر ميرسد ما در جامعه خود نميتوانيم حوادث را کنترل کنيم، تا اندازه زيادي به ناتواني ما در استفاده از تکنولوژيهاي نرمافزاري و سختافزاري برميگردد. به عنوان مثال اگر ما همان تکنولوژي و برنامهاي را که ژاپن براي مواجهه با زلزله دارد به کار ميگرفتيم مسلماً به همان نتايجي ميرسيديم که آنها رسيدند، ولي متاسفانه اين را به کار نميگيريم.
بخش ديگري از تفاوت ما با جوامع توسعهيافته نيز جنبه اخلاقي فلسفي دارد. در غرب يک نگرش اومانيسم يا انسانمحوري حاکم است که تمامي دستگاهها از جمله سياستمداران برنامههاي خود را در جهت آن پيش ببرند. اين نگرش در عالم پزشکي باعث بسط اين تفکر شده که انسان نبايد درد بکشد و در نتيجه پيشرفتهايي براي بهرهمندي انسانها از امداد به بهترين وجه در هنگام وقوع حادثه و حتي استفاده از مورفين و مسکن هنگام مرگ شکل گرفته است. همين ايده مورفين و مسکن ناشي از اين ديدگاه است که انسان نبايد درد بکشد. حتي اتانازي و حق مرگ نيز در اين چارچوب معني ميشود و ناشي از اين تفکر است که اگر ادامه زندگي براي انسان لذتي ندارد، بايد براي او حق مرگ قائل شد. اومانيسم يک موضع اخلاقي فلسفي دارد که متکي بر نقش عامليت انسان و ارزشهاي انساني است چه به صورت فردي و چه به صورت جمعي و اينکه بايد همه چيز انسان بر اساس قوه عقلاني و تجربي او شکل بگيرد. اين نوع نگاه کاملاً در مقابل تفسير از جهان قبل از عصر روشنگري است که بر اين پايه بود که انسان در مقابل آنچه طبيعت بر سرش ميآورد ناتوان است که نتيجه آن پناه بردن به خرافات و قضا و قدر بود. امروز هر اندازه در جامعهاي تفکر انسانمحوري حاکم باشد، حساسيت آن جامعه نسبت به مرگ و حوادث منجر به مرگ بيشتر ميشود.
جامعه ايران طي سالهاي اخير در زمينه نگاه به مرگ تغييري نکرده است؟
جامعه ايران يک فرآيند معمولي را طي نکرده است. ما در دهههاي اخير يک انقلاب و يک جنگ بزرگ را تجربه کردهايم که در نتيجه اين حوادث به نظر ميرسد مرگ به يک موضوع عادي تبديل شده است. استنباط من اين است که در سالهاي اخير در جامعه ما تغييراتي به سمت نوعي اخلاق «يوتيليتاريسم» (فايدهباوري) که در غرب هم بوده رخ داده است. در نتيجه به نظر ميرسد انسانها نسبت به گذشته بيشتر ميل دارند از زندگي خود لذت ببرند. مثلاً ايدههاي انقلاب کردن مورد توجه قرار نگرفته، البته ممکن است برخي علت اين موضوع را در اين بدانند که فاصله ما با انقلاب قبلي زياد نيست، ولي به هر حال به نظر ميرسد نسل جديد هيچ تمايلي به تغييرات ناگهاني ندارد و اين نشان ميدهد که نسل جديد داشتن محيطي آرامتر و شادتر را بيشتر ميپسندد و سعادت و رفاه خود را ترجيح ميدهد. اين تغييرات بسياري از امور را در خانواده و جامعه ايراني تحت تاثير قرار داده است. در عين حال هيچ کدام از اين موارد به اين معني نيست که يک فلسفه يوتيليتاريستي به صورت تمام و کمال شکل گرفته باشد و براي قضاوت دقيقتر بايد صبر کرد.
به نظر شما تغييرات جامعه ايران درباره ارزش حيات به حدي رسيده که بر رفتار دولت در مواجهه با حوادث منجر به مرگ و پيشگيري از آنها تاثير بگذارد؟
مردم در اين زمينه همه چيز را از دولت ميخواهند. البته امدادرساني به ويژه هنگام وقوع حوادث وظيفه دولت است چون دسترسي به تکنولوژيهاي مربوطه و انجام عمليات امدادي عمدتاً از عهده گروههاي بخش سوم و سازمانهاي غيردولتي خارج است. حتي کار بيمه هم نيست. به عنوان مثال وقتي طوفاني در آمريکا رخ ميدهد دولت آمريکا که يک دولت ليبرال هم هست به کمک مردم ميآيد. در چنين مواقعي شرکتهاي بيمه هم بايد بيمههاي خود را به شرکتي ديگر فروخته باشند وگرنه بر اثر چنين پديدههاي بزرگي که همه را درگير ميکنند، از بين ميروند. در جامعه ما شايد انتظار مردم از دولت بيشتر هم باشد، اما دولت پاسخ کاملي به اين انتظار نميدهد. به نظر من يکي از علل مهم اين موضوع اين است که متاسفانه ما در ايران يک گفتمان رفاهي نداريم. در گفتمان رفاهي، امداد و حمايت اجتماعي يک اصل است که روشنفکران آن را در جامعه درمياندازند و به آن توجه ميکنند. ريشههاي اين گفتمان به اومانيسم برميگردد که بر اساس آن زندگي و بهزيستي مردم اصل اول است و بايد امکانات رفاهي به صورت منصفانه بين گروههاي مختلف مردم تقسيم شود. در ايران روشنفکران چنين گفتماني را درنينداختهاند و چون اين انديشهها منتشر نشده دولتها يک راهنماي کار ندارند. در نتيجه در ايران هميشه نظر از عمل عقب است. دولت با وضعيتي روبهرو است که هيچ نظريه و موضع اخلاقي درباره آن ندارد. بحثي هم در اين باره درنميگيرد. موضعي که آقاي هاشمي، وزير بهداشت، چند ماه پيش درباره تامين کردن يا نکردن هزينه درمان بيماري که احتمالاً دو سال بيشتر زنده نخواهد ماند مطرح کرد، اگر در يک جامعه غربي گفته ميشد، مناقشات بسيار عظيمي به راه ميانداخت. البته در دوران جنگ ايران و عراق، در کمال تعجب ميديديم به خاطر يکسري مواضع اخلاقي که وجود داشت، به افرادي که در ايران درمان نميشدند، سهميه ارزي براي سفر درماني به خارج از کشور داده ميشد، در حالي که رزمندههاي ما اينجا ممکن بود با کمبود ادوات نظامي نيز روبهرو شوند.
چرا مواضع اخلاقي که اشاره کرديد امروز در ابعاد مختلف سياستگذاري دولت مشاهده نميشود؟ بخشي از گرفتاريهاي فعلي ما محصول بودجه است به عنوان مثال بودجه اورژانس کشوردر مقايسه با بودجه خيلي از نهادهاي فرهنگي و سياسي خاص که اهداف و دستاوردهايشان هم چندان روشن نيست ناچيز است. اشکالات حکمراني ما در اين زمينه چيست؟
علت اين است که در اين زمينه گفتمان وجود ندارد. دولت هر روز بايد نيازهاي واقعي و حياتي مردم را از جمله بيماريها و حوادث ناگهاني برطرف کند، ولي اين کار را فقط به صورت واکنشي انجام ميدهد و اين نظام رفاهي يک موضع روشنفکري و اخلاقي ندارد. به عنوان مثال بحثهايي که در آمريکا درباره امدادرساني درميگيرد با بحثهايي که در اروپا درباره همين موضوع شکل ميگيرد بسيار متفاوت است به اين علت که مواضع اخلاقي هر جامعه متفاوت است. در جامعه ما روشنفکران اين بحثها را درنمياندازند و به جاي آن بيشتر مشغول بحث توسعه سياسي هستند. به نظر ميرسد روشنفکران ايراني معتقدند تا زماني که ما توسعه سياسي نداشته باشيم نميتوانيم به توسعه اجتماعي، بيمهاي و رفاهي دست يابيم. در اين خلأ گفتماني ممکن است نهادهاي امدادي و رفاهي نيز پاسخگو نباشند و کار خود را به خوبي انجام ندهند به ويژه با توجه به اينکه در اين نظام رفاهي مشکلاتي هم وجود دارد. نظام رفاهي بايد سه بخش داشته باشد؛ بخش بيمهاي، بخش امدادي و بخش حمايتي. در ايران کار سازمانهايي که در اين زمينه فعاليت ميکنند بسيار همپوشان است. علاوه بر اين يک نوع حاکميت دوگانه نيز بر اينها وجود دارد، يعني بخشي از آنها توسط دولت اداره ميشود و بخشي توسط نهاد رهبري. در نتيجه در بسياري از موارد متولي اين امور رفاهي مشخص نيست. در بخش امدادي اولين مساله اين است که ما با تعدد متولي مواجهيم در حالي که در زمان بحران بايد تمامي امکانات در اختيار يک فرمانده واحد باشد. در حال حاضر ما چندين سازمان حمايتي داريم که موازي دولت هستند که اتفاقاً خيلي هم هدفمندانه فعاليت ميکنند ولي موازيکاري به ويژه در زمان وقوع بحران که برخي از سازمانهاي حمايتي کارکرد امدادي هم پيدا ميکنند ميتواند مشکلزا باشد. به لحاظ حکمراني ميتوانيم مشکل اصلي را در همين نظام رفاهي با سازمانهاي موازي و همپوشاني در کارکردها بدانيم. مساله ديگر اين است که برخي از نهادها و سازمانها ميخواهند از طريق ارائه خدمات اجتماعي به مشروعيت سياسي دست پيدا کنند و در نتيجه هنگام وقوع حوادثي مثل زلزله نيز به نظر ميرسد همين رهيافت را دنبال ميکنند. در نتيجه هنگام وقوع بحرانها ما با يک نوع آنارشي و به هم ريختگي روبهرو ميشويم. در واقع هر دستگاهي ميخواهد خود مستقيماً با گروههاي هدف در ارتباط باشد و اعلام کند که کدام يک از کمکها را تامين کرده است. اين مساله يک مشکل حکمراني در زمينه امدادرساني است.
چرا تا حادثه دلخراشي رخ ندهد کسي به ناايمن بودن راه، فرسوده بودن وسايل، غيراستاندارد بودن ادوات و تجهيزات و... توجهي نميکند. حتي پس از حادثه و مرگ شهروندان نيز راه تکرار بر خطر بسته نميشود و همان شرايط ادامه مييابد؟
عواملي که ذکر کردم به ويژه در بحث حکمراني در اين زمينه بسيار موثر است. تکرار حوادث بيشتر به اين علت است که بعد از وقوع حادثه هيچ ارزيابي دقيقي از آن صورت نميگيرد. در بسياري از حوادثي که در جهان رخ ميدهد يک گروه حقيقتياب مساله را دنبال ميکند و هرچند ممکن است طول بکشد ولي نتايج آن به تغييراتي در نظامهاي رفاهي منجر ميشود. در ايران بخشي از مساله بيتوجهي به حوادث منجر به مرگ ناشي از پايين بودن حساسيت جامعه نسبت به مرگ است، بخشي ناشي از بيتوجهي روشنفکران به گفتمان رفاهي و بخشي ناشي از موازي عمل کردن دستگاهها در نظام رفاهي. من اصليترين علت را نظام رفاهي ميدانم که خيلي موازي عمل ميکند. قانون جامع رفاه و تامين اجتماعي که در برنامه سوم تصويب شد، اولاً فرآيند تصويب آن چندين سال به طول انجاميد و دوم اينکه قرار بود اين سازمانها را هماهنگ کند، اما چنين چيزي در آن ديده نشده بود. ما يک شوراي عالي رفاه تشکيل داديم که در چندين سال اول فعاليتش مهمترين سازمان امدادي يعني کميته امداد عضو آن نبود به طوريکه گويي دو دولت دارند در کنار هم امور رفاهي و امدادي را انجام ميدهند. بنابراين يکي از مشکلات اصلي اين است که نظام حکمراني رفاهي يا سازماندهي رفاهي گرفتار يک حاکميت دوگانه است. درباره مساله پايين بودن حساسيت نسبت به مرگ به نظر ميرسد بخشي از اين موضوع ناشي از تکرار حوادث مرگبار است. البته بايد براي اين مساله نيز دليلي پيدا کرد. اخيراً برنامهاي ميشنيدم که اشاره ميکرد ممکن است مواضع اخلاقي برخي افراد يا جوامع نسبت به کمک به مردم بر اثر مرور زمان تغيير کند. بنابراين اگر ميبينيد فردي از کنار يک متکدي رد ميشود و کمک نميکند نشاندهنده اين نيست که اين فرد بياخلاق شده، بلکه ممکن است موضع او عوض شده باشد. شايد بخشي از اين موضوع ناشي از اين علت باشد که توقع مردم بيشتر از دولت است که خودشان وارد کمک نميشوند. البته در بيشتر موارد نيز حق با مردم است چون امدادرساني در حوادث بايد بر عهده دولت باشد که قاعدتاً اطلاعات مختلف و تکنولوژيهاي سختافزاري و نرمافزاري را در اختيار دارد.
به هر حال به نظر من علت مهمتر در گفتمان روشنفکري است. هر جا نگاه کنيد وقتي حوادث منجر به مرگ رخ ميدهد روشنفکران واکنش نشان ميدهند، اما در کشور ما اين موضوع کمرنگ است. در سالهاي اخير روشنفکران نسبت به مهاجرت تعداد زيادي از افراد تحصيلکرده از ايران به غرب حساسيت و واکنش نشان دادند که اين موضوع تا حدي بر خطمشي دولت در جذب مهاجران اثر گذاشت، ولي هيچکس به اين موضوع توجه نکرد که بسياري از اين مهاجران نيز افغانستانيهايي بودند که در ايران مورد تبعيض قرار گرفته بودند. يعني در کنار گوش ما حوادثي رخ ميدهد و مسائلي وجود دارد که جامعه روشنفکري در جهان به آنها واکنش نشان ميدهد ولي روشنفکران ايراني نسبت به آن واکنشي نشان نميدهند. حتي گروههاي سياسي که ايدئولوژيهاي مختلف محافظهکار و اصلاحطلب دارند مواضع رفاهي مشخصي ندارند و اين هم يکي از عواملي است که دولت را در يک خلأ سياستگذاري باقي ميگذارد.
بيتوجهي به بخش امدادي در بودجه که به آن اشاره کرديد نيز تا حدود زيادي ناشي از اين است که هيچ گروه سياسي موضعي در اين مورد ندارد و فشاري در اين مورد نيست. در واقع به اين نوع بودجهها عکسالعملي نشان داده نميشود درحاليکه شايد مهمترين بخش در نظام رفاهي بخش اورژانس باشد. در دولت رفاهيهاي غربي اگر سالمندي تقاضاي آمبولانس کرده باشد و آن آمبولانس در مدت استاندارد که حدود 15-10 دقيقه است نرسيده باشد در صورتي که خبر اول رسانهها جنگ نباشد، همين موضوع تاخير آمبولانس به خبر اول روزنامهها و موضوع اول بحث در محافل روشنفکري تبديل ميشود. همين چند وقت قبل يک مجله روشنفکري به اسم تماشاگر «The spectator» به اين موضوع پرداخته بود که آمبولانسهاي انگلستان دارند به اين صورت درميآيند که يک نفر راننده داشته باشند و فقط يک متخصص امدادپزشکي. در اين مجله اين مساله به عنوان يک نگراني مهم مطرح شده بود. اگر در جامعه ايران نيز امداد و انساندوستي وارد گفتمان روشنفکري شود، عملکرد دولت و دستگاههاي مختلف در مواجهه با حوادث نيز تغيير ميکند.
بازار