نماد آخرین خبر

نخستین مأموریت رستم

منبع
شرق
بروزرسانی
نخستین مأموریت رستم
شرق/ متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست مهدي افشار/ پس از مرگ زو که تنها پنج سال بر اورنگ شهريارى ايران تکيه زد، زال و ديگر پهلوانان ايران چون قارن کاوه و ديگر موبدان، فرزند زو، گرشاسب را به شهريارى برگزيدند تا تخت شاهى بى‌شهريار نماند؛ اما گرشاسب را آن توش‌و‌توان نبود که بتواند وحدت و يکپارچگى در کشور پديد آورد و مانع از تهاجم دشمن اصلى ايران، تورانيان شود. با آگاهى افراسياب از خالى‌شدن تخت شهريارى، سپهدار توران از جيحون گذشت و سپاه به خوار آورد و از ايران نيز سپاه به دعوت زال به دفاع از کشور دمادم بيامد و ميان دو سپاه دو فرسنگ فاصله بود اما گويى ايرانيان عزم جنگ نداشتند. زال به فراست دريافت که اين سپاه انگيزه مقابله با دشمن را ندارد و به بزرگان کشور گفت که من اين سپاه را آراسته‌ام ولى چون اورنگ شهريارى خالى مانده است، آراى فرماندهان پراکنده شده و وحدت نظرى وجود ندارد. بايد شهريارى را از خاندان کيانى برگزينيم که داراى فره ايزدى باشد. بديشان چنين گفت که‌ اى بخردان/ جهان‌ديده و کارکرده ردان/ هم ايدر من اين لشکر آراستم/ بسى سرورى و مهى خواستم/ پراکنده شد راى بى‌تخت شاه/ همه کار بى‌روى و بى‌سر سپاه/ شهى بايد اکنون ز تخم کيان/ به تخت کيى بر کمر بر ميان يکى از موبدان به زال گفت: «از خاندان فريدون پهلوانى به نام کى‌قباد در البرز‌کوه زندگى مى‌کند که داراى فره ايزدى و شکوه شهريارى است؛ بايد او را به استخر فراخوانيم». زال با آگاهى از وجود کى‌قباد، رستم را روانه البرزکوه کرد تا آن جوان برومند را به استخر فراخواند؛ به شهريارى. در مسير البرزکوه، رستم با طلايه سپاه توران مواجه شد، گرز گاوسر را در چنگ گرفت و به ميان طلايه زد و پس از رزمي کوتاه‌، سپاهيان تورانى دانستند که در برابر اين کوه‌پيکر بر هيون نشسته، تاب مقاومت ندارند و پاى به گريز نهادند و رستم که مأموريت ديگرى داشت، به تعقيب تورانيان نپرداخت و آنان خسته و ازپاى‌افتاده نزد افراسياب رفتند و سپهدار توران را آگاه کردند و او پهلوانى به نام قلون را فرمانده طلايه‌داران کرد، با اين اميد که بتواند با آن هيولايى که از آن سخن مى‌گفتند، به مقابله بپردازد. از ديگر سوى رستم به شتاب به‌سوى شاه آينده ايران تاخت و چون به البرزکوه رسيد، مرغزارى سرسبز و پرطراوت ديد که آب جويبارانش گويى به مشک سوده درآميخته بود و در سايه‌سار درختى تختى نهاده بودند و جوانى به کردار ماه تابنده بر آن تکيه زده بود و در پيرامونش پهلوانان بسيارى به آيين بزرگان کمر بربسته، آماده خدمت بودند و چون رستم را در گذر ديدند، او را به نوشيدن فراخواندند. چو ديدند مر پهلوان را به راه/ پذيره‌شدندش از آن سايه‌گاه/ که ما ميزبانيم و مهمان ما/ فرود آى ايدر به فرمان ما رستم در پاسخ به دعوت آنان گفت: «براى کارى بشکوه راهى البرزکوه هستم، زيرا اورنگ شهريارى ايران خالى مانده و شايسته نيست که به نوشيدن در اينجا بمانم. آيا کسى از ميان شما کى‌قباد را مى‌شناسد؟». آن پهلوانى که بر تخت نشسته بود، گفت: «من کى‌قباد را نيکو مى‌شناسم و اگر از اسب فرود آيى و با ما هم‌پياله شوى، قباد را به تو نشان خواهم داد». رستم به محض آنکه نام کى‌قباد را از زبان آن پهلوان شنيد، از اسب فرود آمده، در کنار او نشست. ميزبان رستم دست او را به مهمان‌نوازى بگرفت و با دست ديگر جامى به او عرضه کرد و خود به شادمانى مهمان از ره رسيده، نوشيد و گفت: «از من نشان قباد را پرسيدى، اين نام را از کجا شنيده‌اى؟» و پاسخ شنيد که پدرش زال، او را در پى قباد فرستاده تا به شهريارى فراخواندش و آن اورنگ خالى‌مانده را شکوهى ديگر بخشد. اکنون اگر نشانى از کى‌قباد دارد، او را به‌سوى آن نوشهريار رهنمون شود. با اين سخن، کى‌قباد خنده‌اى زد و گفت: «اى پهلوان، من از نوادگان فريدون هستم، همان کى‌قبادى که در جست‌وجوى اويى». رستم چون اين سخن بشنيد و در چهره کى‌قباد به هوشمندى نگريست، دانست که فره ايزدى درخششى ديگر در چهره‌اش پديد آورده. در برابرش سر فرود آورد و او را به استخر فراخواند. قباد شادمانه نوشيد و گفت: «همين دوشين شب، خوابى غريب ديدم که دو باز سپيد يک تاج رخشان به کردار خورشيد را بر سر من نهادند و تو همان باز سفيد هستى». تهمتن گفت: «اکنون برخيز تا به‌سوى ايران رويم که ايرانيان از ستم تورانيان سخت در رنجند». قباد چون آتش از جاى برخاست و شب و روز، بى‌خور و خواب به‌سوى استخر شتافتند. به‌ناگاه قلون، فرمانده طلايه‌داران سپاه توران در برابر کى‌قباد و همراهانش ظاهر شد و دو گروه آماده نبرد شدند. کى‌قباد بر آن بود که خود به مقابله قلون بشتابد و رستم او را از نبرد بازداشت و خود به ميان سپاه توران زد و چندين از آنان را از اسب فروکشيد، آن‌چنان‌که قلون مبهوت به تماشا ايستاد که اين ديو ازبندجسته چگونه مبارزه مى‌کند. سپس نيزه به دست گرفته به‌سوى رستم تاخت و ضربه‌اى بر جوشن او زد که بند جوشن گسسته شد، تهمتن چنگ بيفکند و نيزه را از دست قلون بگرفت و همان نيزه را در شکم او فرو کرده... .چون مرغ بريان که به بابزن کشند، او را بلند کرده، انتهاى نيزه را بر زمين گذارد. سپاهيان قلون چون اين پهلوانى پرشگفت را بديدند، آن‌چنان وحشت‌زده شدند که پاى به گريز نهادند. کى‌قباد، رستم را بسيار ستود و پس از اين نبرد آنان به نزد زال رفتند با آرايه‌هايى که ويژه شهرياران است و کى‌قباد پس از يک هفته ديهيم شهريارى بر سر نهاد و بزرگان کشور چون خراد برزين، کشواد، قارن و زال به ديدار شاه نو رفتند.از ديگر سوى افراسياب که از کشته‌شدن قلون سخت خشمگين بود، سپاه به ايران کشاند و ايرانيان نيز آماده مقابله شدند و سپاه مهراب کابلى نيز به ايرانيان پيوست و قارن در قلب سپاه و کشواد در کنار او قرار گرفت و در پشت آنان کى‌قباد و زال جاى گرفتند. رستم جامه رزم پوشيد و چون دو سپاه در هم‌ آويختند، قارن به فرماندهى سپاه به ميان تورانيان زد و از کشته، پشته برآورد. سردار سپاه توران با مشاهده دلاورى‌هاى قارن به مقابله با او پرداخت و سردار ايران با شمشير چنان ضربه‌اى بر کلاه‌خود او زد که در دم جان سپرد. رستم چون اين پهلوانى از قارن بديد، به نزد زال رفته، پرسيد که افراسياب در ميدان نبرد در کجا جاى مى‌گيرد تا بند کمر او را بگيرد و کشان‌کشان به نزد زال آورد. زال او را از اين کار بازداشت، با اين سخن که افراسياب پهلوانى دلير است که جادوى مى‌داند. رستم در پاسخ گفت جهان‌آفرين يار اوست و دلاورى‌اش، شمشيرش و قدرت بازويش بزرگ‌ترين محافظ اوست و زال چون عزم فرزند خويش بديد، گفت درفش افراسياب به رنگ سياه است و مچ‌بند و کلاهى آهنين دارد و رستم دليرانه وارد ميدان نبرد شد تا با افراسياب درآويزد. بدو گفت رستم که اى پهلوان/تو از من مدار ايچ رنج روان/ جهان‌آفريننده يار من است/ دل و تيغ و بازو حصار من است
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره