فرارو/ متن پيش رو در فرارو منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
محمد ناظري/
بعد از خروج ايالات متحده آمريکا از برجام و عدم تمديد معافيتهاي نفتي وضعيت فروش نفت ايران به شرايطي بحراني رسيد که به گفته مقامات کشور در چهل سال اخير بي سابقه بوده است. تحريم نفت ايران تقريبا بر تمام ابعاد اقتصادي و سياسي و نظامي و اجتماعي و فرهنگي کشور گذاشته است. اما چرا کشوري که خود پايه گذار اوپک بوده است و يکي از بزرگترين توليدکنندگان نفت در دنيا است در طول دههها نتوانسته سياستهاي نفتي خود را به گونهاي تنظيم کند که تا اين حد آسيب پذير نباشد؟
در اين گفتگو در سلسله گفتگوهاي «توسعه قدرت ملي» به ريشهيابي آسيب پذيري عدم موفقيت سياستهاي نفتي در تاريخ ايران از دوره پهلوي تا امروز ميپردازيم.
دکتر سيروس فيضي، عضو هيأت علمي دانشکده علوم سياسي دانشگاه تهران و پژوهشگر پيشين مرکز تحقيقات استراتژيک مجمع تشخيص مصلحت نظام که پژوهشهاي زيادي در حوزه تاريخ نفت ايران و خاورميانه انجام داده است و سالها در اين زمينه تدريس نموده، معتقد است با توجه به نوع رويکرد غيرراهبردي در دورههاي مختلف تاريخ صد و بيست ساله نفت ايران، شکست سياستهاي نفتي ما به ويژه به واسطه تحريمها قابل پيش بيني بوده است. اين استاد دانشگاه، جاهطلبيهاي غيرواقع بينانه در تعامل با نظام بين الملل و نيز درک نادرست از اقتصاد بين الملل را از علل عمده شکست سياستهاي نفتي کشور ميداند.
متن کامل مصاحبه با دکتر سيروس فيضي که در دانشگاه تهران انجام شده است را در ادامه ميخوانيد:
در روزگاري به سر ميبريم که تحريم نفت تمام ابعاد زندگي در ايران را تحت تاثير خود قرار داده است. سالهاست که از عدم وابستگي به نفت سخن ميگوييم، اما هنوز نتوانستيم ثروت لازم براي توسعه کشور را از طريق فروش نفت حاصل کنيم. چرا ايران نتوانسته است مانند کشورهاي همسايه از نفت ثروت توليد کند؟
به اين دليل که ما در هيأت يک کشور نفت خيز عمل نميکنيم و متوجه نيستيم که بايد در جايگاه يک کشور نفتي چگونه عمل کنيم. قاعدتاً به عنوان يک کشور نفت خيز بايد کاري کنيم که سهم مناسبي از توليد و درآمد داشته باشيم تا بتوانيم با استفاده از آن توسعه اقتصادي را پيش ببريم و سپس بر بنياد آن، قدرت سياسي و نظامي را تقويت کنيم که مجموعاً در کليت اين راهبرد، قدرت ملي گسترش مييابد.
سيروس فيضي
ما هميشه ادعا کردهايم که هدف ما اين است که اقتصاد ما بدون نفت باشد. منظورمان اين نبوده که نفت را از ما بگيرند و آن گاه بياييم و بگوييم «اقتصاد بدون نفت»، بلکه منظور اين بوده است که از نفت به عنوان يک سرمايه کمکي استفاده کنيم تا در جايگاه يک کشور در حال توسعه پيشرفته يا حتي به عنوان قدرتي مهم قرار گيريم. کشورهاي در حد ما در چند دهه اخير مانند کره جنوبي يا برخي کشورهاي کوچک اروپايي، سرمايههاي خود را از آمريکا گرفتند و پيشرفت کردند و توقع ما اين است که نفت همان سرمايه را براي ما به ارمغان بياورد. اما مشکل اينجاست که ما از قبل از اينکه به گام نخست، يعني کسب ثروت نفتي دست يابيم، به گام سوم آن فکر ميکنيم که اگر پول را به دست بياوريم با آن نه توسعه اقتصادي، و بلکه قدرت نظامي را به وجود بياوريم. ما اکنون گرفتار بلندپروازيهاي نظامي هستيم. ما فکر ميکنيم الآن در مرحله توسعه قدرت نظامي هستيم در حالي که هنوز فروش نفت را به درستي نتوانستهايم مديريت کنيم. اگر به گام سوم بينديشيم و به گام نخست و دوم نپردازيم، طبيعي است که قدرتهاي مختلف جهان از اين بيمناک خواهند شد و در دنيايي که بر پايه سياست قدرت استوار است، در برابر ما ميايستند. اين در حالي است که حتي توسعه اقتصادي، يعني گام دوم هم دشواريهاي خاص خود را دارد، اما به مراتب شدنيتر و موفقيت آميزتر ميتواند باشد.
با توجه به مقايسهاي که انجام داديد طبيعي است که ايران نياز شديدي به فروش نفت براي ايجاد توسعه دارد و اين محدود به دوره کنوني نيست. با توجه به اهميت بالاي مديريت نفت، چرا ايران نتوانست در استفاده از نفت در جهت توسعه موفق عمل کند؟
سياست ما به عنوان يک کشور نفتي بسيار بد بوده است. در دوره هاي، قاجار، پهلوي و حتي در دوره جمهوري اسلامي ما به دو روش عمل کرده ايم. گاهي چکشهاي سبک زده ايم و گاهي سنگين. تمام چکشهاي سنگين ما تقريباً شکست خورده است. اما در بيشتر اوقات، چکشهاي سبک ما موفقيت آميز بوده است. مثلاً از ۱۹۱۵ با شرکت نفت ايران و انگليس درگير بوده ايم تا اينکه در سال ۱۹۲۰ قراردادي با آنها تنظيم کرديم و فروش نفت ما و درآمد آن قدري بيشتر شد. بعد در دوره رضاشاه به رغم همه انتقاداتي که به قرارداد ۱۹۳۳ هست، باز چکش مختصري زديم و باعث شد فروش نفت و درآمد نفتي ما کمي بيشتر شود. بيشتر اقدامات رضاشاه از توسعه ارتش تا گسترش صنايع داخلي، عمليات عمراني، راه سازي و... بر پايه افزايش درآمدي بود که در پي اين قرارداد فراهم شد. اين درآمد خيلي بيشتر از دوره قاجار بود. اينها همه از منافع قرارداد ۱۹۳۳ بود که توانستيم روابط با ثبات تري نيز به عنوان فروشنده نفت با خريداران داشته باشيم. به هر روي، در آن زمان، ايران سياست موازنه مثبت در پيش گرفته بود و با هر دو قدرت بزرگ آن دوران به ويژه با انگلستان و غرب روابط خوبي ايجاد کرده بود؛ اگرچه ما در پايان اين دوره به مشکلات مهمي بر ميخوريم.
بعد از آن، ما به دليل مسائل جنگ جهاني دوم و فشار روسها براي واگذاري نفت و مقاومت ما، مشروعيت خوبي در زمينه نفت پيدا کرده بوديم. تقاضاهاي نفتي شمال و جنوب را رد کرديم و وارد بحث قرارداد الحاقي ۱۹۴۸ شديم. اين قرارداد ميتوانست چکش سبک موفقيت آميزي باشد و بدون اينکه تعهد مهمي بدهيم، قدري درآمدهاي نفتي را افزايش دهيم. ميتوانستيم با توجه به قيمت نفت در خليج مکزيک و قراردادهاي نفتي آمريکا و عربستان که درآمدهاي نفتي را بر پايه اصل تنصيف تقسيم مينمودند، امتياز مالي بيشتري بگيريم و توقعات بيشتر را به دوران ديگري واگذار کنيم. اما اين کار را نکرديم و از آن دعوايي بزرگ ساختيم و مسأله را به نهضت بزرگ ملي شدن صنعت نفت تبديل کرديم. انگليسيها حتي زير فشار سياست داخلي ما حاضر شده بودند که رزم آرا پيشنهاد اصل تنصيف را بدهد، اما ما بسيار پرتوقع شده بوديم و ديگر به اين درآمدها راضي نبوديم.
يعني ملي شدن صنعت نفت جزو سياستهاي غلط نفتي ايران محسوب ميشود؟
اين نهضت براي ما ميراث سياسي و اخلاقي بزرگ و ارزشمندي به وجود آورد. ميراث سياسي و اخلاقي بزرگي که انقلاب ۱۳۵۷ بر همين مبنا و ادامه آن بود. ما آمريکاييها و انگليسيها را شکست داديم و انتقام شکست نهضت را گرفتيم. اما در اوج نهضت، هر قدر آمريکاييها با انگلستان مذاکره کردند که بتوانند بين ايران و انگلستان مصالحه کنند ميسر نشد. خود دکتر مصدق خيلي تحت تأثير جوي بود که نهضت ملي شدن ايجاد کرده بود و وقتي افرادي مثل «مک گي» خواهش ميکردند که در قيمتها تخفيفي داده شود تا انگستان براي معامله ترغيب شود، دکتر مصدق تخفيف ناچيزي ميداد و ميترسيد که اگر بيشتر تخفيف دهد، خيانت حساب شود.
بحث اين بود که انگلستان حاضر شده بود منافع را ۵۰-۵۰ تقسيم کند، ولي ما فکر ميکرديم اگر نفت ملي شود خيلي بيش از اين سهم ما ميشود. در آن زمان، شايد درست اين بود که تعهد تازهاي ندهيم و به ۵۰-۵۰ راضي ميشديم. به نظر من با توجه به واقعيات آن زمان ميتوانستيم روي ۷۰ درصد درآمدها حساب کنيم. اما حاضر نشديم. در حقيقت، يک چکش بزرگ زديم و نتيجه اين شد که کودتا صورت گرفت و کنسرسيوم به وجود آمد که در آنجا به صورت پنهان سهم ما خيلي کمتر از ۵۰ درصد شد؛ چون بسياري از پولي که قرار بود دريافت کنيم، صرف پرداخت غرامت به شرکت و حساب سازيهاي آن به همين بهانه ميشد.
سياستهاي نفتي شاه بعد از سقوط دولت مصدق را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
در دوره شاه ياد گرفتيم چکشهاي سبک بزنيم که کمي هم موفق بوديم؛ مثلاً تشکيل اوپک توسط ايران در ۱۹۶۰ چکش سبکي به بازار نفت بود که ما را بپذيرد و تضميني در مورد حداقل درآمدها و توليد نفت بدهند. چکش ديگر در ۱۹۷۱ بود که در کنفرانس تهران فشار آورديم تا قيمتها کمي افزايش يابد. البته، خوب، اعراب در ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴ بحراني ايجاد کردند که عامل آن ما نبوديم و قيمتها را چند برابر کرد.
با اين حال به نظر ميرسد در دوران محمدرضا شاه هم فروش نفت ايران با نوسانات زيادي همراه بود و ايران محور اصلي نفت منطقه نشد.
سياستهاي نفتي شاه در اواخر دوره حکومت تند شده بود و اين باعث شد غربيها نگران شوند که شاه ممکن است نقشه خطرناکي در سر داشته باشد. معادلهاي که در مورد سياست نفتي ما بايد بدانيم اين است که پول نفت از آن نظام سرمايه داري است و مصرف اين پول قاعدتاً بايد به سمت نظام سرمايه داري و غرب جريان پيدا کند و يا بخش مهمي از آن در اين زمينه مصرف شود. منظورم اين است که اين پول بايد صرف مبادله با خود غرب شود. چون طبيعي است که اجازه نميدهند اين پول به جيب قدرتهاي رقيب شان برود. همچنين، نياز است ميزان توليد و قيمت آن هم براي ما و هم براي آنها «ايمن» باشد. بسياري از کشورهاي عضو اوپک مثل عربستان (با وجود همه انتقاداتي که ما داريم که وابسته به غرب است و هميشه طرف غرب را ميگيرد) در تاريخ حضور خود در اوپک هميشه طرفدار اين بوده اند که قيمت متناسب و باثبات پيشنهاد شود. چون اگر اين طور نباشد، اقتصاد جهاني دچار فشار و بحران ميشود و آنها هم کالاها را گران ميکنند که به نفع ما نيست.
ما بايد با قيمت مناسب و باثبات نفت را بفروشيم تا مطمئن شويم همکاري بين ما هميشه برقرار است. منطق عربستان از منطق ما حتي در دوران شاه بهتر بود. در اواخر دوره شاه، مثلاً بعد از ۱۹۷۴ شاه به اين نتيجه رسيده بود که نبايد نفت را مفت و ارزان به غرب بدهد و در حالي که اهرم خاصي در دست نداشت و نهايتاً هم نفت را به قيمت متناسبي به غرب ميفروخت، به طرز ناروايي روي اين موضوع مانور تبليغاتي ميداد. بنا بر اين، مقامات غربي بهانه خوبي به دست آورده بودند که هميشه شاه را عامل گراني نفت بدانند؛ در حالي که کشورهاي عربي عضو اوپک نفت را گران کرده بودند.
يکي از دلايلي که در جامعه براي سقوط شاه عنوان ميشود همين مسأله است که آمريکا شاه را سرنگون کرد که برخي آن را تئوري توطئه ميدانند. علت رواج اين فرضيه سياستهاي نفتي محمدرضا شاه بود؟
به هر روي، اين هم يک فرضيه است که در ارتباط با انقلاب مطرح ميکنند. خانواده شاه و هواداران شاه به آن معتقد بوده و يا هستند. شاه تلاش کرده بود يا در نظر داشت که از نفت سلاحي سياسي بسازد و به جنگ خود غرب برود. شايد ميخواست از خود شخصيت برتري به نمايش بگذارد و از اين رهگذر، مشروعيتي کسب کند. هرچند که در عمل اتفاق خاصي نيفتاده و موقعيت مهمي نصيب ايران نشده بود، اما حرف زدنش هم درست نبود. مرتب ميگفت: ايران قدرت پنجم نظامي جهان ميشود، تمدن بزرگ ميشود، چرا بايد نفت را که تنها دارايي اوست ارزان بفروشد، و...؛ که همه اينها چندان مطابق واقع نبود. علاوه بر اين، شاه که هميشه در انتخابات آمريکا پولي صرف ميکرد، اين بار اشتباه محاسبه کرد و به نفع رقيب کارتر پرداخت کرد که کارتر تلافي کرد. هرچند در روزهاي پاياني دولت کارتر تلاش کرد شاه را نجات دهد، اما دولت پهلوي ديگر توان مقابله با مخالفان را نداشت و به سرعت افول کرد.
اين نکتهاي که در مورد سياست شاه استفاده کرديد از سوي آمريکا به جمهوري اسلامي هم اطلاق ميشود. در عين حال، ايران هم برخي اعضاي اوپک را متهم ميکند. آيا اين سياست هميشه توسط ايران به عنوان يک کشور نفتي اتخاذ شده است؟
در دوره جمهوري اسلامي ما مرتب از نفت به عنوان سلاح سياسي استفاده ميکرديم. مثلاً اوايل انقلاب اعلام شد توليد نفت بايد متوقف شود و نفت را بايد به اندازه مختصري که نياز داريم بفروشيم و نه به اندازه نياز بازار. براي همين، توليد نفت ايران از ۶/۶ ميليون بشکه به ۶۰۰ هزار بشکه تقليل پيدا کرد. اين مسأله در ۱۹۷۹ يکي از شوکهاي نفتي را ايجاد کرد. پس از فتح خرمشهر در ۱۳۶۱ گفتيم حالا نوبت فتح مناطق ديگر است که موجب ترس عربستاني ها، کويتيها و... شد و بين ما و آنها تنش ايجاد کرد.
در پي اين تنش ما ناچار شديم نفت خود را حراج کنيم. هرچه عربستان قيمت را پايين ميآورد ما پايينتر ميآورديم. کار به جايي رسيد که ما گفتيم هر قيمتي عربستان بفروشد، ما ۱۰ درصد پايينتر ميفروشيم. آن قيمتها نه براي ما و نه براي عربستان حتي به اندازه هزينه توليد هم نبود. اين درگيريها تا سالهاي ۱۹۸۵-۱۹۸۶ ادامه پيدا کرد تا اينکه جورج بوش پدر به عنوان معاون رياست جمهوري آمريکا مداخله کرد و نتيجه آن شد که زکي يماني از طرف عربستان و آقاي غرضي از طرف ايران کنار رفتند و سياستهاي نفتي جديدي ايجاد شد و دو کشور به منطق بازي برگشتند و ما کم کم نقش يک توليد کننده با ثبات را بازي کرديم و پذيرفتيم قواعد را اجرا کنيم.
با توجه به اتخاذ اين تصميم از سوي ايران چرا باز فروش نفت ايران به روند مطلوب نرسيد؟
در دوره آقاي هاشمي ما پول نفت را ميخواستيم تا صرف بازسازي کشور پس از جنگ نماييم. در آن دوره، کشورهاي عربي هوادار قيمت کمتر بودند و صدام هم با کمک آنها فشار ميآورد که سهم توليد ايران در رقابت با عراق کمتر باشد. تلاش ما اين بود که بالاتر از عراق باشيم و اين يکي از دعواهاي ما با کويت و عربستان بود. آقاي هاشمي فشار آورد و درگيري جديدي ايجاد شد، ولي حذف عراق توسط آمريکا در ۱۹۹۱ موجب شد سياست آقاي هاشمي به بنبست تازهاي نينجامد. اما در سالهاي ۷۶-۱۳۷۵ تقريباً ايران در تمام روابط خارجي خود منزوي شد و درگيريهاي مختلفي مثل حادثه ميکونوس و... اتفاق افتاد که نتايج بدي براي ايران داشت. ايران به واسطه مسائلي که در منطقه خاورميانه داشت و آمريکاييها آن را تخريب روند صلح خاورميانه تلقي ميکردند، هدف تحريمهاي نفتي داماتو قرار گرفت و هم منزوي شد و هم اينکه سرمايه گذاري و فروش نفت ايران دچار اشکال شد.
اين درگيري که بين دولت هاشمي و کشورهاي عربي عضو اوپک بود در دوره خاتمي ديده نميشد، اما چرا باز نتوانستيم از ثروت فروش نفت براي توسعه پايدار استفاده کنيم و آسيب پذيري خود را کاهش دهيم؟
آمدن آقاي خاتمي علاوه بر گشايش سياسي، گشايشي در مسأله نفت هم بود که دوره بسيار سازندهاي را با اوپک، اعضاي آن و ديگر بازيگران نفتي تجربه کرديم. در دوره جمهوري اسلامي، اين دوره بي سابقه است و ميتواند الگويي براي روابط ايران باشد. به قدري روابط ما خوب شده بود که عربستان حاضر شد ما نفت بيشتري بفروشيم و آن کاهش سهميه ما را تحمل کند. در سال ۱۹۹۷، قيمت نفت به دليل بحران شرق آسيا کاهش پيدا کرد و اوپک تصميم گرفت توليد نفت را کم کند تا قيمت افزايش يابد. ما هم به پول نياز داشتيم. عربستان حاضر شد کاهش سهميه توليد ما را تحمل کند. شرکتهاي خارجي مثل توتال، شل، اني، استات اويل، هاليبرتن، و چندين شرکت ديگر از جمله شرکتهاي ژاپني و کرهاي و مالزيايي با ايران همکاري ميکردند. حتي برخي ميگفتند ديک چني، معاون رئيس جمهور آمريکا، به عنوان رئيس هاليبرتون در آن زمان در ايران حضور داشته و به همکاري ميکرده است. البته، او از آغاز با تحريم نفتي ايران از سوي کلينتون مخالف بود و از قاچاق نفت عراق هم بهره ميبرد. به هر روي، ايران در دوره اقاي خاتمي اعلام کرده بود حاضر است توليدکننده و بازيگري منطقي باشد. اما نهايتاً آن دوره با کاهش شديد قيمتها روبرو شد و در پايان نيز با حداکثر قيمت ۳۰ دلار تمام شد که متأثر از بازار و اقتصاد جهاني بود.
در دولت بعدي قيمت نفت به شدت در بازار جهاني بالا رفت. چرا باز ايران نتوانست در جهت توسعه قدرت ملي از نفت استفاده کند؟
در دوره آقاي احمدي نژاد، دولت نفت را ۳۰ دلار تحويل گرفت و تا حدود ۱۵۰ دلار هم فروخت. بنابر برخي گزارش ها، دولت در آن دوران ۸۵۰ ميليارد دلار نفت فروخت. در غرب، باور بر اين بود که اين پول عمدتاً صرف همکاري با چين و روسيه و کره شمالي و نيز تأمين مالي گروههاي اسلامي شده است. در کل، آنها باور داشتند که اين پول صرف مداخله نظامي ايران در منطقه ميشود و خوب، اين خطرناک است. البته، بخشي از اين پول واقعاً در داخل صرف فقرا و طبقات پايين جامعه شد که آن هم با اعتراض طبقات بالا روبرو شد و آنها هم هم صدا با غرب، ساز مخالف ميزدند. اما به نظر من، به هيچ روي، اين پول صرف توسعه اقتصادي و حتي توسعه در بخش نفت نشد. اين نشان ميدهد ما زماني که پول داريم، به مراتب کمتر به فکر توسعه اقتصادي هستيم و بيشتر خرج ميکنيم و حيف و ميل مينماييم. در اواخر اين دوره ما دوباره به واسطه برنامه هستهاي دچار تحريمها و فشارهاي مالي شديم و درآمدهاي نفتي به شدت کاهش پيدا کرد.
در دولت روحاني هم تلاش شد با شرکتهاي بزرگ قراردادهايي بسته شود، ولي نهايتاً آن هم به نتيجه نرسيد.
در اين دوره که مسائل هستهاي پيش آمد، اما دوباره به اجراي دوباره سياست نفتي دوره خاتمي برگشتيم که هم با غرب کنار بياييم و مسأله هستهاي را حل کنيم و هم فروش نفت را ادامه دهيم. مجموعهاي از قرارداهاي نفتي به نام IPC يا «قراردادهاي نفتي ايران» مطرح کرديم که بسيار مورد انتقاد قرار گفت. مثلاً ميگفتند اين قراردادها استعماري است که موجب ميشود ايران تحت کنترل غرب قرار گيرد، يا اينکه دانش فني به ايران نميدهد، يا اطلاعات چاههاي نفتي افشا ميشود، به حوزههاي نفتي مشترک دسترسي پيدا ميکنند و کاري ميکنند قيمت گذاري مناسب نداشته باشيم، و....
در قرارداهاي نفتي دولت آقاي روحاني اول توتال برنده مناقصه شد، بعد شرکت ملي نفت چين و در آخر هم پتروپارس. دو برنده اولي به دليل تحريم نيامدند. پتروپارس هميشه شرکت پرتلاش و برگ برنده ما در فعاليتهاي نفتي بوده است. اما نارساييهاي فراوان و ايرادهايي هم دارد: مثلاً نميتواند کنسرسيومي از شرکتهاي نفتي کوچک دنيا ايجاد کند که بخشي از عمليات بالادستي نفت را انجام دهد. يا اگر کنسرسيومي از اين شرکتها تشکيل بشود داد، سرمايه ندارد و سرمايهاي هم که از راه قرضه عمومي فراهم ميشود را آن قدر بد و با برنامه ريزي طولاني به کار ميگيرد که بسيار پرهزينه ميشود و عملاً نميشود توسعه را به پيش برد؛ لذا خود پتروپارس با قرضه ملي کار ميکند و بيشتر باري است بر دوش اقتصاد کشور. مثلاً پروژه ۵ ساله را ۱۰ يا ۱۵ ساله تحويل ميدهد، بسيار پرهزينه است و در کل، ميشود گفت که چندان کمکي به اقتصاد و توسعه نميکند.
به اعتقاد من، در حالي که بسياري از انتقادات وارد است، اما خودمان هم کاري نکرديم. ايران و چين و روسيه دانش فني بالادستي ندارند. برخي کشورها و شرکتها سعي کردند اين دانش فني را به ما بدهند. پتروناس مالزي، شرکتهاي روسي يا شرکت ملي نفت چين تلاش کردند، ولي نتوانستند و فقط قرارداد اسمي بستند.
در دولت روحاني که تلاش شد تحريمها برداشته شود، ولي باز شاهد توسعه مورد انتظار در حوزه نفتي نبوديم.
يکي از دعواهاي آمريکا با ايران اين است که ميگويد شما منطق فروش نفت را درک نميکنيد. ايران از اين جهت بازيگر خوبي نيست. طرف غربي ميگويد چه دليلي دارد که اروپا و آمريکا يا کشورهاي وابسته و همراه با آنها نفت ايران را بخرند و دلار بپردازند و ما با آن دلارها هر کاري دلمان خواست، و از جمله عليه همان کشورها، فعاليتهايي انجام دهيم. آنها معتقدند هر گونه توسعه نظامي ما عليه آنها خواهد بود و ادعايشان اين است که شما چرا توسعه اقتصادي پيدا نميکنيد و فقط به دنبال توسعه نظامي هستيد.
ما در فروش و توليد نفت خيلي خطا کردهايم. عمليات بالادستي بسيار پيچيده که ميتوان با آن نفت را توليد و استخراج و نهايتاً پالايش کرد را بلد نيستيم. هميشه حتي از زمان دارسي خواسته ايم عمليات بالادستي را به دست آوريم و حتي به شرکت نفت ايران و انگليس تحميل شد که عمليات مهندسي را ياد بدهند، ولي اراده جدي نداشتيم و تلاش واقعي نکرديم و بعد از سالها نميتوانيم يک پالايشگاه بسازيم. يا حتي اگر بتوانيم، پالايشگاهي که ميسازيم داراي تکنولوژي وارداتي است، پر ايراد است، و هزينه آن هم بسيار بالاتر از پالايشگاهي است که توتال ميتواند براي ما بسازد؛ و البته، کلي مسائل ديگر هم دارد.
در کل، ما خطاهاي بزرگي در سياستهاي نفتي کرديم و هيچ وقت نخواستيم درس بگيريم و اصلاح کنيم. اي کاش همان قراردادها را اجرا ميکرديم و شرکتهاي اروپايي را ميآورديم و در پروژههاي نفتي درگير ميکرديم. آن موقع تحريم ما دشوار ميشد، نه اينکه همه اينها را در داخل خودمان متوقف کنيم و ديگر گزينهاي نداشته باشيم. نه ميتوانيم نفت بفروشيم و نه کشوري را به خودمان وابسته کرده ايم. منطق اقتصادي نفت را رعايت نکرديم و نتوانستيم موفق باشيم؛ لذا شکست ما به دليل تحريمها و چيزهاي ديگر قابل پيش بيني بود.
موقعيت ايران با کشورهاي نفتي ديگر متفاوت است. ممکن است با توجه به وضعيت خاص ايران در منطقه در رقابت با عربستان، ايران چارهاي جز توسعه نظامي نداشته باشد. غربيها اين مورد را در نظر نميگيرند؟
مثلاً ما ميگوييم اگر به عراق نميرفتيم عربستان ميرفت، ولي در عمل اين طور نيست. مقامات کشورمان هميشه مخالف حضور حضور آمريکا در خليج فارس بوده اند، ولي پنهاني از اين خوشحال هستند که دست کم اوضاع در دست عربستان نيست. اين ديدگاه درست نيست. اگر ما به عراق نميرفتيم، اوضاع به دست آمريکا ميافتاد که از اول آنجا بود. ولي وقتي قرار باشد دست ما بيافتد، خوب، عربستان هم ميخواهد دخالت کند. اين رقابت خواه و ناخواه ادامه دارد. کمتر ديدهايم جايي باشد که عربستان پيش از ما برود.
مجموعاً اين اقدامات اگرچه ممکن است همه ما در وهله نخست از آن استقبال کنيم، اما خوب، بسيار پرهزينه است. يقيناً دوست داريم عراقي که به آن به واسطه وجود صدام و حزب بعث با آن جنگيده ايم با ما دوست و متحد باشد، يقيناً دوست داريم عراقي که به لحاظ تاريخي از آن ما بوده، دوباره با آن همراه و همدل باشيم، يقيناً دوست داريم سوريه مستقل و متحد ما باشد، يقيناً دوست داريم يمنيها و لبنانيها به حقوق شان برسند، اما فکرش را بکنيد که ما آماده اين کار نيستيم. من فکر ميکنم اينها علائق همه ايرانيان است و البته، جمهوري اسلامي به لحاظ داشتن حکومتي ديني فرصت بهتري براي جذب منطقه و اتحاد با ملتها دارد، اما ما واقعاً آمادگي آن را نداريم. ما نه صنايع نفتي را توسعه داده ايم، نه توسعه اقتصادي به پيش برده ايم و نه حتي به قدر کافي به لحاظ نظامي آمادگي داريم و حالا آمده ايم همه را در برابر خود قرار داده ايم.
در شرايط فعلي چطور ميتوانيم در جهت اصلاح سياستهاي نفتي در جهت توسعه قدرت ملي گام برداريم؟
ما بايد منطق بازي را عوض کنيم و دولتي توسعه گرا شويم تا شايد با پول نفت پيشرفت کنيم. بايد اين منطق را بدانيم که در طول تاريخ فروش نفت، غرب همواره به دنبال اين بوده که پولهايي که از فروش نفت به دست ميآيد به خود غرب باز گردد. اگر اين پولها به جيب رقباي آنها برود، خوب روشن است که مخالفت خواهند کرد؛ لذا ما بايد بازيگري باثبات و اهل همکاري در زمينه نفت باشيم. دوم اينکه پايه کار را توسعه گرايي بگذاريم و نظامي گري را تنها در عرصه دفاع ضروري دنبال کنيم. در حقيقت، ما بايد چنان توسعه پيدا کنيم که پول نفت در آن مقدار بسيار کمي باشد. در حالي که اکنون، اقتصاد ما بدون پول نفت نميچرخد. ما اقتصاد کشور را به دست آقازادهها داده ايم که هر چيزي دلشان خواست وارد کنند و بفروشند و دلارهايي که به سختي به دست آورده ايم را به اينها ميدهيم. بازار واردات ما بسيار گسترش پيدا کرده و يک دفعه نيمي از دلار مورد نياز ما که از نفت به دست ميآيد، حذف ميشود. خوب، روشن است که تأثيرات مخرب اقتصادي به جاي ميگذارد.
سوم اينکه بايد روابط گسترده منطقي و پايداري با غرب داشته باشيم و نوعي از وابستگي متقابل پيچيده ايجاد کنيم که غرب به راحتي نتواند ما را تحريم کند و يا از خير فروش نفت ما بگذرد. ما آن قدر با غرب درگير شده ايم که کم کم و يواش يواش کاري کرده اند که ميزان توليد ما افت کند. ما اگر ميتوانستيم پس از انقلاب، توليدمان را به شش هفت يا هشت بشکه برسانيم، غرب هيچ گاه نميتوانست ما را تحريم کند. اين ميزان از نفت را نميشد حذف کرد. اما اکنون ما در بهترين حالت، دو و نيم تا سه ميليون بشکه در اين سالها نفت فروخته ايم. کاري کرده اند که توليدمان به حدود يک ميليون بشکه برسد که حذف کردن آن کار سادهاي است. چهارم اينکه ما اگر کشور مهمي به لحاظ اقتصادي باشيم، هزينههاي نظامي چندان بر اقتصاد ما فشار نخواهد آورد و غرب و بقيه دنيا هم نظامي گري ايران را يا تحمل خواهند کرد و يا اينکه چارهاي در برابر آن نخواهند داشت. اما اکنون ما واقعاً در موقعيت سختي قرار داريم. نه وضع اقتصاديمان خوب است و نه اميدي به آينده نظامي داريم. چون در نبود يک اقتصاد قوي که اين قدرت نظامي را تغذيه و پشتيباني کند، آن هم به سرعت افول خواهد کرد.
در روابط مان، ما حتي نبايد روي چين حساب کنيم. يقيناً چينيها خودشان را رقيب سرسخت آمريکا و غرب جلوه خواهند داد. اما اين تنها براي آن است که چيزي به ما بفروشند. بايد گفت که آمريکاييها از سال ۱۹۷۲، تلاش کردند ميان چين و شوروي جدايي بيندازند. آنها چين را تحويل گرفتند و به آن به لحاظ اقتصادي فرصتهايي دادند و چين با کمک آمريکا و اروپا سر و سامان گرفت. از اين رو، اين چين چندان ضد آمريکا نيست و نميتواند باشد و ما نبايد روي اين موضوع حساب خاصي باز کنيم. ما تنها ميتوانيم از فرصتهاي ارزان اقتصادي چين در حدي که ميتوانيم و به نفع مان هست، استفاده کنيم.
در هر صورت، ما بايد به يک بازي منطقي برگرديم. ما نميتوانيم به جاه طلبي پيشين برگرديم. قدرت طلبي شايد در وجود همه ما ايرانيان باشد، اما اکنون زمان مناسبي براي نشان دادن اين نيست. ما تا سال ۱۹۵۷، به واسطه رکود در توليد نفت به واسطه قطع روابط با انگلستان و نيز کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، توليد نفت مان کاهش يافته بود. اما از اين سال تا سال ۱۹۷۵، تقريباً از عربستان کمي بيشتر توليد ميکرديم يا در برخي سالها بيشتر توليد ميکرديم. اما توقعات بالاي ما هميشه به ما ضربه ميزد. در حقيقت، توقعات بالاي ما سبب شد که خريداران نفت، اين فرصت توليدکننده برتر را از ايران بگيرند و به عربستان بدهند که توقعاتش بسيار پايين بود. آنها از عربستان نميترسند و ميدانند که هيچ گاه مزاحم غرب نخواهد شد. حتي در سالهاي حضور نيکسون در کاخ سفيد که با شاه روابط فوق العادهاي داشت، ايران نتوانست توليدکننده برتر باشد. خوب، در روزگار کنوني هم هر چه ما بيشتر به سمت استفاده از نفت به عنوان سلاح سياسي ميرفته ايم، غرب بيشتر بيمناک شده و به تدريج در حالي که ما چندان به آن آگاه نبوديم، فرصت توليد نفت را از ما گرفت.
به هرحال نميتوان ايدئولوژي يک کشور را در نظر نگرفت. به راحتي نميتوان گفت: حکومتي که بر عليه آمريکا انقلاب کرده تمام استاندارهاي غرب را بپذيرد تا بتواند نفت بفروشد.
به نظر من اگر جمهوري اسلامي ميخواست با غرب درگير شود که بايد گفت از اول ميخواست، بايد کاري ميکرد که نفت را داشته باشد و بعداً از آن به عنوان سلاح استفاده کند. بايد کاري ميکرد که توليد کننده اول يا دوم اوپک ميشد. فرض کنيد اگر روزي شش تا هشت ميليون بشکه نفت توليد ميکرد، بازار نفت نميتوانست نبود آن را تحمل کند و در نتيجه، غرب آن را تحريم نميکرد. اين اواخر حدود دو ميليون بشکه و سپس يک و نيم ميليون بشکه و اکنون هم بسيار کمتر، صادر ميکنيم که رقمي نيست که بازار را تحت تأثير قرار دهد. آمريکا با ذخاير استراتژيک خود ميتواند آن را پوشش دهد. علاوه بر اين، رقباي ايران شامل عربستان، کويت و امارات به راحتي حاضرند بار آن را به دوش بکشند؛ لذا نتيجهاي که ميتوان گرفت اين است که ما ديد بلندمدت و راهبردي هيچ گاه نداشته ايم و روزمره زندگي ميکنيم.
بازار