نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

ترامپ بر سیستم غلبه کرده است

منبع
همشهري
بروزرسانی
ترامپ بر سیستم غلبه کرده است
همشهري/ متن پيش رو در همشهري منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست تلاش‌هاي احزاب و رسانه‌ها و سيستم بوروکراسي در آمريکا براي به زمين زدن ترامپ بي‌نتيجه مانده و او همچنان شانس اول پيروزي در انتخابات رياست جمهوري سال آينده است جواد نصرتي| پيگيري استيضاح دونالد ترامپ رئيس‌جمهور آمريکا در مجلس نمايندگان توسط دمکرات‌ها، واشنگتن را در يک بحران سياسي فرو برده است. دمکرات‌ها اميدوارند با بررسي تماس تلفني ترامپ با رئيس‌جمهور اوکراين که از نظر آنها با هدف فشار‌آوردن به رقباي داخلي رئيس‌جمهور انجام شده، ‌مدارک کافي براي برکناري او را به‌دست بياورند. آنها معتقدند ترامپ، با اين کار از قدرت خود سوءاستفاده کرده و مستحق استيضاح است. اما حسين دهشيار، ‌استاد دانشگاه و کارشناس مسائل آمريکا، تلاش آنها را بي‌فايده و محکوم به شکست مي‌داند. او در گفت‌وگو با‌ همشهري انگيزه‌هاي دمکرات‌ها را غيرواقعي مي‌داند و معتقد است ترامپ، از اين معرکه جان سالم به در خواهد برد. او فراتر از وضعيتي که امروز واشنگتن در آن است، به قابليت ترامپ براي غلبه بر سيستم در آمريکا اشاره مي‌کند و معتقد است اوضاع بسيار عالي اقتصادي و حمايت بي‌سابقه پايگاه اجتماعي دونالد ترامپ، او را در انتخابات بعدي رياست‌جمهوري هم به پيروزي خواهد رساند. شما سال گذشته در گفت‌وگو با همشهري، ‌به اين مسئله اشاره کرديد که ترامپ از خارج سيستم وارد ساختار قدرت در آمريکا شده و پيش‌بيني کرديد که يا سيستم، ترامپ را از ميدان خارج مي‌کند يا او بر سيستم غلبه مي‌کند. حالا بعد از 2 سال و نيم از حضور ترامپ در کاخ سفيد، بحران واشنگتن را فراگرفته و مسئله استيضاح او با جديت از سوي دمکرات‌ها پيگيري مي‌شود اما ترامپ نه روش کارش را عوض کرده و نه نشانه‌اي از تغيير رفتار بروز داده است. آيا با توجه به شرايط فعلي مي‌توان گفت که اين ترامپ بوده است که بر سيستم غلبه کرده؟ انتظار اين بود که سيستم او را از ميدان به در کند يا به‌اصطلاح او را دراز کند اما نتوانست. نکته جالب در ناتواني سيستم در دراز کردن ترامپ، حمله همه‌جانبه سيستم و مقاومت اوست. در اين ميان رسانه‌هاي سنتي و قدرتمند آمريکا هم که به legacy media معروفند به‌شدت عليه او هستند. واشنگتن‌پست، نيويورک‌تايمز و وال‌استريت و ديگر رسانه‌هاي اصلي که در سيستم برش و نفوذ دارند مي‌خواهند او را از ميدان به در کنند. اين رسانه‌ها نگاه ليبرال دارند و طبيعي است که هدفشان زدن ترامپ باشد. علاوه بر رسانه‌هاي سنتي، سيستم بوروکراسي آمريکا هم عليه ترامپ است و مي‌خواهد او را بزند؛ چون سيستم بوروکراسي هم در آمريکا در دست ليبرال‌هاست. اما نه رسانه‌ها و نه بوروکراسي آمريکا نتوانسته‌اند ترامپ را بزنند و نکته مهم‌تر اينکه، ‌در خود حزب ترامپ (جمهوريخواهان) روشنفکران حزبي يا چيزي که ما سلسله مراتب حزبي مي‌خوانيم هم مي‌خواستند ترامپ را بزنند. اعضاي اصلي «جنبش مقاومت» (در برابر ترامپ) که در آمريکا مطرح است، از اعضاي روشنفکر خود حزب جمهوريخواه هستند. البته طبيعي است که حزب دمکرات هم مي‌خواهد ترامپ را بزند. اين يعني هم حزب دمکرات، هم حزب خود ترامپ، هم رسانه‌ها و هم بوروکراسي عليه ترامپ هستند اما او هنوز سرپاست. اين جريان‌ها جست‌وجو‌هاي زيادي کردند. 3 سال بازرس ويژه (رابرت مولر) تحقيق کرد تا ثابت کنند روس‌ها در انتخابات از او حمايت کردند. علت اينکه ترامپ دوام آورده اين است که اين آدم يک سياستمدار متعارف نيست و چون متعارف نيست نمي‌شود او را با روش‌هاي متعارف دراز کرد. مهم‌ترين دليلي که نتوانستند او را دراز کنند اولا شخصيت اوست چون او شمشير را از رو بسته است. مسئله دوم که جالب است اين است که بدنه حزب، بدنه نه به‌معناي روشنفکران، با وجود تمام اتفاق‌هايي که افتاده‌، ‌کوچک‌ترين ترديدي در حمايت از او نداشتند. جالب اين است که اين بدنه حزب بدنه اونجليک است؛ يعني جامعه مذهبي‌هاست. ترامپ در تمام زندگي‌اش مطلقا هيچ ارتباطي با کليسا نداشته است. او درواقع نمادي از اين هويت است و از آن دفاع مي‌کند و با وجود اينکه مذهبي نيست، ‌بسيار جانانه از اين هويت دفاع مي‌کند و عقب نمي‌نشيند. او شايد به اين مسئله اعتقاد نداشته باشد اما سياست‌هايي هم که پياده مي‌کند، ‌در مسير درخواست‌هاي آنهاست. تنها چيزي که ترامپ عميقا به آن اعتقاد دارد و از اول به آن مومن بوده است، مسئله همجنسگرايي است و آن را منع نکرده است. به غير از اين مسئله، همه اعتقادات او متفاوت است و چيزهايي که قبلا درباره مسائل مختلف گفته است، با صحبت‌هاي فعلي او متفاوت است. اما ترامپ به خوبي متوجه شده است که بايد به نماد تبديل شود و از بدنه حزب دفاع کند؛ حتي اگر خودش مثل آنها معتقد نباشد؛ به همين‌خاطر است که به او پوپوليست مي‌گويند. او در بيان اعتقادات و سياست‌هايش شرايط را درنظر نمي‌گيرد. در دنياي سياست، شما هرگز هيچ‌کس را مستقيما مورد هدف قرار نمي‌دهيد؛ چون ممکن است بعدا به او احتياج داشته باشيد اما او طوري حرف مي‌زند که انگار هرگز قرار نيست به کسي احتياج داشته باشد. بدنه حزب متوجه است که او به‌خاطر آن اينطور رفتار مي‌کند و همچنان به حمايت از او ادامه مي‌دهد. قبلا يک‌بار تلاش دمکرات‌ها براي مقابله با ترامپ شکست خورده و اين بار مسئله استيضاح او مطرح شده است. اين بار دمکرات‌ها چقدر شانس دارند. در پرونده مولر 2 مسئله مهم مطرح بود؛ يکي اينکه مي‌خواستند نشان بدهند که ترامپ با روس‌ها تباني کرده است که مولر اعلام کرد به چنين نتيجه‌اي نرسيده است و مسئله دوم اين بود که مي‌خواستند ثابت کنند که ترامپ جلوگيري از اجراي عدالت کرده است که مولر گفت نمي‌توانم بگويم اين کار را کرده يا نکرده. درواقع 2 موضوع هدف مولر بود که به هيچ‌کدام نرسيد. اگر آن تحقيقات به نتيجه مي‌رسيد و استيضاح شروع مي‌شد، ترامپ را از قدرت خلع مي‌کردند. حالا اين استيضاح هم همين است. در آن پرونده موضوع روسيه مطرح بود و حالا اوکراين مطرح است. به‌نظر مي‌رسد اين بار مسئله بسيار جدي‌تر است. نه جدي‌تر نيست و اتفاقا مسئله خيلي ساده‌تر است و احتمال اينکه ترامپ دراز شود، بسيار کمتر است. اثبات آن موضوع (تباني با روس‌ها) بسيار خطرناک‌تر بود. اما حالا مسئله‌اي کم‌اهميت‌تر مطرح است. دمکرات‌ها مي‌گويند که ترامپ به رئيس‌جمهور يک کشور خارجي زنگ زده است تا از او بخواهد درباره رفتارهاي پسر بايدن (نامزد دمکرات‌ها در انتخابات بعدي و معاون باراک اوباما) تحقيق کند. منطق ترامپ هم اين است که براي مقابله با فساد اقدام کرده است و تنها به اين خاطر تماس گرفته تا فساد را از بين ببرد. اما دمکرات‌ها مي‌گويند ترامپ زنگ زده و با اين کار خواسته در انتخابات دخالت کند. اتهاماتي که اخيرا مطرح شده، اصلا وزني ندارد. شما در آن پرونده، ‌روس‌ها را داشتيد که ميراث‌دار اتحاد جماهير شوروي هستند و دشمن سنتي آمريکا به شمار مي‌روند اما اوکراين متحد آمريکاست و درخواست مهمي هم مطرح نشده است. دمکرات‌ها با پيگيري استيضاح، اشتباهي اساسي مرتکب مي‌شوند. اشتباه به اين معنا که به هدفي که تعيين کرده‌اند، نمي‌رسند. هدف آنها خلع ترامپ است اما با اين شرايط، به آن نمي‌رسند. آنها قطعا براي پيگيري مسئله استيضاح منطقي دارند اما هزينه و سود در اين فرايند، با هم نمي‌خواند. در آمريکا 3 بار براي استيضاح تلاش شده است؛ يعني روند استيضاح شروع شده است. در 2 مورد روند به محاکمه رسيده است اما هر 3 مورد شکست خورده است. در نخستين مورد، (اندرو جانسون در 1868) ‌اکثريت با حزبي بوده است که استيضاح را پيگيري کرده است. نيکسون که اصلا به محاکمه نرسيد و در سومين مورد هم (بيل کلينتون 1999) اکثريت با حزبي بود که استيضاح کرده و شکست خورده است. حالا حزب اکثريت جمهوريخواه است و حزب اقليت مي‌خواهد استيضاح کند. وقتي که اکثريت نتوانسته استيضاح کند و موفق شود، چطور مي‌توان انتظار داشت اقليت در استيضاح به موفقيت برسد؟ البته مگر اينکه در ادامه اتهامات سنگين‌تري مطرح شود و فضا را برگرداند. اما چيزي که تا حالا مطرح شده، نمي‌تواند به خلع ترامپ بينجامد. برخي درآمريکا مي‌گويند که تحقيقات رابرت مولر و پرونده اوکراين با هم تفاوتي اساسي دارند. در مورد تباني، يک انتخابات پيش از تحقيقات برگزار شده بود و حساسيت‌ها کمتر بود اما در اين مورد جديد، برخي مي‌گويند انتخاباتي پيش روست و مي‌توان جلوي دخالت در انتخابات را از همين حالا گرفت. تفاوت ديگر اين است که يک مدرکي در دست دمکرات‌هاست که خودشان مدعي هستند با استناد به آن مي‌توانند جلوي خيانت را بگيرند. سياستمداران با انسان‌هاي عادي تفاوت دارند. آنها 2 چيز دارند که مختص خودشان است؛ نخستين مسئله اين است که دسترسي به منابع مالي دارند و دوم اينکه توان اين را دارند که ارزش‌هايي که دوست دارند را حاکم کنند. بودجه را آنها مي‌نويسند پس مي‌توانند کاري کنند که بيشترين بودجه به همفکران و دوستانشان برسد. بنابراين استدلال‌هايي که سياستمداران مي‌کنند را بايد با توجه به اين 2 نکته تحليل کرد.دمکرات‌ها مي‌گويند که بعد از ماجراي روسيه، حالا ماجراي اوکراين مهم است. متن چيزي که به آن استناد مي‌کنند هم موجود است. وقتي که رئيس‌جمهور آمريکا با يک رهبر خارجي تماس مي‌گيرد، صحبت‌هاي آنها به‌عنوان متن ثبت مي‌شود. علاوه بر آن برخي افراد از تيم امنيت ملي حاضر هستند و از اين گفت‌وگو يادداشت برمي‌دارند. پس هم صحبت‌ها ثبت مي‌شود و هم يادداشت برداشته مي‌شود. متن آن مکالمه موجود است. براساس متن، ترامپ از رئيس‌جمهور اوکراين خواسته مسئله بايدن را پيگيري کند. حالا اين متن به مردم داده مي‌شود. فارغ از چيزي که سياستمداران مي‌گويند، ‌چيزي که مردم مي‌بينند اين است که ترامپ از رئيس‌جمهور اوکراين خواسته است ببيند که آيا بايدن در فساد دست داشته يا نه؟ دمکرات‌ها به اين معروف هستند که فمينيست و طرفدار حقوق زنان هستند اما در ماجراي استيضاح کلينتون، ارزش‌هايشان را تغيير دادند. کلينتون عملا از يک زن سوءاستفاده کرده بود اما زماني که دمکرات‌ها مي‌خواستند در سنا درباره درستي يا نادرستي اين کار رأي بدهند اينطور استدلال کردند که اين کار بد نبوده است و به نفع کلينتون رأي دادند. در اينجا، فارغ از ارزش‌ها، ملاحظات سياسي مطرح است. مردم اين مسائل را متوجه مي‌شوند. چرا خانم کلينتون در انتخابات موفق نشد؟ او مدام مي‌گفت که ترامپ زن‌باره است. اما مردم در مقابل به اين فکر مي‌کردند که بيل کلينتون (همسر هيلاري کلينتون) هم سابقه زن‌بارگي داشته است. تازه از نظر آنها، ترامپ يک تفاوت با کلينتون داشت؛ اينکه ترامپ يک انسان عادي و پولدار بود و اين کارها را مي‌کرد اما کلينتون براي اين کار، از قدرت خود سوءاستفاده کرد. مردم سياست‌بازي را متوجه مي‌شوند. وقتي پايگاه حزبي ببيند بازي سياسي در جريان است، بيشتر از گذشته حمايت مي‌کند. مستقل‌ها هم در اين شرايط متوجه دورويي دمکرات‌ها مي‌شوند. اما آنها هم با يک منطق اين استيضاح را مطرح کرده‌اند. خانم نانسي پلوسي (رئيس دمکرات مجلس نمايندگان) به خوبي مي‌داند که استيضاح در سنا رأي کافي نداشته و امکان ندارد 20سناتور جمهوريخواه از دمکرات‌ها حمايت کنند. در اين شرايط، دو طرف تلاش مي‌کنند نظر عموم را جلب کرده و آنها را متقاعد کنند اما ترامپ هم آدمي نيست که بيکار بنشيند. در آمريکا، دمکرات‌ها هميشه اينطور مطرح مي‌کنند که جمهوريخواهان ضريب هوشي پاييني دارند؛ چون عموما تحصيلات دانشگاهي ندارند و بيشتر به‌دنبال کاسبي بوده‌اند.جمهوريخواهان در مقابل آنها را متهم مي‌کنند که وطن‌پرست نيستند. اما حالا کسي وارد سياست شده است که هم پولدار است، هم به خوبي حرف مي‌زند و هم آي‌کيوي بالايي دارد. او به‌خوبي هم زبان مردم عادي را مي‌داند. حالا فکرش را بکنيد که دمکرات‌ها در کنگره مي‌خواهند جمهوريخواهان را متقاعد کنند که عليه او رأي بدهند. يک جمهوريخواه اينطور استدلال مي‌کند که اگر به خلع ترامپ رأي بدهد، دمکرات‌ها قطعا در انتخابات بعدي (رياست‌جمهوري) برنده مي‌شوند؛ چون نفرات بعد از ترامپ مانند مايک پنس و ديگران، توانايي‌هاي او را ندارند. پس نتيجه قطعي اوليه اين است که جمهوريخواهان در انتخابات بازنده خواهند بود. مسئله ديگر اين است که اگر جمهوريخواهان به خلع ترامپ رأي بدهند، روي نظر بدنه حزب تأثير مي‌گذارد و آنها در انتخابات پيش روي سنا هم بازنده خواهند شد و اکثريت را از دست خواهند داد. پس جمهوريخواهان درصورت موافقت با استيضاح، نه‌تنها کاخ سفيد که کنگره را هم از دست خواهند داد. درواقع شايد آنها از ترامپ خوششان نيايد اما بيشتر از اين مسئله به بقاي خودشان فکر مي‌کنند. در مورد دمکرات‌ها هم مسئله همين است. آنها به خوبي مي‌دانند که در اين رقابت بازنده خواهند بود.. با اين حال آنها اهداف ديگري دارند. در مجلس نمايندگان، اعضا از حوزه‌هاي انتخابيه به مجلس راه پيدا مي‌کنند و انتخابات ملي نيست. اکثر اين حوزه‌ها بسيار ليبرال هستند. ليبرال‌ها هميشه نگران اين موضوع هستند که يک نامزد ليبرال‌تر سر بربياورد و آنها را شکست دهد؛ به همين‌خاطر سعي مي‌کنند بدترين حرف‌ها را عليه ترامپ بزنند و شديدترين مواضع ليبرالي را بگيرند. اينها، با وجود اينکه مي‌دانند تلاششان غلط است و بي‌نتيجه خواهد ماند، مسئله استيضاح را پيگيري مي‌کنند و عملا به فکر بقاي خودشان هستند. هدف نمايندگان و حتي رسانه‌ها، چيزي که در ظاهر مي‌گويند نيست. رسانه‌ها مشخصا اين روزها فرياد اخلاق‌مداري سر مي‌دهند اما چرا به مسئله پسر آقاي بايدن رسيدگي نمي‌کنند؟ حتي متن صحبت‌هاي بايدن هم موجود است که مي‌گويد که به رئيس‌جمهور وقت اوکراين زنگ زده و درخواست کرده تا دادستاني که به‌کار شرکت پسر بايدن رسيدگي مي‌کند از کار برکنار شود. پسر بايدن بدون هيچ تخصص نفتي 50هزار دلار در‌ ماه دريافت مي‌کرد. چرا بايد او در اين شرکت پست مي‌گرفت؟ مسئله خيلي ساده است؛ چون او پسر معاون رئيس‌جمهور آمريکا بوده و پاي منافع دو طرف در ميان بوده است. اشتباهي که دمکرات‌ها کرده‌اند اين است که نتوانسته‌اند در روز اول ثابت کنند کاري که مي‌کنند به‌خاطر کشورشان و اصول اخلاقي است؛ به همين‌خاطر هر کاري که کردند طرف مقابل مدعي مي‌شود رفتارهاي دمکرات‌ها مصداق سياست‌بازي است. مردم در نهايت به اين نتيجه مي‌رسند که دمکرات‌ها با جمهوريخواهان فرقي ندارند. از نظر آنها، ترامپ آدمي است که حداقل ايستاده است و به‌خاطر مردم مي‌جنگد. او هر روز شخصا، جسورانه و بي‌پروا پاسخ همه را مي‌دهد. او تنها کسي است که توييت مي‌کند و هر چه که مي‌خواهد مي‌نويسد؛ مثلا وقتي که روزنامه نيويورک‌تايمز چيزي مي‌نويسد، ترامپ در آن واحد با ادبيات خودش پاسخ آن را مي‌دهد. دمکرات‌ها گير کسي افتاده‌اند که نه‌تنها پاسخ آنها را مي‌دهد که خوب هم اين کار را مي‌کند. ترامپ مطلقا مأخوذ به حيا نيست. شما به پايگاه ترامپ در بدنه مردم اشاره کرديد. يکي از عوامل محبوبيت ترامپ در ميان مردم آمريکا، شرايط بسيار مطلوب اقتصادي اين کشور است. به‌نظر مي‌رسد اين شرايط اقتصادي، در شکست دادن استيضاح کمک بزرگي براي ترامپ خواهد بود. اقتصاد در شرايط فعلي به‌شدت به نفع ترامپ است. اما در کنار اقتصاد، به‌صورت کلي 3 مسئله در انتخابات آمريکا مورد توجه قرار مي‌گيرد؛ يکي مسئله اخلاق است. کارتر اصلا به همين‌خاطر انتخاب شد و انتخاب او مبناي اخلاقي داشت. انتخاب اوباما اقتصادي بوده است. انتخاب نيکسون هم براي جنگ بوده است. هميشه 3 موضوع جنگ و سياست خارجي، اخلاق و اقتصاد تعيين‌کننده انتخابات در آمريکا هستند. آمريکا هم‌اکنون، بهترين اقتصاد 50سال اخير را دارد؛ يعني کمترين ميزان بيکاري را تجربه مي‌کند. همچنين بيکاري در ميان سياهپوستان هم به کمترين ميزان رسيده است. وضعيت معيشتي لاتين‌تبارها هم در بهترين وضعيت است؛ يعني 2 گروهي که دمکرات‌ها هميشه در انتخابات به آنها تکيه مي‌کردند، کمترين ميزان بيکاري را دارند. اين يعني اقتصاد کاملا به نفع ترامپ است. 2 مسئله ديگر هم به نفع ترامپ است؛ يکي اينکه در تاريخ آمريکا، هرگز سابقه نداشته که پايگاه مردمي يک رئيس‌جمهوري، ‌با وجود تمام اختلاف‌ها، اينچنين از او طرفداري کند. سومين مسئله که در مجموع شانس ترامپ را بالا مي‌برد، شخصيت خود ترامپ است. شما در صحبت‌هايتان به پنس اشاره کرديد و گفتيد که او شانسي براي رهبري جمهوريخواهان ندارد. اما آيا اين امکان وجود دارد جمهوريخواهان به اين نتيجه برسند که ترامپ با وجود همه نکات مثبت، آنقدر نکات منفي زيادي دارد که به اعتبار آمريکا لطمه وارد کند و جمهوريخواهان به اين خاطر از او عبور کنند؟ اعتبار آمريکا به اين نيست که چه‌کسي در رأس کار است. درواقع ديگراني هم که در ديگر بخش‌هاي قدرت هستند، آدم‌هاي کاملا درست و سالمي نيستند. در آمريکا پارادايم غالب حزبي حضور جمهوريخواهان و دمکرات‌ها بوده‌است. کاري که ترامپ کرده، از بين بردن اين پارادايم حاکم بوده است؛ يعني دمکرات‌ها و جمهوريخواهان به‌طور کلي موافق بودند که مسيري که جهان طي مي‌کند درست است. اين همان چيزي است که گلوباليسم (جهاني‌سازي) خوانده مي‌شود. دمکرات‌ها بيشتر و جمهوريخواهان کمتر طرفدار وضع موجود بودند. اين پارادايم حاکم بود. اما حالا پارادايم حاکم عوض شده است. در يک سو گلوباليسم قرار دارد و در سوي ديگر ملي‌گرايي. نخبه‌ها به خوبي اين مسئله را مي‌فهمند. در يک سو گلوباليست‌ها قرار دارند و در سوي ديگر ملي‌گراها. نارندرا مودي، نخست‌وزير هند هم يک ملي‌گراست. ترامپ هم يک ملي‌گراست. يکي از دلايل اصلي که اين ميزان خصومت با ترامپ در آمريکا ديده مي‌شود همين مسئله است. او جلوي روند ايستاده است و مسير ديگري را در پيش گرفته. پس يعني اين احتمال مطرح نيست که جمهوريخواهان بخواهند از اين فرصت استفاده کرده و با عبور از ترامپ با پنس در انتخابات شرکت کنند؟ نه اصلا. ترامپ آس جمهوريخواهان است. در انتخابات درون‌حزبي (پيش از انتخابات سال 2016)، اعضاي شناخته‌شده جمهوريخواهان شرکت داشتند. ترامپ همه آنها را شکست داد. جمهوريخواهان آدمي در اندازه ترامپ ندارند و اين مسئله را فراموش نکنيد که ترکيب جمعيتي آمريکا در حال به هم خوردن است. ديگر نمي‌شود از ميان گزينه‌هاي موجود کسي را کانديدا کرد. آنها بايد ترامپ را نگه دارند و در 4 سال آينده به‌دنبال يک جايگزين مناسب بگردند. ترامپ احتمالا آخرين سفيدپوستي است که مي‌تواند رئيس‌جمهور آمريکا شود و همينطور احتمالا آخرين مردي که رئيس‌جمهور آمريکا مي‌شود. الان کانديداها يا بايد زن باشند يا تبار خارجي داشته باشند. دمکرات‌ها هم به‌دنبال چنين گزينه‌اي هستند. يعني سياستمداران با وجود چنين فضاي ضد مهاجرتي‌اي اين ديدگاه را دارند؟ مخالفت با مهاجرت، در آمريکا معناي خاصي دارد. آنها نمي‌گويد کسي به آمريکا نيايد، بلکه مي‌گويند افرادي به آمريکا بيايند که اين کشور را دوست دارند. اما روزنامه‌ها اينطور صحبت‌هاي ترامپ را بازتاب ندادند. شما به 3محور اصلي براي انتخاب رئيس‌جمهور آمريکا اشاره کرديد؛ ‌اخلاق و اقتصاد و سياست خارجي. بارها گفته شده است که ترامپ تمايلي ندارد که وارد جنگ تازه شود. حتي بحث خروج نيروها از مناطق درگيري را مطرح کرده است و پرونده افغانستان هم در ادامه همين موضع‌گيري است. با درنظر گرفتن 3 محوري که اشاره کرديد، آيا واقعا ترامپ تمايلي ندارد که وارد يک جنگ تازه شود؛ به‌خصوص در خاورميانه و حتي در رابطه با ايران. انتخابات آتي آمريکا کاملا بر محور اقتصاد است. سياست خارجي کمترين تأثير را در انتخابات آمريکا دارد. سياست خارجي براي مردم اصلا مطرح نيست. چيزي که مهم است و محور اصلي است، اقتصاد است. اگر بخواهيد ترامپ را زمين بزنيد، فقط مي‌توانيد با اقتصاد اين کار را بکنيد. بسياري در آمريکا آرزو مي‌کنند کشورشان وارد رکود شود؛ چون تنها اتفاقي است که مي‌تواند ترامپ را به زمين بزند و حق هم با آنهاست. علاوه بر اين، ترامپ شخصا ميل به جنگ ندارد. اوباما با جنگ مخالف بود چون مبناي تئوريک داشت. او مي‌گفت که به‌عنوان يک ليبرال و گلوباليست با جنگ مخالف و طرفدار مذاکره است. او منطق تئوريک داشت اما ترامپ چنين چيزي ندارد. او براساس غريزه و تجربه عمل مي‌کند. دانش اوباما، دانش کلاسيک و دانشگاهي بود اما دانش ترامپ دانش اجتماعي است. او در اين زمينه هم استدلال بازاري دارد. او در زمينه جنگ، ‌منطق تئوريک ندارد و به خوب يا بد آن فکر نمي‌کند، بلکه براساس احساس و تجربه‌اش تصميم مي‌گيرد. تجربه تاريخي و حس ترامپ به او مي‌گويد که مي‌تواند اين پول را در جاي بهتري خرج کند. قدرت نظامي براي آمريکا، ضرورتا براي حمله به کشورهاي ديگر نيست، بلکه برتري در عرصه نظامي، نوعي فخرفروشي پنهان دارد. آمريکا، ‌قدرت برتر نظامي دنياست؛ چون مي‌خواهد از رقابت با چين و فرانسه عقب نماند و بالاتر از آنها بايستد. بسياري معتقدند قدرت اقتصادي چين در حال تقويت است و ابرقدرت آينده چين خواهد بود نه آمريکا. آيا چين مولفه‌هاي تبديل شدن به ابرقدرت دنيا را دارد؟ مي‌توانيم اينطور بگوييم که چين يک کشور برتر در نظام بين‌الملل خواهد شد و اين احتمال بسيار قوي وجود دارد که به اقتصاد اول دنيا تبديل شود. اما چين يک مشکل بزرگ دارد. چيني‌ها بايد زيرکي به خرج بدهند چون نمي‌توان سيستم اقتصادي سرمايه‌داري و سيستم سياسي بسته داشت. اگر چيني‌ها در اسرع وقت سيستم را باز کنند و حزب کمونيست به 2 حزب راست و چپ تقسيم شود، شايد تغيير مورد نياز، ايجاد شود. اگر چين اين تغيير را ايجاد نکند، ممکن است که دستاوردهاي اقتصادي‌اش را از دست بدهد و دچار بحران داخلي شود. چين قدرت اقتصادي شده و به عقب هم بازنخواهد گشت و حتي قدرت نظامي هم شده است اما مسئله مهم اين است که بتواند شرايط را از نظر داخلي هماهنگ کند. بنابراين آمريکايي‌ها با کسي مواجه شده‌اند که از آنها رد مي‌شود. آمريکا بايد تمام تلاشش را بکند که اجازه ندهد چين از آنها عبور کند و براي اين کار بايد اقتصاد خود را پيشرفته‌تر کند. کار دومي که بايد انجام بدهد جلوگيري از سرعت چين است و به همين‌خاطر روي کالاهاي چيني تعرفه وضع کرده است. آمريکا با اين روش مي‌خواهد رشد اقتصادي چين را کند کند. با اين حال همه‌‌چيز در دست چين است. چين معادلات اقتصادي را رعايت کرده است و ملاحظات ديگري هم داشته است. چين، ‌تنها کشوري است که در 40سال گذشته در سياست خارجي با آمريکا وارد منازعه نشده است. اما اخيرا در پاسيفيک حضور نظامي چين و آمريکا به‌شدت پرتنش شده است و به‌اصطلاح 2 کشور شاخ به شاخ شده‌اند. نه مسئله شاخ به شاخ شدن نيست. وقتي که درخت‌ها در کنار هم رشد مي‌کنند، شاخه‌هايشان به هم برخورد مي‌کند. پيش‌تر آمريکايي‌ها از منطقه عبور مي‌کردند و هيچ‌کسي جلوي آنها نبود اما حالا کشتي‌هاي چيني هم در کنار آنها رد مي‌شوند و اين نزديک شدن طبيعي است. چيني‌ها در 40 سال اخير هرگز تلاش نکرده‌اند با آمريکا شاخ به شاخ شوند نه اينکه از آمريکا بترسند، بلکه صلاح خود را در اين ديده‌اند. برخي مي‌گويند اگر بمب اتم داشته باشيم آمريکا حمله نمي‌کند و مورد کره‌شمالي را مثال مي‌زنند اما آمريکا دليلي ندارد به کره‌شمالي حمله کند و بعد اينکه چين مسئول آن منطقه از دنياست. مسئله ديگر مورد روسيه است. شوروي وقتي که سقوط کرد 5500کلاهک هسته‌اي داشت و حتي توانايي فرستادن آنها به آمريکا را داشت. در شرايط فعلي، بحثي در داخل ايران مطرح است که نگاه به شرق را ترويج مي‌کند. اين افراد مي‌گويند با توجه به سرمايه‌گذاري‌هايي که چين در منطقه انجام مي‌دهد بايد به سمت چين برويم و سرمايه چين را جذب کنيم و با اين سرمايه‌گذاري از ارتباط با غرب و آمريکا بي‌نياز مي‌شويم. ما مفهومي به اسم عقب‌ماندگي تاريخي داريم که مانند عقب‌ماندگي اقتصادي است. در اينجا مسئله عقب‌ماندگي تاريخي مطرح است. تاريخ مسيري دارد که مسير دمکراسي و آزادي حقوق بشر و برابري اقتصادي مواردي مثل اين است. الگوي شرق جواب نمي‌دهد؛ چون اگر قرار بود جواب دهد شرق سقوط نمي‌کرد. شرق جديد هم شرق استبدادي است. با وجود اقتصاد سرمايه‌داري، بن شرق جديد يک تفکر تاريخي قديمي است. اقتصاد روسيه و چين پيشرفت کرده است اما بن نگاهشان يک نگاه تاريخي عقب‌مانده است. سيستم شرقي عقب‌مانده است. اقتصادي که دارند پيشرفته است اما تصنعي است. منطق تاريخي و ذهن آنها عقب‌مانده است. آدم بايد با کساني تعامل کند که از خودش بهتر هستند. دوام ترامپ ترامپ يک سياستمدار متعارف نيست. چون متعارف نيست نمي‌شود او را با روش‌هاي متعارف دراز کرد. مهم‌ترين دليلي که نتوانستند او را دراز کنند اولا شخصيت اوست چون او شمشير را از رو بسته است. مسئله دوم که جالب است اين است که بدنه حزب، ‌کوچک‌ترين ترديدي در حمايت از او نکردند. اقتصاد به نفع ترامپ اقتصاد در شرايط فعلي به‌شدت به نفع ترامپ است. آمريکا هم‌اکنون، بهترين اقتصاد 50سال اخير را دارد؛ يعني کمترين ميزان بيکاري را تجربه مي‌کند. همچنين بيکاري در ميان سياهپوستان هم به کمترين ميزان رسيده است. وضعيت معيشتي لاتين‌تبارها هم در بهترين وضعيت است؛ يعني 2 گروهي که دمکرات‌ها هميشه در انتخابات به آنها تکيه مي‌کردند، کمترين ميزان بيکاري را دارند. نگاه به شرق الگوي شرق جواب نمي‌دهد چون اگر قرار بود جواب دهد شرق سقوط نمي‌کرد. شرق جديد هم شرق استبدادي است... اقتصاد روسيه و چين پيشرفت کرده است اما بن نگاهشان يک نگاه تاريخي عقب‌مانده است... منطق تاريخي و ذهن آنها عقب‌مانده است. آدم بايد با کساني تعامل کند که از خودش بهتر هستند. جسور و بي‌پروا او هر روز شخصا،‌ جسورانه و بي‌پروا پاسخ همه را مي‌دهد. او تنها کسي است که توييت مي‌کند و هر چه که مي‌خواهد مي‌نويسد. دمکرات‌ها گير کسي افتاده‌اند که نه تنها پاسخ آنها را مي‌دهد که خوب هم اين کار را مي‌کند. آخرين رئيس جمهور سفيد ترامپ احتمالا آخرين سفيدپوستي است که مي‌تواند رئيس جمهور آمريکا شود. و همينطور احتمالا آخرين مردي که رئيس جمهور آمريکا مي‌شود. الان کانديداها يا بايد زن باشند و يا تبار خارجي داشته باشند. پرهيز از تقابل با آمريکا چين، ‌تنها کشوري است که در 40 سال گذشته در سياست خارجي با آمريکا وارد منازعه نشده ... نه اينکه از آمريکا بترسند بلکه صلاح خود را در اين ديده‌اند.
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد