شرق/
متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست.
آيتالله هاشميرفسنجاني در مصاحبهاي با سايت شخصي در سال 93 به ذکر ناگفتههايي از هشت سال دفاع مقدس پرداخت که در آن به دو موضوع مهم اشاره ميکند؛ نخست موضع دقيق امام بعد از فتح خرمشهر و دوم نوع رويکرد ديپلماتيک جمهوري اسلامي بعد از پذيرش قطعنامه 598 که بخشهايي از اين گفتوگو را در ادامه ميخوانيد.
هاشميرفسنجاني درباره استراتژي جنگي ايران بعد از فتح خرمشهر گفت: «فکر ميکنم استراتژي مهم قضيه، بعد از فتح خرمشهر از طرف امام ارائه شد که يک راهنمايي براي بعد از آن بود که چه سياستي را پيش بگيريم. از لحاظ تاريخي در آن مقطع مباحثي داشتيم که کاملا بين امام و نيروهاي نظامي بود. فرماندهان ارتش و سپاه چند روز پس از فتح خرمشهر در جلسهاي که به عنوان جلسه شوراي عالي دفاع بود، خدمت امام رسيده بودند. من و آيتالله خامنهاي هم بوديم. آن موقع من سخنگوي شورايعالي دفاع بودم. خرمشهر فتح شده بود و نيروهاي ما خيلي شاداب بودند. نيروهاي زيادي هم عازم جبههها ميشدند. عراقيها هم خيلي سرخورده بودند. طبيعي اين بود که در تعقيب نيروهاي فرارکرده بعثي وارد خاک عراق شده و آنها را در خاک خودشان منهدم کنيم. جلسه هم براي اين تشکيل شده بود که چه کار کنيم؟ امام در قدم اول هم با ورود به خاک عراق مخالفت کردند و هم با ختم جنگ. چون براي نظاميها يک مشکلي پيش آمده بود و با منطق آنها سازگار نبود. آنها ميگفتند که اگر عراق بفهمد ما پشت مرز ميايستيم و داخل خاک نميشويم با خيال راحت قواي خود را بازسازي ميکند. به علاوه مقدار زيادي هم از ارتفاعات سرشکن ما در غرب را در اختيار دارد و ممکن است بار ديگر با تجربه بيشتر و حمايت ديگران به شکل ديگري حملهاش را آغاز کند. با اينکه شخصيت امام، زبان نظاميها را مقداري کُند ميکرد، ولي انصافا کارشناسانه حرف زدند. گفتند اينکه ما دشمن منهزم را تعقيب نکنيم و به آنها فرصت تجديد قوا بدهيم با منطق نظامي نميخواند. اگر ما بخواهيم جنگ را ادامه دهيم، نميتوانيم بگوييم که ما تا مرز ميآييم. بعد از اين ديگر دشمن چه مشکلي دارد؟».
او درباره اينکه چرا امام مخالف ورود به خاک عراق بود، اظهار کرد: «امام هم با آن روحيهاي که داشتند، در مقابل منطق خاضع بودند و با همه قاطعيتي که داشتند، منطق اينها را پذيرفتند و گفتند که راه ديگري انتخاب کنيد. چند دليل آوردند که نبايد وارد خاک عراق شويم که قبلا هم گفته بودند. يکي اين بود که با ورود ما به خاک عراق، مردم عراق هم آنگونه که الان روحيه آنها با ماست، (چون مردم عراق در جنگ بيشتر طرفدار ما بودند و علاقهاي به صدام نداشتند) آن موقع حس وطنخواهي آنها باعث ميشود که پشت سر دولت و ارتش عراق بايستند. دوم اينکه دنياي عرب هم احساس خطر ميکند و روحيه ناسيوناليسم عربي گل ميکند و براي عراق نيروي زيادي ميگذارند. سوم هم اينکه جهان حاضر نيست اينگونه ببيند که ما عراق را تصرف کرديم. همه اينها باعث ميشود که کار ما در جنگ مشکل شود. بعد هم يک دليل انساني و ديني را اضافه کردند و گفتند که مردم عراق دوستان ما هستند و ما در آينده با مردم عراق بايد کار کنيم و آنها هم به ما تکيه خواهند کرد. ما نبايد به مردم عراق صدمه بزنيم چراکه يکي از اهداف ما در ادامه نجات مردم عراق از دست بعثيان خونآشام بود. تا حال آنها به کشور ما آمده بودند و ما با آنها به عنوان متجاوزين ميجنگيديم. وقتي که به آنجا برويم مردم آسيب ميبينند. اين به قسمت بعدي هم که ميخواهم بگويم، مربوط ميشود از اين جهت همه اينها در جنگ براي ما يک راهنما شد. با پيشنهاد امام راهحلي انتخاب شد و ديگران هم قبول کردند و آن اين بود که اگر ميخواهيد وارد خاک عراق شويد و ضرورت دارد وارد شويم در جايي وارد شويم که مردم نباشند و يا خيلي کم باشند. شما چنين جايي را پيدا کنيد و وارد خاک عراق شويد تا هم قدرتتان را نشان بدهيد و هم خاطر دشمن راحت نشود. اين استراتژي شد که امام به ما دادند. در آن جلسه من و آيتالله خامنهاي بحثي نکرديم. چون ما نظامي نبوديم، آنها بحث ميکردند. با اين جمعبندي از خدمت امام بيرون آمديم. متأسفانه بعدا ما نتوانستيم اين نوار را پيدا کنيم و يا دفتر امام اين نوار را نداد، چون ما دبيرخانهاي داشتيم و آقاي نظران مذاکراتمان را ضبط ميکرد و نگه ميداشت، هر وقت مراجعه کرديم گفت که من ندارم. واقعيت آن جلسه اين بود».
هاشميرفسنجاني اختلاف سپاه و ارتش در نحوه جنگيدن را اينگونه روايت کرده بود: «بعدا طراحي همين شد که ما به سراغ جاهايي برويم که مردم آسيب نميبينند. تا مدتي که من فرمانده جنگ نبودم دو، سه عمليات مثل رمضان و والفجر مقدماتي انجام شد که ناموفق بود. براي انجام آن چند عمليات هم بين ارتش و سپاه که خيلي صميمي بودند، اختلاف افتاد. چون هر دو ميخواستند خوب بجنگند. ارتش ميخواست کلاسيک بجنگد و سپاه هم اصل غافلگيري را انتخاب کرده بود و شيوه ديگري در جنگ داشتند. لذا اختلاف به وجود آمد. بالاخره ضرورت پيدا کرد که کسي در آنجا باشد و جنگ را فرماندهي و اين اختلافات را حل کند که من از سوي امام بهعنوان فرمانده جنگ انتخاب شدم. با سران قوا در جلسات ۵ نفري که داشتيم، مطرح کرديم و همه متفق بوديم که جنگ را بايد به صورتي خاتمه دهيم که ما از عراق گروگان بزرگي داشته باشيم تا هم خواستههايمان تأمين شود و هم به اهداف خود در جنگ برسيم. اهداف متجاوزانهاي نداشتيم. بالاخره کسي تجاوز کرده و بايد کيفرش را ببيند و ما هم خسارت ديديم و بايد خسارت بدهند».هاشمي در پاسخ به اين پرسش که چرا با وجود نامه صدام به شما که گفته بود: «جناب آقاي هاشميرفسنجاني، ديگر همهچيز روشن شده و شما به هرچه ميخواستيد رسيديد»، پذيرش قطعنامه را يک فتح بزرگ نميدانيم و آن را جشن ملي اعلام نميکنيم، گفت: «اين چراها ادلهاي دارند که بهموقع به آنها ميپردازيم. من هم همان موقع سخنراني و تحليلي را گفتم که اين سوره فتح بعد از پيروزي بر مشرکان و گرفتن مکه و فتح مکه نازل نشده؛ بلکه براي صلح حديبيه نازل شده است پس از صلح حديبيه خيلي از کساني که در آنجا حاضر بودند گريه ميکردند و ميگفتند که در مقابل مشرکين کوتاه آمديم و ضعيف شديم. اين موضع تا آنجا بود که پيامبر خدا(ص) وقتي ميخواستند صلحنامه بنويسند، بعضي کلمات خودشان را به خواست آنها عوض ميکردند. ولي آنموقع سوره فتح نازل ميشود و خداوند «انّا فتحنا لک فتحا مبينا» را ميگويند. من هم حقيقتا فتح را همينجا ميديدم. يعني ما با يک شگرد ديپلماتيک بهگونهاي رفتار کرديم و شرايط را فراهم کرديم که همانهايي که در سازمان هميشه عليه ما رأي ميدادند اينبار به نفع ما رأي دادند. همانطور که گفتم رفتار ما بهگونهاي بود که اولا دنيا از ما مسئوليتشناسي ديد و ديد که ماجراجو نيستيم و يک حرف منطقي داريم و براي حرف منطقي خودمان مقاومت ميکنيم. بعد انعطاف ما را در چيزي ديدند که فکر نميکردند در مواردي انعطاف نشان بدهيم. در آن شرايط ميتوانستيم در تنگه هرمز براي ديگران مشکل ايجاد کنيم اما نکرديم و گفتيم که امنيت يا براي همه يا براي هيچکس. تا اين حد حرف ميزديم. ميتوانستيم آنموقع انتقام بيشتري از آمريکاييها در خيلي از جاها بگيريم. لزومي نداشت وارد اين کار شويم. امام هم مسائل را هدايت ميکردند. بالاخره با آن رفتار و حرکت منطقي که کرديم، هم صلحدوستي خودمان را نشان داديم هم روي حق خود پافشاري کرديم و هم به آن نقطهاي که بايد ميرسيديم، رسيديم. فتح واقعي اينجا بود. آن جملهاي را که صدام نوشته بود در خاطرهاي از يکي از اسرا ديدم که حق مطلب را به خوبي بيان کرده بود. او در خاطراتش نوشته که پشت سيمهاي خاردار ايستاده بوديم و به تلويزيون عراق گوش ميداديم. صدر خاطره آن آزاده اين جمله صدام بود که در جواب من نوشته بود. حرفي که اين آزاده زد واقعيتها را در همان خاطره کوچک به درستي مشخص کرده است. يعني بعد از پذيرش قطعنامه تا آن روز فضاي تلخي بر خيلي از رزمندهها، اسرا و خانواده شهدا حاکم بود که ما چه کار ميکنيم؟ اما وقتي آن جمله را شنيديم همه فهميديم که نظام در حال انجامدادن چه تدبيري است».
بازار