نماد آخرین خبر

سرمقاله دنیای اقتصاد/ یک فنجان قهوه با «بانک و دولت»

منبع
دنياي اقتصاد
بروزرسانی
سرمقاله دنیای اقتصاد/ یک فنجان قهوه با «بانک و دولت»
دنياي اقتصاد/ « يک فنجان قهوه با «بانک و دولت» » عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم رضا خسروي است که مي‌توانيد آن را در ادامه بخوانيد: سلام، من يک اقتصاددان هستم. با دو دوستم آقايان دولت و بانک به ميانسالي رسيده‌ايم گاه و بي‌گاه يکديگر را مي‌بينيم. اين ديدارها براي من خوب است؛ چون به درستي صحبت‌هاي پدرم و معلم هندسه تحليلي دبيرستانم پي مي‌برم که «چيه رفتي اقتصاد خوندي، نتيجه‌اش چيه؟ اگر مهندس عمران مي‌شدي حداقل يک خونه مي‌ساختي مي‌ديدي حاصل درس خوندنت رو.» باري، همين چند روز پيش قرار شد بعدازظهري به يکي از کافي‌شاپ‌هاي وسط شهر برويم و قهوه‌اي بخوريم و من سوال‌هاي ساده خودم را از اين دو دوست مطلع بپرسم؛ چون هر چه فکر مي‌کردم، فقط سرم را به ديوار مي‌زدم و به نتيجه نمي‌رسيدم. راستش سوال‌هاي من راجع به «سود بانک‌ها و بودجه دولت» است. اين گزارش قهوه‌خوري سه نفره را به اشتراک مي‌گذارم، اميدوارم خيلي اسباب خنده و گريه نشود. ***** آقاي بانک سر وقت رسيد، کت و شلوار مرتبي دارد و سرحال است؛ اما آقاي دولت نيم ساعتي دير آمد، جلسه داشته و کلي خسته و عصبي است؛ ولي مي‌خندد و به نظر مي‌رسيد دوست دارد رفع خستگي کند. او بر خلاف ما که قهوه و شيريني سفارش داده‌ايم لوکس‌ترين بخش منو را طلب مي‌کند. بعد از سفارش، من سوالاتم را شروع کردم. من (اقتصاددان) سوالاتم را با آقاي بانک شروع کردم. اقتصاددان: «در اين شرايط وحشتناک رکود در کجاها پول‌هاي مردم را به کار مي‌گيري که مي‌تواني سالي ۲۵-۲۰ درصد سود به سپرده‌گذاران بدهي؟» آقاي بانک: (بدون فکر کردن جواب مي‌دهد،) پول را جايي سرمايه‌گذاري نکردم، کمي به مشتريان خوب وام دادم و بقيه در بانک است! آقاي بانک وقتي چشم‌هاي از حدقه درآمده مرا مي‌بيند، توضيح مي‌دهد: همه که سررسيد پول‌هايشان با هم و در يک روز نيست. از سپرده‌هاي جديد و قديم مي‌گيرم سودها را مي‌دهم. کسي هم که پولش را از بانک بيرون نمي‌برد. کاري در اين کشور نيست که اين همه سود داشته باشد. تازه سود پول‌هايي هم که مي‌دهم در بانک مي‌ماند. مي‌گويم پس نقدينگي اين گونه است که دارد زياد مي‌شود، کسي کار نمي‌کند و خودکار ۲۰ تا۲۵ درصد پول هرسال زياد مي‌شود. بانک پاسخ مي‌دهد، خوب بله مگر غير اين مي‌خواستي؟! ***** سوال بعدي را از آقاي دولت مي‌پرسم. چرا ريل‌هاي کشور را دو خطه و جاده‌ها را دو برابر و بزرگراه نمي‌کنيد؟ آقاي دولت با نگاه عاقل اندر سفيه مي‌گويد: شما اقتصادداني؟ خبر نداري تحريم هستيم و پول نداريم؟ مي‌گويم مگر ريل و آسفالت هم تحريم است؟ فولاد که تا دلت بخواهد توليد مي‌کنيم، در صادرات آن هم که مشکل داريم پس توليد داخلي را مي‌توانيم در داخل مصرف کنيم، سيمان و سنگ و زمين هم که همه در داخل است، چه تحريمي؟ آقاي دولت با طعنه مي‌پرسد خوب بسازيم که چه شود؟ (جواب من احمقانه به نظرش مي‌رسيد.) من اما تلاش مي‌کنم خونسرد باشم و به سوالش پاسخ دهم: «خب کار براي مردم درست مي‌شود و زيربناها تکميل مي‌شود تا اگر تحريم‌ها برداشته شد يا نشد کشور بتواند پيشرفت کند. منتظر چي هستيد؟» آقاي دولت در جواب من مي‌گويد: پولمان کجا بود؟! به آقاي بانک نگاه مي‌کنم که زير لب لبخندکي مي‌زند و به پنجره بيرون نگاه مي‌کند. من دوباره آقاي دولت را مخاطب قرار مي‌دهم و به او مي‌گويم پول که در بانک است، هر سال هم ۲۵-۲۰ درصد زياد مي‌شود، کاري هم نمي‌توان کرد، همين‌طوري دارد زياد مي‌شود؛ با باد هوا، حداقل استفاده کنيد و چيزي درست کنيد. آقاي دولت با عصبانيت مي‌پرسد: چطور؟ قرض بگيرم؟ پاسخ دادم، بله از همين پولي که درحساب‌هاست، قرض بگيريد، يک‌ساله، دوساله، پنج ساله و پول را صرف ساختن جاده و ريل کنيد. شانه‌اي بالا مي‌اندازد و با کلافگي مي‌گويد: سود پول را چطور بدهم پول ندارم، باز متعجبانه نگاهش مي‌کنم، نمي‌فهمم شوخي مي‌کند يا جدي است! آقاي بانک هم کلافه شده اما سعي مي‌کند کلافگي را پشت خنده‌هايش پنهان کند. به او مي‌‌گويم: «تو دولت هستي! پدربزرگ من نيستي که نگران پول باشي! اصلا بگو لطفا که ماليه عمومي بلدي؟ وقتي نرخ واقعي سود منفي است بايد قرض کرد، اينکه درس اول است. تا آينده دور هم بعيد است نرخ واقعي سود مثبت شود. تازه اگر هم قرض کني، بعد که باز توانستي نفت بفروشي مي‌تواني اوراق را بازخريد کني، مساله تو همين دوره است که نگذاري اقتصاد نابود شود. دولت با بي‌حوصلگي جواب مي‌دهد: آقا ولم کن، پول نداريم، نفت نمي‌فروشيم، گرفتاريم. تازه اگر قرض کنم متهم مي‌شوم که بچه‌هاي تازه به دنيا آمده را بدهکار کردم، گرفتار شديم به خدا! آخر کجاي دنيا از اين کارها مي‌کنند. لطفا تز نده، يک راه عملي به من نشان بده. مي‌گويم، تو الان با بي عملي داري تمام سرمايه نسل آينده را مي‌خوري. همه دنيا هم همين کار را مي‌کنند، وقتي پول ندارند قرض مي‌کنند و سرمايه‌گذاري مي‌کنند تا وقتي پول داشتند پس دهند و کشور را توسعه دهند نه اينکه زانوي غم بغل بگيرند. برو کشوري پيدا کن که اين کار را نکرده، البته اين شيخ‌هاي خليج فارس را ول کن، دنبال کشور درست و حسابي باش. کلي پول روي دست اين آقاي بانک بيچاره مانده، خوب اوراق بده پولش را بگير، بگذار اقتصاد بچرخد، چرا قفلش کردي؟ از ترس غرق شدن شنا ياد نمي‌گيري؟ يا فقط دنبال کشتي تايتانيک هستي؟ که آن هم با سر مي‌خورد به کوه يخي تحريم! برو شنا ياد بگير. کمي عصبي و نااميد ادامه مي‌دهم. آقاي دولت، اگر جاده و پل و ريل بسازي، همين کار توليد اشتغال مي‌کند، از پيمانکار و مردم ماليات مي‌گيري، مردم پول خرج مي‌کنند، اقتصاد رونق مي‌گيرد، براي فرداي اين‌کشور هم سرمايه‌گذاري کرده‌اي. چرا تحريم را بهانه کرده‌اي؟ تحريم چه ربطي به قرض کردن از مردم خودت و دست به‌کار شدن براي اجراي کارهايي است که به عهده تو است؟ چرا ريل را دوخطه نمي‌کني که حالا اگر تحريم برداشته شد، قطارش را بياوري؟ يا جاده درست کن نهايتا ترافيک و تصادف را کم مي‌کني. ****** آقاي دولت قهوه را تمام کرده و شيريني را نصفه خورده، بلند مي‌شود که برود، عجله دارد، مي‌گويد جلسه مهمي دارد براي افزايش مقاومت اقتصاد که بايد کلي تصميم مهم بگيرد و وقت اين بحث‌ها را ندارد. از آقاي دولت مي‌پرسم موضوع جلسه چيست؟ اکراه دارد که پاسخ دهد، اما صدايش را پايين مي‌آورد و مي‌گويد محرمانه است؛ ولي شما به کسي نگو، دنبال کسي هستيم که کمي نفت از ما بخرد. قرار است مذاکره کنيم، شايد چند هزار بشکه‌اي فروختيم تا راحت‌تر بتوانيم پول يارانه‌ها را بدهيم. آقاي دولت مي‌رود سرم را ميان دو دستم مي‌گيرم و با بهت و حيرت آقاي بانک را نگاه مي‌کنم. بانک مي‌گويد: «تو چرا خودت را خسته مي‌کني، ول کن. او با اقتصاد کار ندارد. چراخودت را اذيت مي‌کني؟ حالش را ندارد بيايد از من قرض کند، من مانده‌ام با اين همه پول چکار کنم، فقط دارم الکي سود مي‌دهم، از اين مي‌گيرم به آن ديگري مي‌دهم؛ ولي آقاي دولت از من هم قرض نمي‌گيرد، البته به او گفته‌ام اگر مي‌خواهي قرض بگيري بايد حداقل اصل و سود را بدهي چون پول مردم است، ولي بدبختي اين است که حال وحوصله ندارد چهارتا برگه درست کند. ولش کن.» بانک به ساعتش نگاه مي‌کند و به من مي‌گويد ديگر دير شده برويم. با بانک خداحافظي مي‌کنم و راه خانه را در پيش مي‌گيرم. در راه رسيدن به خانه کماکان در حيرتم و احساس گيجي شديدي مي‌کنم از سردرد توان ايستادن ندارم، تلويزيون را روشن مي‌کنم، جلسه مهم تمام شده است. ظاهرا براي آقاي دولت خوشايند بوده آقاي دولت دارد گزارش مي‌دهد که موفق شده تحريم‌ها را دور بزند و نفت بيشتري بفروشد. از مردم مي‌خواهد اميدوار باشند و نگران تورم هم نباشند، رکود هم کم‌کم دارد از بين مي‌رود. من مات و مبهوت نگاه مي‌کنم. امشب هم گذشت.
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد