نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

ایران و افغانستان؛ هر کجا مرز کشیدند شما پل بزنید

منبع
جام جم
بروزرسانی
ایران و افغانستان؛ هر کجا مرز کشیدند شما پل بزنید
جام جم/ متن پيش رو در جام جم منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست چند سال پيش براي اين‌که يکي از گزارش‌هايم را بنويسم، ديدم اين‌طور نمي‌شود! يعني اين‌طور نمي‌شود که يکي دو ساعتي با يکي‌شان بنشينم به حرف‌زدن و پاسخ همه پرسش‌هايم را دشت کنم و برگردم پشت ميزم به نوشتن؛ بايد مدتي را وقت مي‌گذاشتم و برادري مي‌کردم با او و فرزندانش تا نتيجه درست‌تري بگيرم. صبح روزي سرد خودم را به در خانه‌شان رساندم و دختر کوچکش را با هم به مدرسه رسانديم. از آنجا به تعميرگاه کفش که او و پسرش مديريتش مي‌کردند رفتيم. سر ظهر که مي‌خواست خودش را براي نماز برساند به مسجد با هم تا يک کيوسک رفتيم تا واکنش‌هايش را درباره تيترهاي آن روز که برجامي بود رصد کنم. براي ناهار رفتيم خانه‌شان و برگشتيم مغازه تا شب. يک روز کامل با آن خانواده دوست‌داشتني افغانستاني زندگي کردم و بعدها هم طي فرصت‌هايي مي‌رفتم مغازه‌شان. آن‌چه ديدم و نوشتم همه مبتني بر اين شد که آنها ديگر مدت‌هاست شبيه ما شده‌اند. هر قدر مقاومت کرده‌ايم که وجوه مشترکمان به چشم نيايد و برايشان محدوديت ساخته‌ايم، آنها مسير افتراق را وانهاده و بر سبيل برادري کوفته‌اند. يکي از کساني که در چند دهه اخير، ناظر بر اين اشتراک‌ها و افتراق‌ها بوده، محمدکاظم کاظمي است؛ همان شاعر آرام و باوقار افغانستاني. آنقدر در اين سال‌ها با پرسش‌هايي که در اين گفت‌وگو در سر داريم زيسته و به آنها فکر کرده که بهتر از او نيافتيم براي يافتن پاسخ. رئيس‌جمهور افغانستان اخيرا طي اظهاراتي تند گفته «افغانستان مهد زبان دري است. ايران پهلوي‌زبان بود. ما زبان و ادبيات دري را انکشاف داديم. حالا [به‌ ما] مي‌گويند ايران شرقي. اي برادر، دزدي هم حد دارد». آيا اين ادعا بهره‌اي از حقيقت دارد؟ حرف او از يک‌سو حقيقت دارد؛ افغانستان، خاستگاه کهن فارسي دري امروزي است. البته بايد اين ملاحظه را در نظر گرفت که درباره دوره‌اي از تاريخ صحبت مي‌کنيم که افغانستاني وجود نداشته است. جايي که از آن سخن مي‌گوييم و مدعي مي‌شويم که خاستگاه و پرورشگاه زبان فارسي دري امروزي است، جغرافيايي است که به کل آن خراسان مي‌گفتيم؛ از بلخ و بخارا تا نيشابور و سبزوار. اغلب سخنوران نخستين زبان فارسي چون رودکي و حنظله بادغيسي و شهيد بلخي نيز در همين مناطق مي‌زيستند. پسوند نام‌هاشان را ببينيد که اغلب يا فاريابي است يا بلخي است يا طوسي. منتها آنجايي که مي‌شود با ادعاي اشرف‌غني مبني بر خاستگاه زبان فارسي مخالفت کرد اشتباهي است که او نيز چون برخي ديگر مرتکب مي‌شود؛ انطباق سرزمين کهن خراسان با مرزهاي سياسي امروز، سوءتفاهم‌زاست. وقتي درباره خاستگاه زبان فارسي امروزي يعني خراسان صحبت مي‌کنيم بايد اين را در نظر داشته باشيم که مرزبندي کنوني را در آن دخيل نکنيم. خراساني که از آن سخن مي‌گوييم حالا در پهنه سه چهار کشور واقع شده است؛ مرو خراسان در ترکمنستان، نيشابور خراسان در ايران، هرات و بلخ در افغانستان و برخي ديگر از شهرهاي خراسان کهن امروز در ازبکستان و تاجيکستان است. رودکي خود را شاعر خراسان مي‌داند، در قصايد ناصرخسرو نيز اشاره‌هاي متعددي به اين پهنه از خراسان هست. مثلا در يکي از اين قصيده‌ها مي‌گويد: «سلام کن ز من اي باد مر خراسان را». اينجا مردم خودش را که در حوالي بلخ و بخارا زندگي مي‌کنند خطاب سلامش مي‌کند. بنابراين انطباق آن خراسان با استان خراسان کنوني است که اشتباه مي‌آفريند، مرز مي‌آفريند. يعني اين‌طور تصور مي‌شود که هر آنچه خراسان کنوني است، همان خراسان کهن بوده است يا برعکس. اين در حالي است که زبان پديده‌اي فرهنگي است و مرزبندي‌ها نمي‌توانند محدودش کنند. اگر اشاره به اين خاستگاه، به اشتباه موضعي ايجاد کند به‌ويژه براي نسل‌هاي بعدي که صرفا خودشان را در اين‌باره ذي‌حق بدانند، درست نيست. هر عده‌اي مي‌توانند با آزادي و اختيار زبان را رشد و توسعه دهند و بديهي است که فارسي دري نوين از حوالي خراسان و بلخ و بخارا و سيستان برخاسته و مرزها در اين رابطه اهميتي ندارند. با اين اوصاف و با توجه به باور شما مبني بر اعتبارنداشتن اين مرزها در امر فرهنگ و زبان، وقتي به افغانستان مي‌گوييم «ايران شرقي»، براي شما نيز مانند رئيس‌جمهور کشورتان برخورنده است يا نه؟ به ذات خود و به‌تنهايي، ارتباط افغانستان با سرزمين کهن ايران و حوزه تمدني که از آن به عنوان ايران ياد مي‌کنيم برخورنده نيست. آن‌چه برخورنده است و به نوعي سوءتفاهم مي‌سازد اين است که ايران را منطبق با مرزهاي کنوني‌اش در نظر بگيريم و فراموش کنيم که همه اين‌ها با هم ايران بوده‌اند و ازقضا نام ايران حالا تنها به بخشي از آن‌چه ايران کهن را مي‌ساخته اطلاق مي‌شود. اين برخورنده است که حالا مفاخر آن ايران کهن را محصور و منحصر در ايران کنوني بدانيم. اين برخورنده است که برخي دوستان ايراني ما، اجزاي يک کل در گذشته را جداي از سرزمين کهن ايران بدانند و خودشان را مردمان تنه اصلي آن ايران و ما را زايده‌هايي منفک از آن در نظر بگيرند. ايران کنوني را مرکزيت و اصالت مي‌دهند و باقي اجزا را فرعي و جداشده در نظر مي‌آورند. مرو و غزني هم زماني پايتخت ايران قديم بوده‌اند. اين بخش است که ما با آن مشکل داريم. انحصار است که آزاردهنده است. اين اشتباه نيز از آن رو پيش‌آمده که ايران کنوني نام «ايران» را از آن ايران قديم حفظ کرده است. اين را هم بگويم که اطلاق «ايران شرقي» به افغانستان نه‌تنها براي ما ناخوشايند نيست بلکه به حقيقت آن قائليم. در زمان‌هايي، بخش عمده‌اي از آنچه به عنوان ايران شناخته مي‌شده، در افغانستان کنوني واقع بوده‌است. در دوره ساماني و غزنوي مثلا. در جغرافياي شاهنامه فردوسي هم، آنچه به عنوان مناطقي از ايران شناخته مي‌شود، در افغانستان کنوني واقع‌شده است. گفت‌وگوي پيران با گودرز را در جنگ «دوازده رخ» شاهنامه بخوانيد که آن‌ها مرزهاي ايران را مي‌شمارند و جاهايي که نام مي‌برند اغلب حالا در افغانستان کنوني است؛ تخار، فارياب، هيرمند، پنجشير و حتي زابل. مي‌دانيم که شاهنامه‌پژوهان ايراني نيز زابلِ شاهنامه را، يعني جايي که رستم را به آن منتسب مي‌کنيم، استان زابل کنوني افغانستان مي‌دانند که بين غزني و قندهار واقع است. البته به طور مطلق نمي‌شود اين را ادعا و ثابت کرد چون موارد انطباق کامل نيست. يا مي‌شود به «البرز» در داستان زال شاهنامه اشاره کرد که منطقا به کوهي در نزديکي بلخ افغانستان اشاره دارد. سام در زابل افغانستان زندگي مي‌کرده و طبعا منطقي نيست که کودکي چند روزه را با خود بردارد بياورد به کوه البرز در اين سوي ايران. اطلاق «فارسي» به زبان رايج در افغانستان، ظاهرا از سال 1344 ممنوع شده است. چرا؟ ممنوع نشد اما در قانون اساسي مصوب آن وقت، عنوان «فارسي» را زبان رسمي برداشتند و صرفا به «پشتو» و «دري» اشاره کردند. به اين ترتيب، به عنوان «دري» اعتبار و رسميت بخشيدند و «فارسي» را کمرنگ کردند. اين در حالي بود که ما همواره به زبانمان، فارسي مي‌گفتيم. کتاب‌هاي آموزش زبان فارسي ما در سال‌هاي دهه 30 و 40 عنوانش بود: «قرائت فارسي». در نظام‌اداري و آموزشي اين‌طور جا انداختند که ما دو زبان داريم با عناوين فارسي و دري و اين‌ها دو ريشه جدا دارند. تلقي مستقل‌بودن دو زبان را سعي کردند تثبيت بکنند اما اهل ادبيات افغانستان موافقتي با اين تلقي ندارند. شما سال‌هاست در ايران زندگي مي‌کنيد و ناظر دقيق مناسبات فرهنگي افغانستان و ايران هستيد. در اين مسير اگر بخواهيد مهم‌ترين محدوديت‌هاي مرتبط با فعاليت‌هاي فرهنگي براي هم‌وطنان‌تان را فهرست کنيد، به چه مواردي اشاره مي‌کنيد؟ عمده‌ترين دشواري ما در اينجا، ناآگاهي و شناخت ناکافي است؛ شناخت ناقص از پيوندها و مشترکات بين افغانستان و ايران. اين را مي‌توانم به عنوان ام‌المسائل ياد کنم. خب، اين در رابطه با حوزه‌هاي فکري. اما در حوزه عمل فرهنگي هم دچار محدوديت‌هايي هستيم همان‌طور که دچار ممنوعيت‌هايي در حوزه‌هاي معيشتي و اجتماعي هستيم. مجوزهاي لازم براي فعاليت‌هاي فرهنگي و هنري را نمي‌توانيم دريافت کنيم. تنگناهاي قانوني که براي همه مشاغل ما وجود دارد در رابطه با فعاليت‌هاي هنري و فرهنگي هم برقرار است مگر در مواقع خاص. برخي از اين محدوديت‌ها در حال رفع است و برخي ديگر همچنان باقي است. البته اعمال اين محدوديت‌ها در شهرهاي مختلف، صورت‌هاي گوناگون دارد. مثلا در مشهد و تهران راحت‌تريم اما در برخي شهرها مثلا کرمان، تنگناهايي هست. در يکي از شهرها به يکي از هنرمندان ما اجازه برگزاري دوره آموزشي ندادند. گاه، منع قانوني و اقامتي وجود دارد و گاه هم سليقه‌ها و اعمال محدوديت‌هاي محلي سبب‌ساز بروز اين ناملايمتي‌هاست. مديري محلي از برنامه‌اي جلوگيري کرده و در ذکر دليل گفته بود که به خاطر مشکلات امنيتي اين کار را کرده‌ايم. اين تنگناها هم البته از همان شناخت ناکافي که اشاره کردم نشأت مي‌گيرد. در عين حال مديراني هم در شهرها هستند که نه‌تنها ممانعتي ايجاد نمي‌کنند بلکه خود مشوق هستند.
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد